پرونده ویژه؛ توطئه شیشه‌ای‌ــ‌۳| تفکرات تجزیه‌طلبانه از برنارد لوئیس تا کمبل بنرمان


تمامی رؤسای جمهور آمریکا از رونالد ریگان گرفته تا جرج بوش پدر و پسر و کلینتون و اوباما و در نهایت دونالد ترامپ به‌دنبال اجرای کامل طرح برنارد لوئیس بوده‌اند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، غرب و رژیم صهیونیستی قطعاً هر موضوع مرتبط با رویکرد اتحاد امت عربی و اسلامی را رد می‌کنند، چرا که می‌دانند این اتفاق باعث ایجاد قدرت فراوان انسانی و سیاسی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی مسلمانان می‌شود و مانعی در برابر تلاش‌های غرب جهت نفوذ در خاورمیانه مملو از منابع پولی و انرژی خواهد بود. منطقه‌ای که موقعیت ژئواستراتژیک در چارچوب منافع جهانی دارد، از همین رو رویکرد استراتژیک غرب از مدت‌ها پیش تاکنون بر اساس تجزیه منطقه و به‌ویژه دولت‌های بازدارنده منطقه نظیر سوریه و عراق و لبنان و مصر رقم خورده است تا آنها را تحت اراده سیاسی و اقتصادی و امنیتی خود قرار دهد.

پروژه تجزیه سوریه و از بین بردن هویت عربی و اسلامی آن بخشی از پروژه خاورمیانه جدید بود که با استفاده از مبنای «هرج‌ومرج خلاق» و با به‌کارگیری گروه‌های گسترده‌ای از عناصر مسلح و تروریست با تسلیحات فراوان و کشنده و ضمن آماده‌سازی مادی و روانی این عناصر تحت عنوان عملیات موسوم به «یاسمن‌ آبی» از 7 سال پیش تاکنون به‌اجرا گذاشته شده است.

با توجه به نزدیک شدن به پایان زمان موجودیت گروه‌‌های تروریستی در سوریه، هراندازه که با حجم بالای توطئه‌ها و اهداف آمریکایی ــ صهیونیستی برای سقوط دولت سوریه یا تجزیه آن بیشتر آشنا می‌شویم، ابعاد شکست طرح‌های آمریکایی و صهیونیستی بیش از پیش خود را نشان می‌دهد.

توطئه برنارد لوئیس

برنارد لوئیس نظریه‌پرداز صهیونیست که اخیراً از دنیا رفت، از افرادی بود که بیشترین دشمنی را با اسلام و مسلمانان داشت. او نظریه‌پرداز خطرناک‌ترین پروژه‌ معاصر برای تجزیه جهان عرب و اسلام از پاکستان گرفته تا مراکش به‌شمار می‌رود، پروژه‌ای که مجله وزارت دفاع آمریکا نیز به آن اشاره کرده است.

برنارد لوئیس در سال 1916 میلادی متولد شد. او مستشرق آمریکایی و انگلیسی‌تبار و یهودی بود و رویکردهای افراطی صهیونیستی داشت. وی در سال 1936 از دانشگاه لندن فارغ التحصیل شد و در بخش تاریخ مطالعات شرق آفریقا در همین دانشگاه مشغول تدریس شد.

برنارد لوئیس کتاب‌های فراوانی در نقد و توهین به اسلام به‌رشته تحریر درآورد. روزنامه آمریکایی وال استریت ژورنال در مقاله‌ای در خصوص وی می‌نویسد: لوئیس تاریخ‌دان برجسته خاورمیانه بسیاری از ذخایر ایدئولوژیک را برای دولت جورج بوش پسر فراهم کرد تا در مسائل مربوط به خاورمیانه وارد شود. وی حقیقتاً نظریه‌پرداز سیاست مداخله و تسلط آمریکا در منطقه بود. این روزنامه می‌افزاید لوئیس طرفدار حملات شکست‌خورده صلیبی بود و آن را واکنشی قابل توجیه به جریان اسلام‌گرا طی قرن‌های گذشته می‌دانست و عذرخواهی نسبت به آن را تمسخر می‌کرد.

با وجود اینکه تئوری جنگ تمدن‌ها توسط ساموئل هانتینگتون مطرح شد، اما برنارد لوئیس کسی بود که پیش از هانتینگتون این تعبیر را برای اولین بار به گفتمان عمومی تبدیل کرد. هانتینگتون در کتاب خود که در سال 1996 به‌رشته تحریر درآورد، به یک بند اساسی در مقاله برنارد لوئیس در رابطه با خشم اسلامی اشاره کرد که نوشته است: این موضوع [خشم اسلامی] کمتر از برخورد تمدن‌ها نیست. شاید غیرمنطقی باشد، اما قطعاً [خشم اسلامی] واکنش تاریخی و رقیب سنتی فرهنگ یهودی و مسیحی ما و دوران معاصر فرهنگ لائیک ما است.

لوئیس روابط مستحکم خود با اردوگاه سیاسی نومحافظه‌کاران آمریکا را از دهه هفتاد قرن گذشته میلادی تقویت کرد. گریشیت از آکادمی کار آمریکا در این رابطه می‌گوید که لوئیس طی سالهای متمادی به‌عنوان نفر اول روابط عمومی آمریکا و مشاور دو دولت جورج بوش پدر و پسر فعالیت کرده است.

نقش برنارد تنها در رابطه با بسیج نیروهای آمریکا در دو قاره آمریکا و اروپا مطرح نبود، بلکه وی به‌عنوان حامی نظریه‌های صهیونیستی مطرح بود که در دوران حاکمیت نومحافظه‌کاران آمریکایی ضمن خشونت شدید آنها با اسلام و مسلمانان به‌اجرا گذاشته می‌شد. وی در تدوین استراتژی حمله آمریکا به عراق نقش داشت. یک روزنامه آمریکایی می‌نویسد که برنارد لوئیس در زمان حمله به برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی، همراه با جورج بوش و معاون وی دیک چنی مخفی شده بودند. لوئیس از این حمله به‌عنوان بهانه‌ای برای اشغالگری آمریکا و تحقق اهداف این کشور در چارچوب نظریه جنگ تمدنها و تروریسم اسلامی استفاده کرد.

برنارد لوئیس نظریه‌های بسیار نژادپرستانه‌ای در مورد مسلمانان دارد. وی در یک گفتگوی مطبوعاتی در 20 می 2005 عرب‌ها و مسلمانان را فاسد و جنگ‌طلب خواند که امکان متمدن کردن آنها وجود ندارد و اگر آنها به حال خود رها شوند، دنیای متمدن را با رویکردهای تروریستی غافلگیر و تمدنها را تخریب می‌کنند و جوامع را به نابودی می‌کشانند. وی در ادامه ادعاهای خود، بهترین راه‌حل برای تعامل با آنها را اشغالگری و استعمار آنها و تخریب فرهنگ دینی و رویکردهای اجتماعی آنان دانست و مدعی شد در صورتی که آمریکا بخواهد این نقش را ایفا کند، باید از تجربه‌های انگلیس و فرانسه در استعمار منطقه استفاده کند تا دچار اشتباهات و نقاط منفی آنها نشود.

وی تجزیه کشورهای عربی و اسلامی به گروه‌های عشایری و طایفه‌ای را امری ضروری دانسته تأکید کرد که این موضوع باید شعار اول آمریکایی‌ها باشد.

لوئیس از هر نوع تلاش برای راه‌حل مسالمت‌آمیز منازعات در منطقه انتقاد کرده و حتی از عقب‌نشینی رژیم صهیونیستی از جنوب لبنان در سال 2000 نیز انتقاد کرده و آن را اقدامی شتاب‌زده و غیرقابل توجیه دانست. از نظر برنارد لوئیس رژیم صهیونیستی خط مقدم تمدن غرب به‌شمار می‌رود و کشورهای غربی نیز باید به‌زعم وی در برابر وحشیگری‌های اسلامی ایستادگی کنند و توجهی به افکار عمومی جهان نداشته باشند.

در زمانی که آمریکا در سال 2007 تلاش گسترده‌ای را برای برگزاری کنفرانس آناپولیس انجام می‌داد، لوئیس در مقاله‌ای در روزنامه وال استریت ژورنال نوشت: نباید به این کنفرانس و نتایج آن جز به‌عنوان یک تاکتیک موقت نگاه کرد، تاکتیکی که هدف از آن تقویت ائتلاف ضد ایران و تسهیل در روند تجزیه دولت‌های عربی و اسلامی است. همچنین باید ترک‌ها، کردها، عرب‌ها، فلسطینی‌ها و ایرانی‌ها به جان هم انداخته شوند، درست شبیه همان کاری که آمریکا پیش از این با سرخپوستان بومی این کشور انجام داده است.

تجزیه سوریه در تفکرات برنارد لوئیس

در سال 1980 و زمانی که جنگ تحمیلی عراق ضد جمهوری اسلامی ایران آغاز شد، زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا مشکل اساسی آمریکا را تفکر در زمینه آغاز جنگ دوم خلیج فارس از منظر جنگ ایران و عراق دانست و تأکید کرد آمریکا از طریق این جنگ می‌تواند مرزهای سایکس پیکو را اصلاح کند.

در پی این نظریه بود که برنارد لوئیس از سوی وزارت جنگ آمریکا (پنتاگون) مأمور تدوین پروژه مشهور خود برای از بین بردن وحدت کشورهای عربی و اسلامی از جمله عراق، سوریه، لبنان، مصر،  سودان، ایران، افغانستان، پاکستان و عربستان سعودی و سایر کشورهای حاشیه خلیج فارس و دولت‌های شمال آفریقا شد. بر اساس این طرح قرار بود تمامی کشورهای مذکور به مجموعه‌ای از گروه‌ها و دولت‌های با رویکرد نژادی، دینی،  مذهبی و طایفه‌ای تقسیم شوند و پروژه تجزیه آنها انجام شود. آمریکا معتقد بود که اصلاح مرزهای توافق سایکس پیکو باید بر اساس منافع آمریکایی صهیونیستی انجام شود. در سال 1983 کنگره آمریکا در جلسه‌ای محرمانه پروژه برنارد لوئیس را به‌تصویب رساند و قوانین مربوط به این پروژه تصویب شده و این استراتژی در پرونده سیاست خارجی و استراتژی آمریکا طی سالهای آینده درج شد.

نکته جالب اینجا بود که مجلس سنای آمریکا در سال 2007 شرط عقب‌نشینی نیروهای آمریکایی از عراق را تجزیه این کشور به سه دولت کوچک خوانده و از مسعود بارزانی رئیس اقلیم کردستان خواست تا همه‌پرسی را برای تعیین سرنوشت اقلیم کردستان عراق به‌پایتختی استان کرکوک برگزار کند. این همه‌پرسی در اکتبر سال 2010 انجام شد و مورد استقبال کردهای عراق و آمریکا قرار گرفت.

بر اساس طرح تجزیه آمریکا برای عراق قرار بود این کشور به 3 دولت کوچک بر اساس طوایف مختلف تجزیه شود، بر این اساس باید شیعیان در جنوب کشور، اهل تسنن آن در مرکز و کردها در شمال عراق مستقر شوند. در مورد سوریه نیز چنین طرحی مطرح شده بود با این تفاوت که طرح تجزیه سوریه بر اساس رویکردهای نژادی، قومی و فرقه‌ای مبتنی بر تقسیم این کشور به 4 دولت کوچک بود.

الف: دولت عربی شیعی در امتداد سواحل سوریه.

ب: دولت اهل‌تسنن در منطقه حلب.

ج: دولت اهل‌تسنن در اطراف دمشق.

د: دولت دروزی‌ها در ارتفاعات جولان و لبنان (که شامل اراضی جنوب سوریه ، شرق اردن و بخش‌هایی از اراضی لبنان می‌شد).

برنارد لوئیس همچنین سیاست مهار دوجانبه را مطرح کرده و بعد از طرح نظریه "پایان تاریخ" فرانسیس فوکویاما ابراز داشت که عراق و ایران دو قدرت بزرگ در منطقه شده‌اند، لذا آمریکا باید استراتژی خود را در راستای مهار این دو قدرت به‌کار بگیرد.

واقعیت این است که تمامی فتنه‌ها و طرح‌های تجزیه‌طلبانه‌ای که امروز انجام می‌شود در راستای تحقق طرح‌های استعماری است که صهیونیسم و مسیحیت صهیونیسم آن را برای تجزیه جهان اسلام تدوین کرده تا اسرائیل بتواند حاکمیت خود در منطقه را به‌دست آورد. تمامی رؤسای جمهور آمریکا از رونالد ریگان گرفته تا جرج بوش پدر و بیل کلینتون و جرج بوش پسر و باراک اوباما و در نهایت دونالد ترامپ به‌دنبال اجرای کامل طرح برنارد لوئیس بودند.

سند کمبل بنرمان

این سند استراتژی اروپا برای تضمین حاکمیت تمدن غرب و طولانی کردن مدت این حاکمیت است. سند مذکور دنیا را از سه عرصه بررسی می‌کند.‌

عرصه اول: این عرصه متشکل از گروه‌هایی است که در سیستم مسیحیت غرب قرار دارند. سند مذکور تأکید می‌کند که وظیفه انگلیس در قبال این عرصه این است که حاکمیت جهان خارج از چهارچوب آن نباشد، یعنی اگر یکی از تمدن‌ها بر اساس نظریه فلسفه تاریخ به فروپاشی خود نزدیک شد، باید ضمانت کند که جایگزین این تمدن از همین عرصه باشد و بخشی از سازماندهی غربی باشد.

عرصه دوم: عرصه زرد است که از نظر مبانی ارزشی تناقضی با تمدن غربی ندارد، اما بر اساس محاسبات منافع خود با آن اختلاف دارد. از نظر طرح مذکور امکان تعامل با این تمدن نیز وجود دارد، علاوه بر این‌که می‌توان با آن معامله تجاری داشت یا آن را از نظر فرهنگی شکست داد، چرا که ساختار مبانی ارزشی این گروه ضعیف است.

عرصه سوم: این عرصه خط قرمز فرهنگ و تمدن غربی است و شامل ساختارهای ارزشی رقیب سیستم غربی است. این سیستم در عرصه‌های مختلف با فرهنگ و تمدن غربی وارد درگیری شده و آن را از مناطق زیادی از دنیا اخراج کرده است. تمدن غربی تمامی تلاش خود را برای جلوگیری از حصول هر نوع پیشروی احتمالی گروه سوم به‌کار گرفته و آن را تهدیدکننده نظام ارزشی غربی می‌داند.

سند مذکور در زمینه نحوه تعامل تمدن غرب با دو عرصه مذکور سه پیشنهاد اساسی ارائه می‌دهد:

اول: محروم کردن کشورهای حاضر در خط قرمز از دستیابی به دانش و فناوری.

دوم: ایجاد یا تقویت مشکلات مرزی مربوط به این کشورها.

سوم: شکل‌دهی یا حمایت از اقلیت‌ها و بی‌ثبات کردن بافت اجتماعی دولت‌های مذکور و وابسته کردن آنها به محیط‌های خارجی.

صدور سند کامبل بیهوده نبود و غرب استعماری پیشنهادی را برای بازبینی فراگیر در تاریخ خود و تاریخ دنیا و مناسبات تقابلی مستمر با عرب‌ها و مسلمانان دنبال می‌کرد و سند مذکور به‌عنوان سند بازبینی انتقادی مفاهیم علمی و فرهنگ و تمدن غرب بود. آنها تلاش داشتند توانمندی‌های خود را بازسازی کرده و بعد از بحران‌ها عبور کنند و قواعد زندگی آینده برای تعامل با ملت‌های دیگر دنیا ترسیم کنند و همچنان این دولت‌ها و ملت‌ها را تحت سلطه و نفوذ خود نگه دارند.

ادامه دارد... .

*