گفتگو| معاون آیتالله طالقانی: مرحوم طالقانی به من گفت "هرگز به رجوی وقت ملاقات ندهید"/ موسوی تبریزی بنز شاه را میخواست
ولیالله چهپور معاون مالی آیتالله طالقانی و شخصی که تا ساعات پایانی حیات با ایشان بود، در گفتگو با تسنیم از نحوه آشنایی و همکاری با «ابوذر انقلاب» میگوید.
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم ــ محمدعلی سافلی: "ابتدا به بیمارستان شفا یحیاییان و سپس ایرانشهر مراجعه کردم اما متأسفانه دکتری نیافتم تا بر بالین آقا حاضر کنم. ناچار به منزل دکتر شیبانی که رابطه نزدیکی با مرحوم طالقانی داشت رفتم اما از بخت بد ایشان هم در منزل نبود..." اینها یادماندههای شخصی است که بههنگام رحلت «ابوذر انقلاب» بر بالین وی حاضر بود.
- بیشتر بخوانید
حاج ولیالله چهپور از جمله افراد نزدیک به مرحوم آیتالله طالقانی بود که سال 1307 در محله عودلاجان به دنیا آمد. از دوران جوانی و آشنایی با شخصیتهای مبارزی همچون حاج مهدی غیوران و حاج محمد مهرآئین به صفوف مبارزه پیوست و منزلش را در اختیار آنها قرار داد تا برای جوانان کلاسهای رزمی برگزار کنند. خودش میگوید: هیچگاه نتوانستند من را دستگیر کنند "همسرم نذر کرده بود اگر من را دستگیر نکردند هر جمعه روزه بگیرد. خدا رحمتش کند تا پایان عمر بر سر نذرش بود. حتی آیتالله طالقانی بهشوخی میگفت «ما اینهمه زندان رفتیم اما کسی برای ما نذری نکرد»...".
از راست: آیتالله طالقانی، یاسر عرفات، ولیالله چهپور و سید محمود دعایی
مانند همه نزدیکان و ارادتمندان به مرحوم طالقانی، ایشان را «آقا» خطاب میکند و پس از پیروزی انقلاب منزلش را در اختیار آقا قرار میدهد و همه مصاحبهها و دیدارهای ابوذر انقلاب در منزل او انجام میشد، از جمله برنامه دیدنی «قرآن در صحنه» را که از تلویزیون پخش میشد در حیاط خانه او ضبط میکردند.
ولیالله چهپور پس از پیروزی انقلاب مسئولیتهای مختلفی داشت از جمله نمایندگی شهید رجایی در حل مشکلات گمرک کشور، مأموریت از سمت میرحسین موسوی برای تحویل اموال مصادرهشده، سرپرستی شرکت اتوبوسرانی، رئیس بازرسی کل بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی و...، بااینحال او را بیشتر بهعنوان معاون مالی آیتالله طالقانی میشناسند.
متن زیر مشروح گفتگوی تسنیم با حاج ولیالله چهپور، معاون آیتالله طالقانی است که از منظرتان میگذرد:
** آشنایی با «ابوذر انقلاب» در مسجد هدایت/ در خانهام "خرابکار" تربیت میکردم!
حاج ولیالله چهپور درباره آشناییاش با مرحوم آیتالله طالقانی گفت: آقای طالقانی فرزندش محمدرضا داماد من است. از وقتی محمدرضا با وساطت حاج مهدی غیوران داماد من شد ارتباط من با آقا بیشتر شد. قبل انقلاب هم در دوره مبارزه با ایشان آشنا شدم و به مسجد هدایت میرفتم. من در خانهام بهقول آن روزها "خرابکار" تربیت میکردم! نیروهای انقلابی و بچههای مجاهدین میآمدند ورزش میکردند. حاج محمد مهرآئین که جودوکار بود آنها را تمرین میداد. همسایهای داشتم بهنام حاج مهدی غیوران در خیابان امیرکبیر که مغازه تعمیر باطری داشت، من هم اوراقچی بودم.
وی با بیان اینکه حاج مهدی غیوران آدم داغی بود و همه هم حرفش را گوش میدادند، ادامه داد: "خودش و زنش هم زندان بودند و بر اثر شکنجه فلج شد. منزل ما مرکز مبارزات انقلابی بود و برنامههای آموزش آمادگی جسمانی و ورزشهای رزمی مثل کاراته و جودو برای جوانان برگزار میشد. مسئول این کارها حاج محمد مهرآئین بود. من مبارزه را با همینها آغاز کردم".
معاون مالی و همرزم آیتالله طالقانی درباره انحراف مجاهدین خلق (گروهک منافقین) معتقد بود: حنیفنژاد و اولیهای سازمان بچههای درست و مسلمانی بودند. مسلمانی آنها هم نمود داشت و ما هم ابتدا با اینها بودیم اما بعد از ورود امثال رجوی و تقی شهرام و اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان در سال 54 از آنها جدا شدیم.
** رجوی خبیث بود و ظاهر و باطنش فرق داشت
رجوی واقعاً خبیث بود و ظاهرش با باطنش فرق داشت. مسعود رجوی یکبار بعد از انقلاب آمد خانه ما دیدن آیتالله طالقانی. من اسلحه او را گرفتم و گفتم "مسلح کسی را راه نمیدهیم ملاقات کند". گفت "من مسعودم". گفتم "باش!"، اسلحه او را گرفتم و زمانی که برگشت گفت "اسلحه را بده!" گفتم "این اسلحه را از کجا آوردی؟ مجوز داری؟"، چون مجوز نداشت اسلحه را پس ندادم.
وی درباره نظر آیتالله طالقانی درباره منافقین چنین توضیح داد: آقا به من میگفت "این گروه یک مشت جوان فعال بودند اما انحراف دارند و چنانچه اصلاح نشوند به ما ضرر خواهند زد". آقا میگفت "من با آنها بسیار مدارا کردم اما اصلاح نشدند لذا به آنها دیگر وقت ملاقات ندهید". آقا میگفت "از ده تا قرار ملاقات یک قرار هم به رجوی نده!"، میگفت "من خودم را فدای اینها کردم اما نتیجه ندارد. اگر اصلاح میشدند خوب بود اما نشدند".
آقا 7،8 ماهی خانه ما بود و همسرم به ایشان رسیدگی میکرد، مصاحبههایش هم منزل ما انجام میشد. هر ساعت مهمان داشت. ساعت 12 شب یکدفعه 10 نفر مهمان برایش میآمد. امام چون قم بود مرجع امور در تهران آیتالله طالقانی بودند. قبل انقلاب هم که امام در تبعید بود آقا مملکت را اداره میکرد.
بر دیوار خانهاش تصویری از امام خمینی و آیتالله خامنهای نصب بود و از وی درباره ارتباطش با رهبر انقلاب در دوران مبارزه پرسیدیم که در پاسخ گفت: آیتالله خامنهای وقتی که ایرانشهر در تبعید بود من به دیدنش رفته بودم. ایرانشهر هم جایی بود که اصلاً نمیشد زندگی کرد. ایشان و آیتالله راشد یزدی در یک اتاق زندگی میکردند. یک چراغ خوراکپزی هم داشتند که نگهبانشان اجازه نمیداد بیرون اتاق از آن استفاده کنند. در آن گرما مجبور میشدند در یک اتاق کوچک، چراغ را روشن کنند. هر روز هم باید یک کیلومتر راه میرفت تا یک دفتری را امضا کند.
** خودرویی که برای آیتالله خامنهای به ایرانشهر بردم
حاج ولیالله چهپور ادامه داد: حاج احمد قدیریان که از دوستان آقای خامنهای و بازاری بود، یک ماشین پژو داشت و دنبال شخصی بود تا این ماشین را برای ایشان ببرد و هرروز مجبور نباشند این مسیر طولانی را طی کنند. به من گفتند "چهکسی این ماشین را برای آقای خامنهای میبرد؟" گفتم "من میروم". وقتی به ایرانشهر رفتیم آقای خامنهای گفت "چطور به اینجا آمدید؟ ممکن بود بین راه شما را بکشند و ماشین را هم بدزدند". راهی که رفتیم ماسه بود و باد روی آسفالت را با ماسهها پوشانده بود. وقتی رسیدیم آقا گفت "چطور جرئت کردید بیایید اینجا؟"، دو سه روزی پیش آقا بودیم و ایشان هم فرمودند "تنها کاری که از دستم برمیآید این است که در حقتان دعا کنم".
** خاطره جالب از آیتالله خامنهای و پسدادن بنز شاه
معاون مالی آیتالله طالقانی در ادامه خاطرهای هم از آیتالله خامنهای مربوط به بعد از انقلاب تعریف کرد: اموال دولت در زمان آیتالله خامنهای دست من بود. یک بنز شصت داشتیم که متعلق به شاه بود. موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب بود. یک روز محافظان موسوی تبریزی آمدند و گفتند "یک ماشین خیلی شیک هست که میخواهیم برای آقای موسوی بگیریم". گفتم "این یا بهدرد رئیسجمهور میخورد یا نخستوزیر و بهدرد دادستان نمیخورد."، رفتند به موسوی تبریزی گفتند، صبح هم من را احضار کرد دادستانی!
به من گفت "تو گفتی (بنز بهدرد من نمیخورد)؟" گفتم "بله، الآن هم میتوانی بگویی من را نگه دارند اما کل تهران من را میشناسد... آن ماشین بهدرد تو نمیخورد!" آخر سر گفت "برو ولم کن". (باخنده)، ماشین را درست کردیم و در اختیار رئیسجمهور آیتالله خامنهای قرار دادیم اما ایشان گفت "آقای چهپور، بردار ببر، نمیخواهم جای شاه بنشینم". این ماشین سی میلیون آن زمان قیمتش بود و الآن هم در موزه است و دستنخورده باقی ماند.
وی افزود: بعد از ترور آیتالله خامنهای در 6 خرداد سال 60 در مسجد ابوذر ــ که بهطور معجزهآسا نجات یافتند ــ رفتم عیادتشان. همسرم مقداری شربتِ بِه درست کرده بود و با یک عبا برایشان بردم بیمارستان. آقا گفتند "خوب شد این عبا را آوردی! عبای خودم در حادثه ترور مفقود شد".
** ماجرای دستگیری مجتبی طالقانی و رفتن آیتالله طالقانی از تهران
حاج ولیالله چهپور در ادامه مصاحبه درباره ماجرای دستگیری مجتبی طالقانی فرزند آیتالله هم صحبت کرد. وی در پاسخ به این پرسش که آیا آیتالله طالقانی در ماجرای دستگیری فرزندش قهر کرده بود یا خیر، اظهار داشت: مجتبی مدتی با مجاهدین خلق همکاری میکرد. آیتالله طالقانی 7 ماه بعد از انقلاب منزل من بود و تمام ملاقاتهایش خانه من بود. وقتی مجتبی را دستگیر کردند، آقا گفت "چند روزی از شهر بیرون برویم، از اینهمه ملاقاتها خسته شدم."، منافقین اعلام کردند آیتالله طالقانی قهر کرده است.
مرحوم حاج احمد آقا از قم به منزل ما تلفن کرد و گفت "مردم میگویند آقای طالقانی اعتصاب کرده و قهر کرده و امام هم ناراحت است."، همسرم به ایشان میگویند "آیتالله طالقانی را جایی بردند تا ده پانزده روزی استراحت کنند". حاج احمد گفت "امام خبر داده آقای طالقانی هرجا هست پیدایش کنید."، تهران بههم ریخته بود. من تلفن کردم به تهران و همسرم گفت "سید احمد اینجا دنبال شما آمده است". گفتم "به حاج احمد نگو من راهنماییاش کردم" و آدرس محل اقامت آیتالله طالقانی را به ایشان دادیم.
دیدیم ساعت 12 شب حاج احمد آمد محل اقامت آیتالله طالقانی، شب پیش ما ماند و صبح با سوار ماشین شدیم و مستقیم رفتیم قم و با حضور مرحوم طالقانی ماجرا فیصله پیدا کرد. منافقین بهبهانه پشتیبانی از آقا میخواستند شر بهپا کنند، منافق یعنی این! هدفشان ایجاد نفاق بود.
آیتالله طالقانی کنار امام راحل(ره)
** آیتالله طالقانی بازوی امام بود
وی درباره ارتباط امام با آیتالله طالقانی هم میگوید: آقا مرید حضرت امام بود و تا گفتند "امام ناراحت است"، یکسره از شمال بهسمت قم رفتیم. مرحوم طالقانی بازوی امام بود. کردستان که شلوغ شده بود و کردها میخواستند آنجا را از ایران جدا کنند، من در معیت ایشان به کردستان رفتم. به میدان اصلی شهر رفتیم، ایشان نشست و سخنرانی کرد و از سخنرانی آقا اشک همه درآمد و مرید ایشان شدند.
امام در فوت آیتالله طالقانی گفت "من برادری را از دست دادم" و برای هیچکس این جمله را نگفت. گفتند "زبان گویایش زبان مالک اشتر بود..."، امام چاپلوس نبود که برای تملق این حرفها را بزند، واقعیت این است که امام آیتالله طالقانی را دوست داشت.
در ادامه این گفتگو به ماجرای فوت آیتالله طالقانی رسیدیم. ولیالله چهپور معتقد است مرگ ایشان مشکوک نبوده و در توضیح آن میگوید "شب 19 شهریور ما از کرج به تهران آمدیم. برق خانه ما قطع بود. ایشان طبق برنامه قبلی با چند عضو دفتر و سفیر شوروی دیدار کرد. اواخر شب بود حال آقا بد شد و بهراحتی نفس نمیکشید. ابتدا رفتم بیمارستان شفا یحیاییان و بعد رفتم بیمارستان ایرانشهر اما پزشکی پیدا نکردم تا به منزل بیاورم. بعد رفتم منزل دکتر شیبانی اما شانس بد ایشان هم منزل نبود. دوباره به بیمارستان شفا یحیاییان رفتم و تقاضای یک کپسول اکسیژن کردم. محمدرضا (پسر آیتالله طالقانی) هم رفته بود تا پزشک بیاورد اما دیر شده بود و وقتی رسیدیم ایشان از دنیا رفته بود. تنها همسرم زمان فوت ایشان بالای سرشان بود که میگفت "آیتالله طالقانی بهسختی لحظات آخر رو به قبله دراز کشید و تسلیم امر الهی شد". پزشکان هم بعد از معاینه پیکر ایشان گفتند "بر اثر سکته قلبی از دنیا رفته است".
انتهای پیام/*