روایت مادرانیکههنوز آرزوی دامادی فرزند شهیدشان را دارند
زیر آسمان شهر هنوز مادرانی نفس میکشند که آرزویشان دیدن فرزندانشان در رخت دامادی است و هنوز مادرانی شب را با خاطرات فرزند شهیدشان صبح میکنند فرزندی که نجابتش، سخت برایشان تمام شد و هنوز مادرانی هستند که در انتظار نشانی از فرزند هستند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از بیرجند، بیست و یک سال برایش زحمت کشیدم، او را بزرگ کردم با خندههایش خندیدم با گریههایش اشک ریختم.
او قد میکشید و من نگاه بر قد رعنایش میانداختم و زیر لب برایش ذکر میگفتم تا نکند چشم شور بر یحیی بیفتد.
بیست و یک سال داشت اما بیشتر از سن و سالش میفهمید بیست و یک سال داشت اما غمی بزرگ بر دل مادر گذاشت غمی که هر روز که میگذرد تازه میفهمم که چه فرزندی را تقدیم انقلاب کردم.
آروزی مادر شهید: دیدن فرزندش در لباس دامادی است
ناشکری نمیکنم اما سخت است مادر باشی و داغ جوان بینی، سخت است مادر باشی و داغ پسری را ببینی که آرزو دیدن او در رخت دامادی داشتی.
فرزندی که زمینی نبود اصلاً از جنس ما نبود و از همان زمان کودکی دوران تحصیل زمزمه مبازه با رژیم طاغوت در ذهنش غوغا میکرد. کمی بزرگتر که شد در راهپیماییها علیه رژیم شاهنشاهی حضور پیدامیکرد و در پخش و توزیع اعلامیه همکاری داشت.
با وجود سن و سال کمی که داشت اما در کارش زرنگ بود. یک روز که به جرم پخش اعلامیه دستگیر شد آنچنان ماموران ساواک را پیچانده بود که بعد از چند سوال او را آزاد کردند.
به خانه آمد وقتی دلیل دیر آمدنش را پرسیدم لبخندی زد و گفت: میهمان ساواک بودم تعجب کردم و گفتم پس چطور آزاد شدی؟ یحیی لبخندی زد و گفت: وقتی مامور ساواک از اعلامیهها پرسید من با خونسردی تمام خودم را به آن راه زدم و گفتم من پسری بیسواد و روستاییام اصلا نمیدانم اینا چیست؟ یکی به من داد گفت اینا رو به دست مردم برسان من الان دارم از شما میشنوم که اینها اعلامیه است.
جبهه را بر عشق ترجیح داد
ای جان مادر! ای یحیی من تو کجا هستی؟ که بینی مادر چنین بر زمین افتاده و در فراقت ناله دارد، چه کسی فکر میکرد یحیی آرپی جی زن جبهه شود تا سینه دشمن را هدف قرار دهد؟ وقتی حرف و حدیث انقلاب شد یحیی باز هم مثل دوران مبارزات انقلابی حضوری فعال داشت و لباس سبز بسیجی را بر تن کرد.
فرزندم با عمویش رابطه خوبی داشت وقتی فهمیدم میخواهد به جبهه برود از عمویش خواستم او را منصرف کند اما انگار یحیی تصمیم خود را گرفته بود.
یحیی به عمویش گفته بود من باید به جبهه بروم تا دست دشمن را از خاک کشورم کوتاه کنم اگر من و امثال من به جبهه نرویم دشمن در خاک ما بیشتر نفوذ کرده و بر ما تسلط پیدا میکند.
دوست دارم در بهشت رضا به خاک سپرده شوم
یحیی به عمویش گفت: میدانم راهی که من انتخاب کردم عروج به سوی معبود الهی است و از آن جایی که علی ابن موسی الرضا همیشه مرا حاجت روا میکند و از دوران طلبگی که در مشهد درس خواندم خاطرات زیادی دارم از شما میخواهم اگر لیاقت شهادت نصیبم شد مرا در بهشت رضای مشهد خاک سپاری کنید.سوی معبود الهی است از آن جایی که علی ابن موسی الرضا همیشه مرا حاجت میدهد و دوران طلبه گی که در مشهد درس میخواندم خاطرات زیادی دارم از تو میخواهم اکر لیاقت شهادت نصیبم شد مرا در بهشت رضای مشهد خاک سپاری کنید.
عشق یحیی آسمانی شد
عمو که با سخنان یحیی بغضش گرفته بود موضوع ازدواج را پیش کشید و دستی بر سر یحیی کشید و گفت: بخند رزمنده هنوز کجای کاری قراره دختر داییات را به عقدت دربیاوریم و هنوز حرف دامادی تمام نشده بود که یحیی باز سفارشی دیگر بر عمو داشت: عموجان با همه احترامی که برای والدینم و برای خانواده داییام قائل هستم اما دوست ندارم فعلا که تکلیفم مشخص نیست دختر مردم را علاف خود کنم و او را به عقد خود دربیاورم.
تا وقتی جنگ تمام نشود قصد ازدواج ندارم در زمان جنگ با دشمن موضوع مهمتری از ازدواج را دنبال میکنم. دوست ندارم دختر مردم را منتظر بگذارم اگر عمری باقی بود بعد از جنگ قرار عقدمان را میگذاریم. آری شاید آن روز یحیی میدانست رفتنش بازگشتی ندارد.
تا کربلا راهی نمانده/ مادر برایم دعا کن
آری یحیی در جبهه فتح خرمشهر هم حضور داشت گاهی که به مادر مینوشت و از شکست دشمن خبر میداد که "دشمن توان حرکت ندارد، مادر جان کمکم راهها را پاکسازی میکنیم و تا کربلا راهی نمانده، راستی مادر اگر خدا خواست راه کربلا باز شد و کربلایی شدی برایم دعا کن" ....
استجابت دعاهای شبانه یحیی
روزها سپری میشد و اکنون یحیی آرپی جی زن شده بود تا سینه دشمن را هدف قرار دهد تا اینکه قنوتهای نمازش، زمزمههای شبانهاش مستجاب شد و گلوله دشمن در عملیات بیت المقدس به سینهاش اصابت کرد.
آری یحیی در 4 خرداد سال 61 در خرمشهر آسمانی شد و از همان روز که رفت همه خاطرات را هم با خود برد. خاطراتی که مادر را پیر کرد و روز به روز بیشتر دلتنگ یحیی شد.
یحیی آسمانی شد و بنا به وصیتهایی که به عمو و دوستان طلبهاش کرده بود وی را در حریم رضوی طواف دادند و در بهشت رضا به خاک سپردند.
با رفتن یحیی جان مادر هم رفت
مادر که میزبان حضور نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی و دیگر مسئولان در خانهاش است اینکه توانی ندارد تا در برابر این میهمانان عزیز بلند شود. عذر خواه و شرمنده است گویا چندی پیش در خیابان بر زمین میخورد و دچار آسیب دیدگی میشود.
مادر از دیدن آیتالله عبادی خوشحال است و از فرزندش به نیکی یاد میکند و از خاطرات فرزند شهیدش برای میهمانان میگوید.
او احترام خاصی برای یحیی قائل است و معتقد است حرفها و رفتارهایی که یحیی داشت در خور پسر 21 ساله نبود.
آری یحیی با شهادتش مادر را با تمام خاطرات و رویاهای تنها گذاشت و با رفتنش همه جان و توان مادر را هم با خود برد.
امیدواریم که یحیی و تمام همرزمان شهیدش شفیع همه مادران خسته و چشم انتظار این مملکت باشند و ما را از دعای خیر خود بی نصیب نگذارند. آمین یا رب العالمین.
روحانی شهید یحیی ساقینی نیز در سال 1340 در روستای ساقی بیرجند متولد شد. او دانش آموخته ادبیات عرب در حوزه علمیه مشهد بود و فعالیت چشمگیری در پیروزی انقلاب و تظاهرات علیه رژیم طاغوت را داشت.
وی در 4 خرداد 61 در منطقه عملیاتی خرمشهر در عملیات بیت المقدس براثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
انتهای پیام/ش