ماجرای درخواست رشوه از یک کارگردان برای صدور پروانه ساخت/ کارگردان فیلم "پاپ": سینما مهمترین مسئله زندگیام نیست+فیلم
مگر میشود دردی که با آن همسو نیستید را خاک بریزید و دردی که همسو هستید را در بلندگو کنید؟ وقتی درد را دوست ندارید فیلم را پس میزنید، دل شما برای آدمها و مردم نسوخته است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، احسان عبدیپور با اینکه در عرصه فیلمسازی عنوان کارگردانی را یدک میکشد اما در سینمای ایران یک ستاره است، مثل بازیگران سینما. فیلم پاپ از این کارگردان سینما به تازگی در سینماهای هنر و تجربه اکران شده، اما با این کارگردان سینما حرف ناگفته داریم.
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم
* «تنهای تنها» به جشنواره فیلم فجر آمد و به ناگهان و یکباره همه سرها به سمت شما چرخید. بعدها هم دوستان ظاهرا همفکر و همعقیده من به نوعی در یک مقیاس وسیع از فیلم و کارگردان و از تالیفی که کرده، حمایت کردند. نکته این جا بود که فیلم اکران شد با یکسری جرح و تعدیل. تصور کردیم کارگردان اقبال یک جریان سیاسی خاص را دوست ندارد و به آن علاقه ندارد و میخواهد بگوید دوست دارم وضعیت دیگری داشته باشم، موقعیت دیگری داشته باشم، یک طور دیگر به جامعه هنری اکران سینمایی معرفی شوم.
جرح و تعدیل در فیزیک فیلم منظور است؟
*در خود فیلم تعدیلی شده بود.
خیر. از نسخه جشنواره تا اکران فیلم دست نخورد، چون 35 روز دیگر در اختیار بنده نبود. این را فکر میکنم اشتباه میکنید. ولیکن دومین مورد واقعیت دارد و به شدت کلیشه و شعار است ولی این حقیقت دارد. این که نقض غرض است اگر لطف کسی باعث شود من به او ارادت ورزم. گاهاً در خلوت خود احساس بیادبانه بودن میکنم ولی انتخابی جز این ندارم. من نباید ارادت خود را به کسی نشان دهم. نه این که تقیه کنم بلکه نباید ارادت در قلب من شکل گیرد. بنابراین فکر میکنم این رویهای است که تاکنون ادامه دادم و از این به بعد هم ادامه خواهم داد چرا که سینما مهمترین مسئله زندگی من نیست. من زندگی نمیکنم که فیلم ساز باشم.
*چرا؟
چون اساساً مهمترین چیز زندگی من نیست. وسائل و ترنی است که سوار میشویم، ولی خود مقصد نیست، شاید برای من نیست. یا من این میزان دلباخته آن نیستم.
*از بعد سیاسی تشویقها چرا فرار میکردی؟
نقض غرض است. همانند این است که فیلمی در مذمت بازیکنان فوتبال بسازید و این بازیکنان شما را دعوت کنند و به شما کاپ بدهند. این اتفاق یعنی فیلم شما کار نکرده یا با سیاست دیگری شما را هضم میکنند که حرف شما شنیده نشود. وقتی هم برای شما خیلی دست بزنند صدای شما در لابهلای این دست زدنها گم میشود.
*ولی آن سال، 1391 جایزه ققنوس را دریافت کردید.
من جایزه ... هم بدهند میگیرم. من میگویم اگر من حرفی زدم، که این حرف اینجا مشکلی ندارد، BBC هم میخواهد پخش کند، ... هم میخواهد پخش کند، چه اشکالی دارد اگر از بلندگوهای دیگر هم این حرف پخش شود؟ این امکان است که کالاهای فرهنگی خود را بدهید و میز به شما بدهند و درباره آن حرف بزنید؟ هر جایی که فکر میکنید تابو است، اگر چیزی ساختید که از آن مطمئن هستید، اجازه دهید درباره آن حرف بزنند.
*ساختن فیلم پاپ بعد از تنهای تنها بدون مجوز سازمان سینمایی یک بازی است که انگار ادای جعفر پناهی را درمیآورید و میگویید به آن تحلیلها و آن جایزههای خاص سیاسی مثل ققنوس دهنکجی میکنم. من اینطور استنباط کردم.
من این میزان حساب و کتابگر نیستم. مغز من این میزان چیدمان ندارد. این میزان الگوریتم ندارد که اگر این شد به سو میرویم و اگر نشد به آن سو میروم. اصلاً این چنین نیست. میخواستم فیلمی بسازم و یکسری موانع بود و من حوصله این موانع را نداشتم و میخواستم این را بسازم. نه از جایی پولی میخواستم، نه امکانات ویژه میخواستم، خود میخواستم بسازم و تنها چیزی که از ساختار و ساز و کار فرهنگی نصیبت من شد قدری موانع بود. این برای من عجیب و غریب بود. چیزی نمیخواهم ولی یکسری موانع وجود دارد که همواره باید آنها را پشت سر بگذاریم.
*یک میزان شفافتر صحبت کنیم. در دورهای که اصولگرایان بر سر قدرت بودند فیلم شما درخشید، دلبری کرد. دولت در سال 1392 عوض شد. شما میخواهید فیلمسازی باشید که انگ مورد توجه قرار گرفتن در دولتهای قبلی به شما نخورد. این مسئله درست است؟
اگر در مباحث نقادانه قسم جایی داشته باشد، که ندارد، من سوگند میخورم این نیست. زمانی که دولت قبل بود و همه چیز آماده بود وقتی روی صحنه میرفتم همین را بیان میکردم. یعنی شهرداری هم مراسم میگرفت میرفتم و میگفتم این بودن و این مراسم را به هیچ چیز دیگری نسبت نمیدهم. من چیزی را به چیزی نسبت نمیدهم. فیلم صرفاً کالایی فرهنگی است. یک کالایی برای ملت و فرهنگ است، برای ما است و نمیخواستم کسی پشت این باشد، نه پوشش کند و نه پولش کند.
*بدون مجوز کار کردن به چه دلیل بود؟
واقعاً حوصله موانع را نداشتم. تهیهکننده میخواست که وقتی با او هم صحبت میشود همانند شاعر شیرازی، سعدی حرف میزند، به یک بنده خدایی گفتم و گفت 35 تومان بدهید تا اسمم تنها زیر این کاغذ باشد و امضا کنم. به فرد دیگری گفتم؛ گفت: امضا میکنم و فیلم را بسازید و هر چه شد 50 درصد مالکیت برای من باشد. فیلم اسکلتواری میسازم و چه گوشتی از تن این میخواهند بکنند؟ اگر پول ما لببهلب بود پول عوامل اطراف خود را میدادیم و پولی هم برنمیداشتیم. در این وضعیت من چه پولی و از کجا میآوردم؟ صرفاً و عملاً واقعیت همین بود.
خیلی خوشحال میشدم اگر کسی میگفت به عنوان جایزه یا بورس این کارت تهیهکنندگی را قلم میگیریم و شما فیلم خود را بسازید. با فرمتی کار میکردیم که معلوم است دکان نیست. یک بازیگر شناخته شده در این فیلم نمیآورید، از همین الان مانیفست را اعلام کردید که برای چه و با چه منظری این فیلم را میسازید.
*علت بدون مجوز ساختن فیلم همین گلوگاه تهیهکنندگی بود که در آن گیر کرده بودید؟
بله. تهیهکننده کارتدار نداشتیم. ادریس یک کار ساخته بود و این وزارت ارشاد را اغنا نمیکرد که کارت تهیهکنندگی به او بدهد.
*تلاش هم نکردید برای این که کارت تهیهکنندگی بگیرید؟
قوانین را میدانستیم و شامل حال او نمیشد.
*خیلی عجیب است، فیلم کسی که در جشنواره قبل درخشیده برای تهیهکنندگی باید به مشکل بخورد!
باید حرفهای صنف تهیهکنندگان را بشنوید و آنها هم هزار ملاحظه دارند و نمیتوان واقعاً در این اتاق نشست و گفت آنها اشتباه میکنند.
*نسبت به گذشته فرد محافظهکارتری شدهاید؟
محافظهکارتر نشدهام و قدری اعصاب ندارتر شدم. آن زمان با سیستم مواجه نبودم. ابتدا فیلم را ساختم و بعد وارد سیستم شدم. الان در سیستم هستم و میفهمم کجاها حفره دارد و چقدر برخی جاهای آن زشت و کریه است.
*این حرف شما با حرفی که سال 92 بیان کردید خیلی فرق میکند. آن زمان بسیار انگیزه کار سینمایی داشتید و این را در برنامه رادیویی بیان کردید.
الان هم مدام درباره سینما کار میکنم و مینویسم، اینها ربطی به هم ندارد. من خیلی میخواهم اطلاعاتم کم باشد و خبر نداشته باشند. خیلی خودم را از در معرض و مواجه قرار گرفتن خبرها دور میکنم. هیچ صفحه و پیج خبری و سینمایی نیست که دنبال کنم تا تمرکز و خلوتم به هم بخورد ولی به هر حال نشتی دارد. در جامعهای که اطراف شما خبر بالا و پائین میشود، به گوش شما هم میرسد.
*بعد از ساختن پاپ به این فکر میکردید بدون پروانه فیلم ساختن در اکران دچار مشکل میشود؟
خیر. فکر میکردم راه خود را باز میکند.
*جنگ شما با سازمان سینمایی برای پروانه ساخت گرفتن به نظر میرسید تبدیل به دعوای سیاسی ایوبی با شما میشود.
ابداً. ایوبی که الان رفته است. او بهترین برخوردها را با من داشت. کسی بود که آدرس خانه خود را داد تا فیلم من را در خانه خودش ببیند. نمیدانم آن میان چه اتفاقاتی رخ میداد ولی این آدم در این پروسه نیست که من او را متهم کنم. نمیدانم این میان چه اتفاقاتی رخ میداد. وقتی من دستخالی دم مترو بهارستان بودم فردی در ارشاد بود که گفت بیا من مشکل شما را حل میکنم. وارد اتاقی شدم که هیچ چیزی نداشت و این فرد گفت من همه کار میکنم. گفت من برای شما پروانه میگیرم. خیلی خوشحال شدم. به دوستانم گفتم آقایی قبول کردند کار من را ردیف کنند و اگر ردیف شد سکهای برای تشکر بگیریم. یک روز زنگ زد و گفت: نیت شما خیر است و کارها به خوبی پیش میرود، الان شماره حساب میفرستم 8-7 تومان بریزید تا به لطف خدا مسیر طی شود و در نهایت 7 تومان بقیه را واریز کنید.
گفتم آقا من نمیفهمم چه میگویید ولی اگر به خاطر فیلم من کاری کردید و هزینهای کردید بگویید من هزینه را پرداخت میکنم ولی دیگر این مسیر را جلو نروید. علت را پرسید و گفتم واقعاً نمیفهمم. به گمان خود فیلمی میسازم که چیزی را عیان و برملا کنم و شما از چیزی صحبت میکنید که نفرتانگیزترین اتفاقی است که در جامعه ایران رخ میدهد. شما پیشنهاد میدهید از این کانال فیلم را به سرانجام برسانم؟ این مسئله که دربارهاش صحبت میکنم همه جا وجود دارد. از .... تا .... و تا .... هم هستند. این زندگی در ایران است ولی هیچ راسی در ارشاد ندیدم که با من دشمنی داشته باشد. به شخصه ایوبی خیلی پیگیری میکرد. حبیب احمدزاده خیلی من را کمک کرد. به یاد دارم یک روز من را در ماشین خود نشانده بود و همینطور دنبال ایوبی و معاون او و غیره میگشت. خیلی من را کمک کرد.
*نسخه اورجینال با نسخه اکران چقدر تفاوت دارد؟
فیلم 17 مورد اصلاحیه خورد. اصلاحیهها خیلی سختگیرانه بود ولی نمیتوانستم چیزی بگویم. وقتی با آنها حرف میزدم لحن این طور بود که داریم مجوز میدهیم و این چیزهایی که میگوییم هم باید اصلاح شود. اگر اسمی پشت این فیلم بود، تهیهکننده صاحبداری که اهل معامله با آنها بود، خیلی میتوانست در برشها اغماض شود.
*این را به چشم میدیدید که به دلیل نداشتن تهیهکننده به شما فشار میآورند؟
بله. پروسه اجرایی هم جالب است. به شما میگویند فیلم شما اصلاحیه خورده است، انتظار دارید یک کاغذ سربرگدار به شما بدهند و نوشته باشد به این دلایل این قسمتها باید از فیلم حذف شود. شفاهی مطالب را بیان میکنند و شما با دستخط خودتان مینویسید که دقیقه چند و کجا را باید ببرید. هیچ ردی از این پروسه باقی نمیماند.
*این هوشمندانهترین شکل سانسور است.
بله. همانند پولی که پزشکان دریافت میکنند. هیچ چکی نمیتوانید بدهید. قبلاً مرغ میآوردند و الان پول میدهید.
*میتوانید چند مورد اصلاحیه را بیان کنید؟
خیلی از اپیزودهایی که قدری بار سیاسی داشت بریده شد. درباره جزئیات صحبت نکنیم.
*چرا؟ قدری صحبتها بازتر میشود.
درباره اصلاحیه هیچ حرفی ندارم. میگویم هر آن چه در فیلمها بر پرده میبینیم از همین کوچه گذشتند و ما هم خبر نداریم. بنابراین در اصلاحیه همه در عدالتی فیلم میسازیم.
*الان گفتید اگر من تهیهکننده داشتم شاید اصلاحیه نمیخورد.
این هم هست ولی وقتی در استودیو صدا و تدوین میروم و درباره خودم و فیلمها کنار خودم صحبت میکنم درباره برشهایی که فیلمها خورده است صحبت میکنند. این هم وجود دارد. منظورم این بود سختگیرانه اصلاحیه نمیخورد نه این که اصلاً اصلاحیه نخورد.
*بعد از پاپ یک فیلم در مختصات جنوب میسازید منظورم آه ای عبدالحلیم (تیک آف) است. داستانی از هزاران داستانی که در بوشهر شنیدهاید. سوال من این است که چرا با بازیگرانی که از چهرههای مشهور سینما هستند؟ شما یک روندی را احیا کردید که نابازیگر در مقابل دوربینت بدرخشد، بازیگر بومی میآوردی. یک باره با چهرههای بسیار سرشناس سینما همانند مصطفی زمانی، پگاه آهنگرانی و حتی به جای این که از جنوب خواننده بیاورید از پایتخت خواننده میآورید. در حالی که آهنگ فیلم شما را باید خواننده جنوبی بخواند. این وضعیتی است که متوجه میشوید احسان عبدیپور فیلمساز، مبارز جنوبی قبل از پاپ برای ساختن فیلم بومی نیست و از این نقطه به بعدمیخواهد استحاله شود.
من این را بیان کنم که 30-25 روز با بازیگران خود تمرین میکردم. تیمی که تولید و ساخت و تدارکات را برعهده داشت چنین چیزی میخواست و اصلاً خواست اولیه من نبود. درست است که مبارزه سختی نکردم که جلوی این را بگیرم ولیکن به گواه تمام بازیگرانی که با آنها تمرین کردم، من راه خود را میرفتم. تجربه زیاد جالبی نیست که بخواهم درباره آن صحبت کنم. پروژه برای من حفرههای زیادی دارد. نمیخواهم زیاد درباره آن صحبت کنم.
*چرا؟ کسی که فیلم میسازد باید پیچیدگی آن را هم تجربه کند.
باید پای فیلم خود بایستم ولی درباره بیرون از کادر آن نمیخواهم صحبتی کنم چون اصلاً حرفهای خوبی ندارم که بیان کنم.
*قرار است امروز حرفهای بیرون از کادر را بشنویم.
درباره این فیلم حرفی نمیزنم چون میخواهم در آرامش زندگی کنم.
*چون تهیهکننده شما چهره سرشناسی است نمیخواهید صحبت کنید؟
خیر. چون نمیخواهم آرامش خودم را صرف مسائل و آدمهایی کنم که دلیل ندارد به هم بریزم. اعتقاد دارم هستی یک حساب و کتابهایی دارد و نفرین شما چرخان در هوا روزی جایگاه خود را پیدا میکند و در نقطه 100 امتیازی مینشیند. وارد این مسائل نشویم که مسائل لرزاننده زندگی من هستند. کمی آدمها از روی ریل و خط ناب خارج میشوند تمام ذهنی و مختصات را به هم میریزند. نمیفهمم دیگر جهان چطور است.
*تغییر اسم برای ما عجیب بود.
اصلاً آن اسم را من نمیبرم. به زبان من نمیچرخد.
*آه ای عبدالحلیم! این خیلی اسم جذابی بود. بدون رودربایستی حرفی را بیان کنید که فیلمسازهای مستقلی که در شهر خود قصههای غیرتهرانی جذاب را میآورند و به در بسته میخورند، برخی بعداً سیاسی میشوند و ژست اپوزیسیون میگیرند و برخی مهاجرت میکنند. من حال شما را در فیلم تیکآف میفهمم، مجبور میشوید تیکآف بسازید که خود در سینما نوعی تیکآف است برای این که با بدنه سینما پیش بروید در صورتی که این برای تو اشتباه است. خود اشتباه را میپذیرید؟
من باز هم داشتم فیلم طغیانگر وحشی از آدمهای سرزمینم میساختم و داشتم خیلی انسانی به قصه نگاه میکردم. خیلی آدم اطراف من بود که در 30 سالگی وا داده بودند، دلم میخواست آدمها دوباره وحشی شوند. این امر اصلاً سیاسی نبود. صرفاً یک امر انسانی است، این که یک امیدی تزریق شود و آدمها به جایی برگردند که اسبها آنها را به زمین زدهاند و دوباره رکاب بگیرند و سواری بگیرند و زندگی را ادامه دهند. من میخواستم این را بسازم، در سرزمینهای کرانه ایران از جاهای دیگر بیشتر است. آدمها احساس دور بودن و دستشان نرسیدن میکنند. میخواستم آنها را کمی وحشیتر و لجبازتر کنم. این طور که به خواسته خود نگاه میکنم فکر نمیکنم اشتباهی کردم. اگر در مسیر ساخت، ژانر من، نه ژانر فیلم عوض شد، این ناهوشیاری من بوده است.
*الان آن طغیانگری را ندارد. آن وحشیگری را ندارد.
فیلم را میگویید؟
*بله.
بحثی نمیکنم.
*ولی تنهای تنها و پاپ بسیار طغیانگر است. بازهم طغیان از تو خواهیم دید؟
فیلمی میسازم که نساخته حال و حسم نسبت به آن خوب است. با آدمی میخواهم کار کنم که نیاز نیست چیزی را ترجمه کنم و برای او توضیح دهم.
*این آدم چه کسی است؟
از ته همان جنوب است. از من جنوبیتر است. خیلی سال است که رفیق هستیم. آدمی است که اگر از برنامه تلویزیونی و یا جایی میآمدم زنگ میزد. همانند مربی با من برخورد میکرد. چون سن و سال او از من بیشتر است و یکی از حسهای خوبم همین است. فکر میکنم یک فیلم خوب بسازم.
*وقتی بدنه سینما شما را در تیکآف میکشاند من حسم این است که نمیخواهند این استعداد تاپ تنهای تنها دیده شود.
من در زندگی خود هیچگاه زود به این نتایج نمیرسم. از زمان مدرسه تا کنون این چنین هستم. به این نتیجه نمیرسم که کسی نسبت به من حسادت دارد، زود به این نتیجه نمیرسم که او مداد من را برداشته است، زود به این نتیجه نمیرسم که کسی برای من توطئه چیده است، نمیرسم و حالا حالاها هم نمیرسم.
*من سالهاست که خبرنگار هستم و توطئه را میفهمم.
هر چیز را میخواهید از زبان خود بگوئید و بنویسید ولی واقعاً به این نتیجه نرسیدم و اگر رسیده بودم با صدایی دو برابر توانائی حنجرهام داد میزدم که حداقل کمکی به آیندگان شود. آنها که از پشت سر میآیند. اگر به این نتیجه میرسیدم داد میزدم، خیلی بیپرواتر از این زندگی میکنم.
*موقعی که من تنهای تنها را دیدم گریهام گرفت چون احساس کردم یکی ساز دهنی (اشاره به فیلم امیر نادری) را برداشته است. تا این اندازه حسم خوب بود ولی همواره ترسم این بود که در جریانی که پرشتاب در سینما حرکت میکنید، هضم شوید و شما دوباره این سازدهنی را زمین میگذارید.
در این فواصل که قدری سرخورده شدم به داستاننویسی رو آوردم و منتشر کردم و چاپ شد. یکباره در این راه سریده شدم. میتوانید خود را به داستانهایی ارجاع دهید که به تاریخ همین روزها و ماهها نوشتم. اگر آنها را خوانده بودید با پک داستان و فیلم با من صحبت میکردید. به نظرم همان آدم ناشی قبلی هستم. من ناشی هستم و ناشی بودن خود را دوست دارم.
*میخواهم درباره پاپ در اپیزود اول صحبت کنم. اصلاً به بقیه اپیزودها شبیه نیستند.
این شهیدترین اپیزود ممکن است.
*داستان هستی و علی را نمیفهمم.
خیلی قسمتهای بریده شد و حفره در این قسمت ایجاد شد ولی داستانی بود که دوست داشتم و خیلی دلم میخواست بعد از التهابات گذشته که شور و شعفهای آن تمام شده ، به آدمها برگردیم و نگاه کنیم و آدمهایی که در خیابان بودند را بازشناسی کنیم. خیلی دلم میخواست حوصلهای در جامعه شکل گیرد که درباره اینها حرف بزنیم. آدمهایی که نه در زیاد ضدمذهب و نه ضدوطن بودند و نه خوشی زیر دل آنها زده بود که بخواهند هیجانی در زندگی خود ایجاد کنند.
*طوری بگو که در این مختصات بتوانم منتشر کنم.
من میخواستم به اعتراض قدری پایهایتر نگاه کنیم. هر چه بگویم به درد شما نمیخورد چون من دوستانی در این خیابان داشتم و اشتباه گرفتند. دوستانی که اگر سوال مذهبی داشتم به آنها زنگ میزدم و 45 دقیقه با حوصله برای من توضیح میدادند. دوستانی که دلشان برای خشت خشت این سرزمین و سانت سانت آن میسوخت. نه افراد براندازی بودند، نه جانی بودند، نه چیزی کشیده بودند. چیزی بود که بعدها در صدا و غیره درست کردیم. علی یک جنبش درون دانشگاه بود. المانی از یک نسل آگاهی بود که صدا دارد. قشنگ در تبلتی که فیلم آن جنبش را میبینیم –یکی از جاهای برش ارشاد همین است- باید ثابت باشد و هیچ حرکتی نباشد.
*من یک نکتهای را بیان کنم که شما را جزو روشنفکران این مملکت میدانم، از روشنفکران صیقلخورده. ما به خاطر زدن حرفهای سیاسی امروز، یک زمانی یکسری انسانهای چپ سمبل مبارز سیاسی بودند که گرایشات کمونیستی داشتند و گرایشات سوسیالیستی – کمونیستی خودشان را از ما پنهان میکردند و این واقعیت است که همانها که پز چپ قدیم داشتند به کشورهای لیبرال و کاپیستالیستی پناهنده شدند. پس الان ارائه هر اثر هنری با تم سیاسی درباره هر جنبشی، در هر فیلمی شامل مرور زمان میشود باعث میشود نسلهای بعدی به ما بخندند. من میگویم آن برش اعتراض دانشجویی بعدها در تاریخ ثبت میشود و این فیلمها میماند و بعداً باعث خنده نسل بعد میشود.تحلیل من و تو باید خیلی فراتر از حرکت سیاسی یا یک اعتراض دانشجویی باشد. این حرف من را قبول دارید؟
حرکت سیاسی زمان دارد و به دورههای 4 سال، 4 سال تقسیم میشود. اعتراض دانشجویی یک فرهنگ بشری است. از روزی که دانشگاه با تعبیر و تعریف جدید ساخته شد تا هر زمانی که وجود دارد، اوج آن به مه 1968 نگاه میکنیم. خوبی این حرکت این است که انقلاب هم نمیشود ولی همیشه اسم جنبش دارند و این شیکتر از انقلاب است. جنبش دانشجویی به نظر من هیچگاه کهنه نمیشود چون همیشه آدمها به سن 24 سالگی میرسند، مگر یک دورهای آدم ها را از 25 سالگی به 35 سالگی ببرند و خیلی منفعتطلب و عافیتطلب بشوند.
اگر چنین شود تعبیر شما درست است و این هم یک دوره کهنه میشود ولی بحث جنبش جوانان نه چپ است و نه راست! نه بالا است و نه پائین! یک جنبش جوانی است. یک موجودی است که هنوز از مسائل پشت پرده آگاه نیست. خیلی ایدهآلیستی به همه چیز نگاه میکند و واقعاً اگر بخواهیم به این آدمها در طول گذر سن خود از 20 سالگی به 30 سالگی همه یک دوره چپ هستند. چپ با همان مفهوم شوروی منظور است ولی در ذهن آنها اسم ندارد. همه یک دوره چپ هستند، همه یک دوره ایده آلیست هستند، همه یک دوره اعتدالگرا میشوند، همه وقتی به 40 سالگی میرسند و با وضع موجود خو میکنند. به نظرم این پروسهای بیولوژیک است که در مغز ما وجود دارد و اگر این گونه بخواهیم به قضیه نگاه کنیم که من نگاه میکنم، اپیزود اول کماکان عمر دارد.
*حرفی به من گفتی که من نمیخواهم آن حرف را دوباره یادآوری کنم چون برای خود من هم سخت است ولی دوست ندارم محافظهکار باشم و یادآوری میکنم که گفتی بچههای بوشهر روبروی دریا هستند، این دریا به بچههای جنوب شهامت و جسارتی خاص میدهد. من احساس میکنم فیلمسازی که خودش در معرض دریا بوده، جسارت و شهامت او کم شده است. اجازه بدهید درباره پاپ و اپیزود دوم بپرسم که درباره رنگ پوست صراحت لهجه دارید این موضوع همواره در پس پرده بوده است چون درباره تنوع قومی و رنگ بوده است ولی این موضوع را با لحن کمدی بیان کردید. من خودم وقتی این اپیزود را میدیدم خجالت میکشیدم.
اجازه دهید این مسئله را روشن کنم. جملهای در فیلم گذاشتم که فقط برای این که امروز از من میپرسید جواب دهم. خود قهرمان قصه میگوید ما در بوشهر اگر آینه سر راهمان نباشد رنگ پوستمان را فراموش میکنیم. یعنی در معاشرت عمومی کسی به ما نمیگوید کاکا سیاه! این نیست که کسی به شما بگوید.
*این در فرهنگ ما وجود ندارد.
آنجا هم نیست ولی یک اتفاقی رخ داد. یک شب با فرج در خانه نشسته بودیم که گفت دخترخاله ما رفت فینال ویمبلدون. دیدم تنیسور زن سیاهپوست امریکایی است که فینال رفته است. به شوخی گفت ولی ته مغز او سلولی است که آنها را در سرزمینی به نام سیاهان جهان جمع میکند. هنوز دل او میخواهد در گروه سیاهان کاخ سفید را گرفتند.
بعد خبر پاپ را خواندم که 50-50 ممکن است کاردینال غنا و نیجریه پاپ واتیکان شود. اصلاً ایده از همانجا آمد. بعداً که فیلم را ساختم همه چیز بیرون زد. به این صورت که همه میگفتند چرا اینقدر سیاه در فیلمهای خود نشان میدهید. چرا سیاهان را در فیلمهای خود نشان میدهید و همه فکر میکنند ما سیاه هستیم. در صورتی که به لحاظ جمعیتی درصد قابل توجهی از ساکنان شبه جزیره بوشهر سیاه هستند و بیشترین سهم را در فرهنگ موسیقیایی و زندگی و آداب و رسوم آن شهر دارند.بعد دیدم نه تنها در ذهن سیاهان یک تعلق خاطری به هم وجود دارد که ته مخ و بصلالنخاع ما هم هنوز آپارتایدی وجود دارد که دلمان میخواهد بدون این که همگانی و عیان شود قضیه را جدا کنیم. یعنی هنوز هم اتوبوسهای افریقای جنوبی در خیابان بیاید دلمان میخواهد سیاهان جلو باشند و میله نباشد. این نتیجه زجرآور و دردآور بود که من با این مواجه شدم.
*یعنی این قضیه در بوشهر وجود دارد؟
با این در بوشهر مواجه شدم. از کنار نقدهایی که به من شد، از این که گفته شد سیاهان در فیلمهای من نباشد و عجیب این است که به نظر من جذابترین آدمها به لحاظ آنوتومی برای قرار گرفتن در سکانسها فتوژنیک هستند. حرکات و رفتارها و حرفزدنهای آنها جذاب است. من خیلی مرعوب اینها هستم و آنوتومی اینها را دوست دارم.
*پروژه بعدی چه داستانی دارد؟ آدمی که میگویید مربی من است را معرفی کنید.
الان که با هم همکار خواهیم شد ولی هر وقت خودش صحبت کرد، من هم بازگو میکنم. اصلاً فیلم در مرحله خبری شدن نیست. روی این کار میکنیم و فیلمنامه را تمام میکنیم که بتوانیم امسال کار را شروع کنیم.
*درباره سریال آرماندو توضیحاتی بدهید.
درباره سریال آرماندو هم زیاد صحبت نمیکنم.
*خیلی محافظهکار شدید.
اگر من نقاش یا صرفاً یک داستاننویس بودم درباره همه چیز حرف میزدم. ولیکن وقتی یک اثر انشعاباتی دارد و به هزار آدم دیگر میرسد و ممکن است موج این به آنها هم برسد و من حق ندارم در زندگی آنها فراز و فرود ایجاد کنم، اگر نخواهند، نمیکنم. حداقل الان این کار را نمیکنم.من به خاطر اخلاق این کار را نمیکنم. امیدوارم مردم ببینند و خوششان بیاید، ما سعی خود را کردیم. زور خود را زدیم و دانش کمی که داشتیم را در مسیر قرار دادیم.
*چطور فیلم پاپ نجات پیدا کرد؟ پروسه قانونی آن چقدر طول کشید؟
حدوداً دو سال طول کشید. یعنی فیلم آنقدر رفت و آمد که طاهر شد. فیلم از کالای قاچاق خطرناک به دلیل این که آن قدر آن را شستند که طاهر شد.
*فیلم ماجرای نیمروز را دیدید؟
بله.
*میدانید که سکانس آخر کمال تیراندازی میکند، هادی حجازیفر تیراندازی میکند و فریده را میکشد و بعداً متوجه میشود فریده خواهر خودش بوده است و ما از زبان خودش میشنویم. الان فیلم را اینطور فرض میکنید به نظر شما جذابتر نیست؟
بله.
*پس سانسور تنها برای شما نیست.
بله قبول دارم.
*لحظه حیاتی یک فیلم را کشتند. این مسئله برای ببینده میتوانست جذابتر باشد که برادر در اتفاقی خواهر خود را میکشد.
من نمیدانم چرا این میزان در زمینه سیاسی و نظامی متحول هستیم ولی در زمینه فرهنگ کوچک و ترسو هستیم. چرا احساس میکنیم همه چیز ما آن قدر ترد است که تئاتر و یا یک داستان و یا یک فیلم آن را به هوا میبرد! چرا اجازه نمیدهیم این واکسن تزریق شود و خود پادزهر خود را بسازد و خود به خود جواب دهد! نمیفهمم چرا این چنین است. دهه 70 لااقل دیالوگ مذهبی داشتیم و الان دیالوگ مذهبی هم نداریم. دیالوگ که نیست یکباره طرف یک چیز را نمیخواهد. حداقل نسل جوان این است.
داستانی این اواخر نوشتم که واقعاً با شمایل شورویواری منتشر کردم. میگوید این یک شوخی واقعی است وقتی یک معلم تاریخ در شوروی سابق به اتاق مدیر میرود و کتاب را روی میز میکوبد و میگوید آقای مدیر از این به بعد نمیتوانم در این مملکت تاریخ درس بدهم. آقای مدیر میگوید چرا آقای معلم؟ معلم میگوید چون نه تنها آینده ما بلکه گذشته هم قابل پیشبینی نیست. گذشته ما هم قابل پیشبینی نیست.
*چند داستان در این مدت نوشتهاید؟
در همشهری داستان 7-6 مورد را چاپ کردم. قبلاً هم کار میکردم ولی بعد یک مدت متوقف شد. الان مینویسم. حال خودم خوب است و خودم بیشتر در آن هستم و برای بودن خودم نیاز به آدمهای دیگر که برای آنها توضیح دهم، خواستههایم به ذهن آنها هم برسد، از فیلتر آدمهای مختلف دوباره بازگردد و این که روی دوربین دیده شود، ندارد. بلاواسطه مینویسم و همان چیزی که میخواهم بنویسم را مینویسم. در ترجمان ذهن آدمهای دیگر چیزی از آن فرو نمیریزد و نشت نمیکند.
*من هنوز فکر می کنم با احسان عبدیپور سال 91 خیلی تفاوت دارید.
تفاوت بد؟
*من مستقل از قالب شدن هر نگرش سیاسی در حوزههای مختلف مملکتی، انتظارم این بود که روشنفکران که از شهرهای دور و اطراف میآیند انقلاب کنند و سینما را از دست تهرانیها نجات دهند. فکر میکنم شما آمدهاید و تهرانی شدید. این خیلی بد است.
به حرف شما فکر میکنم. هر چند فیالمجلس فکر میکنم درست نمیگویید ولی به حرف شما خیلی فکر میکنم. جملهای که شما که تهرانی شدید، خیلی عجیب است. استبداد اقلیت است. ما در تهران کار میکنیم و تهرانی هستیم. خود تهران را با حومه آن حساب کنید 20 میلیون جمعیت است.
*منظورم این است که محافظهکار شدید و به جمعیت محافظهکار سینمای ایران پیوستید. فیلمساز شجاع و دلیری که آمده بود و ما فکر میکردیم با اتکا به این نیروها در سینمای ایران میتوان انقلاب کرد، نه برای مقاصد سیاسی! مشکل اصلی سینمای ایران این است که برای اقلیتها نیست. فیلم جنوبی شما (پاپ) برای من دلچسب است. حال من را خوب میکند. من میخواهم قصه از همه جای ایران بشنوم نه فقط از تهران ، به قول تو در تهران همه شبیه هم است و همه هم یک مدل سرکار میروند.اصلا قصه ای برای گفتن نیست.
الان از حرفهای شما نتیجه میگیرم که همه دلیل شما برای گفتن این جمله فیلم آه عبدالحلیم است یا شکل صحبت کردن الان من. شکل صحبت کردن الان من کالای فرهنگی نیست. من الان با شما در این اتاق صحبت میکنم. رفتار من و عمل من یک چیز دیگری است. من به واسطه فیلم خود اینجا نشستهام. من سخنران نیستم که پول بگیرم و در جایی مسائل را تحلیل کنم. اصلاً من تفسیرکننده نیستم. این را شما باشد باهوشتر باشید و با خروجی کالای من قاطی نکنید که الان سینما و با دز کمی ادبیات است. از شما میخواهم این دو را با هم قاطی نکنید. من الان میخواهم فیلمی بسازم که شاخ آن از فیلمهای قبلی بلندتر است.
*منم میخواهم با همان سبک پاپ و تنهای تنها فیلم بسازید.
خوشحالت میکنم. من از قبل وحشیتر هستم. ابتدا فقط میخواستم چیزی درباره خودمان بگویم و الان میخواهم چیزی درباره خودمان بگویم و چیزهای بدی که میبینم هم نفی کنم. الان یک چیزی میخواهم بیاورم و یک چیزی میخواهم هل بدهم. سابق میخواستم فقط چیزی بیاورم و عیان کنم. به نظر من آقای عبدالحلیم فیلم سیاسی نیست ولی کنش اجتماعی خوبی دارد. کاری ندارم اگر فیلم توسط کارگردان یا هر چیزی اخته شده است ولی نطفهای که در ذهن من شکل گرفت و چیزی که به خاطر آن فیلم را ساختم، خواست این چنینی در ذهن من بوده است. به نظر من یک مبارز بدون آرم و علائم هستم. هر زمان نخواهم مبارزه کنم کار دیگری انجام میدهم.
*دوباره به وحشیگری سابق برمیگردید؟
من الان در خودم موجود وحشیتری میبینم. من عاصیتر از قبل هستم. من چیزهای بیشتر دیدم.
*تصور ما این بود که مستقل از گرایشات سیاسی سینمای ایران را باید همه اقوام دست داشته باشیم و این محقق نمیشود. نظر شما چیست؟
من نقدی درباره این حرف دارم. میدانید این حرف را باید چه کسی بازگو کند؟ اگر الان در وزارت کشور بودیم و یک معاونتی از وزارت کشور از من به عنوان سینماگر میخواست که از بلوچستان، از ایلام، از بوشهر، از مهاباد فیلم بیاورم که کنش اجتماعی یا تقسیم سرانه فرهنگی فراگیر شود و نتایجی که وزارت کشور از کنار این آمیختگی میخواهد، دست یابد با آن مشکل نداشتم.اگر جامعهشناسی میخواست درباره میزان مشارکت قومیتها یا زور آنها یا حد بلند فرهنگی آنها حرف بزند، بازهم مشکلی نداشتم. شما زبانتان نقد سینماست و درباره سینما با من سخن میگویید، نباید چنین صحبتی را بکنید. این یک نقد و یک حرف اصیل در سینما نیست. حواس سینما به کرمانشاه و کردستان و بوشهر نیست، حواس سینما به یک آدمیزادی است، به یک فیلمی که بیاید و استایل جدیدی از زندگی برای این کره خاکی عرضه کند. یک ملافه، پوششی از استتارهای آدمیزاد را کنار بزند و این آدمی را بیشتر بشناسیم و تحلیل بهتری داشته باشیم.
دلم نمیخواهد درباره اینها بحث کنیم و اصلاً حواس من نیست که درباره بوشهر فیلم میسازم، من فیلم میسازم و المانهای دم دست من، شناختها و انباری که در آن همه چیز را چیدم بوشهر است و از کنار یک آمادهخوری و دمدستیترین چیزهای پیرامون خود رجوع میکنم و آنها را میآورم و آنها را در دیگ میریزم و غذایی درست میکنم.
*من به خود حق میدهم چنین مطالبهای داشته باشم چرا که موقعی که فرج با اشتیاق و ذوق و شوق حتی پیراهن خود را اتو میکند تا شب سرکار برود برای من دلچسب است. در کوچهای به آن زیبایی وارد میشود، دم خانه رفیق خود را میزند و با هم سیگاری روشن میکنند و میگوید نمیدانید پاپ میخواهد سیاهپوست شود؟ قشنگترین منظره سینما است.
من در همانجا فیلم میسازم ولی شما را به عنوان یک توریست به فیلم های خود دعوت نمیکنم. به شما میگویم بیایید تا زندگی آدمها را ببینید نه این که بگویم بوشهر و آداب و رسوم ما را ببینید. ببینید ما درباره چه چیزی چطور رفتار میکنیم.
*این ابتدای کار است. وقتی او حرف میزند. نوع گویش، دیدگاه، جهان بینی و غیرهاش جذاب است.
خواسته شما از من چیست؟ میگویید دوباره آنجا فیلم بساز؟ من الان دارم فیلم میسازم. دوباره در مهر ماه میخواهم در آنجا فیلم بسازم.
*میخواهم بهترین اکران را داشته باشد.
یک عیب خیلی بزرگ دارم. برای مسائل بعد از فیلم جنگجو نیستم. خیلی ایدهآلیست هستم. میگویم اگر طرف نمیفهمد حوصله ندارم توجیه کنم که خراب میگویید یا اشتباه میکنید. این ضعف بزرگ من است و باید یا خودم برطرف کنم یا آدمی در کنار من باشد و بگویم متوجه فلان چیزش کنید که خراب است. حوصله ندارم وقتی خورشید در آسمان هست به شما توضیح دهم روز است و خیلی واضح است که الان روز است و شما میگویید شب است. من هم میگویم اگر این چنین فکر میکنید و این میزان اختلاف داریم که ده درجه نیست حوصله ندارم بحث کنم و توضیح دهم. انرژی این را ندارم.
*چرا؟
ایراد من است. ایده آلیست هستم و میگویم خیلی واضح است که شما باید به این کمک کنید و این را تکثیر کنید.
*یک وجه روشنفکری جنگجویی است.
جمله خود را با این شروع میکنم که من نقطه ضعفی دارم و ادامه جمله! نهاد جمله من این است که من نقطه ضعفی دارم. روی این کار میکنم.
*به شما گفتم تنهای تنها یک فیلم سیاسی است که سیاسی نیست ولی مستقیماً در اپیزود هستی و علنا سراغ سیاست رفتید. میدانید نمیشود. چرا این کار را کردید؟
همین که شما این جمله را میگویید که تو که میدانی نمیشود... باز گزاره تولید کردم که نمیشود. شما میگویید نمیشود و چهار نفر هم میگویند نمیشود ولی بهتر است که بشود. اجازه دهید این نشدن حداقل در زیر خاک نرود و ببینیم که نمیشود. از دست چه کسی نمیشود؟ از آدمی که تا 6 ماه پیش میگفتید دم شما گرم، شما یک جوان فلان و فلان هستید. همان آدم چه شد که یکباره هیچ چیزی از شما نخواست؟ تعارف هم کردید گفت در جیب خودتان بگذارید؟ همان آدم نقدی از یک جامعه آورد و یک دردی را عیان کرد، مگر میشود دردی که با آن همسو نیستید را خاک بریزید و دردی که همسو هستید را در بلندگو کنید؟ این هم همان درد از همان آدمها و از همان کوچهها بود.
فیلمساز همان بود، سواد و شعور او همان بود. میزان اعتقاد و بیاعتقادی او همان بود. در 6 ماه من قرص خاصی نخوردم. وقتی درد را دوست ندارید فیلم را پس میزنید. دل شما برای آدمها و مردم نسوخته است. آقایی که میدویدید مدال گردن من بیاندازید، دلتان برای آدمها و مردم فینفسه نسوخته است؟ شما یکسری گزارهها دارید که هر چیزی این گزاره را بلد کند، اعم از ادبیات، تجمع، شعر، فیلم و ... باشد تاجی بر گردن آن میاندازید و اگر نباشد دلتان میخواهد گردن او را بزنید و این یعنی خود را برملا میکنید.
هزار حرف هم درباره پاپ بزنید نمیتوانید بگویید فیلم از سر سیری و تنبلی است. این فیلم زخم است، ساخت آن زخم است. چرا من بدون پول، بدون مجوز، بدون فلان ساختم؟ چه کاری میخواستم انجام دهم؟ یک چیزی در مغز من بود که باید روی هر چیزی سیو و ضبط و پخش میشد. من از سر وظیفه و ارادت این کار را کردم. خودسانسوری در حرفهای ما هم آمده است. من ملاحظه شما را میکنم. نمیتوانید پخش کنید. سایز قیچی دست ما هست. قیچی سرخود در مغز ما میبرد.
*یک چیزی را هم بگویم قیچیهایی هم دست آدمهای دیگر است. من هیچگاه خسرو دهقان را در زندگی خود نبخشیدم چون امیر نادری را از سینمای ایران قیچی کردند. من اعتقاد دارم فیلمسازان جنوبی در عین این که فیلمسازان خوبی هستند، داستانهای خوبی را برای عرضه پیدا میکنند، آدمهای لطیف و حساسی هستند. ممکن است با یک اخم قهر کنند و کار فیلمسازی را کنار بگذارند.
یکی از این فیلمسازان جلوی شما نشسته است. من با یک اخم بغض میکنم. به همین دلیل اصلاً در معرض مواجه نیستم. اگر ذرهای غیرانسانی برخورد کنند شاکله من را بهم میریزد.
*قبلاً فریاد میزدید الان چه میکنید؟
به نظر من رفتار من فریاد را دارد. اندکی هم از همه چیز را روی دایره ریختن ضرر کردم. کمی به ارزش حقوقی کلمات پی بردم. نه این که خنجر ندارم، بلکه دست کسی نمیدهم. این را نگه میدارم و در سکانس و در دهان بازیگران و رنگ و لعاب فیلم خود قرار میدهم.
*بیضایی همینطور صدمه خورد.
نمیدانم چرا مدام میخواهید آدمی که یک کار هنری میکند و بازیگر چیزی است، از شنبه تا 5شنبه گزاره تولید کند و منتشر کند چون خیلی حفره خبری داریم، چون خیلی طبقهبندی داریم و این قفسهها باید پر شود یا چون شغل شما ایجاب میکند.
*من الان ژورنالیستی با شما مصاحبه میکنم؟
خیر. به هر حال این گونه بزرگ شدید، شما حادثه میخواهید، گزاره میخواهید. هر چه بیشتر باشد شما فعالتر هستید.
*اشتباه میکنید.
ممکن است اشتباه کنم.
*من فکر میکنم موجی با تنهای تنها شروع شد و با پاپ اختهاش کردند و بعد خیلی شکل لوس و بیمزهای پیدا کرد و تیکآف شد. من اگر امروز با شما قرار گذاشتم تا صحبت کنم صادقانه حرف میزنیم که از تیکآف به سمت سینمای وحشی و طغیانگر حرکت کنیم که در تنهای تنها به ما نشان دادید. این مصاحبهای ژورنالیستی نیست.
آرامش آدم به هم میخورد و نمیارزد. درباره مسائل خالهزنکی میگویم. درباره مسائل کلان هر چقدر بخواهید حرف میزنیم. حاشیه ها را رها کنیم. وقتی سکوت میکنم یعنی حرفهای من در حد منیت است و شاید فردا روزی بگویم من اشتباه کردم. منیت من الان میگوید او اشتباه کرده است و سوم شخص هم نشدم که حادثه را از بالا ببینم. بنابراین درباره اینها الان نباید حرف زد. اگر میخواهید درباره تلویزوین، فرهنگ، ارشاد و غیره حرف میزنیم. درباره مسائل مبتلا به خود جزئی که ارزش ژورنالیستی روزمره دارند، نه برای مردم مهم است که دعوای من با فلان کس بر سر چه موضوعی است و چرا چیزی تولید کنیم که بخواهیم درباره این حرف بزنیم.درباره تلویزیون میتوانم بگویم که سالهای خوبی را نمیگذراند. حالاحالاها هم این چنین است و همه چیز با شیب تندی طی میشود.
*چرا با آن کار کردید؟
وقتی با آن کار کردم این را فهمیدم.
*با آن کار نمیکنید؟
یک قرارداد از پیش امضا شده دارم که احتمالاً آنها هم تمایلی ندارند که اجرایی شود و من هم اصراری نمیکنم ولی هدف من این بود که از پراکندگی و گستردگی آن استفاده کنم و در خانههای مردم بروم. وقتی داشتم کار کمدی میساختم فکر میکردم یکسری آدمها با حقوق یک و پانصدی، خسته به خانه میآیند و دوباره روز بعد 5:30 باید به سرکار بروند، آیا میتوانید 50 دقیقه یک پنجرهای باز کنید و هوایی وارد زندگی اینها شود و دور هم جمع شوند و فرش شوند و دوباره سر نکبت روزمره خود بازگردند. به مقدسترین چیزهای زندگی خود قسم با این نیت رفتم و کار کردم و نمیدانم چه شد. امیدم این است که درصدی از این چیزی که در ذهن داشتم و ایده آل من بود، به وجود آمده باشد.
*چقدر درآمده؟
نمیدانم و این ندانستن هم جالب است. شما فیلمی میبینید و می گویید این فیلم افتضاح مطلق است و فروش آن به لحاظ میلیارد دو رقمی است. یک فیلمی شب خواب را از شما میگیرد و میبینید خیلی شرمآور در میزان فروش است. در تلویزیون هم این چنین است. من مخاطب ایرانی را نمیشناسم و باید بشناسم ولی هنوز نمیشناسم. یک توده بیشکلی است که نمیدانید از کجا شکل میگیرند. نمیدانید چه چیزی در اینها موج ایجاد میکند.
*ممنون از اینکه وقتتان را به ما دادید.
*گفتگو از حسین جودوی
انتهای پیام/