نگاهی به زندگی "سردار بقایی" گمنام بهبهان در دفاعمقدس؛ روحیه فرهنگی با نگاه جهادی
سردار شهید دکتر مجید بقایی از سرداران نامی دوران دفاع مقدس بود که پس از نام آوریهای متعدد در کنار شهید حسن باقری و محسن رضایی به دیدار دوستان شهیدش پیوست.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از بهبهان، سردار شهید مجید بقایی در بهمن ماه سال 1337هجری شمسی در خانوادهای معتقد و متدین در شهرستان بهبهان به دنیا آمد. وی از همان ابتدا با رفتار متین درخانواده، علاقه به مسائل مذهبی و رعایت مسائل شرعی در سن 10 سالگی رشد فکری و فرهنگی خود را به همه نشان داد. این شهید والامقام راه خود را از مکبری در مسجد محلشان آغاز و تا آخر عمر از مسیر اسلام و پیروی از روحانیت متعهد خارج نشد.
دکتر مجید بقایی در رشته ریاضی تحصیلات دبیرستان خود را تمام و در رشته مهندسی شیمی اهواز پذیرفته شد. او همیشه به خانواده خود در این خصوص میگفت:"من باید کاری را به عهده بگیرم که واقعاً بتوانم به این مردم مستضعف خدمت کنم" و به همین دلیل سال آخر دبیرستان را مجدداً طی کرد و دیپلم رشته طبابت را اخذ و این بار رشته فیزیوتراپی در دانشگاه اهواز قبول شد.
آغاز مسیر عاشقی...
فعالیت انقلابی این شهید سرافراز در سال 1354 در دانشگاه شکل گرفت و کارها و تماسهای او تشکیلاتی شد . بقایی در مبارزه با رژیم شاه نقش تعیین کنندهای را در رهبری مبارزات دانشجویی و غیر دانشگاهیان به عهده گرفت و در سالهای 55 و 56 مبارزات ملی مسلمان که به اوج خود نزدیک میشد به عنوان عناصر هدایت کننده تظاهرات علیه رژیم شاه شناخته شد.
او قبل از پیروزی انقلاب اسلامی برای جلوگیری از اقدامات چماق به دستان شاه تیمهای گشتی را برای حفظ و امنیت شهر و نوامیس مردم سازماندهی کرد . دکتر مجید بقایی نسبت به اصالت حرکتهای انقلابی تعصب داشت و در جریان انقلاب در همه صحنهها فعالانه شرکت و در شناسایی منافقین و خنثی کردن آنها اقدامات موثری به جا گذاشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دادگاه انقلاب اهواز مشغول به کار و در خنثی سازی و سرکوبی توطئه آمریکایی خلق عرب (که در خوزستان راه انداخته بودند) نقش چشمگیری داشت و ضربات شدیدی به این گروه وارد کرد .
فرهنگ دغدغه اصلی مجید بود
کار نظامی او پس از انقلاب هم ادامه داشت تا در کمیته و شهربانی کار خود را آغاز کرد و اقدامات همه جانبهای را در جهت به دام انداختن سر سپردگان رژیم پهلوی که در آن زمان متواری بودند انجام داد . مجید بقایی معتقد بود بعد از پیروزی انقلاب جامعه احتیاج به کارهای فرهنگی دارد و به همین دلیل اقدام به تشکیل کانون نشر فرهنگ اسلامی کرد .
به علت تبحر و ذوقی که به کارهای تبلیغاتی داشت در زمینه تهیه پوستر ، نوارسخنرانی ، فیلم ویدئو ، نقاشی و خطاطی وارد عمل شد و نمایشگاهی از جنایات رژیم شاه و اسناد ساواک در شهر بهبهان به نمایش گذاشت . وی طراح و خطاط زبر دستی بود و با خط زیبایش ، احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) را می نوشت و بر روی در و دیوار شهر نصب میکرد . در خرداد سال 1358جهاد سازندگی تشکیل و به عضویت جهاد بهبهان درآمد و مدتی در آنجا مشغول فعالیت بود.
پیش از آغاز جنگ تحمیلی به توصیه سردار محسن رضایی فرمانده سابق سپاه به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در واحد روابط عمومی (تبلیغات و انتشارات) سپاه امیدیه مشغول شد. با تشکیل دفتر هماهنگی و تحقیق و بازرسی در سپاه خوزستان و انتخاب شهید دقایقی به عنوان مسئول این دفتر و جهت همکاری با ایشان به اهواز منتقل شد .
ستارههای سرداری بر دوش مجید با فرماندهی قرارگاه لشگر فجر
اواخر آبان ماه سال 1359 به ایشان ماموریت داده شد برای جلوگیری از هجوم دشمن که قصد تسخیر جاده شوش را داشت و درآن موقع در 3 کیلومتری آن مستقر شده بود به شهرستان شوش برود . ابتدا در کنار برادر مرتضی صفار ، سپاه آنجا را سازماندهی کرد و مدتی مسئولیت سپاه شوش به عهده ایشان گذاشته شد .
مرتضی صفار علاوه بر طراحی عملیات و نبردهای موفق علیه دشمن که در قالب گروههای رزمی کوچک به اجرا در میآمد ، به سردار شهید دقایقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی دسته ، گروهان ، و گردان کمک کرد.
به تدریج که سیاست جنگی نیروهای خودی از حالت تدافعی به تهاجمی تغییر یافت و اشتیاق فراوان برای درگیری با دشمن لیاقت و شایستگی ایشان را به عنوان فرمانده قرارگاه لشگر فجر برگزیدند.
شهید بقایی در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده قرارگاه در طرح ریزی و هدایت یگانهای عمل کننده جهت آزاد سازی ارتفاعات ابوصلبی خات نقش بسیار موثر و مهمی داشت در واقع آزاد سازی این محور حساس و مهم با همکاری، هماهنگی و هدایت مناسب این شهید بزرگوار و شهید حسن باقری در فرماندهی قرارگاه نصر محقق شد .
در شناسایی و طراحی عملیات بیت المقدس در کنار شهید حسن باقری همچون دیگر نبردها نقش به سزایی داشت . در این عملیات او با برنامه ریزی دقیق و هماهنگ توانست نیروهای تحت امر خود را با همیاری برادران جان بر کف هوانیروز از شمال فکه به جنوب انتقال داده و قرارگاه تحت فرماندهی ایشان (فجر) در کنار قرارگاه نصر و فتح ، مسئولیت شکستن حصر دفاعی خرمشهر را به عهده گرفت و با نبرد دلاورانه تاریخی و با هماهنگی کامل ، خونین شهر را به دامان میهن اسلامی بازگرداند.
ایشان پس از عملیات رمضان به سمت معاونت شهید باقری در فرماندهی قرارگاه کربلا منصوب شد . زندگی پر افتخار این شهید بزرگوار پیوسته قرین با عبادت و زهد و خدا جویی بود . از کودکی با خداجویی مانوس بود و در جلسات قرائت قرآن شرکت میکرد و توجه زیادی به دعا و زیارت ائمه اطهار(ع)داشت و میگفت: « همین مراسم روضه خوانی ما رانگه داشته است .» برای اقامه نماز اهمیت فوق العادهای قائل بود .
به نقل از دوستان:
در هنگام نماز آنقدر خشوع داشت که دیگر برادران به حالش غبطه می خوردند. علاقهی زیادی به امام خمینی(ره) و روحانیت داشت . معتقد بود گروه گرایی برای انسان تعصب و عجز فکری میآورد و میگفت: « شما فقط ببینید که امام خمینی (ره) چه میگوید و از او تبعیت کنید.» و خود سعی میکرد مبارزات سیاسی و مذهبی در مسیر مکتب باشد و با جواز شرعی عمل کند . علاقه عجیبی به نیروهای بسیج مردمی داشت و هر جا مشکلی پیش می آمد از آنها دفاع میکرد .
بارها دیده شده بود در مسیرش بسیجیها را میدید از ماشین پیاده میشد و با آنها مصافحه میکرد .به عقیده وی یکی از رمزهای موفقیت ما قد دانی از نیروهای مردمی است .
شهید بقایی به همراه عده ای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی برای شناسایی ذر منطقه ماند و به همین علت دیداری که از امام خمینی داشتند انجام نگرفت . صبح روز بعد ایشان و چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به سمت محل مورد نظر حرکت کردند . شهید بقایی در طی مسیر در حال خواندن قرآن و حفظ سوره والفجر بودند.
مجید و حسن در کنار هم آرام گرفتند
او به کمک یکی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ میخواند . پس از رسیدن به مقصد همگی پیاده شدند . و به طرف سنگر دیده بان حرکت کردند. ایشان بین راه به برادران همراه می گوید : « آیا می شود انسان به درجاتی که می خواهند در قرآن فرموده است برسد .» « یاَ اَیَتُهاَ النَفسُ المُطمَئِنهِ اِرجِعیِ الیِ رَبِکَ راضیِهً مَرضیِهً...»
و آیا خداوند توفیق این امر مهم را به انسان می دهد که به آن مرحله عالی نائل شود ؟
هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او جواب سوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت نمود و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت .
بخشی از وصیتنامه:
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام و درود و دعا بر امام و امت امامی که ما باید با تلاش و جهاد و ایثار و شهادتمان رهبری و امامت جهانیشان را عینیت بخشیم و جهانی انقلابی و اسلامی بسازیم.
انقلاب خونینمان سنگر به سنگر کفر جهانی را عقب نشانده و این بار با رحمت خدایی «جنگ» مقدمهای شده برای تشکیل و اتحاد جماهیر اسلامی «انشاءالله» و بدانید که این موضع، ایثار میخواهد و خون که پیامدش نصرالهی است که پیروزی اسلام در اثر رنج و سعی و کوشش و زجر و ناراحتی و خون دادن است.
ما مرد جنگیم و تن به سازش نمیدهیم
بله ما هم میجنگیم و تن به هیچ گونه سازشی نمیدهیم و با شعار همیشگی یا فتح یا شهادت میجنگیم و بر سیاست «نه شرقی نه غربی» سرسختانه پا میفشاریم، چون معتقد به خداییم.
برادران خواهران هیچگونه اندوه و حزن به دل راه ندهید چون میدان آزمایش است و زمان امتحان و شما برترید اگر مومن باشید و از رهبر، عصاره مکتب بیاموزیم که چون کوه استوار در مقابل دشمن و چون کاه در مقابل خدا ایستاده است و ما هم در مصائب باید همچون کوه باشیم.
خدایا معبودم، ای آن که همه چیزم به توست، ای آن که نه در کاغذ میگنجی و نه با قلبم وصف میشوی تار و پودم آغشته به گناه است که فعلا یارای صحبت ندارم و هر وقت میخواهم زبان بگشایم شرمندهام.
مناجات آخر....
با این وضع رحمی بر من کن. مرا ببخش. میدانم که بخشندهای و مهربان، بارها فکر کردهام و در نهایت به این نتیجه رسیدهام که فقط در لباس شهید و با محتوای شهید میتوانم در دادگاهت حضور یابم به جز این هرگز، که شرمندهام و رسوا. خدایا شاکرم از این که تا این حد هدایتم کردی.
خدایا اگر قدمی در راهت برداشتم از من بپذیر. معبودم میدانم که چیستی ولی در دل خانوادهمان صبری وافر بگذار که می دانم بدون صبر تحمل چنین مسئلهای را ندارند. خدایا ملتمسانه میگویم و بارها گفتهام که جگر گوشه امت - امام عزیز - خمینی کبیر را تا ظهور حضرت مهدی (عج) برای امت نگهدار.
خدایا بار پرودگارا آن کسانی که حافظ انقلابند حفظ و دشمنان انقلاب را نابود گردان. خدایا به خوبی میدانم و برایم ملموس است که بهترین را به سویت میکشی و حجابشان را میدری این را در خود نمیبینم ولی شادی دگرگونی در درونم چنین فیضی را نصیبم کند.
خدایا دیگر دعایم سلامتی مجروحین و صبر به معلولین است. و اما خانواده عزیز و پدر و مادر خوبم که خیلی عذابتان دادم و همیشه به شما میگفتم برای اسلام میخواهم خدمت کنم و شما بنا به علائق میگفتید که بالاخره از دست ما میروی و این را همیشه به شما میگفتم و آخرین بار هم میگویم که من و ما و شما و همه از دیگریم و هر وقت امانت را بخواهد پس میگیرد و کسی را دخل و تصرفی در آن نیست. به هر جهت نمیدانم میپذیرد یا نه ولی انشاءالله میپذیرید. و مرا حتما میبخشید و حتما بر زبان میآورید که تو را بخشیدم.
خدا به شما صبر بدهد. صبور باشید که درجه و مراتب انسان صبور و صابر بسیار بالاست. مادر ، فاطمه زهرا (س) به تو مرحبا میگوید و ملائک تو را دلداری میدهند. انشاءالله و اما برادرم حمید! در همین راه که هستی به جمهوری اسلامی خدمت کن و پایههای جمهوری را محکم بگردان که خدا یاری و هدایتت میکند و اصلا به این دنیا پست و بی ارزش دل مبند که فقط اسباب آزمایش است و امتحان. و برادر و خواهرم! شما هم قدر جمهوری اسلامی را بدانید که نعمت بزرگی است و کوچکترین کفران نعمت محاکمه دارد.
و جدا همیشه به فکر اسلام باشید. انشاءالله مرا میبخشید. التماس دعا دارم. و اما دوستان خوبم، برادران و خواهران! از شما که از من رنجیدگی دارید، میخواهم که مرا ببخشید و اگر بدی کردهام از من بگذرید. تذکرم این است که امام را رها نکنید. و از کلیه اقوام - آشنایان، دوستان طلب بخشش میکنم و امیدوارم اگر بدی کردهام، ببخشند. حتما برایم دعا کنید. حتما دعا برای امام و برای من و برای مومنین را فراموش نکنید. والسلام بنده حقیر و ذلیل - خدمتکار اسلام اگر بخواهد شوش دانیال-
30/2/60 التماس دعا مجید بقایی
انتهای پیام/ ع