خاطرات «جان کری»-۳| کانال محرمانه اوباما برای مذاکره با ایران چگونه شکل گرفت؟

وزیر خارجه سابق آمریکا در کتاب خاطراتش به شرح ساز و کارهای شکل‌گیری کانال محرمانه اوباما برای آغاز مذاکره با طرف‌های ایرانی در عمان پرداخته است.

گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم- «جان کری»، وزیر امور خارجه اسبق آمریکا در کتاب جدیدش به‌نام Every Day is Extra (هر روز موهبتی دیگر است) به شرح ماجراهای زندگی خودش از زمانی که فرزند یک دیپلمات بوده تا پایان دورانش در وزارت خارجه آمریکا پرداخته است.

«کری» فصل هجدهم این کتاب را به موضوع خاطراتش از مذاکرات هسته‌ای با ایران اختصاص داده است. گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم، این فصل از کتاب را به طور کامل و در قالب چند شماره منتشر می‌کند.

ما در اولین شماره روایت جان کری از اولین دیدارش با ظریف در نیویورک و پس از آن زمینه‌چینی‌های او برای پیشبرد مذاکرات با میانجی‌گری عمانی‌ها را آورده‌ایم. در بخش اول خواندیم که یک فرد عمانی به‌نام «سالم الاسماعیلی» بعد از میانجی‌گری برای آزادی کوهنوردهای آمریکایی، پیشنهاد مذاکره با ایران در مسائل دیگر را با جان کری که در آن زمان رئیس کمیته روابط خارجی سنا بود در میان گذاشت و کری به‌پیشنهاد «باراک اوباما»، رئیس‌جمهور وقت آمریکا برای گفت‌وگوی بیشتر در این باره راهی مسقط شد.

قسمت اول| کتاب خاطرات «جان کری»‌ــ‌1| نقش یک عمانی در آغاز مذاکرات

در قسمت دوم، روایت «جان کری» از اولین دیدارش با «سلطان قابوس»، پادشاه عمان و گفت‌وگو درباره آغاز مذاکرات با ایران را مطرح کردیم. کری در این قسمت به نقل قول گفته‌ای از پادشاه عمان پرداخته که گفته بود ایرانی‌ها زیر بار زور و ذلت نمی‌روند. 

قسمت دومخاطرات «جان کری»‌ــ‌2| توصیه پادشاه عمان: ایرانی‌ها زیر بار زور آمریکا نمی‌روند

ترجمه ادامه فصل هجدهم کتاب جان کری را در گزارش فعلی آورده‌ایم. او در این بخش به توضیح درباره ساز و کارهای ایجاد یک کانال مخفیانه در دولت باراک اوباما برای آغاز مذاکرات با طرف‌های ایرانی در عمان پرداخته است. روایت کری در این قسمت، از جایی آغاز می‌شود که بعد از ملاقات با سلطان قابوس، مسقط را ترک کرده است.

برای سهولت در خواندن متن، چکیده قسمت‌های مهم این بخش را به صورت میان‌تیترهای رنگی آورده‌ایم.

***

  • ترک مسقط بعد از اولین دیدار با سلطان قابوس

دلگرم از گفت‌وگویی که داشتیم مسقط را ترک کرده و چند روز قبل از کریسمس به واشنگتن برگشتم. به سرعت کاخ سفید و وزارت خارجه را در جریان قرار دادم. هنوز چند سوال بی‌پاسخ بودند، اما رئیس‌جمهور اوباما قبول داشت که ظاهراً زمینه‌هایی برای گفت‌وگوی واقعی با ایرانی‌ها وجود دارد. 

این را هم قبول داشت که تعامل با ایران با میانجی‌گری مسقط، ما را به جایی نخواهد رساند؛ در نهایت، مجبور بودیم رو در رو با خود ایرانی‌ها صحبت کنیم. برنامه چیدم که 23 ژانویه 2012 به مسقط برگردم و درباره اینکه عمانی‌ها چطور می‌توانند به آغاز چنین گفت‌‌وگوهایی کمک کنند، بحث کنم.

گفت‌وگوهای اولیه به من انرژی داده بود. در تعطیلات کریسمس که با خانواده‌ام به شهر «کچام» در ایالت «آیداهو» رفته بودیم زمان زیادی را صرف گفت‌وگوی تلفنی با «سالم الاسماعیلی»، کارکنانم و نفرات دیگری که درگیر این موضوع بودند، کردم. حالا باورم این بود فرصتی واقعی برای جلوگیری از مسابقه هسته‌ای در خاورمیانه در اختیارمان قرار گرفته است. می‌خواستم مطمئن شوم آن را هدر نمی‌دهیم.

کمی وقت آزاد کردم. طی 25 سال گذشته هر سال روز کریسمس اواخر عصر  با همسایگانمان در شهر «سان ولی» هاکی روی یخ بازی می‌کنیم. معمولاً خوش می‌گذرد. از همه سن آدم از 4 ساله گرفته تا 74 ساله بازی می‌کنند. البته واقعاً هاکی روی یخ بازی نمی‌کنیم، با آنکه لازم است روی یخ اسکیت برویم. فقط چند نفر محافظ ساق پا یا شلوار هاکی می‌پوشند. عمداً خیلی آرام بازی می‌کنیم، گرچه بسته به اینکه توپ دست چه کسی است، سرعت ممکن است زیاد شود.

یکجا من داشتم توپ را دنبال می کردم که «تام هنکس»-یکی از همسایه‌هایمان در آیداهو- سر خورد و درست جلوی من زمین خورد. من یا باید به او برخورد می‌کردم یا اینکه برای اینکه این اتفاق نیفتد باید از رویش می‌پریدم. خواستم کار دوم را انجام دهم. متأسفانه درست وقتی که در میانه‌های راه قرار داشتم که ردش کنم ندید که من دارم می‌آیم و خواست از جایش بلند شود. همین‌ که بالا آمد به ساق پایم برخورد کرد و من با صورت روی یخ آمدم. سرم طوری به زمین برخورد کرد که از این سر تا آن سر زمین یخی صدایش شنیده شد. آنقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که وقت نشد آرنج یا دستم را سپر کنم تا صورتم به زمین نخورد. همان اول متوجه شدم که دماغم شکسته. مستقیم به بیمارستان رفتم که گفتند باید صبر کنم ورمش بخوابد تا بعد آن را جا بیندازند. قیافه‌ام با دو چشم کبود شده و دماغ ورم کرده و شکسته کاملاً شبیه کسانی بود که در مسابقه بوکس کتک خورده و بازنده شده بودند. یک هفته بعد، قرار بود به خاورمیانه برگردم، اما کبودی‌های صورتم هنوز از بین نرفته بودند. یک جفت عینک آفتابی بزرگ خریدم و راه افتادم.

  • نگرانی اوباما و سفر قابوس به تهران

در مسقط خیلی سریع سر اصل مطلب رفتیم. رئیس‌جمهور اوباما چند نگرانی ابراز کرد که آنها را به سلطان منتقل کردم. یک مسئله به طور خاص ذهن رئیس‌جمهور را مشغول کرده بود: ایرانی‌ها چقدر جدی هستند؟ آیا کسی که آنها برای مذاکره با ما می‌فرستادند اختیار داشت واقعاً مذاکره کند یا اینکه قرار بود وارد یک شیرین‌کاری شوند که در ادامه مسیر علیه خودمان استفاده می‌شد؟ قبل از آنکه با هر ملاقاتی موافقت کنیم، امیدوار بودیم سلطان قابوس بتواند انگیزه‌های ایرانی‌ها را روشن کند آیا می‌تواند به دیپلمات‌هایی که از طرف ایران مأمور مذاکره شده‌اند اعتماد کند؟ از سلطان پرسیدم آیا تمایل دارد برای برآورد کردن مقاصد ایرانی‌ها به این کشور سفر کند؟ سلطان که به خاطر مشکلات سلامت به ندرت سفرهای رسمی انجام می‌دهد در رویدادی فوق‌العاده سفری رسمی به تهران انجام داد و با آیت‌الله علی‌خامنه‌ای دیدار کرد. 

  • مناقشه بر سر حق غنی‌سازی ایران 

سلطان قابوس موضوع غنی‌سازی اورانیوم که در مذاکرات قبلی بر سر برنامه هسته‌ای ایران جزو محورهای اصلی مناقشه بود را مطرح کرده بود. ایران سال‌های متمادی استدلال کرده بود که به عنوان یکی از طرف‌های معاهده منع اشاعه (ان‌پی‌تی)، از حق کامل برای غنی‌سازی اورانیوم برخوردار است. ما به صراحت می‌گفتیم که ان‌پی‌تی به عنوان ستون محوری اقدامات منع اشاعه، تنها حق کشورها برای برخورداری از برق هسته‌ای را مشخص می‌کند. این معاهده هیچ‌وقت به طرف‌ها «حقی» برای غنی‌سازی اورانیوم برای خودشان نداده است. این موضوعی بود که من از اولین روز رایزنی‌هایم با عمانی‌ها و به تبع آن ایرانی‌ها بر آن تأکید می‌کردم. علی‌رغم این، 13 کشور که همگی عضو ان‌پی‌تی‌اند و آمریکا هم جزو آنهاست هستند که در چارچوب محدودیت‌های مشخص‌شده در این معاهده از حق غنی‌سازی برخوردارند. این محدودیت‌ها مواردی مانند پاسخگویی دقیق‌تر و سرزده‌تر نسبت به سایر کشورها را شامل می‌شوند. ایرانی‌ها می‌گفتند تا وقتی که کاملاً به این معاهده پایبندند باید اجاره داشته باشند کارهایی که سایر کشورها قانونی انجام می‌دهند را انجام دهند. آنها حق استفاده مسالمت‌آمیز از انرژی هسته‌ای را داشتند و اصرار می‌کردند که نمی‌خواهند برای سوخت رآکتور هسته‌ایشان به روسیه یا هیچ کشور دیگری وابسته شوند.

  • ایرانی‌ها حقی مشابه سایر کشورها می‌خواستند

گذشته از این بحث که ایران «حق» غنی‌سازی اورانیوم دارد یا نه، در اعماق ذهنم می‌دانستم جز در حالتی که ما آماده بحث بر سر ادامه غنی‌سازی ایران ذیل محدودیت‌های دقیق باشیم، راهی برای به دست آوردن دسترسی‌ها، مسئولیت‌‌پذیری‌، شفافیت و خویشتنداری لازم جهت اطمینان از عدم حرکت ایران به سمت برنامه تسلیحاتی نداشتیم. شاید حتی نمی‌شد ایران را پای میز مذاکره هم آورد. یک آدم متوسط در ایران هم از اینکه کشورش صرفاً به خاطر آنکه آمریکا نمی‌خواهد نتواند کاری را انجام دهد که سایر ملت‌های مستقل قادر به انجام آن هستند، برآشفته می‌شود. ایرانی‌ها این را تسلیم کامل در برابر آمریکایی می‌دانند که در دوران شاه ید طولایی در دخالت در امور حاکمیتی‌شان داشته است. انتظار پذیرش چنین چیزی حتی از سوی از یک دولت معتدل‌تر در ایران، خواسته زیادی است.    

  • پذیرش غنی‌سازی در دولت بوش و فاصله گرفتن 1+5 از غنی‌سازی صفر 

مدت‌های طولانی موضع آمریکا این بود که هر نوع غنی‌سازی، اندک هم که باشد، مخل توافق است، اما شریکان مذاکره‌کننده ما در گروه 1+5 به اتفاق از این موضع فاصله گرفته بودند. آنها به این تصمیم رسیده بودند که به ویژه با توجه به آنچه سایر کشورها انجام می‌دادند، لازم است برای اینکه ایرانی‌ها مذاکره را جدی بگیرند با آنها درباره اندازه‌ای از غنی‌سازی در آینده بحث شود. علاوه بر این، در محافل خصوصی شنیدم دولت جورج دبلیو بوش، علی‌رغم مواضع علنی‌اش بی‌ سر و صدا به جایی رسیده بود که با این موضع (به رسمیت شناختن حق غنی‌سازی ایران) موافق بود، اگرچه آنها هیچگاه به این نقطه نرسیدند که بررسی کنند مسئله در چه ساختار یا سطحی باید پیش برود. در خفایای ذهنم، من هم با این موفق بودم. همین‌طور که من این مسئله را متوجه شده بودم، رئیس‌جمهور اوباما هم به همین درک رسیده بود. 

در هفته‌های بعدی، من و سالم با یکدیگر در ارتباط نزدیک بودیم و به طور منظم با تلفن و گاهاً رو در رو در شهرهای مختلف با هم دیدار می‌کردیم. یک شب در بهار همان سال، چند ساعت در میزی در استیکهاوس «جورج‌تاون» نشسته بودیم و داشتیم درباره این صحبت کردیم که چطور می‌توان با یک کانال پشت‌پرده و مخفی کار کرد. بحثمان تا آنجا پیش رفت که ورود و خروج هیئت‌ها به جلسات چطور باید باشد تا کسی به آنها مشکوک نشود و چند نفر باید حضور داشته باشند؟  

به این نتیجه رسیدم که به دربی برای دیپلماسی رسیده بودیم.

  • مخالفت هیلاری کلینتون با مذاکره با ایران

اکثر اعضای شورای امنیت ملی موافق بودند که کانال عمان را باید بررسی کرد. هیلاری کلینتون تردیدهایی درباره عمانی‌ها داشت. هنوز متقاعد نشده بود که عمانی‌ها می‌توانند به وعده‌شان عمل کنند یا اینکه باید به مسیری که پیشنهاد می‌شود اعتماد کنیم. همه به تاریخچه سخت تعامل با ایران اذعان می‌کردند اما این را هم می‌دانستند که فرصت‌های قبلی برای دیپلماسی هدر رفته‌اند. همه به یاد داشتیم گشایشی را که دولت بوش سال 2003 رد کرد- زمانی که ایران تنها 164 سانتریفیوژ در گردش داشت- به خاطر می‌آوردیم. مذاکرات رو در رو هیچ وقت اتفاق نیفتاد. در همان زمان، علی‌رغم تحریم‌های پر تب و تابی که ما اعمال کردیم، ایران بیش از 1700 سانتریفیوژ جدید را فعال کرد.

هشدار هیلاری را درک می‌کردم، حتی اگر مخالفش بودم. یک روز، تام دانیلون جلسه‌ای در دفتر کارش تشکیل داد. گفت کارش این است تلاش کند هیلاری کلینتون را مجاب کند که ما باید از این این فرصت بهره ببریم. مسئله این نبود که هیلاری از دیپلماسی برای حل چالش هسته‌ای ایران حمایت نمی‌کرد- در واقع او حامی دیپلماسی بود- اما به گشایشی که عمانی‌ها ادعا می‌کردند اعتماد نداشت. یک سال قبل از سفر من به مسقط با سلطان قابوس دیدار کرده بود و هنوز مطمئن نبود که ایرانی‌ها تمایلی برای رسیدن به توافق دارند. نگران این بود که ممکن است خیلی مشتاق توافق به نظر برسیم و پیش از اینکه چیزی حل شود، شرمسار شویم. مسئله مهم اینکه، او سرانجام از این رویکرد حمایت کرد.  

  • تشکیل کانال پشت‌پرده برای مذاکره

رئیس‌جمهور سرانجام با [پیشبرد کار از طریق] کانال محرمانه موافقت کرد، با آنکه مباحثات درونی در این باره رونق گرفته بود. اوایل بهار همان سال، برای گفت‌وگو درباره جزئیات کار با سلطان تماس گرفت. نمی‌دانم دقیقاً بینشان چه گذشته بود، اما «سالم» اندکی بعد از اتمام آن با دفتر من در سنا تماس گرفت. نگران بود. صحبت‌های رئیس‌جمهور [اوباما] سلطان قابوس را مضطرب کرده بود و باعث شده بود فکر کند آمریکا آنقدرها هم که من گفته بودم متعهد به پیشبرد این کار نبود. باید با او صحبت می‌کردم؟ با سلطان تماس گرفتم و به او اطمینان دادم که ما پای کار هستیم.

حفظ این روند، آسان نبود. بنا به دلایلی، به نظر می‌رسید تمایلی برای مشخص کردن تاریخ وجود ندارد. عمانی‌ها پشت سر هم پیشنهاد می‌دادند: 20 آوریل، نه. 24 آوریل، نه. اول یا هشتم می؟ فایده ندارد. بعد از مدتی، آنها از اینکه ظاهراً قرار نیست جواب بگیرند، مأیوس شدند. 

درباره اینکه دولت چه کسی را به جلسه بفرستد و اینکه آیا پیوستن من به هیئت مورد نظر ممکن بود هم سردرگمی وجود داشت. سلطان به من گفته بود با توجه به اینکه خودش و سالم من را خوب می‌شناختند با بودن من در آنجا راحت‌تر بودند، اما من هم این را می‌دانستم که به عنوان نامزد سابق ریاست‌جمهوری و سناتوری که ارتباطات نزدیکی با رئیس‌جمهور فعلی داشت، برای تعاملاتی که قرار بود  مخفیانه و محتاطانه پیش بروند، زیادی توی چشم بودم. یک روز عصر که من و تام دانیلون داشتیم درباره هیئت مورد نظر صحبت کردیم، بی‌محابا گفت "بسته به اتفاقاتی که در دور بعدی می‌افتد نمی‌خواهد مستقیم با ایرانی‌ها تماس داشته باشی.". نکته درستی بود، اگرچه شگفت‌زده شدم. این اتفاق چند ماه قبل از آن بود که رئیس‌جمهور اوباما در جریان مراحل آمادگی برای مبارزات انتخاباتی در سال 2012 که من نقش «میت رامنی» را بازی می‌کردم من را کنار کشید و به من گفت که یک نفر با من در تماس خواهد بود تا درباره احتمال پیوستن من به دولت در دور دوم صحبت کند.

نگرانی اصلی من این بود که نشست زودتر برگزار شود، نه اینکه چه کسانی در آن حضور پیدا می‌کنند. بیش از یک سال از اولین دیدار من با «سالم» می‌گذاشت. در همین اثنا، ایران پیشروی به سمت بمب را ادامه داده بود. لازم بود ما قبل از آنکه فرصت‌ها را از دست بدهیم تیمی بفرستیم-هر تیمی که باشد- تا مشخص کنیم تعامل مستقیم امکان دارد یا نه. 

پانیت تالوار، عضو اسبق شورای امنیت ملی آمریکا از اولین اعضای تیم مخفی اوباما

اعضای تیم مخفی اوباما برای مذاکره با ایران

رئیس‌جمهور اوباما در اقدامی هوشمندانه «جیک سالیوان»، معاون دفتر هیلاری کلینتون، «پانیت تالوار»، از کارکنان شورای امنیت ملی که بعداً دستیار من در مسائل سیاسی شد و همچنین یک کارشناس فناوری اطلاعات و یک مترجم شفاهی را راهی این جلسه کرد. جیک و پانیت که هر دو آدم‌های زیرک و قابلی بودند در تیم امنیت ملی نقش‌های کلیدی داشتند ولی آن زمان هنوز ناشناخته مانده بودند و به همین دلیل، برای انجام این وظیفه عالی بودند. آنها اقدامات فوق‌العاده‌ای هم برای محرمانه ماندن سفرشان انجام دادند. 

جلسه بدون هیچ مانع و مشکل آغاز شد، ولی هیچ‌کدام از طرفین فکر نمی‌کردند که این جلسه، سازنده بود. به جیک و پانیت دستور داده شده بود هیچ نرمشی در موضوع غنی‌سازی نشان ندهند و همین ایرانی‌ها را عصبانی کرده بود. در مقابل هم طرف ایرانی تمایلی برای پذیرفتن کوچکترین محدودیت‌ها در برنامه هسته‌ایشان نشان نداده بود. 

با وجود همه اینها همینکه آنها با عنایت رهبر عالی ایران در آن جلسه حاضر شده بودند نشان‌دهنده این بود که دیپلماسی را جدی گرفته بودند. همین نکته، به تنهایی تحولی مهم بود و در بحبوحه نزدیک به 40 سال که اتفاقی جر طعن و کنایه میان دو طرف رد و بدل نشده بود نشانه‌ای دلگرم‌کننده به حساب می‌آمد. در ادامه همان تابستان، شرایط حتی متزلزل‌تر شد. اسرائیل به صورت علنی و خصوصی علامت‌هایی ارسال می‌کرد مبنی بر اینکه ایران در حال نزدیک‌ شدن به خط قرمزها است و نشانه‌های بیشتر و بیشتری دریافت می‌شدند مبنی بر اینکه ارتش اسرائیل آماده حمله است. کار به جایی رسیده بود که کارشناسان امنیت ملی نشانه‌های مربوط به مراحل تمام شدن ماه را رصد می‌کردند تا ببینند حمله کی اتفاق می‌افتد. عقل سلیم حکم می‌کرد رهبران نظامی اسرائیل وقتی که ماه نو بود را انتخاب کنند، یعنی وقتی که آسمان تاریک بود و می‌توانست بدون احتمال رهگیری حمله را انجام دهد. اولویت در آن موقع مجاب کردن اسرائیل برای عدم بمباران ایران، دست‌کم به صورت موقت بود. کانال محرمانه با همه مقاصد و اهدافی که داشت، معلق شد. تنها چند ماه با تشکیل جلسه‌ای مجدد میان ایران و آمریکا فاصله وجود داشت.

ادامه دارد....

انتهای پیام/