ناهید طباطبایی: ادبیات، ادبیات است؛ زنانه و مردانه ندارد
ناهید طباطبایی گفت: ادبیات، ادبیات است و زنانه و مردانه ندارد. من میتوانم داستانی را در اینجا بخوانم که سرتاسر زنانه است اما توسط یک مرد نوشته شده است و بالعکس. اصلاً کار درستی نیست که ادبیات را زنانه و مردانه کنیم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، اولین نشست زمستانی «کوتاه با داستان» به میزبانی سید مهدی شجاعی و با حضور ناهید طباطبایی، عبدالرزاق پورعاطف و جمعی از علاقهمندان به ادبیات، در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد. در این نشست، بر طبق روال جلسات گذشته، داستان کوتاه خوانده شد و ناهید طباطبایی خود را برای علاقهمندان بیشتر معرفی کرد.
در ابتدای این جلسه و پس از خوشامدگویی سید مهدی شجاعی، عبدالرزاق پورعاطف به روی صحنه آمد تا داستان کوتاه خود را بخواند. او داستان کوتاه خود با عنوان «شاخ بازی» را خواند و پس از او نوبت به ناهید طباطبایی رسید.
وی قبل از خواندن داستان کوتاه خود صحبت کرد و گفت: من از شش سالگی تا 13-14 سالگی در اهواز حضور داشتم و از این جهت خود را یک اهوازی میدانم. در دانشگاه نمایشنامهنویسی خواندم و به علت شغل پدریام و خانواده که اهل تئاتر بودند، مراودات زیادی با اهالی نمایش و تئاتر داشتم؛ از این جهت شاید خیلیها تعجب کنند که چرا من نویسنده شدهام و به سراغ کار تئاتر نرفتم. دلیل این موضوع بیشتر به روحیه من بازمیگردد؛ زیرا خیلی اهل کار جمعی نیستم. کمی زودرنج هستم و سریع ناراحت میشوم. کمی بدبین هستم که البته بعداً متوجه شدم که اینگونه نیست بلکه واقعبین هستم.
وی ادامه داد: جالب است بدانید که وقتی برای یکی دو کار وارد سینما شدم و کار تولید شد، دیدم که مکرراً با کلکها و ناروها از طرفهای مختلف روبهرو میشوم و بنابراین با خود فکر کردم که بهتر است به صورت کلی کار سینما را رها کرده و به سراغ کار خودم بروم. البته اکنون جرأت بیشتری برای کار جمعی دارم اما هنوز هم خیلی کم است. هنوز هم بیشترین چیزی که من را تحت تأثیر قرار میدهد، تئاتر است. وقتی به تماشای تئاتر میروم، از همان لحظه ابتدا که چراغها خاموش میشود تا انتها، تأثیرپذیری دارم.
طباطبایی به ماجرای نوشتن اولین داستان خود اشاره کرد و گفت: در زمانی که ما زندگی میکردیم فقط مجله بود و دیگر هیچ نبود. خاطرم هست زمانی که شش ساله بودم، به جز یک تلویزیون سیاه و سفید هیچ چیز نبود؛ بنابراین تنها چیزهایی که در دستان ما بود، مجله و کتاب بود و به غیر از خواندن و نوشتن، کار دیگری نمیتوانستیم بکنیم. وقتی به اهواز آمدیم، پدرم کلاسهای فرهنگ و هنر اهواز را داشت که کلاس تئاتر نیز بخشی از آن بود. من همیشه سر صحنه تمرینها بودم. وقتی به تهران آمدیم به مدرسه خوارزمی رفتم و ریاضی خواندم. تا این زمان کسی فکر نمیکرد که من روزی نویسنده شوم؛ اگر چه ادبیاتم بسیار خوب بود و خوب انشا مینوشتم. تا این زمان، اصلاً به این فکر نکرده بودم که نویسنده شوم بلکه خیلی دوست داشتم مهندس شوم. این جریان ادامه داشت تا زمانی که امتحان دانشگاه هنرهای زیبا را دادم و تنها سه نفر قبول شدند.
وی گفت: جالب است که یکی از آن سه نفر، من بودم. آن موقع به ما اعلام کردند که ما نمیتوانیم با سه نفر کلاس تشکیل بدهیم آن هم سه نفری که ممکن است عدهای بگویند پارتیبازی شده است. این جریانات باعث شد که وارد دانشکده هنرهای دراماتیک بشویم و با آقای شجاعی و آقای فراست همدوره شدیم. در آنجا بود که آرامآرام نوشتم. اولین داستان من در مجله دنیای سخن به چاپ رسید که اسم آن «گمشده» بود.
این نویسنده و منتقد ادبی کمرنگ شدن سهم مجلههای ادبی در معرفی نویسندگان جدید را معضلی جدی دانست و گفت: متأسفانه این روزها، نویسندگان جوان، اولین داستان کوتاه خود را در یک انتشارات و یک کتاب چاپ میکنند و پس از آن که تیراژ آن کتاب به پایان رسید، دیگر نام و نشانی از نویسنده باقی نمیماند و گویی او رها میشود. متأسفانه در بعضی از انتشاراتیها، نوعی رفیقبازی وجود دارد که اجازه نمیدهد نویسندگان جوان ادامه حیات بدهند و همان نویسندگان باسابقه، با پشتکار خود، در صحنه مانده و کار میکنند. بهترین سیستم برای ساخت یک نویسنده جدید این است که او 2-3 تا از داستانهای خود را در مجلات ادبی چاپ کند، کمی شناخته شود و برحسب این اعتبار کتابش را با همکاری یک انتشارات بنویسد. خاطرم هست که وقتی اولین داستان من در مجله دنیای سخن به چاپ رسید، بسیار خوشحالم و با ناباوری مجله را ورق زدم و اسم خودم را در بین نویسندگان آن شماره دیدم. البته خیلی اینگونه نیستم که از یک اتفاق ذوق بیشاز حد داشته باشم. حتی در مواردی که جوایز مهمی را دریافت کردم، نهایتاً یک ربع خوشحالی کردم و تمام. البته آن روز، واقعا روز خوبی برایم بود.
طباطبایی به فیلمنامه نویسی و تبدیل رمان «چهل سالگی» خود به فیلمنامه اشاره کرد و گفت: خاطرم هست که آقای نجفی برای اولینبار پیشنهاد تبدیل رمان «چهل سالگی» به فیلمنامه را داد. چند ماهی ما را برد و آورد تا این که متوجه شدم که ایشان قصد دارد تا داستان رمان را عوض کرده و آن را سیاسی کند. واقعاً متعجب شدم، زیرا «چهل سالگی» یک داستان عاشقانه بود و اگر ایشان میخواست به کسی فحش سیاسی بدهد، بهتر بود داستان جدیدی مینوشت و اجرا میکرد؛ بنابراین در آن زمان برنتافتم که این کار دستاویز اهداف دیگر قرار بگیرد. چند مدت بعد، آقای جیرانی و سپس آقای رئیسیان با من در این رابطه صحبت کردند. به رئیسیان گفتم که من به فیلمنامه کاری ندارم در حالی که قبلا میگفتم که من حتماً باید در جریان امر باشم. در نهایت فهمیدم که اینگونه نمیتوان با سینماییها کنار آمد و به خودم قبولاندم که کار توسط کارگردان آن بازنویسی شود. البته به این شرط که بعداً فیلمنامه را بخوانم که این شرط را هم زیرپا گذاشتند. آن فیلمنامه سوای این که شخصیت آقای انتظامی بدان اضافه شده بود و یادگاری خوبی بود، یک مشکل هم داشت و آن هم زیرپا گذاشتن یکی از بخشهای اصلی داستان بود. مبنای آن داستان بر مبنای رفاقت و دوستی بین زن و شوهر بود در حالی که این موضوع در این فیلم زیرپا گذاشته شده بود و شوهر حرفهای زن را زیرپا میگذاشت. این موضوع برای من خیلی ناراحتکننده بود، اما از آنجا که فیلم موفقی بود هنوز هم در ذهن ما ماندگار شده است.
ناهید طباطبایی در ادامه داستان کوتاه «مرد خانه» را خواند و سپس پاسخگوی سوالات مخاطبان شد. طباطبایی در پاسخ به سوال یکی از حاضران مبنی بر ادبیات زنانه و مردانه گفت: ادبیات، ادبیات است و زنانه و مردانه ندارد. من میتوانم داستانی را در اینجا بخوانم که سرتاسر زنانه است اما توسط یک مرد نوشته شده است و بالعکس. به نظرم اصلاً کار درستی نیست که ادبیات را زنانه و مردانه کنیم.
او در پاسخ به سؤال دیگری مبنی بر نقش ادبیات کهن در خوب نوشتن گفت: یکی از شانسهایی که داشتم این بود که اولین کاری که به سراغش رفتم، کار در موسسه فرهنگی ... بود. در آنجا وظیفه ما فیشبرداری برای لغتنامه بود و فکر میکنم 2-3 بار مجبور شدم که تاریخ بیهقی را از ابتدا تا انتها بخوانم و لغات آن را بنویسم. 2-3 سالی در آنجا کار کردم و تجربه کاری بسیار خوبی در حوزه لغتشناسی برایم بود. فکر میکنم که یکی از شانسهای من این بود که بتوانم در آنجا با ادبیات کهن ایران بیشتر آشنا بشوم و تأثیر زیادی بر نوشتنهای بعدی من داشت.
طباطبایی در بخش انتهایی این پرسش و پاسخ، به داستاننویسی کوتاه یا بلند اشاره و اضافه کرد: الآن زمانی است که داستان کوتاه بهتر جواب میدهد؛ زیرا زمانی که تضاد در جامعه زیاد میشود، داستان کوتاه جواب بهتری میدهد. علاوه بر این، برای این که بخواهیم از یک پدیده رمان بنویسیم باید از آن فاصله بگیریم. به عنوان مثال، رمانهایی که اکنون برای جنگ نوشته میشود، بسیار بهتر از رمانهایی است که در زمان جنگ نوشته میشد. باید از یک پدیده فاصله گرفت و سپس رمان نوشت.
در بخش پایانی این برنامه، سید مهدی شجاعی داستان کوتاه جدید خود با عنوان «از کرامات شیخ ما» را خواند. این مجموعه با این که چندمین قسمت خود را پشت سر میگذارد، جذابیت خاصی داشته و به دلیل زبان طنز آن مورد استقبال قرار میگیرد. سیدمهدی شجاعی این داستان را به زندهیاد ابوالفضل زرویی نصرآباد تقدیم کرد.
انتهای پیام/