وصیت شهید جامعه قرآنی: کنار شهدای حزب جمهوری دفنم کنید
برادر شهید اشراقی روایت میکند، مهدی با دولت لیبرال و مجاهدان خلق که در زمان خودشان یارگیری زیادی داشتند، مقابله میکرد و همواره به این آیه اشاره داشت که «اکثرهم لا یعقلون».
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، خیابانهای تهران آنقدر در حال تغییر و تحول هستند که هر چند سال یکبار نمیتوان مطمئن بود که اگر به کوچه و خیابانی برگردید، باز با همان بافت و همان ساختمانها یا حتی همان اهالی روبهرو شوید! اما این تغییر و تحولها نه فقط در ظاهر ساختمانها بلکه در نام خیابانها نیز دیده میشود امّا در این میان خیابانهایی در کوچه و پس کوچههای تهران به چشم میخورند که اگر کمی درباره نامشان تامل کنید خواهیم دید که چقدر این نام برازنده و زیبنده این کوچه و خیابان است. خیابان جهاد در منطقه ستارخان با وجود شهیدانی همچون شهید "محمدمهدی اشراقی" از افتخارات هشت سال دفاع مقدس اعتبار پیدا کرده است.
جامعه قرآنی کشور طبق روال هرهفته در سلسله دیدارهایشان با خانواده معظم شهدا، چهارشنبه 19 دی به دیدار خانواده شهید "محمدمهدی اشراقی" رفتند. سید علی سرابی قائم مقام شورای عالی قرآن به همراه همکارانش و جمعی از قاریان، حافظان و اصحاب رسانه در منزل این شهید والامقام حضور یافتند و علاوه بر تکریم مقام این شهید والامقام با مادر و برادر این شهید به گپو گفت خودمانی پرداختند.
تصاویر و وصیتنامه محمد مهدی مقابل مادر قرار گرفته است. مادر درحالیکه چشم به عکس پسر برومندش دوخته و گهگاهی اشکی از گونههایش سرازیر میشود، میگوید: تا شیرخواره بود به زیارت میرفتم و از اهلبیت(ع) میخواستم صالح باشد. محمد مهدی بسیار محجوب به حیا بود. در خانه برای دختران نوجوان کلاس قرآن برگزار میکردم و رفت و آمد در منزلمان بسیار زیاد بود. خاطرم هست مهدی هروقت که میخواست به خانه بیاید، اطمینان پیدا میکرد که دختری در خانه نباشد و بعد پایش را به خانه میگذاشت. حیایش به حدی بود که همسایهها پس از شهادتش میگفتند ما نام محمد مهدی را شنیده بودیم اما تا به حال او را در کوچه و خیابان ندیدیم.
امام حسین(ع) به نیزه هل من ناصر تکیه زد و تکلیف همه را مشخص کرد
مادر این شهید عکسهای یادگاری فرزندش را بهصورت منظم در چند آلبوم بزرگ جمعآوری کرده است و هر از گاهی به آنها خیره میشود. مادر در وصف فرزند برومندش چنین روایت میکند که وقتی از مهدی میپرسیدند که چرا برای جبهه رفتن آنقدر اشتیاق داری؟ چنین پاسخ میداد که امام حسین(ع) وقتی تکیه به نیزه هل من ناصر زد، تکلیفمان تا آخر مشخص شد. یک سال و نیم جبهه بود دفعه آخری که آمد به همه گفت دیگر منتظر من نمانید. عزیز مادر بالاخره در سال 1360 در عملیات بستان در سلماس به درجه رفیع شهادت رسید.
مادر شهید اشراقی از نقش جوانان در پیشبرد کشور گفت و با گلایه از قصور دولتمردان و نهادهای فرهنگی در شناساندن مقام شهیدان به جامعه افزود: باید برای اینکه جوانان، شهیدان و راهشان را بشناسند گامی بلند برداشت. جوانان سرمایه کشور هستند. حیف نیست کشور، سرمایهی گرانبهایی چون جوانان را از دست بدهد. دشمن برای یکایک آنها برنامهریزی کرده است و هر کدام را به طوری منحرف میکند. بهترین راه برای مقابله با کید دشمنان، رجوع به آموزههای قرآنی است. یقیناً اگر مهدی بود جوانان را به قرآن توصیه میکرد.
میدانست دیگر برنمیگردد!
برادر شهید نیز که خودش از خادمان قرآن و کارمند معاونت قرآنی وزارت ارشاد است درباره برادر شهیدش چنین میگوید: در محله هاشمی که بودیم همه را به پدر میشناختن و ما را به مادرمان. مادرمان معلم قرآن بود. هر کس کار و مشکلی داشت برای گرهگشایی پیش مادر میآمد. من و اخوی در محله پیش آقای کاظمی دبیر قرآن مسجدمان میرفتیم. یکی از ویژگیهای انحصاری مهدی، محبتش به مادرم بود. مهدی از سال 55 و 56 فضای محله هاشمی را تغییر داده بود. کتاب شهید مطهری و بهشتی را مدام میخواند و جریاناتی را بر علیه طاغوت بوجود آورده بود. با دولت لیبرال و مجاهدان خلق که در زمان خودشان یارگیری زیادی داشتند، مقابله میکرد. همواره به این آیه اشاره داشت و میگفت «اکثرهم لا یعقلون».
بصیرت زیادی داشت و مقابل جریانان انحرافی میایستاد. گویا در آخرین ملاقاتش نیز میدانست دیگر نمیآید. به عمه و خالهاش گفته بود که دیگر بر نمیگردد. سال 60 شهید شد.
در کنار شهدای حزب جمهوری اسلامی دفنم کنید
ای مادر عزیزم و ای پدر بزرگوارم؛ ای برادر و خواهران عزیز. خواستم به این وسیله با شما چند کلمهای صحبت کنم. به مادرم میگویم که بر تو بشارت باد که خداوند این سعادت را نصیب تو کرده که فرزندت شهید شده است که البته اگر خدا قبول کند که فنا شدن این جسم بیارزش را مورد قبول خود قرار دهد. مادر مهربانم، پدر بزرگوارم، خواهران و برادرانم آیا میدانید هدف خدا از خلقت ما چه بوده است؟ بدانید زندگی این دنیا ابدی نیست و بالاخره همه ما رفتنی هستیم پس چرا وقت را تلف کنیم. چرا با توجه به جنایاتی که آمریکا و عمالش انجام میدهند ساکت نشستهایم. عزیزان من مگر شما با دیگران فرق دارید؟ مگر خون بچههای شما از خون شهدای کربلا و شهدای پاوه و سنندج رنگینتر است؟ انتظارم از پدر و مادر و برادارن و خواهرانم این است که در مرگ من ماتم نگیرید و در نظر داشته باشید که امروز روز نبرد و مبارزه و جهاد است و روزی است که خداوند میخواهد بندگانش را آزمایش کند و چه افتخاری بالاتر از اینکه بتوانم از این آزمایش بزرگ پیروز بیرون بیایم و چه چیز را میتوانیم با این کلام روحالله مقایسه کنم که میگوید: اگر کشته شویم سعادتمند و اگر پیروز شویم باز هم سعادتمند خواهیم شد.
من با آگاهی کامل از کم و کیف قضیه، راه خود را انتخاب کردم و امیدوارم که در عروج روحم از زندان جسمم ماتم نگیرید و برای این موهبت الهی و تکامل انسانی سوگواری نکنید. در مسجد حضرت علیاکبر(ع) مجلس شادباش بگیرید و خرما و شیرینی توزیع کنید و برایم قرآن بخوانید و بفهمید. همیشه گوش به فرمان رهبر باشید و از این نعمت گرانبهایی که نصیب ما شده است حداکثر استفاده را بنمایید. همواره نماز خود را بخوانید و خمس و زکات خود را پرداخت کنید. پس از شهادتم اگر جنازهای وجود داشت در بهشت زهرا(س) و در صورت امکان در کنار شهدای دفتر حزب جمهوری اسلامی ایران دفنم کنید.
انتهای پیام/