رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس؛ بهیاد مدافعین خرمشهر
این روزها اما؛ نه حال سیّدصالح خوب است و نه حال اهالی عطشان خرّمشهر. دیگر بهنامی هم نیست که به شهروندان شهر آسمانی جرعه آبی برساند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، چندی است که مشکل آب شرب مردم خرمشهر در فضای مجازی بازتاب گستردهای داشته است، در همین حال چند روزی است که سید صالح موسوی (یکی از مدافعین شهر خرمشهر در روزهای ابتدایی حمله ارتش بعث به ایران) در بیمارستان بستری است، به همین جهت گلعلی بابایی یکی از نویسندگان ادبیات دفاع مقدس یادداشتی را به خبرگزاری تسنیم ارسال نمودند که به دیدگان مخاطبین خود تقدیم میکنیم:
هوالحق
رندان تشنهلب را، آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان؛ رفتند از این ولایت!
* * *
چند خطی برای سیّدصالح موسوی و تشنهکامان خرّمشهر و آبادان
□ یک| حکایت صالح:
... دهم مهر 1359 بیشتر از ده روز از حمله وحشتناک لشکر 3 زرهی و تیپهای کماندویی 31 و 33 نیروی دریایی ارتش بعثی صدّام به خرّمشهر میگذشت و من در پناه دیوار کنار مسجد راهآهن بودم که دیدم گلوله کالیبر میآید و دارد سینهی زمین را میشکافد. بعد دیدم بهنام دارد زیگزاگ میآید تا تیرها به او اصابت نکنند؛ یعنی تیرها را میدیدم که بهفاصله چندمتری و حتّی گاه از چندسانتی بدنش رد میشدند و بهنام کماکان بهصورت زیگزاگ داشت میدوید و جلو میآمد و عین خیالش نبود که باران سرب مذاب دارد بدرقهاش میکند! قمقمه پرآبی به دستم داد و گفت: "صالی؛ بخورش جون بگیری". جرعه اول را که خوردم، دیدم بوی گند لجن میدهد. بیاختیار سگرمههایم در هم رفت. گفتمش: "این دیگه چیه؟"، گفت: "شرمنده، خودت که دیدی، بعثیها آب شهر را قطع کردهاند. داشتم اینجا میآمدم، یادم افتاد که تو باید تشنهات باشد. رفتم توی حیاط یکی از خانهها، از توی حوض آن که لجنی شده بود، با دست لجنها را کنار زدم و این قمقمه را برایت پر کردم. هرچه هست، از بیآبی و تشنگی بهتر است!"، دل نترسی داشت. یک شب رفته بودیم برای استراحت در مقر. سرش را در شانه من گذاشته بود و هی سؤال میکرد. میپرسید: "کا! این بچّهها که شهید شدند میروند بهشت؟"، گفتم: "بله". گفت: "بهشت چهجوری جایی است؟"، گفتم: "جای خیلی باحالی است. جای آدمهای خوب است". پرسید: "یعنی من هم خوبم؟"، جواب دادم: "حتماً خوبی و اِلّا اینجا چهکار میکردی؟"، فردای آن روز رفتیم خیابان آرش که درگیری بچّههای شهر با ارتش صدّام در آنجا خیلی شدید بود. داشتم بند پوتینهایم را میبستم که بهنام آمد و پیله کرد که "الّا و باللّه من هم باید بیایم". وقتی به چیزی پیله میکرد، دیگر ولکن نبود. خلاصه مثل دفعات قبل، حرف او به کرسی نشست و همراهم آمد. این قصه مال روز 28 مهر است که بعدازظهرش با همدیگر تیر خوردیم، بهنام شهید شد و من ماندم. خب، من بیهوش شده بودم. بعدها بچّهها تعریف کردند که بعد از تیرخوردن، من و بهنام را آوردند کنار دیوار. بعد بهنام شروع میکند با همان حال و روز زخمیاش، دست کشیدن روی سر و صورت من. ظاهراً چند سکه پول خرد هم از جیبش درمیآورد و میگذارد کف دست من و بعد گویا شهید میشود... هنوز هم با همینها زندهام. با رضا دشتی، علی موحّد، جهانآرا و... همین بهنام».
□ دو| حکایت این روزها:
آنچه در بند یکم آمد، برشهایی از صحبتهای سیّدصالح موسوی؛ یکی از معدود بازماندگان جمع چهارصدنفری مدافع خرّمشهر در مصاف با سپاه سوم ارتش صدّام بود که در مصاحبه با سیّدمرتضی آوینی آنها را بازگو کرد و سیّدمرتضی هم از این روایتهای بکر، در مستند «شهری در آسمان» بهخوبی استفاده کرد.
این روزها اما؛ نه حال سیّدصالح خوب است و نه حال اهالی عطشان خرّمشهر. دیگر بهنامی هم نیست که به شهروندان شهر آسمانی جرعه آبی برساند.
همین جمعه بود که مهرزاد ارشدی از آبادان با صاحب این قلم تلفنی تماس گرفت و گفت:
سیّدصالح سکته زده، او را به تهران آوردهاند و گویا در بقیةالله بستری شده، اگر توانستی سری به او بزن.
بعدازظهر شنبه رفتم به بخش 6D بیمارستان بقیةالله(عج) و سیّد را توی اتاق مراقبتهای ویژه، افتاده روی تختی دیدم که ایکاش نمیدیدم. سیّدصالح؛ آن شیربچّه بسیجی مدافع خرّمشهر، همرزم جهانآرا و رضا دشتی و ... بیحال و بیحرکت روی تخت افتاده بود و مدام با ایما و اشاره درخواست آب میکرد، اما پرستارها میگفتند: "آب برایش سمّ است، نباید به او آب داد". وقتی دیدم خیلی بیتابی میکند، از پرستارها اجازه گرفتم و با پارچهای نمناک لبهایش را خیس کردم، بعد از چند بار تکرار این کار، کمی آرام گرفت. همزمان با آن لحظات، رسانهها داشتند گزارش بیآبی مردم خرّمشهر و آبادان را پخش میکردند؛ مردمی که بهخاطر بیخیالی و بیدردی متولیان امور شهرشان طی سه دهه گذشته محکوم به آن شدهاند که مثل سیّدصالح عطش نوشیدن آب آشامیدنی سالم را داشته باشند.
□ سه| ختم کلام:
آقایان مسئولین محترم!
درد مردم خرّمشهر و آبادان؛ درد گران شدن موبایل هوشمند، محدود شدن واردات بیرویهی خودروهای «سوپرکار» یا حدّت یافتن جنگهای قبیلهای قدرتطلبان تشنه قدرت راست و چپ و مدعیان مردمسواری بهسبک مدنی یا مردمسواری بهسبک دینی نیست! درد مردم باصفا و «ولیشناس» ولایات خرّمشهر و آبادان عطشی است که دل سنگ را آب میکند، که اگر مسئولین هرچه زودتر برای رفع آن اقدام نکنند، نتیجهای جز پشیمانی برایشان باقی نمیماند.
امروز مردم خرّمشهر و آبادان تشنهلباند، چون که طی سه دههای که از اجرای آتشبس در جنگ با صدّام گذشته، مصدرنشینان رتقوفتق امور شهری آنها، مردانی از تبار: سیّدمحمّدعلی جهانآرا، شیخ شریف قنوتی، رضا دشتی، دکتر سیّد عبدالرضا موسوی، بهروز مرادی، بهنام محمّدیفر و ... همین سیّدصالح موسوی تشنهکام نیستند.
مردم صبور و نجیب ایران؛ در پایان این مقال روی سخن حقیر با شماست؛ بیایید دعا کنیم، هم برای مردم مظلوم خرّمشهر و آبادان که آبی زلال به کامشان برسد و هم برای شفای سیّدصالح موسوی؛ که مظلومانه و بیرمق در گوشه بیمارستانی توی این شهر شلوغ چشم به راه دعای شماست.
یا علی مدد
گلعلی بابایی
یازدهم تیر 1397
انتهای پیام/*