عرفانیان: با "مربعهای قرمز" زندگی کردم/ خاطرات شهید مدق پای مرا به جنگ باز کرد
خاطرات منوچهر مدق از زبان همسرش را خواندم رسیدم به نقطه اوج عاطفی این کتاب باورم نمی شد دوباره برمی گشتم از اول می خواندم این که نوشته واقعی است خدایا؟این شد که آن کتاب پای من را به جنگ باز کرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، میگویند تا رزمندهای از خاطرات روزگارش در خط مقدم جبهه میگوید و مینویسد، تا مجروح زخم جنگ بر بدن دارد خاطرات جنگ فراموش نخواهد شد. خاطرات هیچ جنگی فراموش نخواهد شد. تاریخ نوپای دفاع مقدس ما نشان داده است خاطرات این جنگ مهجور فراموش ناشدنی است .گمنام است ولی پر از خاطرات بد و ناگفتهها و ناشنیدهها جنگ هشت ساله با تمام زخمها و شیرینیها و تلخ کامیهایش جزء تاریخ مردم این دیار است.
به بهانه چاپ کتاب "مربعهای قرمز" خاطرات حسین یکتا؛ با زینب عرفانیان نویسنده این اثر به گفتگو نشستهایم:
*چه شد که وارد حوزه دفاع مقدس شدید؟
یک خاطره ناب دارم، 22 سال داشتم تازه از دانشگاه شهید بهشتی فارغ التحصیل شده بودم و تب و تاب کتابهایی مثل نیمه پنهان بین بچهها افتاده بود. یک کتاب خواندم به نام شوکران خاطرات شهید «منوچهر مدق» از زبان همسرش چند صفحهای که خواندم رسیدم به نقطه اوج عاطفی این کتاب باورم نمیشد. دوباره برمیگشتم از اول می خواندم این که نوشته واقعی است خدایا؟ مگر میشود این همه سختی، این همه دوست داشتن، این همه در کنار هم بودن در زندگی واقعی شدنی است نگاه کردم دیدم روی جلد جز کلمه واقعی چیزی ننوشته مطمئن شدم. این واقعی است و این شد که آن کتاب پای من را به جنگ باز کرد به اینکه ما زیر این آسمان با چه کسانی داریم زندگی میکنیم که از آنها غافل هستیم سن و سالی هم نداشتم 21-22 سالم بود. یکسری کلاسهای داستان نویسی رفتم که دست بر قضا آنها هم ژانر جنگ کار میکردند و کم کم رسیدم به این نقطهای که الان هستم.
*چند اثر داشتید؟
سه اثر، اولین کارم علمداران و بعد رسول مولتان و بعد هم مربعهای قرمز.
*چه شد که به نگارش خاطرات آقای یکتا تصمیم گرفتید؟
از ایشان باید بپرسید چرا زینب عرفانیان. چون ایشان انتخاب کردند. آقای یکتا قبل از شروع این کتاب آدم معروفی و پر مخاطبی بودند. اما اصلاً من ایشان را نمی شناختم، حتی اسم ایشان را نشنیده بودم. به جزء یک روایت که در شلمچه از ایشان شنیدم .تا دو ماه بعد در رونمایی رسول مولتان بود که آقای یکتا به عنوان مهمان ویژه دعوت بودند و کتاب را خوانده بودند. به همین خاطر حس کرده بودند که این قلمی است که دنبالش هستند و پیشنهاد همکاری دادند و تا سه سال درگیر این کتاب بودیم.
*از چگونگی جمع آوری و نگارش کار بگویید؟
این کار واقعیت محور است و در فضایی ما بین داستان و تاریخ شفاهی نگارش شده است همچنین تمام تلاشم را به کار گرفتم که در امانت خیانتی نشود. همرزمهای آقای یکتا که در آن وقایع باهم مشترک بودند کتاب را خواندند و صحت استناد خاطرات را تایید کردند از اصول داستان همچنین من فنونی را به کار گرفتم که به محتوا و واقعیت محتوا آسیبی نزند عناصری مثل فضا سازی شخصیت پردازی و برش زمان را به کار گرفتم و در یک مقدار حساس و سخت بود.
*کدام قسمت از کتاب مربعهای قرمز نوشتنش مشکلتر بود و تحت تاثیر قرار گرفتید و کدام یک از این اتفاقهای کتاب شما را درگیر کرده بود؟
در این سه سالی که درگیر این کار بودم، می توانم بگویم با این کتاب زندگی کردم. هر کلمهاش دم و بازدمی از حیات من بود. آدم وقتی شاغل است هشت صبح می رود و چهار بعدازظهر برمیگردد با اضافه کاریها 6 دیگر 9 دیرتر خانه نمیآید. من احساس میکنم خوابم، غذایم، استراحتم، سفرم، مهمانیام همه جا این کتاب همراه من بود. و البته این را به عنوان سختی کار نمیگویم این را به عنوان لذت کار میگویم که چه طعم خاصی من در این سه سال چشیدم با همنشینی با شخصیتهای این کتاب راوی یکی از پر رنگترین شخصیتها بود که کسی نبود که بگویم همه وقت من را گرفت راوی این کتاب یک پل ارتباطی بود بین من و همه شخصیتهای کتاب مثل شهید جعفر احمدی میانجی، مثل شهید محمد زلفی، مثل شهید احمد کریمی و... اینها شخصیتهایی بودند که وقتی با خودم خلوت میکنم، میبینم که هنوز حق این شهدا ادا نشده چرا که با یک اسم آوردن در کتاب و شخصیت پردازی و خاطره از آنها گفتن تمام شد در حالی که خیلی بیشتر این شخصیتها جای کار دارند و یکی از لطفهایی که این کتاب برای من داشت این بود که پای من را به گلزار شهدای قم باز کرد که در یادآوری که وسط کتاب خورده توصیفم را از آن گلزار شهدا آوردم که یک قطعهای از بهشت روی زمین است. یک بخش اثرگذار شهادت شهید زینالدین بود. آن هم به این علت که بنده نقطه شهادت ایشان را در همین سفرهایم با آقای یکتا رفته بودم، دیدم و این سوال را جناب جمشیدی در مراسم رونمایی از من پرسیده بودند که چند جای کتاب شکستی و قلم گذاشتی زمین و نتوانستی ادامه بدهی جوابش این بود که اگر بپرسید چند جای کتاب نشکستی من راحتتر جواب میدهم الان هم در جواب سوال شما همین است ولی لحظاتی که با این کتاب گذراندم را با هیچ چیز دنیا عوض نمیکنم.
*در مورد فصل بندی کتاب هم توضیحی میدهید؟
این کتاب اتفاقی 14 فصل شد و من به فال نیک گرفتم. در ابتدا کتاب پر از تیتر بود یعنی من خیلی برش زده بودم و کار کوتاه بود اما در بازخوانیهای مکرر در مرحله آخر تیترها را حذف کردم و تصمیم گرفتم به هر فصلی یک عنوان بدهم وقتی رسیدم به فصل آخر چهارده فصل شد تا به صورت اتفاقی قوت قلب شد.
*یک نکته ای که برخی مطرح میکنند، اینکه عناوین قید نشده باشد مخاطب باید تا وسط کار برود تا وسط کار می رود تازه می فهمد کجای داستان است.
ما مخاطب نرمال را در نظر گرفتیم که به صورت خطی از اول شروع می کند به خواندن چون مجله دستش ندادیم یک داستان دنباله دار دادیم و فال حافظ نیست که وسط کتاب را باز کند یا باید پر از تیتر باشد برش خورده شود یا تیترها باید حذف شود اگر پر از تیتر باشد آسیبش این است که ارتباط مخاطب با متن قطع می شود و اینکه کار شهید می شود.
*نگارش را همزمان با جمع آوری شروع کردید؟
نه اصلا توانایی بقچهای کار کردن را ندارم و در کار حرفه ای این را تایید نمیکنم که بیاییم همه اطلاعات را بقچه کنیم و بگذاریم کنار و بعد برویم سراغش باز کنیم و تازه پردازش کنیم در این سه سال می توانم بگویم مصاحبه و تالیف و پرداخت و ویرایش را همزمان با هم جلو بردم.
*حذفیات کتاب چند صفحه بوده است؟
حذفیات کتاب نزدیک ده صفحه ولی برای خاطرات جنگ ایشان نبود.
*آیا با ادبیات شیوایی که آقای یکتا در بیان خاطرات دارند به شما در نگارش کتاب کمک میکرد؟
هم ادبیات ایشان شیواست هم سعی میکردم حضور بنده به عنوان نویسنده به کمرنگ ترین حد ممکن برسد که وقتی خواننده کتاب را بست شک کند که عرفانیان بود یا یکتا بود. سعی کردم این اتفاق بیفتد که الحمدالله گویا به آن نزدیک هستم.
*ایشان خودشان هم روی بحث نگارش حساس بودند؟
روی چاپ آن خیلی حساس بودند، چرا که از حضرت آقا شنیده بودند که تا رزمندهای خاطراتش را تعریف نکند جنگش تمام نشده است.
*با توجه به اینکه در حوزه تاریخ شفاهی کم کاری شده است چقدر نیاز به این نوع اثرها حس کردید؟
تاریخ شفاهی و اتفاق و واقعه تاریخی که سند داشته باشد جزو تاریخ این مملکت است وقتی جزو تاریخ است یعنی متعلق به من نیست، متعلق به آقای یکتا نیست، متعلق به همه است. مهمترین اتفاق در سالهای اخیر را می توانیم جنگ تلقی کنیم. خیلی وقت گذاشته می شود، زحمت کشیده میشود، خاطرات شهدا نگارش میشود. چرا به سبکی نگارش نشود که به عنوان سند به آن بشود رجوع کرد؟ چرا به سبکی نگارش نشود که بشود به عنوان منبع پژوهشی به آن رجوع کرد؟
*برای ثبت خاطرات سفر هم کردید؟
بله تقریبا همه لوکیشن ها را دیدم.
*لزوم این کار چه بود؟
مسلماً نظر آقای یکتا بود و علاوه بر نظرشان همکاری خوبی که با بنده داشتند و امکاناتی که فراهم کردند شاید اگر همراهی و همدلی آقای یکتا را نداشتم پای من به خیلی مناطق باز نمیشد. یک منطقه امنیتی که پر آسیب و حساس هست و من توانستم فاو را از نزدیک ببینم. خاطرات کودکی ایشان را در منزل پدری ایشان در قم را رفتم و دیدم. بارها این مسیر را رفتم و آمدم، قدم زدم دیدم، شنیدم، حس گرفتم، همزاد پنداری کردم و بعد نوشتم این بازدیدهای میدانی به نگارش کتاب خیلی کمک کرد.
*چرا کنار اسمتان مربع قرمز گذاشتید و چرا این عنوان را برای کتاب انتخاب کردید؟
آن اتفاقی افتاد به خاطر یک سوال الان منصفانه نیست که بگویم پانصد صفحه کتاب را بخوانید، میگویم چون کتاب رونمایی شده کشف رمز را انجام میدهم. آقای یکتا در عملیات بدر مسئول آمار گروهان بودند و یک دفترچهای در جیبشان بوده که اسامی همه کسانی که در گروهانشان بوده در آن نوشته شده بوده و سمت آنها یکی آر پی چی زن است، یکی تک تیرانداز، یکی مسئول دفتر، مسئول آمار باید وقتی یکی شهید میشود در آن دفترچه وارد کند. آقای یکتا هر کسی که شهید می شده جلوی اسمش یک مربع قرمز میکشیده و کم کم تعداد این مربع های قرمز در طول عملیات زیاد میشود و بغض چنگ میاندازد به گلوی راوی که همه دارند می روند. چه زمانی نوبت من می شود که در عملیات مجروح می شوند و آن خونی که روی طرح جلد کتاب است و آن مربعهای قرمز برگرفته از این دفترچه قرمز گروهان است. خون شکم آقای یکتاست که تیر می خورد و دفترچه را خونی می کند و این مربع های قرمز می شود آرزو برای راوی کتاب که چه زمانی این مربع های قرمز جلوی اسم من نقش می بندد. آقای جمشیدی از من پرسیدند که کنار اسم شما این مربع قرار گرفته خیلی اتفاقی بود و جالب هم بود برای من که چیزی که قلباً آرزوی آن را داشتم در روی جلد کتاب یک گام به واقعیت نزدیک شده که کنار اسم من یک مربع قرمز قرار گرفت، ما گزینه های زیادی داشتیم برای انتخاب بررسی های مختلفی که کردیم که برای این کتاب آقای خلیلی و انتشارات شهید کاظمی را راحت تر می شود اذیت کرد. ما چند بار در حین پروژه کار را گرفتیم و تغییر دادیم و هر ناشر دیگری بود با اکراه با ما راه می آمد ولی آقای خلیلی انصافاً با جان و دل با ما همکاری کردند و دویدند برای اینکه این کتاب را برسانند.
*کار بعدیتان هم در حوزه دفاع مقدس است؟
از خدا خواستم اگر وقت و توان و انرژی هزینه می کنم در راه به تصویر کشیدن ایثارها و گذشت های بچههایی باشد که در دوران مقدس جانشان را هزینه کردند.
*کمی در مورد کتاب رسول مولتان برایمان بگویید.
من در دوران راهنمایی یک همکلاسی داشتم به نام فهیمه که روز اولی که وارد مدرسه شد وقتی که خودمان را معرفی کردیم معلممان از همه می پرسید که سال پیش کدام مدرسه بودید همه اکثرا میگفتند همین مدرسه گفت ایران نبودم همه سرها چرخید سمت فهیمه که کجا بوده معلم پرسید کجا بودی گفت پاکستان بودم تمام شد و یک دوستی کم رنگی بین من و فهیمه ایجاد شد نزدیک دوازده ، سیزده سال بعد در هیئت امام حسین در دهه محرم من دوباره فهیمه را دیدم و شناختم گفت چه کار میکنی گفتم بعضی وقتها یک کتابهایی می نویسم علمداران را نشان دادم و او کتاب را برد و بعد گفت یک خواهشی دارم مادر من علمداران را خوانده و دوست دارد خاطرات پدر من را تو بنویسی این شد آغاز نگارش کتاب شهید رحیمی من از شهید رحیمی به عنوان یک نخبه می توانم یاد کنم کسی که بیشتر از هجده سال پیش وقتی وهابیت نمی دانسته به کجا می خواهد برسد وهابیت را شناخته بود وهابی در پاکستان را شناخته بود شبانه روز می دوید برای اینکه فریاد بزند یک خطر بزرگ ، یک شکاف عمیق بین شیعه و سنی دارند ایجاد می کنند و آنهایی که باید می شنیدند در داخل متاسفانه نشنیدند و آنهایی که نباید می شنیدند در خارج از کشور خوب شنیدند و ایشان را با ترور مستقیم جلوی چشم خانواده اش به شهادت رساندند.
*کدام انتشارات ؟
سوره مهر
*نقطه تاثیرگذار رسول مولتان چه بود؟
نقطه اوج کتاب لحظات خستگی شهید رحیمی و سرخی چشمانش از کم خوابی است که خیلی برای من تاثیرگذار بود وقتی که در اوج خستگی به خانه می آمد با بچه ها بازی کردند از همه چی به اندازه کافی داشت این شهید همه چیزش به جا بود و نقطه اوج عاطفی این کتاب لحظه ترور ایشان است چون ترور مستقیم جلوی چشم خانوادهشان بوده بخاطر اینکه محل زندگیشان به اندازه یک راهرو با محل کار شهید رحیمی فاصله داشته است.
*نوشتن کتاب رسول مولتان چه مدت طول کشید؟
رسول مولتان دو سال طول کشید.
*حوزه ادبیات دفاع مقدس را چطور ارزیابی می کنید؟
در مورد کارهای دفاع مقدس اگر بخواهم یک نظر گسترده و کلی بدهم نظر شخصی بنده این است که خیلی جای کار دارد. در حق جنگ ما خیلی اجحاف شده. نظر من این است که به تعداد شهدایی که خونشان به زمین ریخته شده به تعداد کسانی که زخمی از این جنگ بر بدن دارند به تعداد کسانی که این جنگ را دیدند ما باید کتاب داشته باشیم. یعنی هر کسی که نقشی داشته دیده ایثاری کرده، جانی داده، خونی داده و مالی داده موظف به بیان خاطراتش و ثبت خاطراتش است چون به قول مقام معظم رهبری شهدا ستاره هایی هستند که راه را می شود با آنها پیدا کرد. ما هنوز ما احتیاج داریم به تولید کتاب در این زمینه اما اینکه چرا خواندنیتر نیستند شاید این نقصی باشد در سیستم تولید که باید آموزش ببینند، باید علم نوشتن آنها به روز بشود. قبول دارم که جنگ پر از اتفاقات و اطلاعات نظامی است ممکن است خشک باشد ولی راهکارهایی هست که میان آن اطلاعات خشک ما اطلاعات خواندنی بکاریم یعنی تلفیق کنیم وقایع نظامی را با وقایع معنوی که اتفاق می افتاد با طنزهایی با رفاقت هایی که بین بچه ها بود.
* شما قصد ندارید وارد حوزه رمان نویسی بشوید؟
من خودم را رمان نویس و داستان نویس نمیدانم ولی خودم را هم جدا نمی کنم. اگر روزگاری وقتی نصیبم بشود حتما گوشه ذهنم هست با این خاطراتی که شنیدم یک شخصیتهایی در ذهن من جان گرفتند که هنوز بالغ نشدند و کودک هستند و نیاز به نگهداری دارند این شخصیت ها بالغ بشوند مسلماً دست به قلم می شوم و یک رمان با توجه به واقعیاتی شنیده ام می نویسم انشاءالله.
*فکر میکنید در کارهایتان وسواس دارید؟
خیلی بازخوانی میکنم، ترجیح میدهم اگر نقدی می خواهد بشود قبل از بیرون آمدن آن بشود اگر خستگی می خواهد باشد قبل از بیرون آمدن باشد بعد از چاپ کار اگر نقدی شد خستگی به تن آدم نماند.
*کار را به دوستان و همکارانتان نشان داده بودید؟
بله هم رسول را و هم مربعهای قرمز را ، مربع را سارا عرفانی یک دور کامل خواند و واقعا بزرگوارانه نظر داد و برای این کار وقت گذاشت جناب آقای مخدومی خواندند و تاییدشان را داشتم. الحمدالله این دو تا را الان یادم است جناب آقای حسین قرایی خواندند و زحمت ویراستاری آن را کشیدند. از فرماندهها هم حاج اکبر نوری حاج احمد فتوحی و غلامرضا جعفری جهت محتوا و استناد کار را خواندند و تایید کردند.
*درمورد ترجمه کتاب مربع های قرمز هم برایمان بگویید؟
صحبتهایی برای ترجمه به زبان عربی انجام شده و در دست اقدام است.
انتهای پیام/