خاطرات عضو جدا شده گروهک پ.ک.ک-۱۹|مخوف مثل پ.ک.ک

پس از چند ماه که فرد مورد نظر در چنین حالتی زندانی‌ شده است، نه‌ تنها چیزی برای بازگو کردن و لو دادن ندارد و اگر هم داشته باشد بلااستفاده و تاریخ گذشته است، بلکه تا حدی هم مخ خود را از دست‌ داده است.

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم، سعید مرادی هنوز هم در روایت آخرین روزهای فرارش از گروه دچار احساسات شده و تغیراتی در حال و احوال او ایجاد می‌‌شود. او این بار آخرین روزهای عضویتش در پ.ک.ک را روایت کرده که با هماهنگی‌ها برای فرار همراه بوده است. فراری که زندگی دوباره به سعید بخشید و او را از زندانی مخوف و غیر قابل تحمل نجات داد.

****

پس از گذشت چند روز از جدایی از روژین و اینکه فهمیدم که دیگر هیچگاه او را نخواهم دید، با مرور زمان توجیهاتی برای مسئله پیدا کردم و با سرنوشت آن را توجیه کردم و سعی کردم از ذهنم پاک‌کنم.

برای اینکه به‌ کلی قطع رابطه بشود و دیگر با من تماس نگیرد، سیم‌کارتم را عوض کردم و دیگر برای همیشه این داستان پایان یافت. اکنون من مانده و زمان از دست‌ رفته که الکی خود را علاف کرده بودم.

از عمده دلایل تأخیر هم همین فیلم‌های هندی بود، چون اگر این موضوع نبود، ماندن من در گروه تا این حد به درازا نمی‌کشید. از زبان خیلی‌ها شنیده بودم که انسان‌ها تنها یک‌بار عاشق می‌شوند و معمولاً هم عشق‌های اولیه به نتیجه نمی‌رسند، ولی زیاد به این گفته معتقد نبودم تا اینکه اثبات آن را در خود دیدیم.

شاید نتوان در حد چند جمله، کلمه و یا اصطلاح، تأثیرات مخرب این اتفاق بر شخصیت و وضعیت روحی و جسمی خود را بیان کنم. یکی از بدترین اتفاقاتی است که شاید برای خیلی‌ها پیش بیاید. کاملاً پریشان و سردرگم بودم. باکسی حرف نمی‌زدم و بسیاری از اوقات هم سردرد را بهانه می‌کردم، اما هیچ‌وقت کسی از اعضای حزب و یا دوستان نزدیک، از این موضوع چیزی نفهمید و همچنان مخفی و سر‌ی باقی ماند.

وضعیت نابسامان روحی و جسمی بعد از این اتفاق، من را به‌ سوی نهیلیسم سوق داده بود. دیگر چیزی برایم اهمیت نداشت. همین امر سبب تأخیر دیگری در امر جدا شدنم شد. چون با خودم می‌گفتم: برای من چه فرقی دارد که اینجا باشم یا جای دیگر؟ من که دنبال زندگی کردن و خوشبختی نیستم. خیلی با این افکار خودم را شکنجه کردم تا عاقبت همه‌ این‌ها را به کناری گذاشتم و تصمیم قاطع گرفتم که جریان زندگی‌ام را تغییر دهم و همین کار را کردم. البته کمی طول کشید.

مدتی فکر می‌کردم بهترین راه برگشتن به وطن و آغوش خانواده و فامیل است، اما دیگر حوصله‌ عواقب آن را نداشتم. این گزینه را از برنامه حذف کردم. به دنبال راهی برای ماندن در عراق بودم. برای این کار باید شغل به‌ درد بخوری را انتخاب و ادامه می‌دادم. البته هیچ‌وقت شرطی برای اینکه که حتماً باید فلان کار باشد، نگذاشتم. فرقی نمی‌کرد.

تمام این رخدادها و مسائل را در قلب خودم پنهان کرده بودم و جرئت در میان گذاشتن آن‌ها را با هیچ‌کس حتی صمیمی‌ترین دوست‌هایم نداشتم.

این محیط پلیسی سازمان خیلی انسان را تحت‌ فشار قرار می‌داد. فضایی که حتی به نزدیک‌ترین دوستانت هم اعتماد نداری. علی‌رغم وجودت در جمع و گروه‌ها، همیشه تنهایی. می‌گویی، می‌خندی، در مراسم‌های عزا و شادی‌شان شریک هستی، اما همه از روی ناچاری است و هیچ تمایلی به آن‌ها نداری. دوست دارم بدانم شما می‌توانید برای چند لحظه خود را در چنین محیط و فضایی حس کنید؟ می‌دانم سخت است ولی اشکال ندارد. شما هم کمی امتحان کنید، شاید این کار مولفه خوبی برای درک بهتر این خاطرات باشد.

نکته‌ جالب اینکه در گروه درسی بنام جاسوسی وجود ندارد، اما هرکس برای خود و دیگران یک جاسوس درجه‌ یک است. به نظر من این‌ یکی از ابتکارات سیستم است. ناگفته نماند که همین کاراکتر هم خود یکی از قوی‌ترین نقاط منفی و ضعیف سیستم محسوب می‌شود.

چون بعد از مدتی انسان‌ها به این نتیجه می‌رسند که جاسوس خود و دیگران شده‌اند، آن‌وقت است که ذهنی آگاه و باشعور، این کار را قبول نخواهد کرد. در نتیجه پایه‌های اصلی به‌ مرور زمان ریزش می‌کنند. این کارها همه بنام آزادی فردی و رسیدن به آزادی و استقلال است.

اکثر اعضای این حزب، داوطلبانه و با دید خدمتگزاری به سازمان ملحق شده‌اند. بعد از مدتی و پس از عبور از فیلترهای آموزشی و رفتاری متعدد، بخش اعظم شخصیت فرد تغییر کرده و به خواسته‌ سازمان درخواهد آمد.

به‌ عبارتی‌ دیگر، فرد از قالب خود بیرون آمده و در قالب سازمان قرار می‌گیرد و دیگر خود وی نیست چرا که انحراف از قالب سازمان به معنی دشمنی و جاسوسی برای دشمنان بود که عواقب بدی داشت، ساده بودن پیوستن به گروهک هم از این حیث است که افراد به سادگی وارد آن می‌شوند، اما اگر بخواهند خلاف رویه تشکیلاتی عمل کنند فوراً مشخص می‌شوند و معلوم نیست چه بلایی بر  سر آنها می‌آید.

راهکارهای گوناگونی برای نمایان بودن این امر وجود دارد. برای همین افراد بعد از مدت طولانی آن‌هم به‌ شرط زرنگ بودن، قادر به درک آن‌ها هستند، وگرنه برای همیشه قربانی آن ترفندهای روانی و شخصیتی خواهند شد.

آن دسته از افراد هم که این موضوعات را درک می‌کنند یا به خاطر وابستگی به رفقا و یا افرادی که می‌شناخته و کشته‌شده‌اند و یا هنوز فکر می‌کند که زندگی را باخته و بعد از این همه‌سال و گذشت بیش از نصف عمر، چه از دستشان ساخته است، می‌سوزند و می‌سازند و به دنبال جایگاه و مقامی هستند تا خود را بگونه‌ای با شرایط حاضر وفق دهند.

آن دسته از افراد هم که معتقدند هر زمان ماهی را از آب بگیری تازه است، درصدد نجات از این محیط و سیستم هستند.

بهترین راهکار حزب برای تازه کردن هوای محیط و استمرار سیستم، مشارکت نیروهای تازه‌ نفس است. اعضای جدید از جایگاه خاصی در گروه برخوردارند. چون به‌ وسیله‌ همین افراد که هنوز خونشان گرم است و خبری از حقیقت‌ها ندارند، از رادیکالیسم درونی سیستم محافظت می‌شود.

اکثراً آدم‌های ساده و بی‌آلایش هستند یا به‌ اصطلاح عامه‌ مردم، خمیر زودپزند که به هر شکلی بخواهی، همان‌طور خواهند شد. در واقع  سیستم بهترین کارهای درون سیستم و ماندگار آن را توسط این افراد به انجام می‌رساند.

قدیمی‌ترها و آن دسته از افراد که بعد از قربانی کردن سال‌های طلایی عمرشان یاد گرفته‌اند گلیم خود را آب بکشند، به درد سیستم نخواهند خورد. چون آن‌ها یا در پی انتقام از سازمان هستند و یا در پی یافتن منفعت‌های از دست‌ رفته‌شان در گروه. البته تعداد اندکی از همین کادرهای مجرب سیستم هستند که پایه‌های استراتژیک و سیاسی حزب را نگه‌ داشته‌اند. همین تعداد اندک، با به‌کارگیری انرژی اعضا که نقش بدنه را ایفا می‌کنند، سیستم را پویا و سرپا نگه می‌دارند.

یکی دیگر از افکار و رسومات داخلی حزب که سعی بر تحمیل و تزریق آن به اعضا داشتند، این بود که هر آنچه خوب است، از آن حزب است و هر چیز و یا گفته و عمل بدی هم از آن افراد است.

یعنی همیشه سعی بر آن بود که اشتباهات فرد را ولو مسئول رده‌ بالا هم باشد، به‌ حساب حزب نگذارند. اگر خوب کردی، نوشته می‌شد به‌ حساب حزب چون گفته می‌شد شما شاگرد آن بوده‌اید و زیر دست او آموزش‌ دیده‌اید. اگر هم خراب می‌کردی، دیگر مشکل خودتان است و با یک فرمول طولانی و بدون مساوی، به مشکل شخصیتی شما ربط داده می‌شد.

**

زمان داشت آخرین نفس‌هایش را به‌ زور بالا می‌آورد. چون تصمیم گرفته‌ شده بود که من و چند نفر دیگر، دو روز دیگر به قندیل اعزام شویم. این بار هم از آموزش صحبت می‌شد.

بار دیگر هم در میان گروه منحرفین (به قول سازمان) قرار داشتم. هرچند بحث‌وجدل خاصی با کسی هم نداشتم و سرم توی لاک خودم بود، اما از منظر آن‌ها، این نوع رفتار هم یک نوع انحراف از خط‌ مشی ایدئولوژیک محسوب می‌شود و باید فرد بلافاصله در دستگاه حلاجی افکار قرار گیرد تا وضع از آنچه هست بدتر نشود.

جالب‌تر اینکه مکان این نوع آموزش‌ها را در محلی بسیار پرت و به‌ دور از آبادانی و شهرها برگزار می‌کردند، معمولاً به فصل سرد سال محول می‌شد تا امنیت و کنترل به‌ طور کامل برقرار شود.

در چنین دوره‌هایی، حتی آب خوردن افراد هم تحت کنترل بود. البته این تدابیر بیشترین تأثیر را بر افرادی خواهد گذاشت که درجه‌ انحرافشان بیشتر و یا از نوع خطرناک باشد.

اگر اصلاحی در این دوره صورت پذیرفت، که چه‌بهتر، چون بار دیگر میزان کمی و کیفی نیروی انسانی حزب رشد صعودی خواهد داشت.

در غیر این صورت، مراحل بعدی تدابیر امنیتی اتخاذ می‌‌شود. اگر شخص مورد نظر معلومات خاص و ویژه داشته باشد، باید با طرح برنامه‌ای به جلوی بچه‌های کشانده شود و یا به‌ اصطلاح پلتفرمش صورت پذیرد.

معمولاً در پلتفرم (دادگاه صحرایی) این افراد به محکومیت‌های طویل‌المدت و بیگاری و کار اجباری و ...محکوم می‌شدند و در نهایت هم فرد را مجبور به فرار می‌کردند. تخلیه‌ اطلاعاتی به‌ صورت نگه‌ داشتن فرد در مکانی دور افتاده و ممنوع کردنش از دست‌یابی به هر نوع رسانه و خبری و حتی نگاه کردن تلویزیون، از دیگر راهکارهای موجود برای حفظ امنیت است.

پس از چند ماه که فرد مورد نظر در چنین حالتی زندانی‌ شده است، نه‌ تنها چیزی برای بازگو کردن و لو دادن ندارد و اگر هم داشته باشد بلااستفاده و تاریخ گذشته است، بلکه تا حدی هم مخ خود را از دست‌ داده است.

به نظر من اگر روزی چندین ساعت انسان را شکنجه جسمی بکنند، خیلی بهتر از این روش روان‌ستیزی است. چراکه در خانواده‌ حیوانات قرار می‌گیری.

در محیطی بسته و چند صد متری که حق نداری باکسی حرف بزنی و خواسته‌هایت را تنها از طریق گزارش کتبی به فردی که مسئول شما کرده‌اند، می‌توانی منعکس کنی.

حق تماشای تلویزیون، گوش دادن به رادیو را نداری و محروم از شرکت در جلسات سیاسی و ... هستی. انسان تا چه مدت تحمل همچنین وضعیتی را خواهد داشت؟ اگر شما در چنین وضعیتی قرار بگیرید چه‌کار خواهید کرد؟ یا اگر در یکی از زندان‌های دور افتاده محبوس بشوی، به چه فکر خواهید کرد؟

زندانی که در شبانه‌ روز تنها 3 بار حق توالت رفتن داری و اگر بیش از آن باشد، باید استعداد و توانایی‌های شخصی خود را به خدمت بگیری. اگر هم خدای ناخواسته یکی از مرض‌ها راهشان را به بدن شما انداختند، تنها قدرت بدنی و روحی شماست که با توکل به خدا جوابگو خواهد بود، چون هیچ خبری از دارو و درمان نیست.

احتمالاً این سؤال‌ها خیلی بی‌ربط باشند، چون احتمال دارد که اولین بار باشد که شما همچنین مواردی را می‌شنوید و خبری از این گوشه‌ دنیا نداشته باشید، اما برای درک بیشتر مسائل و همدردی با آسیب‌دیدگان، شنیدن آن خالی از لطف نیست.

این خشونت‌ها هم توجیهی ایدئولوژیک دارد. آن‌ هم اینکه شخص مورد نظر بیماری‌های شخصیتی جامعه و سیستم گذشته (سیستم و کشوری که در آن متولد شده) را در بطن خود پرورانده و این تنها راهی است که ما می‌توانیم به این رفیقمان خدمت کنیم که از شر آن‌ها نجات یابد.

نگهبانی هم که روزانه چند ساعت با اسلحه مواظب زندانی‌هاست، باور کرده که واقعاً حزب در حق این افراد جز خوبی کاری نکرده است. بنابر این وظیفه‌ خود را به‌ خوبی انجام می‌دهد، اما شاید هیچ‌وقت به این فکر نکرده باشد که روزی هم سرنوشت او به گونه دیگر رقم بخورد و ممکن است جای آنها قرار بگیرد.

بگذریم. من باید به فکر خودم می‌بودم. زیاد وقت نداشتم. حداکثر تا 40 ساعت دیگر باید خاکی به سرم بریزم. برنامه‌ ماندنم را در اربیل طراحی کرده بودم. با چند نفر که قرار بود کمکم کنند و آنجا هم در طی مراحل اداری و ضامن و ... همراهم باشند، هماهنگی‌های لازم صورت پذیرفته بود.

برای من سخت‌ترین و مهم‌ترین تصمیم در زندگی‌ام بوده است. حالا که در حال نوشتن این مطالب هستم، با نوشتن تک‌تک کلمات، به‌ تناسب نقش احساسی آن‌ها، رنگ چهره‌ من هم عوض می‌شود.

آخرین روز به جمع‌آوری وسایل شخصی‌ام پرداختم. می‌توانستم منتظر روز رفتن به آموزش هم نباشم، اما نمی‌دانم چرا احساس می‌کردم باید همان روز از این حزب جدا شوم.

شاید حکمتی داشته باشد. از طرف دیگر برنامه‌های خودم هم هنوز تماماً اجرایی نشده بودند و کمی مشکل داشتم، اما دیگر باید فرار را برقرار ترجیح داد.

یکی از عراقی‌ها که مرد میان‌سالی بود و زیاد در مقر رفت‌وآمد می‌کرد، یک روز به من گفت: «اگه مشکلی داری بگو من می‌توانم کمکت کنم.»

همه او را به‌ عنوان یکی از بهترین دوست‌های حزب و هواداران می‌شناختند، اما بعدها فهمیدم که پیشنهادش هم به من، بامعنی و مفهوم کاملاً خاص و برنامه‌ریزی‌ شده‌ای بوده. چراکه این آقا خود از اعضای اصلی حزب دموکرات کردستان عراق و به عبارتی نفوذی این حزب در پ‌چ‌دک بود.

وضع نابسامان و آشفته‌ مرا دیده بود و به قول خودش می‌خواست کمکم کند، اما چند روز بعد و با فهمیدن این موضوع به او گفتم: دیگر از هرچه حزب و حزب‌گرایی متنفرم. خلاصه به او فهماندم که من خبر دارم. البته کار و وضعیت من دیگر در حدی نبود که به بالادستی‌ها گزارش کنم و ... گذاشتم به حال خودش.

فرهنگ این حزب و حزب گرایی را شوروی سابق وارد این منطقه کرد. احزاب به‌ عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به هدف والا تلقی می‌شد.

این هدف والا هم همان برنامه و استراتژی حزب برای تحقق آرمان‌شهر و جامعه‌ای طبق خواسته و سیاست آن‌ها بود، اما همین حزب بعدها از قالب وسیله بودن درآمد و تبدیل به خود هدف شد.

حزب‌ها همه‌ چیز را برای خود می‌خواستند نه حزب را برای دیگران. این همان فرمول ماکیاول است که به سیاست ماکیاولی در جهان شناخته‌ شده است.

وی معتقد بود که برای تحقق دولت باید هر کاری کرد. انجام هر کاری برای پایداری و پیشرفت دولت، مباح است. اکنون این سیاست در مورد احزاب اجرا می‌‌شود.

هر حزبی می‌خواهد ملت و یا کشوری را که پر از اقلیت‌ها و مذاهب گوناگون است، در قالب یک ایدئولوژی که انتخاب خود آنان است، سازمان‌دهی و اداره کند. برای توجیه عدالت بین اقشار مختلف جامعه هم شعار دموکراسی را دارند. اکنون این جامعه باید به چند قسمت تقسیم شود؟ برخی‌ها با احزاب چپ، بعضی‌ها با اسلامی‌ها، گروهی با دموکرات‌ها و .... اصلاً چه معلوم که این ایدئولوژی‌ها جوابگوی خواسته‌های جامعه باشند؟

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط