فرزاد موتمن: ۱۸ سال است که به هیچ مهمانی سینمایی نرفتهام/ سینما در آمریکا با مسائل نژاد پرستی عجین شده است
وقتی فرزاد مؤتمن میخواهد در مورد فیلمش صحبت کند ناخودآگاه مجبور میشود به سیاستهای امروز سینمای ایران، سینمادارها، باند و باندبازیها، فیلمسازان و مخاطبان هم اشاره کند. او نگاه نسبتاً متفاوتی هم به سینمای هالیوود دارد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، «آخرینبار کی سحر را دیدی؟» عنوان فیلمی است از فرزاد مؤتمن که این روزها در چرخه اکران سینماهای کشور قرار دارد و فریبرز عربنیا، سیامک صفری، ژاله صامتی، آتیلا پسیانی، محمدرضا غفاری در آن به ایفای نقش میپردازند.
فرزاد مؤتمن در کارنامه خود عناوین آثاری همچون شبهای روشن صداها، جعبه موسیقی، پوپک و مشماشالا، سایه روشن، خداحافظی طولانی و... را دارد. ولی این فیلمش کمی با دیگر آثارش متفاوت است که خود به آن اشاره میکند.
*از ابتدای پروسه ساخت فیلم چه دیدگاهی در فیلمنامه تبلور بیشتری داشت و شما به آن بیشتر توجه داشتید؟
وقتی فیلمنامه نوشته شد ما با یک درام پلیسی و اجتماعی روبرو بودیم که یکسری مطالب را هم بیان میکرد همانند مسئله تعصبهای بیجا، خشونت علیه دختران، قضاوت عمومی که گاهی همه زیادی حرف میزنیم در فیلم وجود دارد.
تبعاً من بیشتر روی بافت و معماری فیلم متمرکز بودم و این که چطور یک چنین فیلمی را باید تصویر کنم و بافت را پیدا کنیم.
*چقدر به این بافت نزدیک شدید؟
من اصولاً خود را یک فیلمساز مولف قلمداد نکردم. من همیشه خود را کارگر سینما معرفی کردم. من یک کارگر هستم. فیلمی که به من میدهند را میسازم. من متعهد به فیلمنامهای هستم که به من میدهند و معمولاً هیچ چیزی عوض نمیشود. همان که نوشته شده کار میشود.
تنها فیلم من که میتوانیم بگوئیم قدری فیلم تالیفی شد آخرین فیلم من تحت عنوان «سراسر شب» بود که هم خود فیلمنامه را نوشتم. این به طور کلی با همه فیلمهای من متفاوت است و فیلم خیلی خاصی است و این فیلمی است که اگر آیندگان قرار باشد اسمی از این ببرند شاید با این فیلم به یاد بیاورند. ولی در باقی فیلمها من پایبند فیلمنامه بودم.
در مورد این فیلم ابتدا با تهیه کننده دیدار داشتم و او به من گفت میخواهیم فیلمی درباره مسئله قضاوت بسازیم و این که حرف مردم چقدر می تواند تبعات داشته باشد. قصهای هم برای من تعریف کردند و خلاصه قصهای است که الان در فیلم میبینید.
امیر عربی (نویسنده) به فاصله یک ماه بعد از آن دیدار فیلمنامه را به ما داد که یک فیلمنامه پلیسی بود با زیرمتنی اجتماعی. من تبعاً به هر دو وفادار بودم، هم نویسنده و هم تهیه کننده.
فیلمنامهاش برای من یک جذابیتی که داشت متفاوت بود از جنس کارهایی که تاکنون کار کردهام.
ترجیح میدهم سراغ چیزهایی بروم که کمتر کسی دنبال آن میرود
معمولاً فیلمهای من فرمالیسته و انتزاعیتر است. قدری اکراه دارم که فیلمهای اجتماعی بسازم به این دلیل که همه میسازند و من ترجیح میدهم سراغ چیزهایی بروم که کمتر کسی دنبال آن میرود. این فیلم باعث شد یک بار من فیلمی همانند فیلمهای ایرانی بسازم.
*باز هم جای امضای فرزاد موتمن پای فیلم بود.
به هر حال کمی چموش هستم(با خنده)، خیلی به تخیل اهمیت میدهم و به نظرم اصلا سینما تخیل است. مشکل من با بیشتر فیلمها این است که فاقد تخیل هستند. سینمای ایران دقیقاً همان چیزی را نشان میدهد که صبح تا شب در خیابان و جامعه میبینیم. من علاقهای ندارم این را ببینم. سینما یعنی به ورای زندگی برود و نتیجه به ما برگردد.
*از این بابت میگویم جنبه انتزاعی در این فیلمتان هم وجود داشت که به عنوان مثال کاراکتر «سحر» را موقعی که در پایان فیلم دیدم اصلا تعجب نکردم، چون از همان ابتدای فیلم با فکتهایی که میشنیدم دقیقا همان ویژگیهای فیزیکی مثل هیکل و صورت و... ویژگیهای فکری در ذهنم ساخته شد که دقیقا مطابق با همان «سحر» پایان فیلم بود.
مهمترین ویژگی فیلم برای من همین بود. آدمها با انگیزههای مختلف به یک پروژهای نزدیک میشوند. برای من نکته مهم این بود که فیلمی میسازیم که کاراکتر اصلی هیچ وقت دیده نمیشود و دیگران درباره او حرف میزنند و دیگران هیچ کدام کاراکتر نیستند. حتی پلیس فیلم که فریبرز عربنیا بازی میکند هم کاراکتر نیست.
آدمی است که بیشتر از بقیه دیده میشود چون پروندهای را جستوجو میکند ولی کاراکتر سحر است و من فکر میکنم برگ برنده فیلم همین است که بدون این که کاراکتر را نشان دهیم، آن را به تماشاچی شناساندیم. این طور که شما میگوئید در انتهای فیلم سحر را دیدم احساس میکردم میشناسم.
برای این که به اندازه کافی این کاراکتر در ماجرا باز شده بود و این برای من خیلی حرف خوشایندی بود و این یعنی کار ما درست بود.
*از ابتدای فیلم که نگاه میکردم و داستان طرح شد به یک چیزی که فکر میکردم این بود که آیا در پایان فیلم کاراکتر سحر دیده خواهد شد یا نه؟ به هر دو صورت میتوانست اثر ختم شود، هم اینکه سحر را نبینیم و هرکس تصویر خودش از سحر را داشته باشد، هم آنکه دیده شود و مخاطب بگوید: آها، پس این شکلی بوده است. چه شد که شما وجه دوم را برگزیدید؟
من ترجیح میدادم سحر را ببینیم برای این که فکر میکردم اگر نبینیم تماشاچی تصویر کاملی از این دختر به دست نمیآورد و به عبارتی فیلم لخت میشد.
غافلگیری این است که برخلاف همه چیزهایی که درباره آن میشنویم و خیلی هم مثبت نیست یعنی این که خیلی بلند پرواز است و با همه دعوا داشت و هر شب با یک مرد میآمد و تصورات مختلفی از کاراکتر در ذهن ایجاد میشود و در انتها دختر خیلی معمولی را میبینید.
این به نظر من دردناکتر است و تکه بعد از آن را خیلی دوست دارم. جایی که سحر از ماشین پیاده میشود و در تاریکی میرود و ما دیگر او را نمیبینیم و میدانیم در تاریکی چه اتفاقی رخ میدهد و چه کسی آنجا است.
دردناکترین چیز هم در فیلم برای من آن بود که دختر قربانی غریبهها نشده بود!
*موقعی که فیلمنامه به دست شما رسید اولین و یا مهمترین عاملی که باعث شد این پروژه را بسازید چه بود؟
فکر میکنم یک فرصتی به من میداد تا بتوانیم یک پلیس ایرانی بسازیم. من فیلمسازی هستم که ژانرها را دوست دارم. یکی از مشکلاتی که در سینمای ایران داریم این است که کمتر سراغ بافت ژانری میرویم و کمتر در بافت ژانر فیلم میسازیم. عملاً سینمای ایران دو ژانر دارد: کمدی و درام های اجتماعی!
فیلم پلیسی و جناحی خیلی جای کار در کشور دارد چون کشور ما در طی 40 سال گذشته با شتاب غریبی شهری شده است یعنی اگر پیش از انقلاب جامعه ما جامعهای بود که 40 درصد آن در شهر زندگی میکرد و 60 درصد در روستاها زندگی میکردند الان معادله برعکس است.
الان حدود 70 درصد جامعه شهری داریم و 30 درصد جامعه روستایی است. وقتی شهر گسترده میشود جرم، جنایت و غیره گسترش مییابد. جرم و جنایت یک پدیده شهری است و به ندرت پیش میآید در روستا کسی را بکشند. چطور شود سر آب و مرتع و چرای دام دعوا شود و یکی با داس دیگری را بزند. یعنی دعواهای این چنینی است.
فقط در شهر است که پیچیدگیهای جامعه صنعتی و شهری باعث قتل میشود. این فیلم به من اجازه میداد یک فیلم پلیسی بسازم و پلیس ایرانی را تصویر کنیم. پلیسی که ادای پلیس امریکایی را در نیارد. پلیس ما اسلحه نداشت و در هیچ لحظهای از اسلحه استفاده نکرد، اصلاً اسلحهای در جیب ندارد. یک باری که سهراب فرار میکند، دنبال سهراب میکند، معاون او اسلحه دارد و سهراب را میگیرد.
این خیلی کمک میکرد که پلیس ملموسی بسازیم. پلیسی که وقتی در اداره راه میرویم شبیه آن را میبینیم. عامل اصلی این بود. فکر کردم یک بار هم شده پلیس ایرانی را بسازیم. نکته بعدی این بود که کاراکتر اصلی دیده نمیشد و این چالش بود برای این که برخی مواقع یک چالش باعث میشود فیلمی را بسازید.
چهارچوب ژانر از آن جایی که فیلم پلیسی از غرب به طرف ما آمده است، یکسری اِلمانهای امریکایی و اروپائی را با خود میآورد. ما چقدر میتوانیم این المانها را کنار بگذاریم و آنها را ایرانی کنیم. وقتی فیلم پلیسی و یا جناحی در ایران میسازیم باید دقت کنیم که یک تفاوت اساسی دارد. آن است که در اروپا و امریکا و به خصوص امریکا ما با تشکیلات حرفهای و سازمانیافته جنایتکاری روبرو هستیم. حتی در ژاپن این چنین است.
در واقع با جنایتکاری حرفهای روبرو هستیم و به همین خاطر فیلمهای پلیسی آنها ابعاد گستردهای به لحاظ تعلیق پیدا میکنند. قتل در جامعه ما حرفه ای نیست. اصولاً از این سازمانها در ایران نداریم. قتل پدیدهای خانوادگی است. به دلایل مالی و اخلاقی و جنسی صورت میگیرد یعنی بیشتر خبرها این را تائید میکند که درگیریها این چنین است که یا اختلافات مالی است، یا خیانت زن به شوهر است یا برادری خواهر خود را به دلیل مسائل اخلاقی به قتل رسانده است. قتلها این شکلیاند معمولا.
در نتیجه شما باید در عین این که سعی میکنید فیلمی هیجانانگیز بسازید نباید ابعاد را خیلی گسترده کنید. ابعاد تنگتر میشود. من نسبت به این نکته خیلی حساس بودم که بتوانیم با همین موارد محدودی که در جامعه ما اتفاق میافتد پیازی را پوست بکنیم و به اصل آن برسیم.
من شباهت خیلی زیادی بین آخرین بار کی سحر را دیدی و اسپات لایت (اثر توماس مککارتی/ محصول 2015/ آمریکا) دیدم. به نظرم یک نوع فیلم هستند. برای من خیلی جالب بود که در همان سال ما این فیلم را ساختیم و آنها هم یک چنین فیلمی ساختند. برای آن که «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» هم مثل اسپات لایت یک فیلم ژورنالیستی است، درست است که کاراکتر خبرنگار نداریم و کاراکتر –کاراگاه را داریم ولی در آن فیلم خبرنگاران همانند کارآگاهها یک پروندهای را دنبال میکنند.
نکتهای که در هر دو فیلم مهم بود این بود که تعلیق به آن مفهومی که در فیلم کلاسیک وجود دارد را دارا نیستند. ما در فیلم اسپات لایت از ابتدا میدانیم قصه چیست. یعنی به محض این که گروه اسپات لایت میرود که مسئله فساد در کلیسا بوستن را تحقیق کند ما میدانیم همان داستانی است که انتها آن قدر فراگیر شد که پاپ عذرخواهی کرد. پاپ مجبور شد اعتراف کند در کلیسای کاتالیک فساد جنسی وجود دارد و عذرخواهی کرد.
*چند سال پیش در جلسهای گفتید فیلمهایی را که میسازم خودم زیاد نمیبینم. این درست است ؟چرا؟
بله درست است، به ندرت نگاه میکنم، برایم سخت است چون فقط ایرادات فیلم را میبینم. من در هر فیلمم یکی دو صحنه هست که دوستش دارم. باقی فیلم را شاید خیلی به آن علاقه نداشته باشم. به نحوی سختگیرترین منتقد فیلمها احتمالاً خودم هستم.
در فیلم آخرین بار کی سحر را دیدی من صحنه سردخانه را خیلی دوست دارم. به نظرم در این صحنه خیلی خوب همه چیز درامده است ولی این را درباره همه صحنه ها نمیتوانم بگویم.
*جای دیگری گفته بودید از هر فیلمی که میسازم یک چیزی به یادگار برمیدارم. از آخرین بار کی سحر را دیدی چه یادگاری برداشتید؟
از فیلم آخرین بار کی سحر را دیدی من چیزی را برنداشتم چون چیزی که میخواستم متعلق به یک آدمی بود. چیزی که میخواستم ساعت سیدنی کاراکتر «سحر» بود ولی متعلق به خود روشنک گرامی بود و من نتوانستم بردارم.
خاطره جالبی از این ساعت دارم، این تکه در واقع در فیلمنامه نبود. بعد آنکه روشنک گرامی فیلمنامه را گرفت و خواند و قرار شد با یکدیگر کار کنیم، وقتی دفعه دوم آمد دفترمان، دیدم دو عدد ساعت به مچ دستش بسته است.
علت را پرسیدم و گفت: این ساعت دومم به وقت سیدنی است، در واقع حس خودش بود.
من به حدی از این خوشم آمد که این را در فیلمنامه گذاشتیم، در واقع کار و ایده خودش بود.
* برخی نقد دارند که چرا در فیلم آدم خوب کم میبینیم؟ این انتقاد را قبول دارید؟
وقتی فیلمی با موضوع جنایت میسازید به طور طبیعی با افعال منفی زندگی روبرو هستید. شما یک سر به کلانتری بروید اگر یک امر مثبت شنیدید به من بگوئید. این طبیعی است که وقتی به این ژانر نزدیک میشویم اساساً با فضای تیره و تاریک کار میکنیم.
* این دومین فیلمی است که در قامت تهیهکننده اسم شما ثبت شده، درست است؟
من تهیهکننده هیچ کدام از این دو فیلم نیستم، نه خداحافظی طولانی، نه «آخرین بار کی سحر را دیدی؟». در مورد هر دو فیلم اتفاقی که افتاد پروانه ساخت به اسم ایشان صادر نمیشد و به من اجازه میدادند نامم به عنوان تهیهکننده ثبت شود. من تنها اسم خود را گذاشتم که بتوانند کار را انجام دهند.
*میلی ندارید به عنوان تهیهکننده حاضر شوید؟
میل این را دارم برای این که این شکلی میتوانم بهتر فیلمهایی که دلم میخواهد را بسازم ولی پول این کار را ندارم. احساس میکنم وقتی پول ندارید نباید تهیهکننده شد چون دردسرها بیشتر میشود.
*خیلی از تهیهکنندهها هستند پول ندارند ولی تهیهکنندگی میکنند.
بله. من آدم این شکلی نیستم. من تاجر نیستم. در نتیجه ترجیح میدهم خودم تهیه نکنم. این دو فیلم هم به این شکل شد. به همین دلیل زیاد نمیتوانم برای فیلمهای بعدیام برنامهریزی کنم چون هم بیپول هستم و هم خیلی تنها و بیکس.
خیلی اتفاقات برای من ناگهانی رخ میدهد و یک چیزی ساخته میشود. من برنامهای برای تولید فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» نداشتم. به من تلفن کردند و گفتند بیا، بعدهم باهم به توافق رسیدیم و قبول کردم.
از آن جایی هم که گوشهگیر هستم و خیلی با اهالی سینما رفتوآمدی ندارم و 18 سالی است که یک مهمانی سینمایی و دورهمیهایشان را نرفتم، چیزی هم نمیشنوم و کسی چیزی به من نمیگوید.
راستش زیاد نمیدانم چه خبر است، چرا آن جایزه میگیرد و این جایزه نمیگیرد. شاید برای من مهم نیست چون من نزدیک 20 سالی است که فیلم سینمایی می سازم و 11 فیلم ساختم و هیچگاه به من جایزهای ندادند و این برای من عادت شده است. خیلی هم پیگیر این نیستم. واقعاً با خاطراتی از فیلمهای خود زندگی میکنم و این برای من کافی است.
* در سالهای اخیر میبینیم که پرفروشترین فیلمهای سینما، فیلمهای کمدی هستند. شما چه ارزیابیای از این جریان دارید؟
این یک مسئله خیلی قدیمی است و در واقع به شروع سینما در ایران بازمیگردد. اجازه دهید درباره تاریخ زیاد صحبت نکنیم چون بحث مفصلی است و به این چند سال اخیر نگاه کنیم. به نظر من میرسد اتفاقی که رخ داده این است که نوع به خصوصی از فیلم کمدی با چند ستاره خیلی انگشتشمار فروشهای بسیار خوبی کردند.
همین اتفاق باعث شد صاحب سینما بترسد که امکاناتی را به انواع دیگر فیلم بدهد. یعنی سالنهای خود را اساساً به این نوع فیلم دادند و نوع به خصوصی از درام اجتماعی که در آن سوی آبها طرفدار داشت و احساس میکردند حتماً خیلی پرفروش خواهد بود.
در نتیجه امکانات خوب را برای اکران در اختیار این دو نوع قرار دادند و باقی فیلمها زخمی اکران شدند. آن پشت قرار گرفتند، با سالنهای ناکافی و تبعاً با تبلیغات ناکافی بودند و این چیزی است که به آن مافیا گفته میشود البته واقعاً مافیایی وجود ندارد و فقط یک باند و گرایش در سینماداران است.
به نظر من سینمای ما نسبت به دهه 40 خیلی عوض نشده است. یعنی سینمادار ما دوست دارد فیلمفارسی نمایش دهد، البته از نوع امروزش! این جنس به خصوص از کمدی برای او ارضا کننده است. این اتفاق باعث میشود فیلمی همانند «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» که اتفاقاً فیلم تجاری است و داستانگو، تند، هیجانانگیز است و اگر درست اکران شود فروش خوبی خواهد داشت، عملاً این فیلم در پشت و در سالنهای محدود است.
مثل این است که یک بقالی است یک جنسی را تولید کرده و این جنس رادر ویترین گذاشته است. از این جنس مارک دیگری هم دارد و پشت گذاشته است و کسی نمیبیند. آن کالا که در پشت است به حدی فروش نمیرود که صاحب کارخانه پشیمان میشود و دیگر تولید نمیکند.این اتفاقی است که در سینمای ما رخ داده است.
سینمای ما به دلیل محافظهکاری صاحبان سینما و دفاتر پخش ریسک پذیر نیستند در حالی که در سینما باید ریسک کنید اگر میخواهید رشد کنید. اگر قرار است همیشه چهره دو کمدین را روی پرده سینما ببینیم میتوانیم ادامه دهیم، اما طبیعی است که فیلمهایی همچون «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» نمیفروشد و بسیاری از فیلمهای من در سینما این چنین قربانی شدند چون قدری شبیه به فیلمهای دیگران نبودند. شاید تهیهکننده هم این چنین فیلم هایی نسازد.
شاید من هم با توجه به این که 62 سال سن دارم خسته شوم و رها کنم. من هم در گوشهای بنشینم و احساس کنم نمیشود.
* این مسئله باعث نشده به ساخت این نوع فیلمها فکر کنید؟ شما سال 88 فیلمی با عنوان «پوپک و مشماشالا» ساختید، شاید اگر خیلیها جای شما بودند وقتی میدیدند فیلمشان با استقبال خوبی مواجه شده، همین راه را ادامه می دادند.
من اصلاً با کمدی مخالف نیستم، خودم یک کمدی ساختم. اصلاً با این کمدینها هم مخالف نیستم و بسیار هم محترم هستند. معتقدم جامعه بیشتر از هر چیزی فیلم کمدی نیاز دارد و باید بیشتر از فیلمهای دیگر ساخته شود ولیکن راه دهید فیلمهای دیگر هم دیده شوند. این میزان همه چیز را ناامید نکنید.
اما ترجیح میدهم فیلمهایی را بسازم که برای خودم مهم هستند و سینمای ایران به این فیلمها نمیپردازد و به طرف این فیلمسازی نمیآید. قضیه پوپک را بارها گفتهام. واکنشی بود به یک اتفاق!
من فیلمی ساختم به نام «صداها» که برایم بسیار عزیز است و خیلی دوستش دارم. اگر 4 سینما به این میدادند فروش خوبی میکرد ولی در سانسهای چرخشی نمایش داده شد و نتوانست به رقم خوبی از گیشه برسد.
سانس گذاشته بودند مثلا ساعت 1 صبح در سینما آزادی! دانشجوی من ساعت 12 و نیم شب به من زنگ زد و گفت جلوی سینمای آزادی رفتم و گیشه تعطیل است، ولی چطور یک صبح سانس برای این فیلم گذاشتهاند؟ نمیدانم.
فروش پایین فیلم «صداها» باعث شد در رالی تهیهکنندهها چیزهایی درباره من بگویند، مثلاً مشخصاً گفته شد موتمن امکان ندارد بتواند فیلمی بسازد که مردم را بخنداند. این فقط فیلمهای سرد میسازد و یک مشت دانشجو و منتقد ممکن است دوست داشته باشند.
یک روز با خانم منیژه حکمت درباره این موضوع صحبت میکردیم و او به من ساخت پوپک و مشماشالا را پیشنهاد کرد و چون آن تهیهکنندهای که فلان حرفها را درباره من زده بود، آن سالها خودش یک فیلم کمدی ساخته بود، من گفتم این فیلم را میسازم که فیلم من از فیلم او بیشتر بفروشد. بعد هم دیگر فیلم کمدی نمیسازم و نساختم. این همان واکنشی بود که گفتم.
بعد از پوپک از این جنس پیشنهادات زیاد بود. پیشنهاد داشتم که با شخصیت محسن دیویدی باز فیلم بسازم ولی اگر به یاد داشته باشید بعد از پوپک هیچ کاری نکردم چون نمیخواستم تبدیل به کمدیساز تمام وقت شوم. بعد از سه سال فیلم بسیار تجربی و نفروش ساختم که «سایه روشن» نام داشت.
مهم نیست آن فیلم نفروخت. من به آن فیلم افتخار میکنم و دلم با آن فیلم است. بعد از آن هم با دو فیلم «خداحافظی طولانی» و «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» ادامه دادم. الان بدم نمیآید دوباره یک کمدی بسازم.
*امروزه شاهد هستیم حجم وسیعی از آثاری که از لحاظ ساخت به شدت ضعیف و سخیف هستند، ولی با فروشهای نجومی طرف میشوند. بزرگترین استدلال صاحبان این نوع فیلمها کلمهای به نام مخاطب است، میگوید: وقتی خوب میفروشد یعنی مخاطب دارد، وقتی هم مخاطب دارد چرا نسازم؟!
سوال من این است روی این کلمه «مخاطب» در جامعه خودمان چقدر میتوانیم حساب کنیم؟
واقعیت را بخواهید در ایران شاید خیلی نمیتوان به مخاطب فکر کرد چون مخاطب ما فاقد سلیقه سینمایی است. این سلیقه را ندارد و مخاطب ما در سالهای اخیر به سینما نمیرود فیلم ببیند. به سینما میرود تا از ستارهای که در گیشه نشسته بلیط بگیرند. دم در سینما میروند تا با هنرپیشه ها سلفی بگیرند.
میروند با کارگردانی که در تمام سکانسها جلوی صحنه ایستاده است سلفی بگیرند. هدف این است. در واقع حواشی است که مردم را به سینما میکشاند. این اتفاق در تئاتر هم افتاده است. به همین خاطر تئاترها نه با بازیگران تئاتری که با بازیگران سینمایی انجام میشود.
عدهای میروند تا تنها بازیگران را ببینند. الان شرایطی است که بیشتر به فیلمنامه فکر میکنم که فیلمنامه به من چه میگوید. فکر میکنم این کار درستی است. ما در شرایطی هستیم که اندک اندک سعی کنیم سلیقه را به تماشاچی بازگردانیم. تماشاچی ما اصلاً سینما نگاه نمیکند.
من رفتم سینما میخواستم فیلمی ببینم، یکسری جوان جلوی من بودند این بحث را داشتند که اگر کسی در سالن خوابش برد بیدارش نکنند. من واقعا نمیفهمیدم برای چه سینما آمدند. اگر میخواهید بخوابید خانهتان بخوابید. کارگردان فلان فیلم میگوید: جلوی در سینما بیایید میخواهیم رکورد بزنیم. مگر وزنهبرداری است؟ ما در جامعهای زندگی میکنیم که تعریفها سر جای خود نیستند. از هر زاویهای نگاه میکنید همه چیز عجیب و غریب است. معنی ندارد و بیمعنا است. سینما میروند که بخوابند، که رکورد بزنند و... چنین چیزهایی میبینید که تنها باعث میشود بگویید اینها چه معنی میدهد؟
در نتیجه به عنوان فیلم ساز به چیزی به عنوان مخاطب نمیتوانم فکر کنم. این ایراد است. ارتباط ما با مردم کم است. من فکر کنم فقط آنهایی که دقیقا این جنس کمدیهایی که الان هر کدام 50 سالن میگیرند، به مردم فکر میکنند. آنها میروند بررسی میکنند مردم به چه جوکهایی میخندند و در واقع خط قرمزها چیست و شاخکها به چه چیزی حساس است و همان ها را در فیلمها تکرار میکنند. من به نحوی خلاف این جهت را میروم.
*شما سالها امریکا تحصیل کردید و فضای فیلمسازی در اینجا با امریکا بسیار متفاوت است. چه شد که در امریکا ادامه ندادید؟ چرا به ایران آمدید و هیچ وقت دوباره برنگشتید؟
برای این که من ایرانی هستم و در اینجا به دنیا آمدم و در اینجا هم میمیرم. طور دیگری هم نمیفهمم. فیلم سازی کاری است که با جامعه و فرهنگ آن و مردم کار میکنید، به تبع باید در کشور خود انجام دهید. من اصولاً چشماندازی ندارم که در امریکا فیلم امریکایی بسازم. اصولاً فکر میکنم باید در ایران فیلم بسازم.
ممکن است در مقطعی یک فیلمی را در کشور دیگری کار کنید ولی این نمیتواند ادامهدار باشد. من بدم نمیآید در کشور دیگری یک فیلم بسازم ولی آن فیلم باید کاراکترهای ایرانی داشته باشد و یا در کشوری باشد که قدری به ما نزدیک است. من علاقهمند شوم تا کاری را در خارج از کشور کنم. آن هم مسلماً یک فیلم خواهد بود نه یک آینده ادامهدار باشد.
چندان که میبینیم بچههایی که به خارج از کشور رفتند خیلی نتوانستند کار مداوم انجام دهند. یک کار کردند و دو کار کردند و بعد ماندند. سینما بسیار رقابتی است و محیط سینما به خصوص در امریکا به شدت با مسائلی همانند نژادپرستی عجین است و به راحتی به فیلمسازی از خاورمیانه راه نمیدهند.
هالیوود یک ماشین سرمایهداری است که باید پول دربیاورد!
*میتوان گفت سینمای هالیوود را خوب میشناسید. چه تحلیلی از آن دارید؟ به نظرتان جنبههای مثبت و منفی آن چیست؟
هالیوود جنبههای مثبت و منفی کنار هم دارد. جنبه مثبت هالیوود که اغلب به آن توجه نمیکنیم این است که هالیوود خیلی با جامعه همراه است و همیشه به تحولات اجتماعی که در امریکا اتفاق افتاده است واکنش نشان داده است. وقتی در دهه 30 فضای گنگستری در جامعه حاکم میشود، هالیوود ژانر گنگستری میسازد.
وقتی در دهه 50 مبارزه سیاهپوستان علیه نژادپرستی رشد میکند، هالیوود بلافاصله واکنش نشان میدهد و فیلمهایی با مسائل سیاهپوستان تولید می کند و ستاره سیاهپوست میسازد.
وقتی در دهه 60 جنبش زنان برای احقاق حقوق آنها گسترش مییابد ما با انبوه فیلمهایی با مسائل زنان در هالیوود مواجه میشویم، زنانی قوی هستند که جلوی مردان به زانو نمیافتند.
نگاه به شخصیت زنان در هالیوود متحول میشود. از این نظر هالیوود به نظر من به یک گونه حتی متعهد است.
روزی که مارتین لوترکینگ « کشیش سیاهپوست و نماد مقاومت سیاهان آمریکا علیه تبعیض نژادی» ترور شد 5-4 روز به برگزاری مراسم اسکار مانده بود و آن سال مراسم اسکار برگزار نشد. هالیوود اعلام عزای عمومی کرد.
به نظر من به همین خاطر با جامعه همراه میشود ولی در عین حال هالیوود یک ماشین سرمایهداری است که باید پول دربیاورد! به هر قیمتی که شده است.
*برگردیم به «آخرینبار کی سحر را دیدی؟» حاشیههایی که همان سالها برای فیلم ایجاد شد چقدر حق و چقدر ناحق بود؟
فیلم یک مشکل مالی داشت، من هیچوقت نفهمیدم چرا. چون چکهایی دست بچهها داده شد و این چکها هیچوقت نقد نمیشد. این حاشیهها خیلی پروژه را اذیت کرد و این که دوستیها را بین بچه ها از بین برد، انگیزه کار را از بین برد. فیلم بارها متوقف شد.
نکته این بود که میشد این اتفاقها این میزان علنی نشود و میشد به مطبوعات کشیده نشود و حتی به خانه سینما کشیده نشود چون این چیزها معمولاً حل میشود ولی متاسفانه این اتفاق افتاد که به مطبوعات رفت و چیزهایی گفته شد که فقط ما را دلگیر کرد.
من نقشی در این زمینه نداشتم ولی چون اسم من به عنوان تهیهکننده آمده بود گرفتار این بودم. من هنوز هم شورای داوری خانه سینما میروم و میآیم. من خیلی اذیت شدم و به همین خاطر این کار را نمیکنم. تحت هیچ شرایطی تهیهکننده نمیشوم چون خیلی اذیت شدم.
*در خصوص رابطه شما با فریبرز عربنیا حاشیهای ایجاد شد. این صحت داشت؟
مشکلشان با من نبود. به دلایل مالی صحنههایی از بازی آقای عربنیا در فیلم زخمی ماند، ولی طوری ادامه دادیم که الان کسی نمیتواند تشخیص بدهد برخی صحنهها زخمی است.
======================================
گفتوگو و مصاحبه: امیرحسین مُکاریانی- ایمان رنجبر
======================================
انتهای پیام/