آیا اسپیلبرگ فرزندانش را به پدرخواندههای ناخلف سپرده است؟ + عکس
اسپیلبرگ حالت پدری را دارد که فرزند خود را برای تربیت به هر پدرخوانده ناخلفی میدهد و روش تربیتی پدرخوانده جدید کاملا تقلیدی است.
خبرگزاری تسنیم- ایمان هادی
دهه نود، دهه ساخت فیلمهای بزرگی بود که عظمت آنان همچنان دست نیافتی است حتی اگر دنبالههای به مراتب بزرگتری با امکانات رایانهای ویژهتری برای آن در نظر گرفته شود. فیلم پارک ژوراسیک یکی از نقطه عطفهای ویژه دهه 90 محسوب میشود. ساختن موجودات کامپیوتری تا قبل از فیلم پارک ژوراسیک در سینما تقریبا غیر ممکن بود و این فیلم انقلاب و دگرگونی عظیمی در صنعت سینما بوجود آورد.
وقتی سریال غرب وحشی (west world) ساخته شد مایکل کرایتون خالق اصلی پارک ژوراسیک به چهره شناختهتری تبدیل شد. او کسی بود که علاوه بر نگارش کتاب پارک ژوراسیک در کارنامه سینمایاش نسخه کلاسیکی از مجموعه غرب وحشی را ثبت کرد. کرایتون دورههای علمی متعددی دیده بود و با توجه به پیشرفتهای علمی علی الخصوص علوم ژنتیک، موفق شد در 20 نوامبر 1990 کتاب پارک ژوراسیک را منتشر کند.
رمان پارک ژوراسیک یکی از برترین رمانهای علمی تخیلی قرن حاضر میباشد که به زبانهای مختلفی ترجمه گردیده و با استقبال زیاد خوانندگان روبرو شد.
این کتاب و دنباله آن، دنیای گمشده، آثار علمی-تخیلی تحسین برانگیز مایکل کرایتون و دستمایه استیون اسپیلبرگ برای ساختن دو فیلم از پر فروشترین فیلمهای تاریخ سینما بودهاند.
چاپ این کتابها چند سالی است که متوقف شده ولی تب خواندن این داستان هیجانانگیز هرگز فروکش نکرده است. کتاب پارک ژوراسیک دنیایی را به تصویر میکشد که در آن انسان دست به آفرینش زده ، آفرینش گونههایی که میلیونها سال پیش طبیعت تصمیم به حذف آنها گرفته بود.
دانش ژنتیک، زیاده خواهی انسان، روال پیدایش و انقراض گونهها، نظریه آشوب و چیزهای هیجان انگیز دیگری که مایکل کرایتون در داستانی بی بدیل به تصویر کشیده است، پس از گذشت سالیان هنوز عاشقان داستانهای علمی تخیلی را مبهوت و هیجان زده میکند.
روایت پارک ژوراسیک اول درباره گروهی دانشمندان زیست شناس است که قصد دارند که با حمایت مالی یک میلیادر در جزیره ای واقع در کاستاریکا که پارکی تفریحی از موجودات عصر کرتاسه را دوباره خلق کنند. دانشمندان مستقر در این جزیزه از خون یک پشه که دی ان ای دایناسور در آن است الهام گرفته و تعدادی دایناسور را در این جزیره متولد کردهاند. بطوریکه پارکی راه اندازی شود و مردم برای دیدن دایناسورها در آن تفریح کنند.
جان هموند مدیر شرکت موسس پارک گروهی دانشمندان را برای بازدید از پارک پیش از بازگشایی همگانی فرا میخواند. اما به سبب سهل انگاری و خرابکاری دستهای از دایناسورها آزاد میشوند و بازدیدکنندگان و کارشناسان میکوشند برای نجات خود از جزیره بگریزند.
داستان فیلم در جزیرهای تخیلی به نام ایلا نیوبلار اتفاق میافتد. جان هموند گروهی از دانشمندان را برای بازدید از پارک پیش از بازگشایی عمومی دعوت میکند ولی در اثر یک عملیات خرابکارانه گروهی از دایناسورها آزاد میشوند و بازدیدکنندگان و کارشناسان تلاش میکنند که از جزیره بگریزند. اسپیلبرگ قسمت دوم آن را در سال 1997 ساخت اما از کارگردانی قسمت سوم در سال 2001 انصراف دارد.
از ساخت آخرین قسمت پارک ژوراسیک ربع قرنی به اندازه سن یک جوان بیست و پنج ساله گذشت که مدیران کمپانی یونیورسال به صرافت دنباله متفاوتی برای فیلم بودند. میان فیلم سوم این مجموعه ژوراسیک و دنبالهای با عنوان «دنیای ژوراسیک» تقریبا 14 سال وقفه افتاد.
اما غیر از روایت منحصر به فرد و ارجینال قسمت نخست داستان فیلمهای مجموعه ژوراسیک تقریبا پیرنگ مشترکی دارند. در این مجموعه داستانها دایناسورها باسازی میشوند و کنترل این موجودات درنده غول آسا که برای تفریح مردم به تماشا گذاشته شدهاند از دست دانشمندان خارج میشود و ما در سوی دیگر روایت با یک ابر مرد باهوش مواجه هستیم که مردم در خطر را نجات میدهد.
کریس پرات پس از نگهبانان کهکشان، در این فیلم هیچ کار سختی انجام نمیدهد و نقش همان کابوی و منجی آمریکایی را بر عهده دارد. سناریوی ژوراسیک چهارم پس از ساخت قسمت سوم در سال 2001 ، بارها بارها نوشته و بازنویسی شد و حتی پس از مرگ مایکل کرایتون در سال 2008 روند این بازنویسیها ادامه داشت اما به تایید مدیران استودیو یونیورسال نرسید تا اینکه استیون اسپیبرگ «کالین تره وُرو» را برای کارگردانی انتخاب کرد و او با خودش داستان تازهای آورد.
این دو در دیدار اول با اسپیلبرگ درباره فیلم و دایناسورها صحبت نکردند بلکه درباره استقبال از کل مجموعه سخن گفتند و این موضوع که چه عنصری در 22 سال گذشته برای مردم جالب بود که برای نسل جدید باسازی شود. اگر شخصیتهای واقعی ساخته شوند، تماشاگر دایناسورها را باور می کند؟ اما شگرد «کالین ترهوُرو» در دنیای ژوراسیک این بود که دایناسورهای تبدیل به شخصیت بشوند.
مدیران استودیو حاضر نبودند که فیلمی پر از تروکاژهای رایانهای را کارگردان فیلمهای مستقل کارگردانی کند، اما استیون اسپیلبرگ به آنها گفت صحنه آخر فیلم « ایمنی تضمین شده نیست» من را متقاعد کرد که «تره وُرو» گزینه مناسبی برای کارگردانی این فیلم است، به عنوان هوادارمجموعه و هم به عنوان کارگردان قسمتهای پیشین. به خصوص اینکه کارگردان جدید قصه خوبی برای احیا این مجموعه مد نظر داشت.
در فیلم دنیای ژوراسیک، این پارک تبدیل به کسب و کار موفقی شده و پذیرای خانوادهها و کودکان و نوجوانان است و مدیران دنیای ژوراسیک برای اثبات یک موضوع مهم تلاش میکنند تا ثابت شود که دایناسورها میتوانند جانوران اهلی و دست آموزی باشند. سیمون مسرانی (عرفان خان) سرمایه طمعکار هندی تبار به دانشمندان دستور داده دایناسور بزرگتر و ترسناک تری بیافریند به نام دامونس رکس. داستان از جایی هیجان انگیر میشود که این دایناسور از قفس فرار میکند.
یکی از مشکلات اصلی دنیای ژوراسیک این است که شخصیت سازی به نوعی بی بند و باری دراماتیک مبتلاست. قبلا زنها در این مجموعه دانشمند یا زمین شناس بودند اما شخصیت کلر (برایس دالاس هاوارد) در آغاز فیلم نماینده طمع درکسب و کار است به قدری که در ده دقیقه اول تماشاگر آرزو می کند دایناسورها او را قربانی کنند.
اما این شخصیت به تدریج دگرگون می شود و دست به عمل قهرمانی می زند. سیر تحول این شخصیت برای مخاطب روشنفکر شباهت عجیبی به زنان فیلمفارسی دارد. یک شب از گریز دایناسورها و آشنایی عمیقتر با اون (کریس پرات) میگذرد و کلر از یک مدیره ضد خانواده، خالهای فراموشکار تبدیل به زنی مهربان برای حراست از کودکان میشود و مدیره سخت و بی رحم ابتدای فیلم به یک زن عاشق و آماده ازدواج و خانواده تبدیل میشود.
این دگرگونی بدون هیچ پیش زمینه دراماتیکی از منظر هر منتقدی محکوم است و این نشانه را به حساب طبع واپسنگر و مرد سالار هالیوود میگذارند. هواداران حقوق زنان درباره این فیلم میگویند این سطح از جدیت و سرسختی و سازش ناپذیری در شخصیت مدیره این مجموعه به عنوان یک گزاره منفی در فیلم مطرح می شود. او بازمانده ای است از دوران مرد سالاری که زنان را در جایگاه مقامات مسئول و تصمیم گیرنده بر نمیتابیدند.
بیست و دو سال پیش وقتی نخستین فیلم این مجموعه به کارگردانی خود اسپیلبرگ روی پرده سینما آمد اثر بسیار شوق انگیزی بود. دیدن دایناسورها برای تماشاگران همانقدر که حیرت انگیز و جالب بود که برای شخصیتها در داخل. وقتی فیلم دوم ساخته شد مردم به دایناسورها خو گرفته بودند و در فیلم سوم این مسئله عادی شد. جذابیت فیلم چهارم مجموعه در این است که عادی شدن موضوع را تقویت میکند و راه متفاوتی میرود، در مقایسه با فیلم های حادثهای هالیوود. فیلم پنجم، یعنی قلمروی ویران، خشونت و هیجان را دوبرابر کند و با مونتاژهای سریع هیجان کاذب بیهودهای ایجاد کند تا حال و هوای فیلمهای هیولایی دهه نود را زنده کند و نتیجه کار فیلمی است که ارزش یکبار دیدن در Homevideo را دارد.
نکته جالب اینجاست که مخاطب زیر دست و پای این هیولاهای کلیشهای له میشود و فرهنگ سودجویی به هر قیمت در کسب و کار ژوراسیکی در شخصیت هاسکینز (وینست اُ انوفیرنو) متجلی میشود که وقتی از دایناسورها حرف می زند گویی از ماشینهای نظامی ابداع شده مهیبی سخن میگوید و این فیلم زیرکانه طرح ارتقا پروژه ژنوم را دست می اندازد. خشونت زیادی در دوگانه دنیای ژوراسیک وجود دارد و لذت مخاطب را از این فیلم چشمگیر و خوش ساخت به حداقل میرساند.
روایت جدید جهان ژوراسیک تحت عنوان «قلمروی ویران»، با تلاش کلر (برایس دالاس هاوارد) مدیره پارک تفریحی ژوراسیک در جزیره خیالی ایلا نیوبلار آغاز میشود تا اُون (کریس پرات) را برای بازگشت به این جزیره راضی کند. کلر و اون، همراه با کارشناس کامپیوتر جاستین اسمیت و پزشک دایناسورها دنیل اوپیندا به جزیره پارک ژوراسیک که حالا متروک شده باز میگردند تا دایناسورها را از خطرنابودی در برابر آتشفشان این جزیره نجات دهند.
خوآن آنتونیو بایونا
یکی از سرنخهای دراماتیک مبتذل فیلم رابطه کلر و اُوِن است که همچنان در محور فیلم قرار دارد گویی سازندگان فیلم شور و شوق عاشقانه اول فیلم را فراموش کردهاند. درصورتیکه موفقیت نسبی قسمت چهارم یا همان دنیای ژوراسیک به معرفی رابطه این دو نفر میپرداخت و اندک جذابیتی داشت، اما امتداد این رابطه چه جذابیتی میتواند داشته باشد؟! فیلم هم هیجان نخستین دیدار بیست پنج سال با دایناسورها را به تماشاگران به شکل نازلی میخواهد یادآوری کند، در صورتیکه این مجموعه سینمایی در ربع قرنی اخیر، برای تماشاگران سینما کاملا آشناست.
متاسفانه کارگردان قسمت اول فیلم استیون اسپیلبرگ همچنان مدیریت این پروژه به عنوان تهیه کننده بر عهده دارد و او حالت پدری را دارد که فرزند خود را برای تربیت به هر پدرخوانده ناخلفی میدهد و روش تربیتی پدرخوانده جدید کاملا تقلیدی است. «کالین ترهوُرو» شاید پدرخوانده خلفتری از خوآن آنتونیو بایونا است. چون در قیاس با کار بایونا میتوانند ادعا کرد دومی در قلمروی ویران از کلیشههای معمول و مرسوم ژوراسیکی، به خوبی استفاده نکرده است.
فرار و نجات دایناسورها فیلم جدید را از ژانر حادثهای به سینمای وحشت نزدیک میکند. رشته تخصصی کارگردان ، بایونا ساختن آثار ترسناک است. با توجه به اینکه هیولاها برای مخاطبان شناسنامه 25 سالهای دارند، آیا حس تعلیق و وحشت که در ژوراسیک پارک قسمت نخست بسیار کارکرد داشت، در این فیلم اثری نخواهد داشت؟ تعلیق و سوسپانس در فیلم هیولایی که هویت هیولا مشخص است، تغییر کارکرد تریلری فیلم و افزودن تعلیق به سیاق سینمای وحشت، فیلم قلمروی تاریک را نابود کرده است.
در صورتیکه آشنایی تماشاگر با این هیولایی که درندهخویی آنان بر تماشاگر روشن است نسبتی با سینمای وحشت نسبتی ندارد، همانطور که فیلم بیگانه دیگر ترسی در تماشاگر بوجود نمیآورد. هیولاها و نوع عملکردشان در بلعیدن انسان بسیار مشخص است و با کنکاش در سناریوی فیلم، این پروژه را میتوان به بالارفتن از کوه تشبیه کرد که مشقات خودش را دارد اما فتح و پیروزی بر هیولاها واضح و مبرهن است . کریس پرات که در نگهبانان کهکشان و قسمت اول این فیلم درخشیده بود در قلمروی ویران کسالت آور، زورکی و کاملا بیاستعداد و کلیشهای است که عمل قهرمانی مشترکی را انجام میدهد.
این فیلم از حیث کارگردانی بشدت صدمه میخورد و حضور کارگردانهای فعال در سیمای مستقل به پیکره فیلمهای جریان اصلی هالیوود صدمه میزند. نمونه شاخص آنان «گرت ادوارز» است که برای هدایت گودزیلا و فیلم یاغی از مجموعه جنگ ستارگان دعوت شد و یکی از بدترکیبترین قسمت از مجموعه جنگ ستارگان را ساخت.
کالین ترهوُرو
برای احیای پروژه ژوراسیک «کالین ترهوُرو» نسبت به تازهواردهای سینمای مستقل در سکانداری آثار جریان اصلی به مرابت کارگردان بهتری است. او یک فیلم کم خرج ساخته بود به نام «ایمنی تضمین نمیشود» و کارگردان قلمرو ویران، «خوان آنتونی بایونا» هم با فیلم ترسناک اسپانیایی یتیمخانه مطرح شد. هردو سازنده از سینمای مستقل آمدند و از قضا کارنامه بایونا، «ترهوُرو» پر و پیمانتر است. فیلم غیرممکن بایونا که درباره سونامی در شهری ساحلی در تایلند بود که آن را ویران میکند لبریز از ابتکارات سینمایی است که با هزینه اندکی، سیل و سونامی را در یک شهر ساحلی نشان داد و نائومی واتس برای این فیلم نامزد جایزه اسکار شد.
فیلم دیگر«هیولا فرا میخواند» جنبه دیگری از کار او را نشان میدهد که میتواند ترکیب خوبی از هیولای رایانهای و شخصیتها را در کنار هم نشان دهد، اما در هیولا فرامیخواند مواجه کانر با هیولای درختی حس میآفریند اما در قلمروی تاریکی هیچ حسی میان هیولاها و شخصیتهای ایجاد نمیشود.
قلمروی تاریکی فیلم جدی نیست و بیشتر یک سرگرمی نازل و سطحی است و وقت آن رسیده دایناسورها بار دیگر منقرض شوند. فیلم پر از کلیشههای دست چندم ژوراسیکی است که در قسمت دوم وسوم مجموعه در سالهای 1996 و 2001 امتحان خود را پس داده است. در فیلم با شخصیت هایی مواجه هستیم که با تصمیم های بسیار بدی که می گیرند اجازه پیشروی فیلمنامه را نمیدهند.
اما با اینکه فیلم کاملا از الگوهای اسپیلبرگی پیروی میکند فیلم بیست و پنج سال پیش را دارای اصالت بیشتری میدانیم. عواملی که سینمایی نیستند اما مولفههای غیر قابل تعریف اما مفهومی فیلم محسوب میشوند در نسخه بیست و پنج سال پیش اسپیلبرگ وجود دارد.
این تعریف یک شیفتگی کلاسیک نیست بلکه شگفتی، خیرگی بصری و حادثه در روایت ژوراسیک موضوعیت دارند. به علاوه پس زمینه علمی که هشداری درباره عواقب دستکاری بی رویه در علم ژنتیک میداد، به هیجان فیلم اول از این مجموعه دامن میزد.
این مفاهیم در دنبالههای این مجموعه بروز و حضوری نداشتند. سازنندگان قسمتهای بعدی بشدت تکنولوژی زده بودند و محتوای خلاقانه برایشان چندان ارزشمند نیست.
قلمروی تاریک عملا به فیلمی تمثیلی تبدیل شده درباره بد رفتاری و بداخلاقی انسانهای با حیوانات . در ضمن یان مالکوم (جف گلدن بلوم) در این فیلم مطرح میکند که دانشمندان به تکنولوژی مدرن ژنتیک دست پیدا کردند اما از خودشان نپرسیدند، بازآفرینی این حیوانات ماقبل تاریخی کار درستی است یا خیر؟در پایان این فیلم کل جزیره زیر گدازه های آتش دفن میشود و بهترین آرزو برای پارک ژوراسیک این است که دنبالههای بعدی در کشوی استودیو مدیران به دلیل کلیشهپروری بایگانی شود.
انتهای پیام/