"قرار" پائیزانه| از شعر محمدعلی بهمنی برای مادرش تا اشعار عاشقانه + فیلم

بیست و دومین محفل شعر قرار با حضور محمد علی بهمنی در باشگاه خبرنگاران پویا برگزار شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، بیست و دومین جلسه از محفل شعر «قرار» با حضور محمد علی بهمنی، سعید بیابانکی، فضه‌سادات حسینی و جمعی از شاعران جوان در محل باشگاه خبرنگاران تسنیم برگزار شد.

همچنین همسر شهید داریوش رضایی نژاد از جمله مهمانان این محفل بود.

این جلسه که طبق روال هر ماه در  خبرگزاری تسنیم  برگزار می‌شود با استقبال شاعران جوان و بر اساس زمان ازپیش اعلام‌شده آغاز شد. در ابتدا  فضه‌سادات حسینی با خواندن ابیاتی از اشعار محمدعلی بهمنی  به گفتگو با او نشست که در ادامه با هم می‌خوانیم.

*من اشاره ای داشتم به داستان تولد شما چرا متولد اندیمشک هستید در صورتیکه پدر و مادر تهرانی هستند  فکر می‌کنم اگر داستان تولدتان را برای دوستان بفرمایید جالب باشد.

ظاهراً سه ماهی مانده بوده که به دنیا بیایم. دایی من  در اداره پست اندیشمک مشغول به کار بود و در آن مدت دچار بیماری شده بود به همین خاطر مادرم برای عیادت با قطار به اندیشمک سفر می کند. که من در دو ایستگاه مانده به اندیمشک به دنیا آمدم. در نهایت چند روز در اندیمشک ماندگار شدیم و دایی ام شناسنامه من را از همانجا می گیرد که این افتخاری بود که شناسنامه من متعلق به اندیمشک باشد. ما به علت شغل پدرم به شهرهای زیادی سفر کردیم.

این تجربه زندگیدر شهرهای مختلف به شاعری شما کمککرده است؟

خیلی کمک کرده است واقعا انسان را شاعرتر می کند ولی ما تقریبا از 9 سالگی در تهران بودیم. در تهران یکی از برادرهای من در چاپخانه ای کار می کرد به نام تابان که مجله «روشن فکر» یکی از مجله های خوب آن زمان بود در آنجا چاپ می شد و فریدون مشیری که خدایش بیامرزد در آن مجله مطلب می نوشتند. من هم سه ماه تعطیلی مدارس که شده بود مادرم برای اینکه من به کوچه نروم و شیطانی نکنم من را به همراه برادرم به چاپخانه می فرستاد.

 

*چه شد وارد فضای شعر شدید؟

 

مادر من جزو اولین گروه بانوانی بود که در تهران زبان فرانسه خوانده بود و عجیب با شعر فرانسه اخت بود. 

*برای شما  اشعار فرانسه را می خواندند؟

 بله ترجمه می کرد البته من با آن سن کم عمق کلامی که ترجمه شده بود را متوجه نمی شدم ولی مادر یک شرح کوتاهی می داد که خیلی دوست داشتم یعنی پیش تر از شعر خودمان با شعر فرانسه آشنا شده بودم و مادرم همین اندازه که من در آن سن و سال با این گونه شعر آشنا کرده بود برادرهای دیگر هم وادار می کرد که شاهنامه و حافظ  و سعدی بخوانند و این نشستی بود که ما خاصه در زمستان ها و پاییز و شب های طولانی کنار برادرهایم داشتیم.با این حال رو زهای که به چاپخانه می رفتم شناختی از آقای مشیری نداشتم ولی به خاطر مادرم به همراه برادرم می رفتم. یادم است که اوایل کار در چاپخانه روزی قبل از غلط گیری کار توسط اقای مشیری من مطلب را خواندم و تذکر دادم که این مطلب غلط است که حرف چین آنجا با من برخورد تندی داشت.اما پس از آمدن آقای مشیری و خواندن مطلب سمت من آمد و گفت : «از کجا فهمیدی غلط است» بعد چند بیتی با خط بچه گانه نوشتند که من بتوانم بخوانم البته با چند غلط که با توجه به تمرین هایی که مادرم با من انجانم می داد غلط آن شعر را تشخیص  دادم. .

*واکنش آقای مشیری چه بود؟

 آقای مشیری خیلی خوشحال شد و گفتند که اینجا چه کار می کنی گفتم برادرم اینجا کار می کند و چون من شیطان هستم  مادرم من را همراه برادرم می فرستد و همین صمیمیت و دیدار  باعث شد که دیدار خانوادگی صورت بگیرد چون برادرم گفته بودند که مادرم ترجمه شعر فرانسه را انجام می دهند و کتابی نوشتند  به همین خاطر آقای مشیری خیلی دوست داشت که آشنایی پیش بیاید و برادر ترتیب آن را داد و رفت و آمدهای خانوادگی از همان بچگی با برادرهایم و پدرم ایجاد شده بود و ما با آقای مشیری بزرگ شدیم و زیست کردیم .

*اولین شعرتان را چه زمانی گفتید؟

9 ساله بودم که آقای مشیری گفتندکه چرا شعر نمی‌گویی با خودم میگفتم مگر می توانم شعر بگویم بالاخره یکی دو هفته گذشت و من خیلی سعی کردم اما نشد. نتوانستم شعر بگویم در این فاصله ها هم بعضی واژه ها هم که در مجله خوانده بودم و دوست داشتم را یادداشت می کردم تا در ذهنم تمرین کنم. به هرحال با هر زحمتی شد غزلی را گفتم که تقدیم به مادرم کردم.

ای واژه بکر جاودانه

ای شعر موشح زمانه

ای چشمه سینه جوش الهام   

ای حس لطیف شاعرانه

شب ها که ز دیده خواب گیرد

شعرم به سروده شبانه

بینم که نشسته ای تو بیدار

بر بستر  طفل پربهانه 

آوازه گرم لای لایت

افکنده طنین مادرانه

شاعر نه منم تویی که باشد

شعرت همه شور مادرانه

این غرل را هنوز به مادرم نشان نداده بودم که برای آقای مشیری خواندم که یک وقت غلط نباشد آقای مشیری گفتند «این را مادرت گفته یا خودت» گفتم خودم گفتند :« اصلاً می دانی موشح یعنی چه» گفتم از خود شما یاد گرفته بودم و از مادر معنی آن را پرسیده بودم و برایش باورمند شد و آن شب خوشحال رفتم و برای مادر خواندم و  جالب بود که مادرم هم گفتند که آقای مشیری کمکت کرده!

در ادامه این محفل محمد رسولی به شعرخوانی پرداخت.

سال تحویل شاعران، پاییز!
.از تبِ تیر و رِخوت مرداد
خسته بودم، که ناگهان پاییز ...
.بادها حاملان این خبرند
که رسیده نفس زنان پاییز
.فصل دلتنگی و قدم زدن است
خش خش برگ ها ... خزان ... پاییز ...
.بهترین خاطرات عاشق ها
غالبا بوده از فلان پاییز ...
.عشق را وامدار پاییزم
آه از آن چشم ها، از آن پاییز ...
.قدر این یک دقیقه یلدا
بیشتر پیش ما بمان پاییز! 

در ادامه نشست مارخ درستی به خواندن چند رباعی پرداخت. 

با عکس تو صد خاطره رو کرد به من
لبخند به تو آمده و درد به من
ای کودکی رفته از آغوش بیا
از قاب زمان دوباره برگرد به من

*****

ناگاه تمام واژه ها شد کوچک
پروانه ، صدف ، قاصدک و سنجاقک
در حادثه ی دوباره ی بازیمان
او آدمِ آهنی شد و من کودک

بر تلخی روزگار من قند شدی
رویای درون دود اسپند شدی
ای عکس که هر روز تو را میبوسم
من اشک ولی تو باز لبخند شدی...

******

پاهای تو که دوان دوان رفت از شهر
زیبایی و اسرار نهان رفت از شهر
تابوت تمام کوچه ها بر دوشم
سنگین شده بی تو...بی تو جان رفت از شهر

 نصیبا مرادی شاعری دیگر بود که غزلی عاشقانه را در این محفل خواند.

منم شبیه تو یا تو شبیه من؟ دریا

که باطنا منی انگار وظاهرا دریا

 زبان مشترک ما زبان دلتنگی است

 بیا و حرف دلت را بگو به من دریا

سکوت کرده ام اما پر از صدای شبم

به جای من بخروش و بگو سخن دریا

چقدر دست به دامان موجها شده ای

شبیه بغض من از خویش دل نکن دریا

مپرس نام مرا! من زنم الهه صبر

مرا به وسعت صبرم صدا بزن: «دریا»

به پیشواز غرورم بیا! مرا دریاب

مرا ببر به ملاقات خویشتن دریا

عباس حق خواه با شعر طنزی که تقدیم به محمد علی بهمنی کرد حال و هوای جلسه را تغییر داد.

سرم به داخل گوشی است، منحنی شده ام

منی که منحنی ام، سخت دیدنی شده ام

اگرچه شیره شعرم، گلوله نمکم

در این هوای جگر سوز بستنی شده ام

خر تواضع من کوه را تکان داده است

که مثل آیتم مردان آهنی شده ام

حقیر، دغدغه ام چال گونه یار است

شبیه چاله تعویض روغنی شده ام

منی که آتش عشق فلانی ام به سر است

شبیه قلیان چاقم کشیدنی شده ام

رسانده ام به شکوفه ز بس سلامش را

که فکر کرده شفیعی کدکنی شده ام

کنون که کل جهان در پی غنی سازی است

منم که طالب عشقم، کمی غنی شده ام

ببخش اگر غزلت را به قهقرا بردم

خداروشکر نگفتم که بهمنی شده ام

در ادامه این نشست سعید بیابانکی با خواندن چند رباعی از مرحوم زرویی نصرآباد ساد این شاعر طنز پرداز را گرامی داشت.

در دل همه غم  ولی لبی خندان هست

صد شکر که نان نیست ولی دندان هست

امروز اگر خانه نداری

فردا خوش باشکه قطعه هنرمندان هست 

**

از راه رسید و ریخت از من گل و برگ

من مثل درخت بودم عین تگرگ

رفتم که به او بگویم ای گل بنشین

چون قافیه پا نداد گفتم بتمرگ

****

ای یار درون اندرونی چونی

بیرون و درون و پشت گونی چونی

دیروز مهم نیست که چون بودی چون

در مقطع حساس کنونی چونی

****

در ادامه محمد بازرگانی ، سید علی رکن الدین، علی مشهوری، امیر تیموری، مریم عماری،رضا قاسمی به شعرخوانی پرداختند.

 

 

در پایان محمد علی بهمنی شعری را تقدیم به حاضرین جلسه کرد.

 غزل در نزد من هرچند جان شعر ایرانی است

تغزّل در چنین ایّام امّا راوی ما نیست

تغزّل لهجه ی عشق است و با هر گویشی زیبا است

بدا، در باورم، اینک، صدای عشق زیبا نیست

ندیدی، یا نه ؟ بر تصویر ها دیدی، مباد اما –

ببینی او که روزی هم خروش ات بود حالا نیست

ببینی روبرویت ایستاده با نگاهی گنگ

و در پشت نقابش هیچ از آن ایّام پیدا نیست

و تو شک کرده ای بر دیده ات در خویش می گویی –

زبانم لال، آیا اوست ؟ آیا هست ؟ آیا نیست؟

و شاید او هم از خود پرسش بی پاسخی دارد

برایش فرصت تحلیل این ناگفتنی ها نیست

مبادا ، یا نه – بادا هرچه باداباد ، فرقش چیست؟

زمان شرمساری ، چشم ها وقتی که بینا نیست

غزل می ماند و وقت تغزّل می رسد ، حیفا

نگاهی که برایش فرصت دیدار فردا نیست

انتهای پیام/

پیوست
واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط