تماشای جام جهانی در آلمان از نگاه یک ایرانی!

سعید صراف، فارغ التحصیل جامعه شناسی و دانشجوی ارشد مطالعات میراث جهانی در آلمان است. کسی که در این یادداشت برایمان از لذت پوشیدن لباس تیم ملّی میان فوتبال دوستان متعصب آلمانی نوشته است.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، فوتبال در خون ما ایرانی هاست. اما شاید برای کشتی، وزنه برداری و در سال‌های اخیر با والیبال خونمان به جوش بیاید؛ ولی این وضعیت در آلمان یک طرفهتر از این حرفهاست. فوتبال برای یک آلمانی یعنی همه چیز. افتخار عناوین متعدد و مباهات به چیزی که از چند متری هم در چشم‌شان می‌شود دید، برتری طلبی آلمانی! اگر تصور غالب از آلمانی‌ها نظم، مراعات همه چیز و نزاکت است شاید در بخشی از طرفداران فوتبالی آلمان این وضعیت این طور نباشد، امسال که برای اولین بار تیم هامبورگ به دسته دوم سقوط کرد و نمایشگر تاریخی حضورش در بوندسلیگا به ناچار از حرکت ایستاد تماشاگران هامبورگی که از شهرهای پاتوق چپ در آلمان محسوب می‌شود، رسما قسمتی از ورزشگاه را به آتش کشیدند، چیزی که شاید درباره ایتالیایی‌ها عادی باشد اما آلمانی‌ها نه. تجربه زیسته من در یکی از شهرهای نزدیک برلین، این طور بود که هربار برای کار یا اوقات فراغت به برلین می‌رفتم به خصوص در آخر هفته، هواداران فوتبال قسمتی از اتوبوس، ایستگاه قطار یا خود قطار را به تصرف در می‌آوردند. وضعیتی که اگر برای هواداران سرخابی پوش پایتخت برای بعضی بازی‌ها به این شکل دیده می‌شود، برای طرفداران هرتابرلین که به نسبت اهمیت سرخابیهای ما در فوتبال آلمان نیستند، هر هفته رخ می‌دهد. من تازه انقدر پیگیر نبودم که به همه پاتوق هایشان سر بزنم اما برای مثال در ایستگاه قطار شرق برلین به خاطر ویژگی ساختمانش که سقفی بلند دارد معمولا بعد از بازی ها هواداران هرتا بیرون می‌آیند و با صدای بلند کری‌هایشان را در ایستگاه قطار هم ادامه می‌دهند، جایی که سقف بلندش از آن صدای مهیبی می‌سازد که فقط باید از آن دور شد. مست هم که باشند دیگر باید واقعا از آنها دوری کرد! حتی در شهری که من هستم یعنی کتبوس، تیم فوتبال انرژی کتبوس تیمی اگرچه ریشه دار، نه چندان مطرح و دسته سه ای است آدم‌ها هر هفته برای بازی از شهرهای اطراف با لباس های تیم، مرد و زن، کودک و پیر جمع می‌شوند و برای تیم‌شان فریاد می‌کشند!

همه این‌ها را گفتم تا به جو فوتبالی آلمان در فضای جام جهانی برسم!تیم قهرمان دوره پیش و محذوف این دوره در فضای شهری آلمان به شکل یک مدعی برای قهرمانی توسط مردم بدرقه شد. هیچ کس فکر نمی‌کرد که سرنوشت تیم آلمان این طور رقم بخورد. در قهوه فروشی های ایستگاه قطار از چند روز قبل از شروع بازی‌ها؛ حتی کیک ها به شکل توپ فوتبال تزئین شده بود. دستمال کاغذی ها شبیه زمین چمن و کیک هایی به رنگ پرچم آلمان فروخته می شد!هر روزی که آلمان بازی داشت ماشینهای متعددی چهار پرچم آلمان به ماشین‌شان وصل می کردند، خواه پورشه های آخرین مدل خواه ماشینهای درب و داغان اروپای شرقی!

از همه مهم تر چیزی که من را هم تحریک کرد تا وارد این کل کل فوتبالی شوم دیدن جوانهای زیادی بود که تی شرت تیم ملی فوتبال آلمان را به عنوان لباس روزانه می‌پوشیدند! من هم که از تهران با خودم یک لباس تیم ملی آورده بودم وارد این کارزار شدم! کارزاری یک نفره در برابر همه آلمانی‌ها! البته که نتیجه مثبتی داشت و من در واقع تنهای تنها هم نبودم چون از کشورهای دیگر حاضر در جام هم کسانی بودند که این کار را می کردند. راستش روزهای اول با خجالت تنم می‌کردم و بیرون می رفتم ولی کم کم فهمیدم برای جامعه ملی گرا و به شدت فوتبالی آلمان ، چیزی جالب تر از معرفی خودت به عنوان یک فوتبالی وطن پرست نیست! این شد که بارها به مناسبت های مختلف آلمانی ها با من سر حرف را باز کردند، مثلا برای تیم ما آرزوی موفقیت داشتند یا بازی ملی پوشان ایران را تحسین میکردند. حتی یک بار پسر جوانی به من گفت ایران؟ گفتم بله! گفت من عاشق اشکان دژاگه هستم! گفتم جدی؟ چطور؟ جالبه که میشناسیش! گفت اشکان برای شهر ماست. اشکان بچه برلینه! معلومه که میشناسمش!

حضور ایران و آلمان در جام به پایان رسید، برای ما با افتخار، برای آلمان با سرافکندگی ولی همین چند هفته کوتاه برای من فرصتی بود تا با این آلمانی های سرد و بی روح حرف برای گفتن زیاد داشته باشم! آلمانیهایی که هرچقدر عاشقانه منشافت(تیم ملی) آلمان را می پرستند؛ اما در ایجاد این حس در غیر آلمانی ها نا موفق بودند. خارجی های زیادی در سطح شهر برلین یا حتی ایرانی های دانشجو مثل خودم دیدم که از باخت و حذف آلمان خوشحال بودند. کسانی که شاید قبل آمدن به آلمان طرفدار آلمانیها هم بودند اما نژادپرستی بعضی از آلمان ها، سرد بودن و دماغ سربالایی اکثریت شان و برتری طلبی تاریخی شان باعث شده آدم هایی که در خاکشان زندگی می کنند چندان علاقه‌مند پیروزی شان نباشند. البته این موضوع استثناء هم دارد!

یکی از ایرانی های اینجا با عصبانیت از من پرسید:« چطور می‌تونی تو خاک آلمان باشی از خونشون بمکی و آرزوی باختشون رو داشته باشی!؟» واقعا از حرفش عصبانی شدم چون این تعبیر زشت نژادپرستانه بیشتر می‌خورد از دهان یک آلمانی نژادپرست وارد دهان یک ایرانی نا آگاه شده باشد. شاید برای پناهندهای که اینجا پول حمایت اجتماعی می‌گیرد این تعبیر صادق باشد اما درباره دانشجویی که با پس انداز خانواده اش وارد آلمان می‌شود و دست آخر برای امرار معاش مجبور به کار های دست پایین دانشجویی می‌شود خنده دار است. هرچند همان پناهنده هم اگر حق انتخاب داشت که کشورش توسط کشورهای مورد حمایت آلمان خراب نمیشد هیچ وقت حاضر نبود به آلمان بیاید و با چند یوروی پناهندگی روزگار سر کند. بگذریم من در پاسخ به آن دوستمان گفتم در روانشناسی بحثی هست به اسم پرخاشگری منفعل، وقتی شما نمیتوانی به جای خودش جواب رفتار های بد دیگران رو بدهی ناخودآگاه با کارهایی مثل خوشحالی از باختشان، کینه درونی‌ات تخلیه می‌شود و این یک مکانیزم طبیعی است. این مکانیزم برای کسی که خودش را خیلی کمتر از آلمانها می‌بیند و هویت خودش را گم کرده است معنی ندارد؛ چون در انتظار این است تا آلمانیها او را به عنوان یک آلمانی بپذیرند، نه یک خاورمیانه ای با خوبی ها و بدی های خاص خودش.

روایت فوتبالی من از جام جهانی به پایان رسید؛ ولی قصه تقابل خارجی‌ها با آلمانی‌ها همیشگی است. قصه ای که سمتی از آن خارجی‌هایی هستند که از آلمانیها بدشان نمی‌آید ولی تقاضای احترام در برابر احترام دارند. چیزی که برای من حین پوشیدن پیراهن تیم ملی زیاد اتفاق افتاد، در برابر خارجی‌هایی که به شکل اتوماتیک خودباخته اند و سوژه خوبی برای باور کردن حرف های دست راستی‌ها که بین خود آلمانی های فهمیده هم خریدار ندارد.

راستش تجربه کوچک پوشیدن پیراهن تیم ملی برای من این درس را داشت که وقتی از معرفی هویت خودت هراس نداشته باشی، حتی اگر طرفدار ایرانی باشی که فوتبالش نسبت به آلمان حرفی برای گفتن ندارد،پیش آن‌ها احترام بیشتری داری تا اینکه مثل بعضی ایرانی ها یا خارجی های خودشیرین تی شرت تیم ملی آلمان رو بپوشی!

منبع:مهر

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط