داستان سربازانی که جمجمه‌شان را به خدا قرض دادند


حیدری در یادداشتی درباره «جمجمه‌ات را قرض بده برادر» می‌نویسد: کربلایی‌لو از آدم‌های قصه‌اش بت نساخته، این آدم‌ها از دل آسمان نیامده‌اند و قرار نیست شور و اشتیاق‌شان را برای شهادت بدون ذره‌ای ترس نشان بدهند.

خبرگزاری تسنیم، پروانه حیدری:

"جمجمه‌ات را قرض بده برادر" اثری ضد جنگ است و به جرأت می توانم بگویم متفاوت ترین اثری است که در این ژانر خوانده‌ام. در این اثر، سخن از قهرمان‌هایی است که شک و تردیدشان را لابه‌لای شعارهای پرطمطراق مخفی نمی‌کنند و آن قدر شجاع هستند که از حال بدشان حرف بزنند. مرتضی کربلایی‌لو از آدم‌های قصه‌اش بت نساخته، این آدم‌ها از دل آسمان نیامده‌اند و قرار نیست  شور و اشتیاق‌شان را برای شهادت بدون ذره‌ای ترس نشان بدهند. شخصیت‌های این داستان، قهرمان‌هایی هستند که به موقع می‌ترسند، به موقع می‌خندند و به موقع جا می‌زنند. آنها هم از جنگ خسته می‌شوند، از بلاتکلیفی، از سرما و از دوری، دوری، دوری... .

فراموشی موهبت بزرگی است وقتی تلخی خاطرات ته حلق را می‌سوزاند. ما چطور؟ ما حق داریم فراموش کنیم؟ مسئله همین است. هلال همه چیز را از یاد برده و حالا باید به خاطر بیاورد. فصل اول رمان با فراموشی او وتلاش برای به یادآوردنش شروع می‌شود. ما هم فراموش کرده‌ایم. پس باید همراهش راه بیفتیم و بزنیم به دل اروند. تا صدای فک غواصان را که از سرما به هم می‌خورند، بشنویم. انگار که چشم‌هاشان را سرمه کشیده باشند، ماهیان خسته ما، با بدن‌های کوفته و سرما زده. رمان "جمجمه‌ات را قرض بده برادر" رنگ دارد، صدا دارد، نور دارد، دلخوری دارد. ما جنگ را ندیده‌ایم، تنها صدای الله اکبر برادران‌مان را آن دم که از خاکریز ها به سمت تانک‌های غول پیکر روان می‌شدند، شنیده‌ایم. ما نمی‌دانیم شاید پشت اروند جایی بوده باشد که سرباز و فرمانده به پروپای هم بپیچند. جایی که بچه‌ها به نشانه اعتراض به فرماندهی مصطفی، پوتین‌ها را از پا در آورند. شاید همه چیز در این چادر خوش و خرم نباشد، بچه‌های شناسایی برادر برادر به ناف هم نبندند و قربان صدقه هم نروند، وقتی تردید کم‌کم راه باز می‌کند و مثل خوره به جان‌شان می‌افتد.

دستور از بالا چیست؟ بزنیم به دل آب یا نه؟ ما که تا بوده زده‌ایم و رفته‌ایم. حالا چه‌مان شده؟ چرا احساس می‌کنیم یک جای کار می‌لنگد؟ اصلاً این همهمه‌ای که کل منطقه را برداشته صدای تجهیزات بچه‌های خودی است یا دشمن؟ 

بین دل کندن و دل بستن کدام را باید انتخاب کنند؟ شبیه حسین عکس فرزند شش ماهه را پاره کنند تا پابند خانه نشوند و بمانند کنار رفقایشان یا شبیه سلیم از جنگ بگذرند؟ بگذرند و لابه لای خرابه های شهر دنبال یک زندگی آرام بگردند؟ سلیم، سلیم همانی ست که راویان روزهای جنگ بیشتر از همه درباره‌اش سکوت کرده‌اند. انگار که گفتن از سلیم خجالت دارد. بعد از شهادت فرمانده است که سلیم احساس می‌کند باید عاقلانه تصمیم بگیرد و حداقل او یک نفر ادامه دهنده این جنگ نباشد. درست یا غلط، سلیم تکلیفش را با خودش معلوم می‌کند. در جایی از واگویه‌هایش می‌خوانیم:" وقتی تنها توی تاریکی لای سنگرهای دشمن پرسه می‌زنی، و سایه‌ات با سایه آنها توی هم می‌رود می‌توانی خودت را پیدا کنی. آن جا دیگر هیچکس نیست که بخواهد حرفی تودهانت بگذارد یا هیجانی در تو بیندازد." دغدغه این بچه‌ها یکی و دوتا نیست. از مرگ بگیر تا کلافه شدن‌شان از بلاتکلیفی. ناشناخته بودن مرگ در عین نزدیکی، چطور می‌شود درد نکشید و جان سپرد؟ این بچه‌ها خون را دیده‌اند، دل زدن شاهرگ رفیق‌شان را، تکه‌تکه شدن بدن همرزم‌شان را، و باید به کسی اطمینان کنند که می‌گوید :"جمجمه‌ات را قرض بده برادر" تا ایمان بیاورند به رهایی بعد از مرگ. هر چقدر هم که چشم‌هاشان از جنازه‌های متلاشی شده پر شده باشد.

چند فصل از رمان از حال و هوای جنگ فاصله می‌گیرد و زمان حال(30 سال بعد از جنگ) را روایت می‌کند. رویارویی مصطفی با عایشه که ایرانی است و روزگاری اسباب عشرت برای نظامیان عراقی را فراهم می‌کرده، عمده گفتگوهای این دونفر بر سر گذشتن این 30 سال و فاصله از آن است. مصطفی قرار است روایتگر عملیاتی باشد که شکست خورد و حالا دنبال چه چیز آمده؟ ریشه‌های شکست را پیدا کند؟ یا ببیند چه کسی توانسته آن روزها را فراموش کند؟ آیا گذشت 30 سال می‌تواند کینه و دشمنی قدیم را کمرنگ کند؟ جنگ برای آدم‌ها تا کجا ادامه پیدا می‌کند؟ شاید تا همیشه برای کسی مثل راننده عایشه... یا برای مصطفی. اما برای مصطفی این ادامه پیدا کردن از زمین تا آسمان فرق می‌کند. به یاد داشتن غواصانی که زیر سنگینی اروند فین می‌زنند و صدای تق‌تق به هم خوردن فک‌هاشان گوش مصطفی را پر می‌کند، تماس انگشتانش با لب‌های بچه‌ها، وقتی مشت مشت عسل می‌ریخت توی دهان‌شان تا سرمای رخنه کرده در جان بچه‌ها از پا نیندازدشان. تماشای دستانی که از مچ جدا می‌شوند و می‌افتند لب ساحل... جنگ برای مصطفی تا همیشه ادامه دارد. اما کینه نه...تفاوت میان آدم‌ها در برخورد با واقعه هولناکی به نام جنگ، در همین فصل‌هاست که مشخص می‌شود.

 

رمان پر از تصاویر مرکزی خوب و توصیف‌های دقیق است. هر فصل خواننده را با پرسشی جدید روبرو و درگیرش می‌کند. شخصیت‌ها تا آنجا که باید ساخته شده و از خواننده دور نیستند. "جمجمه ات را قرض بده برادر" اثر باارزشی است که به دور از هرگونه جهت‌گیری نوشته شده است.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط