اثر پرتوهای گاما| خوانش‌های دم‌دستی


دراماتورژی در ایران به آش شله‌قلمکاری بدل شده است که از دلش فحوای متن نمایشنامه بیرون نمی‌آید. ظرفی است برای ریختن همه ایده‌های کارگردانی و یا بیانیه‌های احساسی. همانند آنچه در اثر اخیر مهتاب نصیرپور می‌بینیم.

خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم

در دهه هفتاد با افول مدرنیسم و ظهور پست‌مدرنیسم، توجه نمایشنامه‌نویسان به علم سوق یافت و نگارش نمایشنامه‌هایی با موضوعات علمی رونق یافت. نمایشنامه‌هایی که چهره مرکزی آنها شخصیت‌های جویای علم بودند و نمایشنامه‌نویس تلاش می‌کرد براساس موضوع علمی مدنظرش، ساختار نمایشنامه‌اش را شکل دهد. هر چند این وضعیت برای رسیدن به یک مطلوب پست‌مدرن مسیری طولانی طی کرد تا امروز با گونه‌ای از نمایشنامه مواجه باشیم که آن را نمایشنامه علمی می‌شناسیم. نمایشنامه‌های علمی چندان در ایران مورد توجه قرار نگرفته‌اند و اگر هم از زبان مبدا ترجمه و منتشر شده‌اند با خوانش‌های دم‌دستی روبه‌رو بوده‌اند. برای مثال نمایشنامه «کپنهاگ» اثر مایکل فرین با وجود قدرت دراماتیک و تأثیرش بر تئاتر جهان، بدون اجرایی درخور صرفاً منتشر می‌شود و یا نمایشنامه «آرکادیا» اثر تام استوپارد با وجود ترجمه نه چندان مناسبش، مورد توجه کارگردانان ایرانی قرار نمی‌گیرد.

این در حالی است که نمایشنامه‌های علمی در عصر حاضر به بخشی از فرایند تئاتری کشورهای انگلیسی‌زبان و بالتبع آلمانی و فرانسوی‌زبان تبدیل شده است. اما در این بزنگاه نیز اجراهایی از این متون روی صحنه رفته‌اند که با وجود قرار گرفتنشان در زمره نمایشنامه‌های علمی، کمتر علمی به نظر رسیده‌اند. نمونه بارزش نمایشنامه «اثر پرتوهای گاما بر گلهای همیشه بهار» نوشته پل زیندل است که اخیراً توسط مهتاب نصیرپور کارگردانی شده است. نمایشنامه‌ای که داستان تلاش‌های علمی یک دختر نوجوان زیر سایه خودتخریبی مادری از هم‌پاشیده را روایت می‌کند. هر چند به نظر می‌رسد وجه علمی نمایشنامه چندان در ساختار نمایشنامه دخیل نیست؛ اما این همان بخشی است که در اجرای نصیرپور نادیده گرفته شده است.

«اثر پرتوهای گاما...» داستان ماتیلدایی را روایت می‌کند که تلاش می‌کند با استفاده از کبالت 60، یکی از ایزوتوپ‌های عنصر 27 جدول تناوبی، رشد گل‌های همیشه بهار را افزایش دهد؛ اما تلاش‌های علمی او همواره مورد تحقیر مادرش، بئاتریس قرار می‌گیرد و مدام با فروپاشی‌های گاه‌وبی‌گاهش مانع رشد دخترش می‌شود. زندگی خانوادگی ماتیلدا بسان فضای اطراف هسته یک اتم است که در آن اتفاقات به مثابه ذرات، طبق نظریه اوربیتال پیش‌بینی‌ناپذیر به نظر می‌رسند. بئاتریس در هر بزنگاهی رفتاری متناقض از خود نشان می‌دهد و مشخص نمی‌کند در هر لحظه به چه می‌اندیشد و به کدامین سو نظر دارد. او زنی است که همانند زندگیش از هم‌پاشیده و اصطلاحاً درب‌وداغون است.

با این حال در روایت مهتاب نصیرپور این وجه ساختاری دیده نمی‌شود. در عوض در دراماتورژی احتمالی محمد رحمانیان اتفاق نادری رخ می‌دهد. نمایش از جایی شروع می‌شود که زیندل جوان برای نمایشنامه‌اش مقدمه‌ای می‌نویسد از چرایی نوشتن «اثر پرتوهای گاما...». او به مادر خودش اشاره می‌کند و می‌گوید رابطه مادرش با وی چگونه بوده است. از همین رو، نصیرپور تصمیم می‌گیرد زیندل در مقام نمایشنامه‌نویس به یکی از شخصیت‌ها بدل شود و روی صحنه نمایش ظاهر شود. او اکنون در مقام خدای صحنه می‌خواهد همه چیز را بچیند و هدایت کند. بازیگران، شاید در چارچوبی برشتی نسبت به نمایش بودن آنچه اجرا می‌کنند، واقف‌اند و مدام به سوی نمایشنامه‌نویسی می‌روند و از او می‌خواهند در کنترل نمایش دقت کند. این زیندل دراماتیزه شده نیز از گوشه صحنه نمایش را نظاره می‌کند تا ببیند شخصیت‌هایش چه جانی به روایت می‌دهند.

با این حال آنچه در نمایش لحاظ شده تکنیکی نخ‌نما در تئاتر ایران است که اساساً بدون توجیه منطقی باب شده است. شاید روزگاری حضور شکسپیر در یک اجرای مکبث جذاب به نظر می‌رسید و آن را از تکرارهایش رهایی می‌بخشید؛  اما برای نمایش زیندل چه توجیهی می‌توان یافت؟ آیا اساساً تماشاگران این نمایش با متن و اجرایش مواجه شده بودند که آن را در قامتی تازه ببینند؟ آیا آنان زیندل و نوشتارش را می‌شناسند؟ آیا اجرایی از او دیده بودند؟ آیا از دیدگاه و چشم‌انداز آثارش با خبر بوده‌اند؟

پاسخ منفی است. پل زیندل جز برای بخشی از نمایشنامه‌خوانان شناخته شده نیست و نسخه ترجمه شده آن به قلم شهرام زرگر از سال 1388 تاکنون تجدید چاپ نشده است. حتی نسخه سینمایی نمایش به کارگردانی پل نیومن هم در ایران دیده نشده است. پس نصیرپور در دراماتورژی تلاش کرده است به اجرای مختص به خود برسد که بتواند از متن هم عدول کند؛ اما در عوض در متن می‌ماند. وقتی نمایشنامه را با مقدمه‌اش روی صحنه بریم نشان می‌دهد زیندل در تاروپود نمایش رسوخ کرده است و نمی‌شود از آن خلاصی یافت.

وضعیت زمانی بغرنج می‌شود که شخصیت‌های نادیدنی چون آقای گودمن بدل به شخصیت می‌شوند و روی صحنه لب به سخن می‌گشایند و حتی خودنمایی‌های اکتوری هم می‌کنند. مثلاً قرار است در یک پروسه برشتی فاصله‌گذاری شود و بازیگر از دل نمایش بیرون بزند و ما را در مقام مخاطب، به یک خودآگاهی دراماتیک دچار کند؛ اما جواب نمی‌دهد. نمایشنامه ساده و بی‌آلایش زیندل بدل به یک کلاف سردرگم می‌شود. از همان ابتدا با آن مقدمه و سپس حضور آقای گودمن و جانیس ویکری بر آن تراس که مشخص نیست چرا باید در امور آینده نمایش دخالت کنند. یک بازی تئاتری ناکارآمد و حتی به‌دردنخور که کمکی به ساختار نمایشنامه نمی‌کند. ساختاری که در ظاهرش ساده بوده شاید قرار است بسان جهان کوانتومی پر کنش و کشش شود؛ اما چنین هم نیست.

واقعیت آن است که نمایش قصدی برای بازسازی نمایشنامه ندارد؛ بلکه فرصتی است برای درخشش مهتاب نصیرپور. او در قامت مادری در آستانه فروپاشی به خوبی از پس نقش بئاتریس برمی‌آید. او فراز و فرودهای شخصیتی خوبی دارد. فریاد می‌زند و آرام می‌گیرد. با مامانی زدوخورد می‌کند و در عوض با روت گرم می‌گیرد. او مملو از نقاط عطف روانی است که نشان می‌دهد چه تسلطی بر بازیش دارد. او نقشی را یافته است که شاید با بازی در «باغ‌وحش شیشه‌ای» یا «اتوبوسی به نام هوس» دینش ادا می‌شود؛ اما متن تازه‌تر و کمتر دیده شده‌ای چون «اثر پرتوهای گاما...» بیش از آثار  ویلیامز جای کار دارد. فرصتی که شاید برای هر بازیگری پیش نیاید؛ اما همین مسئله به نمایش آسیب می‌رساند. زمانی که بازیگران جانبی چندان نمی‌توانند خود را به گرد پای نصیرپور برسانند. هرچند تلاش نصیرپور برای معرفی سه چهره جوان به تئاتر شایسته احترام است؛ اما بازی بازیگران پخته‌تر هم نمی‌تواند همپای بازی نصیرپور شود.

وضعیت هم زمانی بغرنج‌تر می‌شود که نمایشنامه از مسیر خود خارج می‌شود و شخصیت مامانی - با وجه سیاسی بازیگرش - ناطق می‌شود. او سولولوگ می‌گوید و دیالوگ‌هایی را بیان می‌کند که احتمالاً توسط رحمانیان نوشته شده است. در پایان هم وارد نور موضعی می‌شود و مونولوگی می‌گوید که بار دراماتیک ندارد؛ بلکه سیاسی است. اینکه آیا پایان نمایش زیندل جای مناسبی برای این کار است بسته به دیدگاه کارگردان دارد؛ اما متن زیندل چنین وجهی درون خود ندارد و شاید بشود متون بهتری برای خلق موقعیت‌های سیاسی معرفی کرد.

با نزدیک شدن به پایان نمایش حتی آن زیندل جوان هم محو می‌شود. از نمایش کنار گذاشته می‌شود و بازی شبه‌برشتی هم به گوشه‌ای پرتاب می‌شود. همه چیز به نوعی بازی احساسی دچار می‌شود که از ابتدای نمایش با آن مبارزه می‌شد. دیگر خبری از پریدن به زیندل یا تغییر میزانسن توسط زیندل نیست. اصلاً وجود هم از ابتدا مهم نبود. آرام آرام می‌فهمیم خواندن آن مقدمه هم اهمیتی نداشت. شاید استفاده و تأکید بر واژه اتم، کبالت، پرتوهای گاما، رادیواکتیو و ... یا تأثیرشان بر نازایی یا رشد و نمو گیاهان هم مهم نباشد. همه چیز برای رسیدن به یک پایان مطلوب خارج از متن است.

وضعیتی محصول دخالت‌های یک دراماتورژ است. همین دخالت‌های دراماتورژوار در متن است که نمایشی که می‌تواند 90 دقیقه به طول انجامد، بیش از دو ساعت وقت می‌گیرد و در نهایت اصل ماجرای درون متن را هم بیان نمی‌کند. ساختار علمی نمایش که در شخصیت‌ها نهفته است بروز نمی‌یابد و تلاش نصیرپور برای ارائه بازی درگیرکننده‌اش کمتر به چشم می‌آید. صرفاً برای آنکه دراماتورژی را در ایران احساسی دنبال می‌کنیم تا علمی.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
بیشتر بخوانید...
واژه های کاربردی مرتبط