وقتی بهبودیافتگان از اعتیاد به کمک سیلزدهها میروند
به قول خودشان بلایی نبوده که به زندگیشان نزند، سیل، زلزله، آتشسوزی و ... برای همین است که از سیل آققلا و لرستان خودشان را به کمک خوزستانیها رساندهاند: به شکرانه پاکی از اعتیاد در خدمت سیلزدگان هستیم.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، از خیلیهایشان سن و سالی گذشته اما وقتی میخواهند خود را معرفی کنند، فقط بهارهای زندگی را میشمارند، زمستان و خزانها را پس میزنند. بهاری که شاید به عدد انگشتهای یک دست هم نرسد اما چنان برایشان شیرین و خوش برکت است که میچربد بهروزهای دهههای عمر رفته. خودشان به آن عمرِ رفته عنوان دیگری میدهند؛ عمر تباهشده. از وقتی با جمعیت «طلوع بینشانها» آشنا شدهاند، اعتیاد را کنار گذاشتهاند، راه پاکی و خداحافظی با مواد مخدر و اعتیاد به هرچه زیانبار است را آغاز کردهاند. بهروزهای رهایی، به عمر پیش رو عنوان دیگری دادهاند؛ زندگی. حالا رهایی یافتگان از اعتیاد به برکت طرحهای متنوع و عامالمنفعه طلوع بینشانها در اهواز آشپزخانه بزرگی روبهراه کردهاند. هر روز پنج هزار پرس غذای گرم طبخ میکنند، با مهر و محبت به دست سیلزدگان میرسانند. از دوم فروردین تا همین امروزی که این مطلب منتشر میشود و تا فردای نامعلومی که سیل جول و پلاسش را جمع نکند، کنار سیلزدگان بودهاند و خواهند ماند. از آققلا به لرستان رفتهاند و اکنون خوزستان خانهٔ خدمت آنهاست.
شبیه ونیز شده اینجا
سی سال معتاد باشی و حالا پاکِ پاک هنر است؛ نیست؟! «عمو محمد» صدایش میزنند. طاقت گرما ندارد و مدام با دستمال پیشانی و صورت خیس از عرش را پاک میکند، این را از جابهجاییهای مکرر تلفن از گوش چپ به راستش و راست به چپش میشود حدس زد و البته توضیحات تکمیلی او. عمو محمد و رفقا بارها تا مرز گرمازدگی پیش رفتهاند اما سایه همت ازسرشان کم نشده است: »مردم چشم به راهند، حالا دو، سه پهنهٔ پیشانی بیشتر عرق کردن و خیس شدن ما از عرق فدای سرشان. صبح میروی آب تا یک خط دیوار است و عصر که برمیگردی، خطی را که نشانه گذاشتهای آب پوشانده. مردم مالباخته شدهاند نباید بگذاریم سیل امیدشان را هم ببرد.» صدای موتورِ قایق و باد درهم میپیچد، خشخش مشمعهای غذا هم اضافه میشود، داوری لبخند تلخی میزند و میگوید: «اینجا شبیه ونیز شده، باید با قایق رفت. راهها هم قابلاعتماد نیست، سیل خاک را سست کرده اما رفقا با ماشین، غذاها را به دست مردم میرسانند.»
غمِ نخلها از دیدن سایهشان در آب
دلش برای همان خوزستان آفتابی و گرمای خرماپزان تنگشده، حزن صدای مردی که محلی و عربی آواز میخواند و چند ثانیه سکوت «عمو محمد» حس غریبی میدهد؛ نمناک شبیه بغض. حتماً دل پسرکان عرب برای پایبرهنه دویدن روی خاک و آسفالت کوچهها تنگشده است. بچهها عادت ندارند سایه نخل را روی آب ببینند، انگار دریا بهزور خودش را چسبانده به خانه و زندگی آنها. صدای مرد محلی خوان همه این صحنهها را به فکر میرساند تا اینکه داوری دوباره رشته کلام به دست میگیرد: «20 نفریم خانوادههایمان نهتنها مخالفت نمیکنند که عادت و اصرار دارند در این راه قدم برداریم. روزی 20 ساعت کار میکنیم؛ صبحانه، ناهار و شام آن 4 ساعت باقیمانده هم به حرف زدن، چرت کوتاه و خنده و گریه میگذرد. البته بیشتر خنده تا محلیها هم روحیه بگیرند.»
ما از جهنم برگشته ایم
جمله جالبی دارند برای تسکین به سیلزدگان. به آنهایی که با غم، بغض و آه از زندگی آبزده و نمکشیده حرف میزنند. جنوبیهای خونگرمی که میدانند این حرفها، خانه نم برداشته، اسباب خرابشده را برنمیگرداند اما چه کنند اگر درد دل نکنند؟ طلوع بینشانیها، باجان و دل حرفهای آنها را گوش میکنند تا سبک شوند. بعد دست میگذارند روی شانه سترگ مردان جوان عرب و آن جمله طلایی و معروف را میگویند: «ها ولک! نبینم غمت باشه، مُو که نمردم. میفهمم چی میگی حتی بیشتر از خودت. مُو از جهنم برگشتم.» شنیدن همین جمله کافی است تا سیلزده، داغ و غم خود را فراموش کند. کنجکاوانه منتظر ادامه ماجرا باشد، داوری میگوید: «وقتی ماجرای ما را میشنوند و اینکه از اعتیاد خانمانسوز که از سیل، طوفان، طاعون و هر بلایی بدتر است، برگشتهایم و حالا خیلی بهتر و شیرینتر از قبل طعم زندگی را میچشیم و متوجه میشویم، امیدوار میشوند به زندگی. به اینکه بعد از هر از دست دادنی به دست آوردنی هست. بعدازاین سیل هم درهای رحمت خدا یکییکی به روی آنها و کشورمان باز خواهد شد، انشاءالله. مگر نه اینکه آدمی به امید زنده است؟!»
عشق پلو و دیگر هیچ!
عمو محمد از غذایی که هرروز سه وعده به دست سیلزدهها میدهند و از تکراری بودنش نه باک دارند و نه کسی شکایت میگوید: «هر غذایی که بپزم قورمه، قیمه، کباب یا ... فقط یک اسمورسم دارد؛ عشق پلو! ما پیاز غذا را با عشق خرد میکنیم، نمک آن را با عشق میپاشیم و ... آخر سرهم با عشق به دست سیلزدگان عزیز میرسانیم. کم هم نمیگذاریم چون اولاً بهقولمعروف اینها از بد حادثه اینجا به پناه آمدهاند و نیازمند نیستند. دوماً اینکه فقط خدا میداند اگر در شرایطی غیر از سیل؛ آنوقت که خانه و زندگیشان روبهراه بود، مهان آنها بودیم چطور باسخاوت و بیمنت از ما پذیرایی میکردند. این مردم کریم و مهربان هستند باید مثل خودشان با آنها رفتار کرد.» او از چهرههایی خجالتزده میگوید که پشت چادر و روسری پنهان میشود: «خدمت به این بزرگان ادب و آداب دارد. ما باید از کم خودمان خجالت بکشیم، آنها تاج سر ما هستند. ما اینجا آمدهایم به خودمان کمک کنیم نه آنها، سر سفرهٔ قلب و مهربانیشان نشستهایم. سعی میکنیم این را نه با حرف که با رفتارمان این را به آنها ثابت کنیم.»
جوکهای قومیتی ساقط شدند
برگههای دفتر عمرش تا 32 ورق خورده است. بیست سال و خردهای از برگهها را اما جزو عمر رفته حساب نمیکند. «غدیر نجفی» هم مدتی است از بند اعتیاد رها شدهاست او میگوید: «اهل لرستانم. محلهای که متولد شدم، محله خوبی نبود. حواست به خودت نبود، زود آلوده میشدی.» روایتگر جالبی است در استفاده از کلمات: «سیل فقط بلا نبود. فقط گل و آب نیاورد. سیل، سیل مهربانی مردم را هم آورد. من در لرستان تمام ایران را دیدم. از شمالی گرفته تا تبریزی، مشهدی، کرد، بلوچ و ...» جمله جالبتر غدیر اما این است: »در سیل لرستان، تمام جوکهای قومیتی ساقط شد. لر، ترک، گیلانی همه در یکخانه دوشادوش هم کار میکردند تا خانه و زندگی یک هموطن آباد شود.» صدای خندهاش را میشود پشت تلفن شنید: »طبق این جوکها لرها و ترکها باهم خوب نیستند اما من یک لرستانی بودم که یک ترک نجاتم داد؛ «عمو اکبر» ما و همین آقای «اکبر رجبی»شما، مسئول مؤسسه طلوع بینشانها. به کمک او اعتیادم را ترک کردم.»
همه ما نمکگیر آن نمک شدیم
«غدیر» حالا مددکاری خانواده میخواند. این روزها سیل از او مارکوپولو ساخته است و میگوید: «دوم عید آققلا و گمیشان بودیم. چهاردهم رسیدیم لرستان. 2 روز خرمآباد بودیم و یک هفته پلدختر و حالا هم اینجاییم؛ خوزستان.» هزینه سفر پربرکت و رنگین جمعیت طلوع بینشانها را مردم از جایجای کشور تأمین میکنند و حتی خیران و حامیان ایرانی خارج از کشور. هر کس بهاندازه وسع و توان خودش؛ اندازهای که میشود بغض صدای غدیر و چاشنی عجیب همه غذاها: «هنوز چهرهٔ ملیح و مهربان آن پیرزن یادم هست با کمری خمیده و نفسنفسزنان یک بسته نمک آورد و با چشم تر گفت: ننه! وسع من همینقدر است. آن بسته نم شده تبرک همه غذاهای ما.»
نه! به بازتابهای ناقص
بازتابهای ناقص و روایتهای الکن از سیل، گاهی ناخواسته طوری تصویر میکنند که انگار مردم سیلزده مثل جماعتی افسرده دست روی دست گذاشته و فقط نیروهای امدادی و جهادی و مردمی هستند که وسط کارزار سیل به صحنه آمدهاند. نجفی هم از این بازتابهای نیمه و ناقص دلخوشی ندارد و میگوید: «در پلدختر آقایی که ماشینسواریاش زیر گل دفن بود و نیسانش لهشده بود، در خانهاش را به روی ما بازکرده نه برای کار و کمک گرفتن. خانهاش شد پایگاه خدمت به محله و خودش هم که مدام به فکر دیگران بود، مثل او کم نبودند. راهنمایی و کمک بومیها اگر نبود، کار با این سرعت پیش نمیرفت. درست است که نیروهای مختلفی به سیلزدگان خدمت کردند اما جوانمردی نیست اگر منکر روحیه و همت خود آنها شویم.»
جوانان حمیدیه قهرمانتر از «پترس»
میگوید جایی که ما هستیم، پترس نباید در کتاب درسی باشد: «ما داستان پترس را شنیدهایم که انگشت خود را در شکاف سد نگه داشت. حالا من از پترسهای واقعی و ایرانی میگویم، جوانانی که سیل بند حمیدیه را ساختند. عین2 و ملاشیه را سیل بند بستند. جوانانی که سینهشان سپر شد در برابر سیل. پیر و جوانی که شب و روز پای سیل بند، کشیک دادند. این جوانها هم تدبیر بلدند هم امید را خوب میشناسند و با امید به خدا و آینده غیرت به خرج میدهند.» وسعت سیل و شهرهای سیلزده حتی آثار خسارات و خرابیها در روحیه نجفی و رفقای طلوع بینشانش اثر ندارد و میگوید: «در خوزستان بچههایی را دیدم که پشه صورتشان را گزیده، کهیر زدهاند. شاید نتوانیم همه آنها را زیر پشهبند ببریم اما به هر تعداد که بتوانیم پشهبند، غذا و ملزومات ضروری خانوادهها را به دستشان برسانیم جای شکر دارد.»
انباردار روسفید میلیاردر کرمانشاه
25 سال اعتیاد داشته باشی و 3 سال و یک ماه و 2 روز پاکی و بگویی کفه سنگین ترازوی عمرت همان 3 سال است، باید نامت «عابد موسوی» باشد. یکی دیگر از رهایی یافتگان از بند اعتیاد. عابد از روزی هزار بار مرگ برگشته، از نشئگی پوشانی هروئین و شیشه و خماریهای تا مغز استخواندرد. او حالا وجاهتی دارد که کارهای مهمی را به او سپردهاند: «خانه، مغازه، پول، اسمورسم و مهمتر از همه خانوادهام با اعتیاد، دود شد و رفت هوا. بارها در کمپهای ترک اعتیاد رفتم. رفتارهای غیراصولی و غیرانسانی کم ندیدم، رفتارهایی که بدتر هولم میداد به اعتیاد. یکی از دوستان طلوع بینشانها و عمو اکبر را به من معرفی کرد، خدا عاقبتش را به خیر کند، راه نجات بود. اینجا به من «حمایت»، «هویت»، «باور» و «اعتماد» هدیه دادند. 25 سال معتاد بودم وقتی پاک شدم و کاری را به من سپردند، ترس و شک نداشتند که نکند دوباره برگردد یا... این اعتماد من را زنده کرد و زندگی به من هدیه داد.» از سیل به زلزله کوچ میکند، از امروز به سال 1396 از اهواز به کرمانشاه زلزلهزده، عابد موسوی میگوید: «اینجا رانندهام و غذا توزیع میکنم. البته در طبخ غذا هم کمک میکنم و مسئول خریدم. در کرمانشاه کلید انبار اقلام و کالاهای موردنیاز را به من سپرده بودند، اقلامی به قیمت چندین میلیارد. امتحان سختی برای من بود اما با اعتماد آنها به من و یاری خدا عابدِ روسفید شدم.»
مامان امروز ناهار چی پختی؟!
فکر کن عطر خوش غذا و نان در اقامتگاه سیلزدگان بپیچد مادرها پای اجاقگاز کوچک زمینی، شعری محلی زمزمه کنند و برای خانواده غذا بپزند. بچهها ازجمله: مامان امروز چی برایمان آوردهاند به چی برای ناهار پختی مادر جان؟ برسند، این دغدغه موسوی در مراحل بعدی امداد است: «شرایط که پایدارتر شد، باید قابلمه، ظروف، مواد غذایی خشک به خانوادهها بدهیم تا حس زندگی دوباره در شهرهای سیلزده، زنده شود. باید کمک کنیم بهاندازه توانمان تا اقلام زندگی خانوادهها کامل شود. روز مبادای ما، مردم سیلزده آققلا، گمیشان، پلدختر، خوزستان و ... هستند. مسئولان در این ماجرا وظایف خود را دارند ما مردم هم باید کارهایی که میتوانیم انجام دهیم.» موسوی درست میگوید پتوهایی که تایشان باز نشده، لباسهایی که مازاد در کشوی خانه هست و آب نخورده، قابلمههایی که رنگ پختوپز به خود ندیده و به وعدهٔ یک روز مهمانی گوشه خانه خاک میخورد و ... همان رزق روز مبادای هموطنان سیلزده هستند.
کودک 5 ساله هم در کار سیل بند
سیل، راههای مطمئن را نامطمئن کرده است. روستاهای دوردست حالا صعبالعبور هم شدهاند، بلدِ راه میخواهد پیچوخمهای امداد به سیلزدگان. موسوی از مردمی میگوید که غمخوار یکدیگرند: «بومیهای سیلزده چراغ راه ما شدهاند اگر کمک آنها نباشد، نمیتوانیم چطور باید غذاها را به دست مردم برسانیم.» از دستهای کوچکی میگوید که دلش را برده است: «کنار سیل بند حمیدیه، همه بودند. گونی گونی خاک پر میکردند از جوان 20 ساله تا شیخ 90 ساله. من اما دلم مانده پیش دستهای ناز و کوچک آن پسرک 5 سالهای که مُشت مُشت خاک توی گونی میریخت و سهم خودش را ادا میکرد. شما باشید و این صحنهها را ببینید خستگی برایتان معنی میدهد؟!»
غذاهای محلی موردعلاقه سیلزدگان
موسوی یکی از خوشذوقیهای طلوع بینشان برای خدمت به سیلزدگان را لو میدهد: «منوی غذاهای ما منوی مرسوم و دلخواه مردم هر خطه است. سعی کردیم غذایی باب میل مردم سیلزده بپزیم. برای مثال در آققلا غذاهای دلخواه ترکمنها مثل قیمه لوبیا یا در لرستان برای لرستانیهای عاشق دنده کباب، چلو گوشت و چلومرغ زیاد داشتیم و اینجا غذاهای تند و باب طبع جنوبیهای عزیز و حتی قورمهسبزی به سبک خودشان.» بالاخره یک روز دست سیل از دامن شهرهای کشور کوتاه میشود. مزرعههای سیل شستههای خودشان را به دشتهایی با خاک تازه، خوش قوت و آماده کشت میدهد، مزرعهها پربار میشود و ترکمن، لر و عرب سیلزده چای دیشلمهای مینوشد و از روزهای سیل و سیلاب خاطرهها را مرور میکند. خاطره مردانی که از جهنم برگشته بودند تا زندگی را برای آنها بهشت کنند.
منبع:فارس
انتهای پیام/