«راهحل» مقاومت اقتصادی است، نه مذاکره و نه جنگ
ادبیات بازدارندگی از یک سو بر مبنای عدموقوع جنگ و از سوی دیگر بر مبنای غلبه بر دشمن قویتر در جنگ استوار است و این یک راهکار تجربهشده و با هزینهای قابل تحمل است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی در سخنرانی مهم خود در سیامین روز رحلت حضرت امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه به تبیین «مقاومت و ایستادگی امام خمینی» پرداختند و در ذیل آن، هدف از مقاومت را، بازدارندگی عنوان کردند و فرمودند «عزیزان من! یک نکته این است که هدف مقاومت عبارت است از رسیدن به نقطهی بازدارندگی. هم در اقتصاد، هم در مسائل سیاسی کشور، هم در مسائل اجتماعی، هم در مسائل نظامی باید به نقطهای برسیم که این نقطه بازدارنده باشد، یعنی بتواند جوری خود را نشان بدهد که دشمن را از تعرّض به ملّت ایران در همهی زمینهها منصرف کند؛ دشمن ببیند فایدهای ندارد و با ملّت ایران نمیتواند کاری بکند. ما امروز در بخش نظامی تا حدود زیادی به این بازدارندگی رسیدهایم».
به همین مناسبت، پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب KHAMENEI.IR در یادداشتی بهقلم دکتر سعدالله زارعی، استاد دانشگاه، کارشناس و تحلیلگر ارشد مسائل منطقه، به بررسی و تحلیل مسأله بازدارندگی بهعنوان دستاورد مقاومت میپردازد.
برخی تلاش میکنند پادزهر جنگ را «مذاکره» معرفی نمایند. یعنی میگویند "برای اینکه درگیر جنگی ویرانگر نشویم، چارهای جز مذاکره نداریم" و بر همین اساس منتقدان مذاکره را طرفدار جنگ معرفی مینمایند، و حال آنکه اگر بهطور دقیق به صحنه سیاسی کشور و مواضع جریانات مختلف نظر بیندازیم، میبینیم که هیچ فرد و جریانی در کشور نیست که طرفدار جنگ باشد و از قضا آن دسته از افراد و نهادهایی که در تبلیغات سیاسی متهم به طرفداری از جنگ میشوند، بیش از دیگران با جنگ مخالفند چرا که اولاً اساساً فلسفه وجودی این دسته از نهادها، جلوگیری از وقوع جنگ است و ثانیاً اگر جنگی هم در بگیرد همین نهادها بیش از دیگران درگیر مشکلات و مصائب آن خواهند بود و هزینه آن را خواهند پرداخت، پس میتوان گفت اساساً دوگانه «جنگ ــ مذاکره» یک دوگانه توهمی است یعنی وجود خارجی ندارد؛ بلکه آنچه وجود دارد یک جریان سیاسی است که «مذاکره» را تنها راهحل کشور در برونرفت از فشارهای اقتصادی، سیاسی و روانی دشمن میداند و این در حالی است که زیرساخت این تفکر هم چیزی جز «توهم» نیست، یعنی بهطور واقعی، مذاکره در تجربه بشر، نه لزوماً مانع وقوع جنگ و نه راهحل قطع یا کاهش دشمنیهاست.
رفع جنگ از طریق «بازدارندگی»
وقوع جنگ، منطق خود را دارد، وقتی دشمن طرف مقابل خود را ضعیف و بیدفاع ارزیابی کند و عملیات نظامی را موجب از بین بردن یا ضعیفتر شدن آن و واداشتن آن به امتیازدهی و همراهی بداند و از سوی دیگر جنگ را برای خود کمهزینه ارزیابی کرده و مدت زمان اشتغال نیروهای نظامی خود به آن را کوتاه بداند، به آن دست میزند. تنها در این صورت است که جنگ برای دشمن، «مطلوب» ارزیابی میشود.
عدم وقوع جنگ یک راه شناخته شده بیشتر ندارد و آن هم دستیابی طرف ضعیفتر به قدرت بازدارندگی است. به این معنا که دشمن، در طرف مقابل خود، قدرتی ببینند که یا در پیروزی بر او دچار تردید شود و یا هزینههای جنگ و زمان درگیری نیروی نظامی خود به آن را «زیاد» ارزیابی کند و از آن منصرف گردد. در اینجا طرفی که مورد طمع دشمن است باید سه کار را توأمان انجام دهد؛ افزایش دائمی توانایی بازدارندگی خود یعنی «دستیابی به» تجهیزات بیشتر و کیفیتر، «آمادگی برای مواجهه نظامی» و «مانور روی امکاناتی که دارد». این سه کار، سه جزء جلوگیری از جنگ است و در واقع هر کشوری که با یک قدرت کلاسیک و یا نامتوازن قویتر و یا همسان مواجه است و نمیخواهد مناسبات فیمابین به جنگ پرشدت و یا حتی کمشدت بیانجامد، باید این سه جزء قدرت بازدارندگی را مد نظر قرار دهد.
بعضی از افراد که یا فاقد بینش نظامی هستند و یا اصل بازدارندگی در مواجهه با دشمن را قبول ندارند، تلاش برای تقویت بنیه دفاعی و یا مانور روی بنیه دفاعی را «تحریکآمیز» معرفی کرده و جنگطلبانه دانستهاند. آنان معتقدند مواجهه نظامی با قدرتی که در مرتبه برتر نظامی قرار دارد، لزوماً او را تحریک میکند و به درگیری منجر میشود. بر این اساس، آنان با ادبیات مبتنی بر آمادگی برای مقابله با سوءنیت و خنثی کردن تحرکات نظامی طرف مقابل مخالفت کرده و آن را بیفایده میخوانند.
این نگرش البته دارای چارچوب وسیعتری است. آنان سیطره قدرت برتر نظامی و یا اقتصادی و... بر امور جهان را «واقعیت»ی میدانند که از سوی قدرتهای در مرتبه پایینتر، لاجرم باید پذیرفته شود. آنان تغییر در نظمی که آن قدرت برتر نظامی یا... پدید آورده را تنها در یک فرایند بسیار زمانبر ممکن میدانند که تنها به وسیله قدرت برتر نظامی جدید قابل تحقق است و تلاش قدرتهای منطقهای ـ نظیر ایران ـ که احتمال تبدیل شدن آن به قدرت برتر نظامی دنیا ضعیف است را بلندپروازانه، جاهطلبانه و ایدهآلیستی ارزیابی کرده و از آن پرهیز میدهند. آنان میگویند واقعیت ابرقدرتی را باید بپذیریم و به لوازم آن تن بدهیم. از نظر آنان ابرقدرت به طور طبیعی منافع گستردهای در فرامرزهای خود دارد و در حیطه مرزهای ملی دولتها ورود میکند و از دامنه اختیارات آنان میکاهد و این چیزی نیست که بتوان آن را تغییر داد کما اینکه نیروهای ابرقدرت مصونیتهای ویژهای دارند و میتوانند وارد شئونات داخلی کشورها شوند، قوانینی را بر آنها تحمیل کنند و قوانین و ارزشهای داخلی آنان را نقض کرده و تغییر دهند. اینها پیامد طبیعی جهانی است که در آن ابرقدرت وجود دارد. در این میان کشورها و رهبران کشورهای جهان لاجرم و به طور طبیعی به دو دسته تقسیم میشوند؛ دستهی کوچک ذیل عنوان «سلطهگر» و دسته بزرگ ذیل عنوان «سلطهپذیر». از نظر آنان این یک وضع طبیعی است و مخالفت با آن عاقلانه، منطقی و ثمربخش نیست!
دقیقاً از این منظر، این گروه، ادبیات بازدارندگی را ادبیات جنگ میدانند و تفاوتی با آن قایل نیستند. در این میان، جالب این است که در حالی که در دایره دسته کوچکتر (یعنی نظام سلطه)، نظامیان حرف اول را میزنند، ورود نظامیان دایره دسته بزرگتر (یعنی کشورهای تحت سلطه) به معادله قدرت در داخل و توازن قدرت در خارج را غیرمنطقی و خسارتبار ارزیابی کرده و به ادبیات بله به سیاسیون و نه به نظامیون دامن میزنند! از نظر آنان چون بازدارندگی به معنای عدم پذیرش حقوق ویژه ابرقدرت است، ابرقدرت را تحریک کرده و سبب جنگ میشود. جنگی که ـ از منظر آنان ـ نتیجه طبیعی و حتمی آن، پایمال شدن ملت و دولتی است که نمیخواهد به حقوق ویژه ابرقدرتها تمکین کند. آنان اصولاً به مقولاتی نظیر «جنگ نامتقارن» و شکست قدرت کلاسیک در برابر قدرت نامتقارن، اعتقادی نداشته و آن را بازی با الفاظ ارزیابی میکنند!
این منطق که خود را طبیعی و محتوم جلوه میدهد، با واقعیتها و عینیات نمیخواند. اگر این منطق طبیعی و حتمی بود، در دنیا هیچ قدرت ضعیفتری بر قدرت قویتر غلبه نمیکرد و هیچ قدرت قویتری نباید در پیروزی بر قدرت ضعیفتر تردید میکرد و حال آنکه ما در دوران معاصر، دهها صحنه را شاهد بودهایم که قدرت ضعیفتر بر قدرت قویتر غلبه کرده است و دهها مورد وجود دارد که قدرت قویتر از ترس شکست، جنگ علیه قدرت ضعیفتر را کنار گذاشته است. مثلاً پیروزی حضرت امام خمینی در جریان انقلاب اسلامی بر رژیم مقتدر شاهنشاهی یک واقعیت است؛ پیروزی ایران در جنگ تحمیلی هشت ساله که یک دنیا در مقابل آن قرار داشت، یک واقعیت است؛ پیروزیهای مکرر حزبالله لبنان بر ارتش و دولت رژیم صهیونیستی از سال 1364 تاکنون یک واقعیت است؛ پیروزی مردم عراق بر اشغالگران نظامی آمریکا و انگلیس یک واقعیت است؛ پیروزیهای مکرر فلسطینیهای محصور در غزه بر ارتش اسرائیل یک واقعیت است؛ پیروزی محرومین یمنی بر ارتشهای عربی و غربی در جنگ چهار ساله اخیر یک واقعیت است؛ نیز هراس آمریکا از درگیری نظامی با ایران یک واقعیت است و...
پس ادبیات بازدارندگی از یک سو بر مبنای عدم وقوع جنگ و از سوی دیگر بر مبنای غلبه بر دشمن قویتر در جنگ استوار است و این یک راهکار تجربه شده و با هزینهای قابل تحمل است.
چرا «مذاکره با آمریکا»، نه؟
مذاکره به طور کلی یک روش است که در تعامل دولتها و ملتها با یکدیگر به کار گرفته میشود و پسندیده هم میباشد. اما مذاکره ایران با آمریکا از این قاعده جداست. چرا؟ تنش شدید آمریکا با ایران سابقهای چهل ساله دارد و از آنجا که در همه دولتهای آمریکا به طور لاینقطع جریان داشته است، یک «استراتژی» و بلکه تنها استراتژی آمریکا در مقابل ایران به حساب میآبد. دولتهای آمریکا از زمان «جیمی کارتر» تاکنون، جمهوری اسلامی را به عنوان یک دولت به رسمیت نشناختهاند و همواره بر از بین بردن آن تأکید داشتهاند. فراموش نکردهایم که در سال 1366 و در حین جنگ تحمیلی، «کاسپار واینبرگر»، وزیر دفاع دولت ریگان با صراحت اعلام کرد که «باید ریشه ملت ایران خشکانیده شود». این ادبیات امروز هم توسط مؤثرترین افراد کابینه ترامپ به کار گرفته میشود و از «جان بولتون» به عنوان فردی که همواره دنبال جنگ با ایران بوده یاد میشود. پس در اینجا معنا و موضوع مذاکره متفاوت میشود. بعضی وانمود کردهاند که «گفتمان مذاکره» میتواند به این خصومت دیرینه پایان داده و مناسبات ایران و آمریکا را وارد مرحلهای جدید، غیرجنگی و سازنده نماید. این در حالی است که آمریکاییها نه تنها کمترین فاصلهای با ادبیات خصومت نگرفتهاند، بلکه در دوره کنونی این ادبیات هر چه بیشتر خصمانه شده است. با این وصف باید گفت مذاکرهای که دونالد ترامپ در «پارادایم خصومت» از آن حرف میزند، بخشی از خصومت است، نه علامتی بر تغییر رویه آمریکا در قبال ایران. روز جمعه 17 خرداد، روزنامه نیویورک تایمز درگزارشی به قلم «ادوارد وانگ» نوشت: «تلاشهای دیپلماتیک ترامپ برای شروع مذاکره با ایران، چیزی بیش از یک نمایش نیست» این روزنامه نوشت پیشنهاد جدید مقامات آمریکا برای مذاکره، نوعی پیام است برای آنکه تهران به فعالیتهای هستهایاش باز نگردد.
مذاکره قدرت پایینتر با قدرت بالاتر
بعضی گفتهاند در دنیا این همه مذاکره صورت میگیرد، یکی هم مذاکره ایران و آمریکا! مگر هر مذاکرهای مستلزم توافق و پذیرفتن چیزی است؟ چه اشکالی دارد که ما برای آنکه مخالف گفتوگو دیده نشویم، مذاکره با آمریکا را بپذیریم، ولی زیر بار تحمیلات آن نرفته و بدون توافق از آن خارج شویم. بعضی هم گفتهاند عدم مذاکره نشانه ضعف ماست و این سبب بروز حوادثی میشود که ضرر آن صدها بار بیشتر از ضرر مذاکره کردن است.
واقعیت این است که در شرایطی که آمریکا، دائماً بر دامنه و دایره خصومت خود علیه ایران میافزاید ـ کما اینکه در تازهترین اقدام خود به تحریم معاملات مربوط به پتروشیمی ایران روی آوردـ، پیشنهاد مذاکره از سوی ایران و یا قبول مذاکره توسط ایران، در حالی که آمریکاییها خود را در موضع برتر میدانند و ما را قدرتی ضعیفتر از خود به حساب میآورند ـ که البته از نظر مادی درست هم هست ـ، اعتراف به ضعف از سوی ایران است. آمریکاییها حتی گفتهاند آنچه ما با ایران انجام میدهیم، مذاکره نیست تا چیزی بدهیم و سپس چیزی از او بگیریم، چرا که اساساً ایران در حدی نیست که از ما مطالبهای داشته باشد. ما از ایران چیزهایی میخواهیم که باید آنها را تأمین کند. بر این اساس «مایک پمپئو» وزیر خارجه ترامپ، در یک اقدام گستاخانه، مطالبات آمریکا از ایران را در 12 بند منتشر کرد که معنایش خلع کامل ایران از نقاط قوت کنونیاش بود.
در همان گام اول، پذیرش مذاکره از سوی ایران در این شرایط، به این معناست که در جدال کنونی بین واشنگتن و تهران، این ایران است که کم آورده، خسته شده و به انتهای راه رسیده است. از این روست که بعضی از تیزبینان سیاسی گفتهاند در حال حاضر پذیرش مذاکره از سوی ایران، حتی معنایی فراتر از «تسلیم» دارد و به معنای ویران کردن همه دستاوردها و دسترنجهای چهل ساله خود و نیز ویران کردن اعتبار خویش میباشد.
وقتی آمریکاییها در حین اعزام واسطه برای شروع مذاکره، از به صفر رساندن صادرات نفت و تحریم معاملات پتروشیمی ایران حرف میزنند، در واقع باور کردهاند که این فشارها کار ایران را تمام میکند و لذا در این شرایط، اگر ایران مذاکره با آمریکا را بپذیرد، با آمریکایی مواجه میشود که توقع دارد، ایران به طور کامل به خواستههای او تن دهد و با دست خالی از پای میز مذاکره بلند شود. آن وقت با توجه به کینه عمیقی که آمریکاییها از ایران دارند، آیا به «ایران ضعیف» اجازه ادامه حیات میدهند؟ آیا این مذاکره، استقبال از جنگ نیست؟
مذاکره با آمریکا یک پروژه است یا پروسه؟
بعضی معتقدند مذاکره ایران با آمریکا یک پروژه و به تعبیری دیگر یک پرونده است و همه مسایل ایران را دربرنمیگیرد. ما میتوانیم به این پروژه تن بدهیم به فرض که در آن باختیم، با پروژههای دیگر به حیاتمان ادامه میدهیم. اینها توجه ندارند که در فضای پرشدت خصومت، وقتی «قدرت پایینتر» به سمت مذاکره میآید، یعنی استقامت آن تمام شده و این ابتدای امتیازگیری طرف مقابل است و در واقع وقتی آغاز شد، قدرت پایینتر از نظر قدرت بالاتر صلاحیت متوقف کردن آن و تعیین حد و حدود برای آن را ندارد. بنابراین قدرت پایینتر نمیتواند در نقطهای به مذاکرات پایان دهد. مگر یادمان رفته است که همه مقامات ایران در جریان پرونده هستهای و مذاکرات برجام تأکید کردند که ما در هیچ موضوع دیگری مذاکره نمیکنیم و آن را خطوط قرمز خود میدانیم، ولی در عمل از یکسو آمریکا آن را ناکافی دانست و از آن خارج شد و از سوی دیگر اروپا بدون فوت وقت، از لزوم مذاکره ایران در مورد مسایل نظامی و منطقهای و حقوق بشر حرف زد و در عمل شرط پایبندی به تعهد برجامی خود را، پذیرش مذاکره در این موارد از سوی ایران اعلام کرد. بنابراین اینکه بعضی گفتهاند مذاکره را قبول میکنیم و در جایی تکلیف مسئلهای مشخص میکنیم و آن را مثل یک پرونده کنار میگذاریم و به بقیه اموراتمان میرسیم، امکانپذیر نیست. مذاکره ایران با آمریکا یک پروژه نیست که با برد یا باخت ما به پایان برسد، یک پروسه است که اولاً باخت ما در آن قطعی است ـ کما اینکه در پرونده هستهای شاهد بودیم ـ و ثانیاً همه پروندههای ما را دربرمیگیرد و تا خلع کامل قدرت ما از نفس نمیافتد.
رمز اصلی آمریکا، در به نتیجه رساندن مذاکره
آمریکا برای آنکه بتواند اهداف خود از مذاکره با ایران را به نتیجه برساند، لاجرم به «جبههای» در داخل ایران، نیاز دارد. اگر این جبهه وجود نداشته باشد، امکان ندارد آمریکا بتواند با تشدید جنگ اقتصادی، جنگ روانی و حتی ائتلافهای بینالمللی و منطقهای مسایل خود را پیش ببرد. چرا که این موارد در مواجهه با انقلاب اسلامی، بارها امتحان شدهاند. آمریکا برای آنکه بار خود را به منزل ببرد به یک جبهه داخلی در ایران نیاز دارد. این جبهه داخلی دارای دو عنصر است یک عنصر، «مسئولین کشور» هستند و عنصر دیگر «نخبگان مؤثر حکومتی» است. مسئولین در این میان از آنجا که سر نخ بسیاری از تصمیمات را در دست دارند و اگر آنان در مقابل طرح آمریکا قرار نگیرند، کشور بیدفاع میشود، مهمند چرا که همانگونه که رهبر معظم انقلاب فرمودند: این جنگ، جنگ ارادههاست. نخبگان مؤثر حکومتی هم از این جهت مهمند که صاحب «بیان»اند و حرف آنان در جامعه اثر میگذارد و حداقل تأثیر کار آنان این است که سبب دوپارچگی در مردم شده و «دوگانه»های تصنعی خسارتبار پدید میآورند.
آمریکاییها تاکنون نتوانستهاند فشارهای خود را به نتیجه برسانند، اما بیم آن وجود دارد که با توسعه گفتمانهای سازشکارانه در داخل به نتیجه برسند. باید اعتراف کنیم که نسبت به دهه 1370 در ایران که زمزمه مذاکره با آمریکا مطرح شد، افراد معدودی از دسته اول و افراد کمشماری از دسته دوم وارد گفتمان سازش شدند. مقاله «سید عطاءالله مهاجرانی» در مقام معاون حقوقی رئیسجمهور وقت تحت عنوان «مذاکره مستقیم» که در صفحه 11 روزنامه اطلاعات 1369/2/6 درج شد و مقاله علیاکبر سعیدی سیرجانی که تحت عنوان نکته در تاریخ 1368/5/8 در همین روزنامه درج گردید، از معدود اقداماتی بودند که در دو سطح مسئولین و نخبگان مطرح شده و به حاشیه رفتند. اما سؤال این است که امروز ما چند سید عطاءالله مهاجرانی در سطح مقامات مؤثر کشور و چند علیاکبر سعیدی سیرجانی در سطخ نخبگان مؤثر حکومتی داریم؟ باید اعتراف کنیم که در فاصله دهه 1370 تا 1390 این دایره گسترش پیدا کرده است و به همین میزان، امید آمریکا در به نتیجه رساندن طرح خود بیشتر شده است. از این روست که آمریکاییهایی که در دهه 1370 با خفض جناح حرف میزدند و امید چندانی به داخل ایران نداشتند، امروز با جرأت بسیار بیشتر و در حالی که صراحتاً از صفر کردن اقتصاد ایران و در واقع همان حرف «واینبرگر» مبتنی بر خشکاندن ریشه ملت ایران، حرف میزنند، از مذاکره سخن میگویند و در به نتیجه رساندن آن امید بستهاند. بنابراین یک راه چاره جمهوری اسلامی در بازدارندگی دشمن این است که در ساماندهی وضعیت داخلی خود اهتمام بیشتری داشته باشد.
باید توجه داشت که مسئله بنیانی جمهوری اسلامی در داخل، مشکلات اقتصادی نیست؛ ایران حتی در شرایط سختتر تحریمی برای اکثر امور اقتصادی خود نیازمند بازار خارجی نیست. ما میتوانیم در تأمین غذای جمعیت 80 میلیونی خود کاملاً به تولید داخلی متکی باشیم. کما اینکه در زمینه مایحتاج دیگر خود مثل پوشاک، مسکن، بهداشت و درمان، سیستم چندوجهی حمل و نقل، ارتباطات، انرژی و نیرو، آموزش و پرورش و مسایل دفاعی و امنیتی نیز همین حالا میتوانیم با امکانات داخلی اداره شویم. مشکل ما در همه این موارد وضع مدیریتی کشور است. بر این اساس بیراه نیست اگر بگوییم آمریکاییها در به نتیجه رساندن فشارهای خود علیه ایران، بیش از اقتصاد، چشم به آن «جبهه داخلی» دوختهاند.
فلز محکم انقلاب
یک نکته مهم و امیدبخش این است که آنچه توطئههای آمریکا و عوامل آن را با مشکل مواجه کرده است، فلز محکم این انقلاب و نظام است. توطئههای رنگارنگ 40 ساله دشمن علیه مردم ایران به گونهای است که به قول «فهمی هویدی»، متفکر شهیر مصری، اگر یک هفته علیه کشورهایی مثل مصر و الجزایر و عربستان سعودی اعمال میشدند، این کشورها فرو میپاشیدند. نقطه قوت مهم انقلاب ایران از یک سو دینی بودن و از سوی دیگر مردمی بودن آن است. این دو عنصر سبب شده که انقلاب، چهل سال توطئه علیه خود را با حفظ طراوت و شادابی پشت سر بگذارد. خود این موضوع به ما میگوید علیرغم تبلیغات هدفدار و عملیات روانی دشمن، جمهوری اسلامی زمان را در اختیار دارد و این به آن معناست که ما میتوانیم بدون عجله و در عین حال بدون اتلاف وقت، برنامههای متعددی برای خنثی کردن حرکات جدید دشمن به کار بگیریم. بدون تردید دشمن نمیتواند مردم ایران را علیه نظام تحریک کرده و به خیابانها بکشاند از این جهت نگرانی وجود ندارد کما اینکه اگر این کار شدنی بود باید در طول یک سال گذشته که شاهد نوسان شدید قیمتها و فشار کمسابقه به تودههای مردم بودیم، اتفاق میافتاد. البته نباید این وضع را تحمل کرد چرا که حفظ مردم و کاهش فشارها و اداره بهینه امور مردم، یک رسالت مهم نظام اسلامی است که نباید لحظهای از آن غفلت کند. اما نکته این است که مردم در جمهوری اسلامی، پاشنه آشیل حکومت نیستند بلکه خود حفاظ و پوسته سخت آن میباشند.
از سوی دیگر تحولات نظام بینالملل هم به گونهای نیست که آمریکا در راهاندازی ائتلافهای جدید علیه جمهوری اسلامی توفیقی پیدا کند و لذا آمریکا در عمل و برای مدت مدیدی نمیتواند به روابط تجاری ایران آسیب جدی وارد نماید. این در حالی است که اقتصاد ایران سالانه در بهترین وضعیت نیازمند حدود 100 میلیارد دلار و در ریاضتیترین وضعیت به حدود 40 میلیارد دلار نیازمند است و تأمین این مبالغ برای کشوری که در اطراف خود 15 همسایه نیازمند به ایران دارد و میتواند با خرد کردن این مبالغ در مرابطات تجاری با آنان راه خود را پیدا کند، دشوار نیست.
نکتهای دیگر از نظر سیاسی این است که شواهد و قرائن میگویند ایران به سمت انسجام بیشتر پیش میرود. درس مفید برجام برای ایرانیان ـ در کنار ضررهای اساسی آن ـ این بود که باید همبسته و منسجم باشند و گرفتار دوگانههای تصنعی نشوند. بر این اساس روزنامه نیویورک تایمز روز جمعه 17 خرداد به نقل از «علی واعظ» مدیر پروژه ایران در گروه بینالملل بحران واشنگتن نوشت: «مشکل این است که ترامپ معتقد است، فشار حداکثری و تهدید یک راهبرد مذاکره است اما در فرهنگ ایرانی مایه نفرت است».
ایران فرصت دارد تا در یکی دو سال آینده به وضع منسجمتری برسد. شواهد و قرائن میگویند، خط مذاکره با آمریکا در ایران در حال کمرنگ شدن است شاید از این روست که ترامپ عجله دارد، پروژه مذاکره را در دوره خود به جایی برساند.
نظریه جایگزینی دوگانه «جنگ ـ مذاکره»
دوگانه «جنگ ـ مذاکره» برخلاف ظاهر آن و نیز برخلاف آنچه در این باره ادعا شده، دوگانهای توهمی است و همانطور که گفته شد در شرایطی حتی مذاکره طرف ضعیفتر با طرف قویتر میتواند «جنگی پرشدت» را در پی داشته باشد. کما اینکه طرف ضعیفتر با تکیه بر ادبیات نظامی، میتواند شکلدهنده به مذاکرهای شود که متضمن دادن امتیازاتی از سوی طرف قویتر باشد. ایران در زمانی که عراق در اشغال کامل نظامی آمریکا بود، با محوریت نظامیان به مذاکرهای شکل داد که نتیجهاش انعقاد قرارداد امنیتی واشنگتن با بغداد و خارج شدن نظامیان آمریکایی و انگلیسی از این کشور بود. بر این اساس، دوگانه «جنگ ـ مذاکره» واقعیت میدانی ندارد و توهمی است.
برخلاف آنچه گفته شد، کشور در انتخاب بین یکی از دو راه جنگ یا مذاکره قرار ندارد و اساساً گزینهها در موارد دیگر و در خصوص کشورهای دیگر نیز به یکی از این دو محدود نمیشوند.
اگر هدف از سیاستگذاری، برونرفت از مشکل باشد، در تضاد بین قدرت بالاتر نظامی و قدرت پایینتر نظامی، قدرت پایینتر باید سیاست «بازدارندگی» (Deterrence) را در پیش بگیرد یعنی به گونهای عمل کند که مانع اقدام نظامی یا شبهنظامی طرف قویتر علیه خود شود. این نکته را هم باید در نظر داشت که نیروی بازدارنده باید بتواند در عمل ثابت کند که قدرت مواجهه با خطر و مدیریت آن را دارد. این را ما میتوانیم «قدرت مقاومت» بنامیم. قدرت مقاومت یک قدرت بازدارنده است و سبب میشود که طرفی که از نظر نظامی در موقعیت برتری قرار دارد، با نگاه به هزینهها، عواقب و احتمالات، از درگیری نظامی چشم بپوشد و در واقع گزینه جنگ را کنار بگذارد. «روئین برکمن» حدود 10 سال پیش در کتاب «نبرد مخفی علیه ایران»، به سختی مواجهه با ایران اشاره کرده است. این «تئوریسین نظامی اسرائیل» که بنا به آنچه خود نوشته، در تعداد قابل توجهی از عملیاتهای امنیتی مخفی اسرائیل علیه ایران و همگرایان منطقهای آن شرکت داشته است، میگوید: «ای کاش بلوک شرق از بین نرفته و دیوار برلین فرو نریخته بود، ما امروز به جای آن با یک قدرت سخت مواجه شدهایم» و «برایان هوک» 51 ساله که از سال 2017 و با روی کار آمدن «دونالد ترامپ»، مسئول اصلی سیاستگذاری آمریکا درباره ایران است، در گفتوگوی تلویزیونی ـ 4 اردیبهشت 98 ـ گفت: «ایرانیها در همه جای جهان موفق هستند و به حمایت از نیروهای مقاومت در سراسر خاورمیانه از لبنان گرفته تا سوریه، عراق، یمن و بحرین سرگرم میباشند». او چند روز بعد در مصاحبه با «دویچه وله» گفت: «ما به دنبال جنگ نیستیم و اگر هر اقدام نظامی رخ دهد، آغازکننده آن، حکومت ایران خواهد بود. این پیامی است که وزیر خارجه آمریکا دیروز در بروکسل آن را منتقل کرد». «یاکوف کدی» (Yakov Kodi) رئیس سابق سازمان اطلاعاتی ناتیو اسرائیل، روز یازدهم خرداد ماه 98 به کانال یک تلویزیون روسیه گفت: «از منظر کاملاً نظامی، شکست دادن ایران غیرممکن است و انجام آن برای آمریکاییها مقدور نیست. بنابراین امکان جنگ با ایران و پیروزی در این جنگ وجود ندارد و پنتاگون بهتر از هر کس دیگر این را میداند و در این مورد هشدار هم داده است.»
مقاومت، «نبرد» نیست
مقاومت یا بازدارندگی لزوماً و نیز در هدفگذاری، «نبرد» نیست، مقاومت مدیریت صحنههای نظامی و سیاسی برای جلوگیری از وقوع جنگ است و البته اگر علیرغم تلاش مبتنی بر بازدارندگی، جنگ در بگیرد، مقاومت از گزینههای متعدد خود برای کوتاه کردن زمان جنگ و کاهش آسیبپذیری خود و نیز وارد کردن ضربات قاطع به دشمن برای وادار کردن آن به آتشبس استفاده میکند. پس برخلاف آنچه بعضی میگویند، مقاومت نه تحریک دشمن به درگیری است و نه سبب طولانی شدن زمان جنگ و نه سبب گسترش دامنه آن میشود، بلکه استراتژی جلوگیری از این موارد است. در تجربه ایران نیز این موضوع به وضوح به چشم میخورد. ایران و نیروهای نظامی آن که تحت فرمان رهبر معظم انقلاب اسلامی هستند، در طول این چهل سال نه با آمریکا درگیر شدهاند و نه اجازه دادهاند آمریکا علیه ایران دست به درگیری بزند و این همه در حالی است که سیاست آمریکا در تمام این دوران مبتنی بر «تغییر نظام» ایران و استفاده از هر ابزاری برای دستیابی به آن بوده است. فراموش نکردهایم که حتی باراک اوباما که از او به ریاست جمهوری که برای «تغییر» در رویکردهای نظامی و سیاسی آمریکا سر کار آمد، یاد می شود، همواره از اقدام نظامی علیه ایران به عنوان «گزینهای روی میز» حرف میزد. در واقع در همه این دورانها، راهبرد «مقاومت» یا همان بازدارندگی سبب مهار جنگ از یک سو و مهار جنگطلبی آمریکا از سوی دیگر شده است. امروز نه فقط آمریکا تحت تأثیر وسوسه درگیری نظامی با ایران قرار ندارد، بلکه دائماً از لزوم تمهید راهکاری برای پیشگیری از درگیریهای ناخواسته با ایران سخن میگوید. اما این تا چه زمانی ادامه دارد؟ تا زمانی که در ایران اندیشه مقاومت و بازدارندگی وجود دارد و به طور طبیعی در فاصله بین احتراز از درگیر شدن با ایران و وارد کردن «ضربه تمامکننده نظامی علیه ایران»، تضعیف مقاومت قرار دارد و بدینروست که «برایان هوک» مسئول اصلی سیاستگذاری آمریکا علیه ایران در نشست چهارشنبه 18 اردیبهشت 98 که تحت عنوان «یک سال پس از خروج آمریکا از برجام، سیاست ایالات متحده در برابر ایران»، در مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی واشنگتن برگزار شد، گفت: «قصد ما این است که با تحریمها جلوی ادامه پشتیبانی ایران از نیروهای مقاومت در منطقه را بگیریم. تحریم ابزاری است که میتواند اجازه دهد، اهداف امنیت ملی را با فشارهای اقتصادی به دست آوریم».
معنا و مفهوم مقاومت
بدون تردید وقتی از مقاومت یا بازدارندگی در برابر دشمن حرف میزنیم، معنای آن در گام اول امنیتی و نظامی است، اما واقعاً به این موارد محدود نمیشود. کما اینکه اگرچه تلاش اصلی دشمن معطوف به تضعیف امنیتی ایران است، اما تخاصم آن به حوزههای اقتصادی و سیاسی و حتی تکنولوژیک نیز کشیده شده است. آمریکاییها با صراحت تحریمهای اقتصادی را وسیلهای برای کاهش توانایی سرمایهگذاری ایران در حوزه نظامی و امنیتی میخوانند.
پس به موازات آن، مقاومت و بازدارندگی ما در مقابل آمریکا حتماً باید دو جنبه را پوشش دهد همانگونه که دشمن این دو جنبه را پوشش داده است؛ از یکطرف ما باید در نقطهای که دشمن برای به نتیجه رساندن تهدیدات امنیتی خود چشم دوخته است، یعنی حوزه اقتصادی، بازدارندگی ایجاد کنیم، به این معنا که دشمن تمهیداتی بیندیشیم تا در عمل نتواند با تکیه بر ضعف اقتصادی ایران وارد حریم امنیتی ما شود. این کار یک کلید دارد و آن «تمرکز» است. به این معنا که کل کشور باید برای تحقق آن بسیج گردد و آن را «حیاتی» تلقی کند، کما اینکه ما در حوزه نظامی به جای پراکندهکاری، روی رساندن ایران به «قدرت برتر موشکی منطقه» تمرکز کردیم و پس از یکی ـ دو دهه به آن دست پیدا نمودیم. در حوزه اقتصادی، مسایل مختلفی وجود دارد ولی همه این مسایل از یک درجه از اهمیت برخوردار نیستند. ما باید روی درونی کردن نیازهای اصلی اقتصادی خود تمرکز کنیم و رشته آن با موضوع واردات را از بین ببریم، به گونهای که اثرگذاری دشمن روی بازار بینالمللی ـ که در دهههای آینده نیز از کنترل و اثرپذیری از ما خارج است ـ سبب نوسان شدید قیمت کالاها و خدمات مورد نیاز ایرانیان در داخل نشود. وقتی ما به این بازدارندگی رسیدیم، دشمن بازارهای خارجی و فشار بر همسایگان ما برای قطع مراودات تجاری و مالی با ایران را کنار میگذارد.
از طرف دیگر ما باید بدانیم همانگونه که دشمن از برتری خود در حوزه اقتصادی علیه ما استفاده میکند و آن را وسیلهای برای مهار رفتار نظامی و امنیتی ـ توسعه قدرت و نفوذ منطقهای ایران ـ ارزیابی کرده و با صراحت هم از آن حرف میزند، ما متقابلاً باید از قدرت موازنهساز خود یعنی توانایی نظامی خود برای مهار رفتار تهدیدآمیز اقتصادی دشمن استفاده کنیم. حذف عنصر معادلهساز در نبردی که دشمن با هدف غلبه بر ما در همه حوزهها از جمله حوزه امنیتی ـ نظامی راه انداخته، منطقی و خردمندانه نیست.
انتهای پیام/