عهدی که وفا شد/ روایتی از مراسم تشییع و اقامه نماز بر پیکر آیت‌الله هاشمی شاهرودی

تاریخ شهادت می‌دهد که شما یک لحظه هم از جهاد برای رشد و پیشرفت این انقلاب الهی فروگذار نکردید.

به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا، حجت‌الاسلام سیدکمیل باقرزاده، از طلاب درس خارج فقه و اصول مرحوم حضرت آیت‌الله هاشمی شاهرودی در یادداشتی در پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیت‌العظمی خامنه‌ای نوشت:

بعد از نماز صبح، دعای «عهد» را که می‌خوانم، می‌روم به سال‌هایی که هر روز صبح زود آماده می‌شدم تا خود را به شما برسانم. همان روزهایی که در شبستان امام خمینی (رحمه الله) حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) پیش از شروع درس، با هم به امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) سلام می‌دادیم و با حضرت «عهد» می‌بستیم: «اللهمّ إنّی أجدّد له فی هذا الیوم و فی کلّ یوم عهداً و عقداً و بیعةً فی رقبتی».

یادش‌به‌خیر، کنار منبر درس بر زمین می‌نشستید و محاسن سفیدتان را در دست قبضه می‌کردید و با همان حال خضوع و خشوعی که در حضور قلبتان ریشه داشت، همراه با شاگردانتان زمزمه می‌کردید: «اللّهمّ فصلّ علی مولای و سیّدی صاحب الزمان و اجعلنی من أنصاره و أشیاعه»… چه خوش است روزی و درسی که با «عهد» شروع می‌شود!

امروز، زودتر از همیشه آماده می‌شوم تا باز خود را به شما برسانم؛ اما این بار مقصدم شبستان مصلای امام خمینی (رحمه الله) تهران است؛ جایی که قرار است بر پیکر بی‌جانتان نماز بخوانیم.

گفتم نماز… یادم آمد هر روز بعد از درس و بعد از آنکه با سعه‌ی صدر و محبّت، به سؤالات و اشکالات طلاب پاسخ می‌گفتید، می‌آمدید بالای سر حضرت معصومه (سلام الله علیها) و سلام می‌دادید و دو رکعت نماز می‌خواندید؛ با همان خضوع و خشوع مثال‌زدنی… .



سعه‌ی صدرتان را البته مدت‌ها قبل از آنکه در درستان شرکت کنم آزموده بودم! آن وقت که در سال‌های نخست طلبگی‌ام، شما را که آن موقع رئیس دستگاه قضایی کشور بودید، برای اولین بار در مدرسه عالی شهید مطهری دیدم و به‌تندی زبان به انتقاد گشودم؛ اما شما به‌احترام یک طلبه‌ی کوچک ناشناس ایستادید و به‌آرامی در مورد انتقاد من توضیح دادید.

گفتم سعه‌ی صدر، به‌یاد غبطه‌ی همیشگی‌ام افتادم، وقتی عکس‌های جوانی‌تان در کنار آیت‌الله شهید سید محمدباقر صدر را می‌دیدم! یاد تعابیری افتادم که شهید صدر در ابتدای کتاب «بحوث فی علم الأصول» در وصف شما نوشته بود: «ولدنا العزیز العلّامة المحقّق». در شأن علمی‌تان همین بس که نابغه‌ی دوران، شما را وقتی هنوز 30 سال بیشتر نداشتید «علامه‌ی محقّق» خوانده بود.

علم و فضل حوزوی اما، هیچ‌وقت شما را از میدان جهاد و مبارزه با طاغوت دور نکرد. انگشت اشاره را شهید صدر به شما شاگردان خاص خود نشان داده بود، آنجا که فرموده بود: «ذوبوا فی الخمینی کما ذاب هو فی الإسلام»؛ یا روز 22 بهمن 1357 که استادتان درس خارج خود را با این جمله آغاز کرده بود: «لقد تحقّق الیوم حلم الأنبیاء». یعنی امروز و با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، آرزوی پیامبران محقّق شد، برای همین با استاد «عهد» بستید که خود را فدای این انقلاب کنید.

تاریخ شهادت می‌دهد که شما یک لحظه هم از جهاد برای رشد و پیشرفت این انقلاب الهی فروگذار نکردید؛ چه آن موقع که با دوستان عراقی‌تان مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق را تشکیل دادید و مبارزه سیاسی با طاغیه‌ی بعث عراق را ساماندهی کردید، و چه آن وقت که در میدان جهاد نظامی و با حضور در جبهه‌ها یاور رزمندگان لشکر بدر بودید، و چه وقتی که کنج عافیت قم و حوزه را رها کرده و برای یاری آقا، بار سنگین مسؤولیت قوه‌ی قضائیه را بر دوش کشیدید، و چه روزی که دوباره به قم بازگشتید تا در میدان جهاد علمی به تدوین فقه نظام‌ساز و تربیت کادرهای حوزوی انقلابی بپردازید، و چه وقتی که در قامت ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، به اسلام و انقلاب ادای دین کردید، آری شما در همه‌ی این مراحل بر آن «عهد» که بسته بودید، تا آخر ایستادید.

در همین فکرها هستم که به مصلی می‌رسم. همه آمده‌اند؛ از انبوه مردم قدرشناسی که برای وداع با خادم خود جمع شده‌اند تا مسؤولان نظام؛ و تابوت شما در مقابل ماست. عمامه‌ی مشکی‌تان را که بر روی تابوت می‌بینم، دلم فرو می‌ریزد و اشک امانم نمی‌دهد. همزمان مداح اهل‌بیت(ع) از مصیبت کربلاء برای ما می‌خواند و با گریه بر حسین(ع) خود را در غم مصیبت تو آرام می‌کنیم. به‌یاد هق‌هق گریه‌هایتان در مجلس عزای سیدالشهداء(ع) می‌افتم.

قاری عزیز شروع می‌کند به خواندن قرآن: «الرحمن…» تا می‌رسد به «کلّ من علیها فانٍ و یبقی وجه ربّک ذوالجلال و الإکرام». همه منتظرند تا آقا تشریف بیاورند و نماز را با ایشان اقامه کنیم. فرزندان مصیبت‌زده‌تان از صفوف مردم خارج می‌شوند و برای استقبال از آقا به پشت جایگاه می‌روند. معلوم می‌شود آقا تا لحظاتی بعد وارد شبستان خواهند شد.

آقا که می‌آیند جمعیت بر «عهد» همیشگی خود با رهبر تأکید می‌کند و یک‌صدا فریاد می‌زند: «خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست». صفوف نماز شکل می‌گیرد و آقا در جایگاه امام می‌ایستند. مجری از قول آقا این مسأله‌ی شرعی را یادآوری می‌کند که نماز میّت را همه باید بخوانند.

«الله أکبر»… نماز شروع می‌شود. آقا شمرده شمرده می‌خوانند و همه تکرار می‌کنیم، تا می‌رسیم به این فراز: «اللهمّ إنّا لانعلم منه إلّا خیراً»… این شهادتی است دوباره بر اینکه شما بر «عهد» خود با رهبر و انقلاب وفادار ماندید. پیش از این نیز آقا در پیام تسلیتشان شما را «کارگزار باوفا» خطاب کرده بودند.

نماز تمام می‌شود و آقا می‌روند. خود را به تابوت شما که هنوز بر زمین است می‌رسانم. زیر تابوت را می‌گیریم و با ندای «یا حسین» پیکر بی‌جانتان را بلند می‌کنیم. به روزی فکر می‌کنم که جنازه‌ام در تابوت به‌سوی قبر روانه می‌شود. آیا من هم تا آن روز بر «عهد» خود وفادار خواهم ماند؟ دوباره زمزمه‌ی ملکوتی دعای عهد پیش از شروع درس از خاطرم می‌گذرد: «اللّهمّ هذه بیعةٌ له فی عُنُقی إلی یوم القیامة».

انتهای پیام/*