خاطرات عضو جدا شده گروهک پ.ک.ک-۳|اعترافهای جمعی و خالی کردن شخصیت افراد
نکته پنهان و نهفته پلتفرم اعترافات جمعی، خالی کردن شخصیت واقعی افراد بود. آنها از صداقت و ناآگاهی افراد و با کلماتی از قبیل انقلابی و روح شهدا و ... اقدام به اعتراف گیری از آنها، آن هم در مورد نکات بسیار محرمانه و شخصی افراد میکردند.
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم، در قسمت دوم خواندیم که سعید از ورودش به یکی از مقرهای اصلی پ.ک.ک و صحنههایی که برای اولین بار از مقر تروریستها دیده بود صحبت کرد، اما در این قسمت خاطرات سعید مرادی را در مورد تشکیلات پ.ک.ک میخوانیم و میبینیم که این عضو تازه پ.ک.ک علیرغم تصویر ذهنی و انتظارش، به یکباره با یک تشکیلات نظامی روبه رو میشود.
تقسیمبندیهای نظامی در گروه
در ادبیات ارتش ترکیه، به دستههای نظامی که معمولاً متشکل از 7-8 نفر بود، مانگا میگفتند. به مکانی هم که در آن مستقر میشدند هم مانگا میگفتند. از پایینترین طبقهبندیهای نظامی در داخل گروه که برگرفته از زبان ترکی بود. بعدها تیم هم اضافه شد که از مانگا کوچکتر و متشکل از 3 تا 5 نفر بود.
مانگا (7-9)
تاقم (13-15)
بلوک (35-45)
تابور (100-135) نفر
بعدها مانگا از دستهبندیها حذف شد و تعریف تازهتری را به خود دید.
تیم: 3-5 نفر
تاقم: 2-3 تیم
بلوک: 2-3 تاقم
تابور: 2-3 بلوک
طبق تقسیمات اولیه که توسط فرمانده صورت میگرفت، من عضو یکی از مانگاها شدم. فرمانده ما نیز، پسر جوانی که چند بار در جنگ با ارتش ترکیه، زخمی شده، بود. آن شب برای من خیلی به یادماندنی شد. شبهای ساکت زیر نور مهتاب، کنار فانوس، آتش و کتری سیاه و ... را در روستا تجربه کرده بودم، ولی این یکی انگار کمی فرق داشت. فرقش هم جو نظامی و خشکی بود که آن را از محیطهای رمانتیک و گردشگری متمایز میساخت.
واقعاً حیف که این لحظات خوب، همنشین فضایی نظامی میشدند. مکانی که برای آموزش گروه مشخص شد از دره بالاتر بود جایی در کوهستانهای قندیل که از طرف شمال به سلسلههای قندیل مشرف، از سمت شرق با مرزهای ایران، از سمت جنوب به شهر قلعهدزه (قلادزه) و سد دوکان و از طرف غرب نیز به ارتفاعات کاروخ و کوه رَش (کوه مشکی) مشرف بود. مکانی کوهستان و ناهموار، درختان بلوط و زالزالک و ... .
روز پرکاری بود و من خیلی خسته. پتویی تازه گرفتم و در مکان گروه خودم خوابیدم. اینقدر خسته بودم و گویی یکلحظه دراز کشیده بودم که با صدای نگهبان همه از خواب بیدار شدیم، هنوز هوا روشن نشده بود. من هم مثل بقیه بچهها وارد صف و راهی صبحگاه شدیم. شعارها عبارت بودند از (با جان و خون همراهتیم ای رهبر و یا پیروزی یا پیروزی) بودند.
البته این شعارها به زبان کردی بیان میشد و تقریباً در تمام گروه و در مکانها و مراسمهای متفاوت هم یکی بود. اگر هم فرقی داشتند، بسیار جزئی بود.
نزدیک به یک ماه اول زیاد با اطرافیان وارد بحثهای طولانی و جدی نشدم. بیشتر با ایرانیها و عراقیها سر صحبت داشتم. ترکیهایها همیشه با هم ترکی و سوریهایها هم بعضی وقتها عربی حرف میزدند، من هم باوجوداینکه زبان ترکیهایها را میفهمیدم، اما نمیتوانستم زیاد با آنها رابطه برقرار کنم.
یک حس عجیبی بود. خیلی دیر با آنها صمیمی میشدم و شاید از میان صد نفر با چند نفرشان، اما با عراقی و سوریهایها راحتتر بودم. البته این تقریباً یک روال معمول بود و بسیاری از بچهها همین احساس و رفتار را نسبت به ترکیهایها داشتند.
آن دوره که بنام دوره آموزشی پایه شناختهشده بود؛ حدود سه ماه طول کشید. نوبت صبح درسهای سیاسی ایدئولوژیک و بعدازظهرها هم دروس نظامی تدریس میشد. درسهای سیاسی ایدئولوژیک دوره عبارت بودند:
از تاریخ جهان (بر اساس نظریه داروین)
تاریخ کردستان
انتقاد و خود انتقادی
شخصیت انقلابی
میهنشناسی و میهندوستی
تاریخ حزب و چند درس دیگر.
بعد از ظهرها هم درس نظری و عملی سلاحهایی همچون کلاشینکف، آرپیجی، تیربار قناسه (بی کی سی) و نارنجک تدریس میشد.
در این چند ماه و در طی این دوره، لهجههای دیگر زبان کردی از جمله سورانی را بهخوبی یاد گرفتم و شناخت تازهای از دیگر کردهای سایر کشورها پیدا کردم. برایم تجربهای جالب و مهم بود. بعد از اتمام دوره، تقسیماتی بر اساس ملاکهایی که آنها برای خود دارند، صورت گرفت و هریک از افراد را به بخشی از حوزه کار و فعالیت اعزام کردند.
در مورد پلتفرم آخر دوره هم معمولاً آخر هر دوره از هرکس خواسته میشود تا گزارشی تحلیلی از روند گذشته خویش داشته باشد و در جلسه ارائه دهد. از نظر آنها این گزارش هرقدر دارای جزئیات بیشتری باشد، بهتر و مؤثرتر بوده و به پای صداقت و صمیمت فرد گذاشته میشود و بالعکس.
بیشتر بچهها به نحوه نوشتن آن آشنایی نداشتند. چون در واقع خیلی سخت است که انسان با دست خود تمام اشتباهات و جزئیات گذشته خویش را بنویسد و درملأعام بخواند. به هر حال این هم یکی دیگر از مراحل انقلابی شدن بود و هرکس به ناچار باید مینوشت و جلوی همه میخواند.
آنهایی هم که سواد نداشتند؛ دیگران برایشان مینوشتند و میخواندند. باید خود فرد در مقابل بچهها تا آخر جلسه سرپا میایستاد. سطح درک و توانایی دوره ما در حدی نبود که اشخاص توانایی تجزیهوتحلیل شخصیتی را داشته باشند و بیشتر به دنبال نمونههای کوچک از رفتار فرد بودند که در آنجا مطرح کنند.
فرد با حاضر شدن درملأعام و با اجازه کمیسیون یا همان ادارهکننده جلسه که معمولاً از فرماندهان و کادرهای قدیمی و با تجربه بودند؛ حاضر میشد و گزارش خود را قرائت میکرد. بعد یکییکی بچهها در مورد آن نظر میدادند و اگر کسی فرد مورد نظر را از نزدیک میشناخت، به جزئیات بیشتری میپرداخت و خلاصه اینکه هرکس برای دیگران کاملاً شناخته شده و آنالیز میشد.
تمامی رفتارها و کردارهای فرد از گذشته تا زمان حال به هم ربط داده میشدند و به قول متخصصین این گفتمان، شخصیت طرف حلاجی میشد. دستآخر هم اگر کسی انتقادهای وارده را قبول نداشت و اصرار میکرد، با پیشنهاد حضار، مورد مجازات قرار میگرفت که از تجدید دوره شروع میشد و تا حبس تعزیری و کار اجباری و ... ادامه داشت.
آنجا بود که نکته مهمی در روند این به اصطلاح پلتفرمها به ذهنم رسید. از راه این پلتفرمها هرکس هرچه در مورد خود و دیگران میداند، بیان میکند. حتی اگر در مورد خود نیز خیلی چیزها را لو ندهد، اما برای فاش کردن سرّ و راز دیگران هیچ ابایی ندارد.
نکته پنهان و نهفته این پلتفرمها، خالی کردن شخصیت واقعی افراد بود. آنها از صداقت و ناآگاهی افراد و با کلماتی از قبیل انقلابی و روح شهدا و ... اقدام به اعتراف گیری از آنها، آن هم در مورد نکات بسیار محرمانه و شخصی افراد میکردند و بعدها همین اعترافات که زیر لوای صداقت و صمیمیت و از آن بهعنوان راه پیشرفت و تعالی فرد یاد میشد، علیه وی به کار رفته و بسان اهرم فشاری در کانالیزه کردن افراد، مورد استفاده قرار میگرفت.
شاید این اولین نکته چالش من با افکار و سیاستهای آنان بوده باشد. چون تنها به اینجا ختم نمیشد و کیفیت و سطح برگزاری پلتفرم هر فرد تأثیر مستقیمی در کاری که باید در آینده انجام بدهد و مکانی که باید به آنجا اعزام شود نیز داشت.
یعنی در واقع هیچ فردی را طبق استعدادهایش در جایی نمیتوان یافت. نهتنها استعدادهای هیچکسی مدنظر قرار نمیگیرد، بلکه سعی میشود که دقیقاً برعکس آنها به خدمت گرفته شود.
این رفتار از نظر آنها توجیهی ایدئولوژیک دارد. گفته میشود که یک فرد انقلابی باید برای هر کاری آمادگی داشته باشد. این روش به عنوان یکی از راهکارهای مبارزه با افکار و رفتارهای طبقاتی هم به حساب میآید. یعنی با این کار میخواهند طبقات و اقشار را به سطحی همسان و برابر برسانند. بدین منظور فردی که مثلاً مدرک کامپیوتر دارد، باید به کارهای تدارکاتی و لجستیک مشغول شود و یکی هم که شاید اصلاً در فاز نرمافزار و سختافزار نباشد، به این کار گماشته میشود. هدف از این کارگروه به ظاهر برداشتن مرزهای طبقاتی است.
اینها نکات و مسائلی بودند که از همان اوایل فکرم را به خود مشغول کردند. بعد از اتمام دوره ما را به بخش لجستیک بردند که آنجا لباس و تجهیزات نظامی تحویل بگیریم. ناگفته نماند در دوره ابتدایی آموزش اسلحه و مهمات به افراد تازه وارد داده نمیشود.
بعد از تحویل لباسها، توسط فرمانده باید مشخص میشد که آرپیجی و تیربار را به چه کسی بدهند، بقیه هم کلاشینکف تحویل میگرفتند. هیچگونه اعتراضی هم وارد نبود. هرچه آنها میگفتند، باید همان میشد. وارد نبودن اعتراض به مقولهای بنام دموکراسی مرکزی ربط داده میشد.
این اصطلاح از کاربردیترین واژههای بهکار رفته در حزب بلشویک شوروی سابق و پسماندههای آن در خاورمیانه بود. تعریف آن هم بدینصورت بود که از پایین به بالا هرکس تنها حق پیشنهاد دارد و کلیه کارهای محول شده به افراد هم باید بدون هیچگونه کموکاست و اعتراضی عملی شوند. از بالا هم تنها دستورات و فرمانها صادر میشود و اگر پیشنهادی وجود داشت بنا به موقعیت و منفعت کلی به طرفی یا مثبت یا منفی سوق داده میشود.
بخش عمده افراد با تقسیمبندیهای مجزا، به بخش نظامی فرستاده شدند که من هم یکی از آنها بودم. آنهایی که به این بخش اعزام میشدند، اکثراً از دوطبقه خرده دهاتی بودند. اینها همه از روی برنامه صورت میگرفت. چراکه در آنجا سه گروه شخصیتی عمده تجزیهوتحلیل میشود.
ابتدا، آن دسته از افراد که سطح معلومات پایین و در مسائل فکری و سیاسی و ... سر رشته خاصی ندارند که اصطلاحاً به این گروه دهاتی (گوندی) گفته میشود. این دسته از افراد غالباً در کارهای نظامی و تدارکاتی که لازمه قدرت جسمی بالایی است به خدمت گرفته میشوند.
دسته بعد، فئودالها (خان و کدخدا منشها) هم طبقهای به شمار میروند که همیشه دوست دارند مثل کدخدای قدیم در روستاها دستور دهند و غلامهایشان هم اجرا کنند. اینها هم بیشتر در مکانهایی که احتیاج به خدمتگزاری باشد به خدمت گرفته میشوند بهویژه در کارهایی که بیشتر درملأعام باشند تا بدین شیوه غرور آنها را کمرنگتر کنند.
دسته آخر خرده بورژواها بودند و به آن دسته از افراد تلقی میشود که سالهای متمادی در مدارس و دانشگاهها تحصیلکردهاند. در اصطلاح به این دسته هم (لافازان) یا همان یاوهگو گفته میشود و همیشه هم مورد تمسخر دسته اول و دوم هستند. اینها هم بیشتر در کارهایی که به قدرت جسمی زیاد نیاز باشد به خدمت گرفته میشوند.
در واقع این طبقهبندیها به نوعی بیانگر دیدگاههای ایدئولوژیک، فلسفی، سیاسی و اجتماعی آنها است. در مورد افرادی که دارای سطح پایینی از معلومات و آگاهی هستند، معتقدند که از لحاظ فکری و سیاسی قادر به انجام کاری نخواهند بود. لذا از این گروه بیشتر در کارهای سخت و جسمی استفاده میشود. جالب اینکه حتی در نیروهای نظامی هم قادر به انجام وظایفی در حد یک فرمانده نیستند و به همین خاطر هم اکثراً سالها درحد یک مبارز ساده باقی خواهند ماند.
ادامه دارد...
انتهای پیام/