عباسلو: بسیاری از داستاننویسان ما در قهرمانسازی مشکل دارند
عباسلو با اشاره به برخی از ضعفهای موجود در رمانهای امروز گفت: بسیاری از داستاننویسان ما در قهرمانسازی مشکل دارند؛ منظور ما قهرمان سادهای است که بتواند با مخاطب عادی ارتباط برقرار کند.
به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا، نشست نقد و بررسی رمان «به نام یونس» با حضور نویسنده کتاب، علی آرمین و منتقدین، احسان عباسلو و محمدرضا گودرزی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.
«به نام یونس» سومین رمان علی آرمین
در ابتدای این جلسه، علی آرمین بخشهایی از رمان خود را خواند و سپس دربارهی این رمان صحبت کرد. او گفت: چندسالی هست که به صورت تخصصی وارد حوزه رمان و داستان شدهام. در ابتدا کار خود را با دورههای آموزشی فیلمنامه نویسی شروع کردم و سپس با مظفر سالاری، صاحب رمان «رؤیای نیمهشب» آشنا شدم و چند سالی در کنار ایشان آموزش رماننویسی دیدم. بسیاری از داستان کوتاههای من در مجموعهها و نشریات چاپ شده است و این کتاب، سومین رمانی است تاکنون از من چاپ شده است. یکی رمان «پرواز با پاراموتور را دوست دارم» است که نامزد جشنواره قلم زرین شد و دیگری هم رمان «کمیک استریپ شهاب» است که داستان یک روحانی جوان است که تلاش میکند به کمک نقاشیهای کمیک مباحث معرفتی را منتقل کند. سومین کار من رمان «به نام یونس» است که نوشتن آن یک سال طول کشید. خواستگاه اولیه این رمان مربوط به یکی از سفرهایی بود که به یکی از مناطق محروم داشتم. خیلی از شخصیتهایی که در این رمان هستند، مابه ازای بیرونی دارد و واقعی هستند. فضای کتاب مانند همان فضایی است که در روستا برای من اتفاق افتاد البته بسیاری از اتفاقاتی که در کتاب رخ میدهد، ربط زیادی به اتفاقات مدت حضور من در روستا ندارد.
روستا لوکیشن بسیار خوب برای داستاننویسی است
در ادامه جلسه، احسان عباسلو صحبت کرد. او ضمن اشاره به رمان «به نام یونس» گفت: اولین نکته راجع به این رمان این است که وجود تجربه زیستی تا چه اندازه برای نوشتن یک رمان مهم است. بدین معنی که اگر ما گاهی سوژهای برای نوشتن نداریم، از تجربههای زیستی خود استفاده کنیم. جایی که نویسنده برای انجام کار رفته است، یک روستا بوده است. روستا لوکیشن بسیار خوبی برای داستان است چرا که روستا پر از خرافات، ایدهها، سنتها و .... است. به نظرم داستان نوشتن راجع به روستاها فرصتی را فراهم میکند که از زندگی روزمره شهری فاصله بگیریم. متاسفانه همه داستانهای ما آپارتمانی و تکراری شده است و از این نظر روستا بهترین فضا برای داستاننویسی است.
گشایش ابتدایی داستان بسیار مهم است و ارزش چندبار نوشته شدن دارد
وی ادامه داد: دقت کنید که در مباحث مختلف، همیشه اولویت با داستان است بدین معنی که اگر میخواهید تجربه زیستی خود را بنویسید، اولویت دارد که تخیل خود را وارد آن کنید و حق دارید هر جایی را که دلتان خواست عوض کنید. مهم این است که در نهایت، متن شما تبدیل به داستان بشود. دقت کنید که ما تاریخنویس نیستیم و داستاننویس هستیم بنابراین میتوانیم برای جذابتر شدن داستان خود، در تاریخ نیز دست ببریم. مهمترین نکته داستاننویسی این است که داستان شما جذاب باشد. اگر امروزه میخواهید داستان بنویسید، برای بیشترین حجم از دقت خود را بر روی جذابیت آن بگذارید چرا که مخاطب امروز، به دنبال لذت بردن از خواندن و سرگرم شدن با آن است. بنابراین اگر قرار است که تجربه زیستی خود را بنویسید، باید بهگونهای بنویسید که مخاطب از خواندن آن لذت ببرد. بخش ابتدایی داستان بسیار زیبا و جذاب بود و از خواندن این بخش بسیار لذت بردم. توصیه من به نویسندههای جوانتر این است که به هیچ وجه گشایش ابتدایی داستان را عادی ننویسید و حتی اگر چندین بار هم آن را بازنویسی کردید ایراد ندارد. بخش ابتدایی داستان است که مخاطب را به این وا میدارد که آیا ادامه داستان را بخواند یا خیر. اگر گشایش داستان بد باشد، خواننده آن را نمیخواند و رهایش میکند. من از گشایشهای این رمان بسیار خوشم آمد و مرا جذب کرد. یکی از تکنیکهایی که میتوان در داستان و گشایش ابتدایی آن استفاده کرد، تلفیق دو فضا در یک جمله است که بتواند یک حس خوب را به مخاطب منتقل کند.
عباسلو بیان داشت: یکی از بزرگترین مشکل داستاننویسان ما این است که خیلی خشک حرف میزنند. مثلا میگویند «هوا خیلی سرد بود». آیا این جمله مناسب است؟ نه. مناسب نیست چرا که به صورت خیلی عادی، یک واقعه را بیان میکند. به نظرم جملات رمان باید تصویری باشد بهگونهای که سرد بودن هوا را به من مخاطب انتقال بدهد تا من هم احساس سرما کنم. متاسفانه چنین ایراداتی در این رمان وجود داشت. با توجه به این توضیحات باید بگویم که مهمترین قسمت هر کار، ویرایش آن است. رمانها باید به درستی ویرایش شوند تا این نکات اصلاح شود.
بسیاری از داستاننویسان ما در قهرمانسازی مشکل دارند
این منتقد ادبی به ماجرای این رمان اشاره کرد و گفت: داستان کتاب راجع به یک روحانی جوان به نام «یونس» است. همانطور که در کتاب نیز خواندید، اتفاقاتی برای او رخ می دهد که برای ما آشنا است و نمونههای آن را قبلا در ماجرای حضرت یونس علیهالسلام دیدهایم. قهرمان داستان، یونس است. او به سفری میرود که همین سفر آغازگر تحولی درونی در او میشود. او به روستایی وارد میشود تا مردم را هدایت کند اما یک موضوع بسیار مهم در اینجا وجود دارد که شاید به نوعی یک اشکال برای داستان باشد. دقت کنید که یونس برای مردم به این منطقه محروم نیامده است بلکه برای خودش آمده است چرا که دختری دارد که قرار است عمل بشود و حالا او نذر کرده است که در ازای شفای دخترش، به این روستا بیاید و تبلیغ کند. او در ادامه با بیمهریهای مردم روبهرو میشود و همین موضوع باعث میشود که قصد ترک روستا را بکند. این کار او با ویژگی قهرمانان همخوانی ندارد و اصلا به تحولی که باید میرسیده است، نرسیده است. من فکر میکنم که بسیاری از داستاننویسان ما در قهرمانسازی مشکل دارند. البته قهرمان به این معنا نیست که اسلحه بردارد و برود همه را بکشد، بلکه منظور ما قهرمان سادهای است که بتواند با مخاطب عادی ارتباط برقرار کند. به نظرم یونس شخصیتی نیست که بتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. ما همیشه باید کنشهایی را برای شخصیتهایمان انتخاب کنیم که مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. به عبارت بهتر، اگر میخواهید قهرمانسازی کنید، باید از احساسات مخاطب استفاده کنید و کاری کنید که احساسات او درگیر شود. نویسنده باید انتخاب کند که چه صحنههایی را در داستان خود بیاورد که مخاطبش، پیوندی احساسی را با شخصیت اصلی داستان برقرار کند.
ضرباهنگ داستان کند است/ این رمان میتوانست یک داستان کوتاه خوب باشد
او در بخش پایانی صحبتهای خود گفت: مشکل دیگری که در داستان وجود دارد این است که ضرباهنگ آن بسیار کند است. تا صفحه 70 هیچ اتفاق خاصی نداریم و از این جهت بسیار خستهکننده است. از صفحه 100 به بعد است که ماجرا شروع میشود. این فاصله برای شروع داستان بسیار زیاد است. یک داستان زمانی گیرا میشود که در تمام صفحات، تعلیق خود را داشته باشد و به نوعی هیجان در تمام بخشهای آن تقسیم شود. به نظرم بهتر است که نویسنده یک تعلیق بزرگ را در داستان ایجاد کند و در کنار آن، چندین تعلیق کوتاه و مقطعی را بیاورد. این موضوع باعث میشود که مخاطب مکررا با تعلیقهایی روبهرو شود که در چند صفحه بعد، آن تعلیق فاش شده و مخاطب حس رضایتمندی را پیدا کند. در نهایت هم با کنار هم چیده شدن اجزای پازل اصلی، گره داستان باز شده و به پایان میرسد. طبیعی است که وقتی در این رمان 300 صفحهای، 100 صفحه مقدمه آمده است، مخاطب از آن زده میشود. حال در مقابل، تمام گرهها در پایان داستان باز شده است. در مورد تغییر لحنها نیز باید بگویم که این کار دفعات زیادی در کتاب انجام شده است که عمدتا تاثیر بدی داشته است. برای مثال، در یک جا لحنها کاملا روستایی است و در جایی دیگر لحنها کاملا شهری است. اصلی وجود دارد که میگوید در مواقعی نویسنده میخواهد چیزی را بگوید، در مواقعی داستان میخواهد چیزهایی را بگوید و در بخشی دیگر، مخاطب میخواهد که چیزهایی را از داستان بشنود. نویسنده باید ضمن درنظر گرفتن این 3 بخش، تعادل لازم را در بین آنان برقرار کند. نویسنده باید بداند که مخاطب او دوست دارد چه حرفی را بشنود.و ... به نظرم این رمان میتواند در حد یک داستان کوتاه خوب، کوتاه شود چرا که بخشهای زیادی از داستان اضافه است. اصل داستان از صفحات 108 تا 112 است و همه چیز در آن صفحات مطرح میشود. تمام آنچه که نویسنده میخواهد بگوید در این صفحات بیان شده است و گویی که تمام آن مسائل قبلی و بعدی فقط برای این صفحات بیان شده است. به نظرم میشد که داستان کوتاه خوبی نوشت و مطالب اطاله را برداشت. همیشه نباید به این فکر کرد که باید داستان بلند بنویسیم چرا که در مواردی، داستان ما میتواند در حد یک داستان کوتاه باشد. موضوع دیگری که در داستان جلب توجه میکرد، استفاده زیاد از فعلهای ساده مانند بود و شد و ... است. دقت کنید که استفاده از این افعال کار درستی نیست چرا که داستان را تبدیل به یک متن انشایی میکند.
یک خطر جدی برای داستانهایی با مضمون تجربه زیستی
در ادامه، محمدرضا گودرزی صحبت کرد. او گفت: این رمان، یک داستان واقعگرایی اجتماعی است. البته منظورم این نیست که نویسنده داستان رفته است و یک ماجرای واقعی را تعریف کرده است بلکه واقعگرایی یک ژانر ادبی است که وجهه اجتماعی آن بسیار بیشتر از دیگر وجهههای آن است. راوی داستان دانای کل است و از ذهن همه شخصیتها خبر دارند. این روزها عدهای معتقدند که نباید از راوی دانای کل استفاده کرد. همانطور که اشاره شد، داستان بر مبنای یک تجربه زیستی نوشته شده است. نوشتن چنین داستانی بسیار خوب است اما همیشه یک خطر آن را تهدید میکند و آن هم این است که ممکن است چیزی که برای نویسنده جذاب است، برای مخاطبان خیلی جذاب نباشد.
اغلب نویسندهها احساس میکنند که دلیل ایجاد جذابیت در داستان، ندادن اطلاعات و موکول کردن آن به انتهای داستان است
وی اضافه کرد: به نظرم شخصیتهای اصلی داستان بسیار کم است. از این جهت معتقدم که این داستان میتوانست یک داستان کوتاه باشد چرا که به جز شخصیت یونس که نقش محوری دارد، بقیه نقشهای بسیار کوتاه و کمرنگی دارند. نکته دیگر در داستان این است که روایتهای داستان به صورت موازی روایت شده است بدین معنی که همه اتفاقات همراه با همدیگر در یک زمان رخ میدهد. ماجرای عاشقانه رمان، کمی در داستان مهجور مانده است و اگر به صورت کامل و بازتری در داستان روایت میشد، داستان جذابتر میشد. تعلیقهای زیادی در داستان وجود دارد که در بخشهای مختلف آن آورده شده است. متاسفانه اغلب نویسندهها احساس میکنند که دلیل ایجاد جذابیت در داستان، ندادن اطلاعات و موکول کردن آن به انتهای داستان است در حالی که گفته میشود که نویسنده باید اطلاعات را در موقع درست به مخاطب بدهد و سپس با هنر خود کاری کند که مخاطب به آن جذب شود. در حقیقت، به تاخیر انداختن اطلاعات برای ایجاد تعلیق و جذابیت در داستان، کار هنری نیست. باید بگویم که ابتدای رمان به واسطه ایجاد یک بحران، بسیار زیبا شده است اما این روند خوب در ادامه داستان ادامه پیدا نمیکند.
محمدرضا گودرزی به ارتباط بین شخصیت اصلی داستان با یونس پیامبر اشاره کرد و گفت: ارتباط بین شخصیت داستانی یونس و حضرت یونس از جمله نکات مهم داستان است که توجه را به خود جلب میکند. برای مثال، یونس به داخل چاه رفته است و حضرت یونس به داخل شکم ماهی رفته است. البته به داخل چاه رفتن یونس را میتوان به داستان حضرت یونس نیز ربط داد. از نظر من شخصیت یونس، اگر چه یک قهرمان نیست اما جذاب است چرا که رفتارهای او بسیار شبیه به انسانهای عادی اطرافمان است. او نارحت میشود، عصبانی میشود و دوباره خوشحال میشود. معتقدم که رمان در مقابل اسطورهسازی شخصیتها به وجود آورد و تلاش کرد تا انسانهای عادی را وارد داستان کند. من فکر میکنم که با این نگاه، شخصیت یونس به خوبی پرداخته شده است. یونس از نگاه دیگر نیز شخصیت قابلقبولی است چرا که تلاش میکند تا با تبلیغ خود، انسانها را آگاه کند. به صورت کلی افرادی که به مانند یک معلم، در داستان حضور دارند و مردم را هدایت میکنند، محبوب هستند.
عباسلو در بخش دوم صحبتهای خود به یکی از نقاط قوت این رمان اشاره کرد و گفت: در داستان میبینید که نویسنده در مواردی از تکنیک «داستان در داستان» استفاده کرده است. به نظرم این تکنیک برای ایجاد جذابیت، تعلیق و تنوع بسیار مناسب است چرا که در بستر داستان اصلی میتوانید داستانهای کوتاه دیگری را بیاورید و به بهتر شدن داستان اصلی و فضاسازی آن کمک کنید.
این جلسه با پرسش و پاسخ حاضران به پایان رسید.
انتهای پیام/