مرگ در کیف، پنگوئن در تهران
جهان «مرگ و پنگوئن» جهان دروان گذاری است که گویا قرار نیست به پایان رسد و در نتیجه آن فروپاشیها و تباهیها شکل میگیرند. ویکتور و میشا شاهدان دیروز اوکراین امروزند.
باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم
آغازیه «طنز سیاه»، «متنی معناباخته، پوچ، ولی شیرین و دلچسب» یا «کمدی تنهایی». اینها عباراتی است در مدح و ثنای رمان «مرگ و پنگوئن» نوشته آندری کورکف اوکراینی. برخی او را مهمترین چهره داستاننویسی اوکراین پس از فروپاشی جماهیر شوروی میدانند. این مهم نیز ناشی از میزان بالای ترجمههای آثار او در کشورهای غربی است. با این حال آنچه «مرگ و پنگوئن» را جذاب و مهم میکند، ارائه تصویری از اوکراین رها شده از قیود حزبی و سیاسی اوایل دهه نود است. دورانی مملو از شلوغی و بلبشو و فرصتی برای یک ملت تا تصمیم بر آن گیرند خواهان حرکن به کدامین سو هستند. هر چند شرایط امروز اوکراین نشان میدهد پس از 28 سال رهایی مسیر برایشان مشخص نیست.
«مرگ و پنگوئن» داستان ویکتور، نویسنده جوانی است که تنها همراهش، میشا، یک پنگوئن امپراطور است. او برای نوشتن چند یادبود مرگ برای افرادی استخدام میشود که هنوز نفس میکشند. ویکتور آرام آرام وارد دنیایی میشود که هیچ شباهتی با تنهایی پیشینی او ندارد. خانه خاموش و خلوت او مملو از رویدادهای عجیب و غریبی میشود که منتهایش شکل گرفتن یک جامعه ناموزون است، جامعهای متشکل از ویکتور، میشا، نینا و سونیا.
فضای رمان به خوبی منعکسکننده شرایط اوکراین پس از جدایی از شوروی است. کورکف که در دوران فروپاشی شوروی فعالیت نویسندگی دارد، با درک درستی از فضای سیاسی - اجتماعی اقدام به نگارش رمان مشهورش کرده است. او در مصاحبهای عنوان کرده است که دلیل انتخاب پنگوئن در این رمان، شکل زندگی گروهی پنگوئنهاست، هر چند استعاره دوران سرد اوکراین پس از فروپاشی نیز مدنظر بوده است. کورکف مردمان شوروری از بند حزب گسیخته،
درست مانند مردم شوروی. کورکف اذعان دارد همانطور که پنگوئنها به زندگی جمعی عادت دارند و در انزوا میمیرند، مردم شوروی نیز پس از جدایی دچار معضلات فراوانی شدند.
متن کورکف مرثیهای است بر پایان یک ایدئولوژی و ملت رهاشدهای که نمیدانند بدون آن چه کنند. آنان خمار و مست دوران گذار هستند و در این گذار عدهای با یک یادبودنامه در روزنامه، از صفحه روزگار پاک میشوند. ویکتور قاتل خاموش آنان است. قتل با واژگان و با لحنی مؤدبانه. مرگی که شاید هر کسی آرزویش کند؛ اما ویکتور خود را در موقعیتی مییابد که پاسخی برایش ندارد. ادامه دهد یا ندهد. مرگها برای او یک خانواده مصنوعی به ارمغان آورده است، چیزی که ایدئولوژی آن را از او گرفته است.
میانه بخش مهمی از متون محمد چرمشیر اقتباسهای دراماتیک از متون ادبی است. اگرچه فرصت اجراهای آثار اقتباسی چرمشیر چندان پیش نمیآید - به دلیل کثرت این اقتباسها -؛ اما در زمانه کثرت نمایشهای اقتباسی همانند «ریچارد» یا «فیل در تاریکی» و حتی «شاهکار»، تماشای نمایشی با اقتباس چرمشیر مغتنم است تا به رهیافتی از رویکردهای اقتباسی تئاتر ایران دست یابیم. مدل اجرایی چرمشیر با نمونههای مثال زده شده در این بند بسیار متفاوت است. او نه چندان پایبند به متن اولیه است و نه چندان به دنبال ابتر کردن برخی ویژگیهای مهم متن اصلی. چرمشیر رهیافتی میانه در پیش گرفته است.
او در گام اول با علم به نمایشی شدن متن تلاش میکند با کلیت ماجرا را در یک موقعیت مکانی تقلیل دهد. به عبارتی او به اصل وحدت مکان پناه میبرد. البته بیشتر متنهای اجرا شده از چرمشیر در سالهای اخیر واجد این ویژگی بودهاند. آنها اساساً برای اجرا در یک مکان طراحیشدهاند. اگرچه پیام دهکردی در اجرای «مرگ و پنگوئن» نیازی به ایجاد دکور پرتابل - بلای جان این روزهای تئاتر- نداشته است؛ اما متن چرمشیر تنها به خانه ویکتور خلاصه شده است. در رمان جهان ویکتور به پهنای اوکراین است. ویکتور در همان ابتدای ماجرا به خارکوف سفر میکند و در همان ابتدای ماجرا شاهد رویدادی است که به واسطه واژگان او رقم میخورد.
شاید برای یک اقتباس سینمایی کثرت مکانهای رمان جذاب به نظر آید؛ اما رویکرد سرد و ایستای دهکردی در کارگردانی این اجازه به نویسنده میدهد که جهان اثر خود را به یک خانه تقلیل دهد. این خلاصهسازی اما به یک شخصیتپردازی متفاوت از شخصیت اصلی منجر میشود. ویکتور کورکف با بیرون خزیدن از خانه قدیمیش با جهان مسخشدهای روبهرو میشود. او واقعیت را میبیند و لمس میکند و آرام آرام از پوسته نویسندگی خودش خارج میشود. او حتی نگاهش نسبت به زنان تغییر میکند.
در متن چرمشیر اما نویسنده مدام در انزوای خانه خود فرو میرود. این انزوا ناشی از شهود نیست؛ بلکه محصول سردی خانه و روابط است. روابطی که در رمان حداقل در شکل مصنوعیش گرم است. ویکتور در رمان خرقه قهرمانی را بر تن میکند، آتش میزند، مبارزه میکند و حتی جاسوسی میکند؛ اما ویکتور چرمشیر در خانه محبوس است. این محبوسی شاید به رابطه شخصیت ادغامی نینا/سونیا کمک میکند. در متن اصلی سونیا و نینا تو شخصیت مجزایی هستند که به زندگی ساکت ویکتور ورود میکنند و او را به سوی تبدیل شدن به یک انسان عادی کمک میکنند. با ادغام شخصیتها در متن چرمشیر این تبدیل و تبدل صورت میگیرد. ویکتور به یک عاشق خاموش میماند که نمیتواند از حرفهای دلش سخن بگوید. این وضعیت حتی منجر به آن میشود که موضوع اصلی داستان، یادبودنامههای مرگساز، به حاشیه رود. در جایی از نمایش ما چنیان مشغول سونیا و ویکتور میشویم که دیگر از یاد میبریم سردبیر برای چند مدتی قرار نیست آفتابی شود. در حالی که در متن، ویکتور حتی در کنار نینا، همسر خودخواندهاش به مرگهای مشکوک میاندیشد.
چرمشیر دیگر شخصیتها را نیز بینصیب نمیگذارد. پنگوئنشناس از یک مرشد به یک شخصیت فرعی بدل میشود. پلیس از یک دوست و عامل پیش برنده به نمادی بر دوران گذار و سرکوبهایش تبدیل میشود. این تغییرات موجب میشود شرایط کمی نسبت به اصل داستان اغراق شده بنماید. ما دیگر با یک داستان پرفرازونشیب روبهرو نیستیم. ما اکنون در دل ماجرایی هستیم که در آن با امور محتوم مواجهیم. نوع پایان از ابتدا متصور میشویم. نشانهها چیده میشود تا به ما بگوید برای ورود به دنیای تیره پیشرو، مجوزی نداریم.
در مقابل متن کورکف رویه پلیسی دارد. ویکتور بازیگوشانه به جهانهای اطرافش سرک میکشد. آدمیان مختلف را میبیند و میآموزد در اوکراین امروزش چه خبر است. اما این پرسش در مواجهه با نمایش مطرح میشود که در اوکراین ویکتور نمایش چه خبر است؟ ما از خانهاش خارج نمیشویم و اطلاعات به واسطه میشا و سونیا و رئیس به گوش ویکتور میرسد. او محصول جهان محصور است. محصوریتی که با حضور پلیس تشدید میشود. چرمشیر تلاش میکند جهانی بسازد که در آن درک ما از زمانه کمونیستزده را اقناع کند.
پایانه دهکردی به گفته خودش پس از خوانش متن آن را انتخاب کرده است. در واقع او سفارشدهنده متن نبوده است؛ بلکه متن را پسندیده و اجرا کرده است. او یک نگرش تئاتری دارد که میتوان رگههای آن را در اثر پیشین او نیز یافت. جهانی که در آن گویی همه چیز یخزده است و پویایی کالبد خود را به دست تقدیر مرگآفرین سپرده است. تونالیته رنگهای خاکستری و آبی در نمایش پیشین او نیز نموداربودند. «هیچ کس نبود بیدارمان کند» به قلم یاراحمدی نیز داستان مردمانی را نقل میکند که در زمانه خود اسیر شده و در برابر دوران گذار نمیتوانند عکسالعمل متناسبی اتخاذ کنند.
دهکردی تلاش میکند با محدود کردن جهان نمایش به یک صفحه محصور، به جهان و نگاه چرمشیر نزدیک شود و البته جهانی که خود بدان باور دارد. جهانی که در آن آدمیان سرگردان برای خلاصی از آشوبها در این صفحه محصور میشوند. به یاد داشته باشیم که در رمان کورکف نیز خهانه ویکتور مکانی برای آرامش شخصیتهاست. میشای ناپنگوئن و رئیس در بزنگاههای متعهد برای رهایی از عصبیت جهان بیرون به خانه ویکتور پناه میبرند. هر چند ویکتور مبیزبان پرهیجانی نیست؛ اما خانه ویکتور محلی است که آنان از شر شرارتهای دوران گذار گریز میکنند.
دهکردی این جهان گریزان را محصور نشان میدهد و به آن نور آبی و خاکستری میتاباند. این جهان سرد و یخزده است. محل زندگی یک پنگودن است. همانند یک ایگلوی بیسقف است، جایی که اشارتی به محل سکونت احتمالی میشای پنگوئن دارد. در این جهان همه چیز در آبی روزها و خاکستری شبها میگذرد. رنگ دیگری متصور نیستیم جز سفیدی؛ ولی جهان ویکتور مملو از تیرگی است. سفیدی شاید تنها میشا خلاصه شود که پیکره سیاهش درد میکشد. او تنها کسی است که زندانی بودنش حس میشود. او در یک فرایند سوررئال وارد زندگی میشا میشود و باید در یک وضعیت سوررئال از این خانه برود. میشا آرام در میان حرفهای بیهوده آدمیان راه میرود و میرود.
پنگوئن دهکردی با پنگوئن کورکف نیز متفاوت است. میشا در متن دخترکی است حساس به ویکتور. او حسادت میکند و عشق میروزد؛ اما میشای ویکتور آماده رفتن است. او در یک مرگآگاهی اجباری به سر میبرد. قبلش در آستانه مرگ است و تنها خودش میداند و بس. زبانش بسته است و نمی تواند از دردش بگوید. شاید این بخشی از ویکتور است که به میشا انتقال یافته است. با این حال میشای پنگوئن نمودی از تمام خالقان اوست. آنها در کالبد میشا نهان شدهاند تا نوعی تباهی پس از فروپاشی را تماشا کنند. تباهی که شاید در این چند سال اخیر بیش از پیش تماشایش کرده باشیم. اوکراینی دو پاره که نمیداند در کدامین سو به سر میبرد.
انتهای پیام/