تنها جانباز ۷۰ درصد ارمنی: دوست داشتم برای ایران شهید شوم+عکس وفیلم

هاسو کشیش دانیالیان می‌گوید: ایران اسرا را جزو بچه‌های خودش می‌دانست، بچه‌ها نماز و دعا به آن‌ها یاد می‌دادند اما بعثی‌ها اسرای ما را می‌زدند؛ این در حالی است که ما اینجا به آن‌ها غذا می‌دادیم و محبت می‌کردیم.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، طبق آخرین آمار رسمی بنیاد شهید و امور ایثارگران در تمام استان‌های کشور 573 هزار و 269 جانباز مسلمان، 295 جانباز مسیحی، 328 جانباز کلیمی و 209 جانباز زرتشتی وجود دارد. جانبازانی که ثابت کردند دفاع از کشور و آب و خاک سرزمینشان محدودیت دینی ندارد و در هر نقطه با هر تفکری دست به دست هم دادند تا مانع از آن شود که حتی یک وجب از خاک ایران به دست صدام بیفتد.

آندره، پارکوهی و هاسو سه خواهر و برادری هستند که بعد از فوت پدر و مادر و برادرشان سه نفری با هم زندگی می‌کنند. هاسو که 35 سال پیش در جریان عملیات والفجر2 بر اثر موج انفجار مجروحیت شدیدی پیدا کرد، تمام این سال‌ها به عنوان تنها جانباز اعصاب و روان ارمنی هشت سال دفاع مقدس، زندگی خود را می‌گذراند. هاسو کم‌حرف و آرام است و به خاطر داروهای قوی اعصاب و روانی که مصرف می‌کند، کمتر خود را درگیر بحث‌های خانوادگی می‌کند. آندره و پارکوهی هم عاشقانه از برادر خود پرستاری می‌کنند و معتقدند بعد از گذشت تمام این سالها حالا فقط عشق و محبت خانواده است که می‌تواند به بهتر شدن وضعیت هاسو کمک کند.

کشیش دانیالیان، پدربزرگ خانواده، یک کشیش مسیحی بود و به همین دلیل لفظ «کشیش» در نام خانوادگی‌شان حضور دارد. آن‌ها معتقدند به دلیل روحانی بودن پدر بزرگ، کل خانواده از قدیم مذهبی بوده و به دلیل همین گرایش‌های مذهبی بیشتر با سخنان امام خمینی(ره) و شخصیت روحانی‌اش احساس قرابت دارند. عشق به امام خمینی(ره) و حس میهن‌دوستی از شاخصه‌های این خانواده است.

تنها جانباز اعصاب و وران ارمنی دفاع مقدس، جانباز  70 درصد اعصاب و روان، هاسو کشیش دانیالیان در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم با اشاره به جبهه رفتنش می‌گوید: 23 ساله بودم که جانباز شدم. مردم می‌رفتند جنگ من هم داوطلب شدم تا برای گذراندن سربازی به جبهه بروم. می‌خواستم برای دفاع از کشورم به جنگ بروم. در جبهه پزشکیار بودم و به مجروحان رسیدگی می‌کردم. گروهبان دوم پزشکیار وظیفه بودم. ابتدا که می‌خواستم به جبهه بروم، نگران بودم. فکر می‌کردم جانباز بشوم اما بیشتر احتمال می‌دادم شهید بشوم. سال 63 در عملیات والفجر2 در منطقه حاج عمران مجروح شدم. یادم هست سربازان عراقی از بالای تپه ما را با خمپاره زدند. من آنجا نزدیک بود، شهید بشوم اما زنده مانده و مجروح شدم.

وقتی از غالب مشکلاتش سؤال می‌کنیم، او می‌گوید: داروی اعصاب و روان مصرف می‌کنم و در حال حاضر مشکل من همین دارو خوردن است. مدتی روزی 30 یا 40 قرص مصرف می‌کردم. پشیمان نیستم که به جبهه‌ رفته‌ام. برعکس خوشحال هم هستم که توانستم از خاک ایران دفاع کنم. دوست داشتم برای ایران شهید شوم. توقع ما این است که مسئولان بیشتر به وضعیت جانبازان رسیدگی کنند. وقتی به من سر می‌زنند خوشحال می‌شوم. خوشبختانه مردم با من برخورد خوبی دارند و احترام می‌گذارند.

هاسو با وجود اینکه به دلیل مصرف قرص‌های سنگین اعصاب و روان کمتر در جریان مسائل روز قرار می‌گیرد اما حافظه خوبی در به خاط سپردن وقایع دارد. او می‌گوید: از دوران جنگ خاطره زیاد دارم. بیشتر خاطراتم خاطرات بد است. چون بیشتر مربوط به خاطره شهید شدن رزمنده‌‌ها در ذهنم مانده است. این رزمنده‌ها دوستانم بودند که شهید شدنشان ناراحت کننده بود. مثلاً بعد از ظهر با هم والیبال بازی می‌کردیم. صبح فردا تعدادی از بچه‌ها شهید می‌شدند. از شنیدن خبر شهادتشان گریه می‌کردم. یکبار ما با آمبولانس می‌آمدیم و مجروح می‌آوردیم که عراق شلیک کرد و ماشین ما چپ کرد. یکی از بچه‌ها هم ترکش خورد. آمدیم بیرون بعد از مدتی آن مجروح را با ماشین دیگری بردیم اما فهمیدیم به شهادت رسیده است. یک‌بار هم یادم هست بچه‌ها رفته بودند روی مین. مین از نوع ساچمه‌ای بود. یک رزمنده پایش قطع شده بود و بوی کباب می‌داد. یک بار هم من رفتم از بهداری دارو بردارم. خمپاره خورده بود نزدیک بهداری و شیشه شکسته بود و افتاده بود داخل اتاق و یکسری را شهید کرده بود.

او به نکته مهمی در وجه تمایز سربازان بعثی با رزمندگان ایرانی اشاره می‌کند و می‌گوید: سربازان بعثی را در خط مقدم می‌دیدیم. اسرای عراقی را هم چندبار دیده بودم. یک بار یادم هست در جریان شناسایی، بچه‌های ما به خاک عراق خورده بودند و دو سه ستوان عراقی را به اسارت گرفته بودند. این اسرا می‌ترسیدند و فکر می‌کردند ما می‌خواهیم آن‌ها را بکشیم. درحالیکه ایران اسرا را جزو بچه‌های خودش می‌دانست،  بچه‌ها نماز و دعا به آن‌ها یاد می‌دادند اما آن‌ها اسیرهای ما را می‌زدند. ما اینجا به آن‌ها غذا می‌دادیم و محبت می‌کردیم. ولی آن‌ها اسیرهای ما را می‌زدند. یکی از آزادگان تعریف می‌کرد که عراقی‌ها آنجا در خاک عراق چگونه اذیتش می‌کردند. می‌گفت ما را می‌گذاشتند داخل خاک و با لگد به صورتمان می‌زدند.

این جانباز 70 درصد ارمنی دوران دفاع مقدس از علاقه‌اش به امام خمینی(ره) سخن می‌گوید و ادامه می‌دهد: رفتار خوب با اسرا کار امام خمینی(ره) بود. او می‌گفت با اسرا خوب باشید. امام خمینی(ره) آدم خوبی بود و چهره نورانی داشت. ارمنی‌ها هم ایشان را دوست داشتند. من عاشق امام خمینی(ره) بودم. وقتی امام(ره) رحلت کردند، مراسم را از تلویزیون تماشا می‌کردم و ناراحت بودم.

 

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط