خاطراتی از جنگ با «صدای پاروها» به بازار کتاب آمد
کتاب «صدای پاروها» خاطرات سیدقاسم هاشمی نوشته صادق کیاننژاد امیری روانه بازار نشر شد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، انتشارات سوره مهر کتاب «صدای پاروها»، خاطرات سیدقاسم هاشمی را روانه بازار کتاب کرد. صادق کیاننژاد امیری، نویسنده این اثر، در مقدمه کتاب آورده است :«از وقتی که تصمیم به ثبت خاطراتش گرفتم، تا مدتی از من اصرار به نشستن او پای مصاحبه بود و از او انکار. تا اینکه کتاب «یادگار ابراهیم»، حاوی خاطرات یکی از همرزمانش را که افتخار تدوینش نصیبم شده بود، خواند. از آن زمان به بعد تن به مصاحبه داد و حدود 45 ساعت خاطرات کودکی تا پایان سالهای شور و عشق و حماسه و دلیری را برایم بازگو کرد. برای راضی کردنش حتی حاضر شدم تمام خاطراتش را به زبان مازندرانی برایم تعریف کند. او هم برای اینکه مطلبی از قلم نیفتد، تمام خاطراتش را به فارسی روی کاغذ مینوشت و به مازندرانی برایم میخواند.
آنچه در طول مصاحبه و تدوین این خاطرات برایم جالب بود جدیت سید قاسم هاشمی در تمام این 45 ساعت بود. ایشان حتی ذرهای کار را سرسری نگرفت و با تلاشی ستودنی به بیان خاطراتش پرداخت. او اگر نسبت به جزئیاتی از خاطرهای تردیدی داشت، قبل از نشستن پای مصاحبه، با پرسوجو از همرزمانش آن تردیدها را برطرف میکرد و با اطمینان، اتفاقاتی که بیش از دو دهة قبل افتاده بود را تعریف میکرد. در طول تدوین هم اگر خاطرهای به ذهنش میرسید و از قلم افتاده بود، آن را مینوشت و به بنده میسپرد. این جدیت و پیگیریاش هرچند کارم را سخت کرده بود و مرا برای نوشتن دوباره و چندباره برخی قسمتها به دردسر میانداخت؛ ولی کمک زیادی میکرد تا ابعاد گستردهتری از تاریخ را مدون کنم.»
در بخشی از این کتاب آمده است: « لحظاتی از ورود ما به آب نگذشته بود که همه چیز به هم ریخت. تمام آنچه که از آن میترسیدم داشت بر سرم میآمد. جلوتر رفتن همان و پیچیده شدن در امواج خروشان اروند همان. دیگر هیچ کس اختیار خودش را نداشت. در همان لحظات اول خیلیها طناب را رها کردند. سرعت آب زیاد بود و نمیشد طناب را نگه داشت. قسمتهای رهاشدة طناب که قبلاً واردش شده بودم کجا. اوضاع متفاوت و داد و فریاد بچهها بلند شده بود. هر کسی فریاد میزد و کمک میخواست. کنترل نیروها سخت بود. سنگینی تجهیزاتی که به خودشان بسته بودند کار را سختتر میکرد. اگر سر و صدای امواج و رعد و برق نبود، این همه سر و صدا عملیات را لو داده بودآزاد بود و دور چند نفر پیچیده بود. طناب شده بود بلای جان ما. این اروند کجا و آن اروندی.»
انتهای پیام/