"فرنگیس" میخواست گمنام بماند
نویسنده کتاب «فرنگیس» در برنامه «فرمول یک» به ماجرای نپذیرفتن فرنگ حیدرپور اشاره کرد که نمیپذیرفت کتابی دربارهاش نوشته شود و دوست داشت کماکان گمنام بماند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، سیدعلی ضیاء میزبان مهناز فتاحی نویسنده و مدیر کانون پرورش فکری کودکان استان کرمانشاه و نویسنده کتاب «فرنگیس» و فرنگیس حیدرپور زن دلاور کرد بود. حیدرپور در این برنامه به روایت ماجرایی پرداخت که نقطه عطف کتاب زندگینامه اوست.
او این چنین روایت کرد: "روستای ما تا مرز 45 کیلومتر فاصله دارد، زمان آغاز جنگ 18 سال داشتم و ازدواج کرده بودم. پس از حمله عراقی ها مردم خودجوش از کشور دفاع می کردند و همان روزهای اول 8 نفر از اهالی فامیل از جمله داییام شهید شدند".
وی افزود: "در حالی که مردهایمان رفته بودند مرز را نگه دارند، ما زنها، بچه ها و پیرمردها به کوه رفتیم. بچه ها از گرسنگی گریه میکردند و من و پدرم داوطلب شدیم که به روستا برگردیم و وسایل آشپزی بیاوریم. من یک تبر هم از خانه برداشتم".
این شیرزن کرد ادامه داد: "در راه برگشت لب رودخانه دو تا عراقی را دیدیم و یک آن همه اتفاقات جنگ و شهدا و روستایمان از جلوی چشمم گذشت. در یک آن که یکی از سربازان برای آب خوردن خم شده بود تبر را به سر او زدم و او در آب افتاد و آب قرمز شد. خم شدم قلوه سنگی برداشتم و به سمت سرباز بعدی نشانه رفتم و از سر او هم خون آمد".
حیدرپور یادآور شد: "با پدرم او را اسیر کردیم و نزد زنان و کودکان برگشتیم. برخی از جمله خواهرم لیلا مرا بابت کارم سرزنش میکردند و برخی میگفتند کار خوبی کردی. از غذایمان به اسیر هم دادیم و او را سیراب کردیم و سپس به بسیجی ها و سپاهی ها تحویلش دادیم".
وی تاکید کرد:"12 روز در کوه ماندیم و سپس به سمت گیلانغرب حرکت کردیم. با نزدیک و دور شدن دشمن مدام محل زندگی مان را تغییر میدادیم و آواره بودیم. بچه اولم را هم باردار بودم اما نمیخواستم سربار کسی باشم و با سنگ برای خودم خانه ساختم".
این بانوی اسطوره درباره وضعیت فعلیاش نیز گفت: "هنوز در همان روستا زندگی میکنم که مردمان با حرمت و مهماننوازی دارد. این روستا 200 خانه دارد. دو فرزندم در گیلانغرب هستند و دو پسر دیگرم در روستا کنارم هستند".
مهناز فتاحی نویسنده کتاب «فرنگیس» این طور ادامه داد: "بعد از آن 8 سال آوارگی هم خواهر و برادر و اقوام فرنگیس به خاطر مینهای اعضای بدنشان را از دست میدادند".
وی درباره جرقه اولیه نگارش کتاب زندگی او بیان کرد: "اولین بار تندیس فرنگیس را دیدم و کنجکاو شدم. درباره او که پرسیدم متوجه شدم چه کرده. بیشتر سوال کردم تا بدانم کسی از او کتابی نوشته یا خیر. وقتی فهمیدم ایشان زنده است و چنین کار بزرگی انجام داده است با خودم گفتم چرا باید کسی که تندیس به این بزرگی برایش ساختهاند و نماد مقاومت است گمنام باشد؟ هرطوری بود او را پیدا کردم".
مدیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کرمانشاه با اشاره به نگارش کتابهای دیگر قبل از «فرنگیس»، تأکید کرد: او هم استانی من بود و وقتی اولین بار سراغش رفتم، از من استقبال کرد اما وقتی گفتم میخواهم کتابت را بنویسم گفت که چه؟ مگر من چکار کردم؟ یک سرباز را کشته و دیگری را اسیر کردم. کار خاصی نکردم. من برای او توضیح دادم که باید این ها روایت بشود. به زحمت راضی شد".
فتاحی یادآور شد: "وقتی به او گفتم باید جلسات متعددی با او گفتگو کنم سختش بود. اول گفت فقط درباره مسائل جنگ میگویم. قبول کردم و به مرور درباره تمام زندگیاش پرسیدم و حتی پیش مادر و خواهرهایش رفتم. این کتاب حاصل سه سال گفتگوهای ماست".
وی همچنین به کتاب تازهاش اشاره کرد: "کتاب «پناهگاه بی پناهی» را نوشتم که درباره پناهگاهی است که کنار تندیس فرنگیس خانم است و یک موشک درست از هواکش وارد این پناهگاه میشود و 300 زن و بچه بی پناه را شهید و مجروح میکند. همچنین کتابی را در دست نگارش دارم که ماجرای خاطرات خودم در زمان جنگ است. ما 8 بچه بودیم و خاطرات جالبی دارم".
انتهای پیام/