مادرانههای شهیدی که رمضان رفت و محرم بازگشت/ ۳۶ سال به دیدن همه شهدای گمنام رفتهام
مادر شهید کلهر میگوید: هر شهید گمنامی که آوردند بدون استثنا من برای بدرقهاش میرفتم. یعنی هر مریضی یا مشکلی هم که داشتم باز هم میرفتم معراج شهدا. دعا میخواندم و گریه میکردم
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، شهید "ابوالفضل کلهر" متولد سال 1345 در تهران بود. او در سال 61 به صورت داوطلبانه در عملیات رمضان شرکت کرد و در منطقه شرق بصره به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید 17 ساله در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالاثر قرار گرفت. طی عملیات اخیر تفحص پیکر مطهر این شهید توسط اعضای کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف و توسط پلاک شناسایی و احراز هویت شد. پدر و مادر شهید تازه تفحص شده پایتخت بعد از گذشت 36 سال روز گذشته برای نخستین بار دقایقی پیش با پیکر فرزندشان دیدار کردند.
روحی غزنوی مادر شهید ابوالفضل کلهر سالها بود که میان اخبار شهدای گمنام دنبال نشانی از پسرش بود. نشانی از 17 ساله عملیات رمضان. 36 سال رنج گمنامی فرزند را به دوش کشید و با رضایت این رنج را سپری کرد. زیرا میدانست پسرش این گمنامی را دوست دارد. او حالا از چشم انتظاری درآمده. همه به او تبریک میگویند و به خاطرش میآورند که روزهایی که میان شهدای گمنام قدم زنان دنبال فرزندش بود، به پایان رسیده است. شهیدی که در محرم به دنیا آمد، در رمضان به شهادت رسید و در محرم هم بازگشت.
مادر شهید کلهر در گفتگو با تسنیم از به دنیا آمدن فرزند شهیدش چنین میگوید: ابوالفضل من اولین روز دهه دوم محرم به دنیا آمد. حتی شب قبل از دنیا آمدنش من جلسه و روضه خوانی بودم و همهاش با خدا حرف میزدم و میگفتم یک بچه صحیح و سلامت و با خدا میخواهم. زمان شاهد بود و من به خدا میگفتم: «من یک بچه مومن از تو میخواهم و کار ندارم در چه دوره ای هستیم.» الحمدلله فردای همان روز به دنیا آمد، بچه خوب و پاکی بود. بچه اول من بود. 5 سال بود که خدا به ما بچه نداده بود و بعد از 5 سال ابوالفضل را به ما هدیه داد.
او معتقد است دو بار قبل از شهادت پسرش را از دست داده و دوباره به دست آورده است. در این باره میگوید: موقع تولدش هم به من گفته بودند در شکم از بین رفته و مرده به دنیا خواهد آمد، 15 روز در شکمم تکان نمیخورد ولی بعد از تولد که صدای گریهاش را شنیدم عشق کردم. الان هم با عشق نوههایم زندگی میکنم. 5 ساله بود که فلج حنجره گرفت و تمام دکترها جوابش کردند و روی تخت که خوابیده بود فقط کمی قلبش کار میکرد و همه بدنش از کار افتاده بود ولی آقا ابوالفضل(ع) شفایش داد.
غزنوی با اشاره به نحوه تربیت فرزندش میگوید: هرچند نحوه تربیت در اینگونه بچهها چشمگیر است اما پسر من ذات خودش هم خوب بود. من الان خیلیها را می بینم که به خاطر کارهای بچه شان اذیت میشوند و نمیتوانند کاری کنند. اما آن کسی که ذاتش خوب باشد، دیگر نیازی به کار ویژه نیست. صراط مستقیمش را میرود. من و پسرم هم اینگونه بودیم. از زمان انقلاب با هم بودیم. پشت به پشت تا وقتی که به شهادت رسید.
این مادر شهید از صبری که از ام المصائب اهل بیت هدیه گرفته است، چنین میگوید: آن روزی که به من گفت میخواهد برود جبهه من خیلی ناراحت بودم. آنقدر برایم عزیز بود که کسی تصور هم نمیتواند بکند ولی خدا میداند که قرآنی که در آن تاریخ تولدش را نوشته بودم، در دست گرفتم و رفتم وسط پادگان امام حسین(ع) و گفتم: «یا خانم حضرت زینب(س)! خودم میدانم که چه کشیدی؟ من یک مادرم و هنوز فرزندم از من جدا نشده ولی تو در یک روز 72 تن از عزیزانت را از دست دادی. فقط از تو میخواهم به تمام معنا صبرت را به من بدهی» که داد. الان بیش از 36 سال است که صبر کردهام.
او ادامه میدهد: شناسنامهاش را دستکاری کرده بود که بتواند به جبهه برود. اوایل جنگ هنوز سنش به رزمندگی نمیخورد. متولد سال 45 بود اما شناسنامهاش را چند ماهی بزرگتر گرفته بود که در عملیات شرکت کند. در 4 صفحه وصیت نامهاش را نوشت و آن را چاپ کرد. متن اصلی وصیت نامه در موزه شهدا گلزار شهدای بهشت زهرا(ع) نگهداری میشود. 17 سال و نیمه بود که به شهادت رسید. اولین عملیاتش در جبهه غرب کشور بود و بعد از 5 ماه آمد. شب دوم ماه رمضان آمد و شب 23 ماه رمضان هم رفت که دیگر در عملیات رمضان شهید شد.
خواب شهادتش را دیدم. همان ماه رمضانی که رفت و به شهادت رسید، خواب دیدم در یک بیابانی گودالی است که آنجا یک بره بی سر به دستم دادند وقتی از خواب بیدار شدم روی پا و سرم زدم و گفتم الهی مادر بمیرد. تو کجا بی سر افتادی؟ همان موقع فهمیدم که شهید شده است. از دوستش در عملیات جدا شده بود و هر کدام مسئولیتی داشتند. اما عملیاتی بود که منافقین آن را لو داده بودند یعنی عملیات رمضان.
مادر شهید کلهر از 36 سال چشم انتظاری روایت میکند و میگوید: هر شهید گمنامی که آوردند بدون استثنا من برای بدرقهاش میرفتم. یعنی هر مریضی یا مشکلی هم که داشتم باز هم میرفتم معراج شهدا. دعا میخواندم و گریه میکردم ولی در مورد بچه خودم میگفتم خدایا هر چه به صلاح توست. هر چند دلم میگفت فرزندم میان آن شهدای گمنام نیست ولی شهدای گمنام عملیاتهای رمضان برایم مهمتر بودند و بیشتر در موردشان دقت میکردم.
او از خبر دادن شهید از آمدنش گفته و ادامه میدهد: پدرش یک هفته پیش خواب دید که جنازهاش آمده دانشگاه تهران و یک عده دارند صدا میزنند، میگویند: «شهید ابوالفضل کلهر را آوردهاند و هر که میخواهد او را ببیند، بیاید و ببیند.» حالا که پیکرش برگشته نه اینکه خوشحال باشم و خوشحالی کنم. همیشه هم گفتم خدایا هر چه که صلاح تو و روزی ماست .اگر دوست ندارد برگردد، گمنام بماند. روی ساکش با دست خودش نوشته بود شهید گمنام ابوالفضل کلهر.
انتهای پیام/