روایت دیدار امام خامنه‌ای با مادر ۴ شهید/ تمجید رهبری از عظمت مرحومه «خانیان»


پایگاه اطلاع‌‌رسانی khamenei.ir، روایتی از دیدار رهبر معظم انقلاب با همسر شهید و مادر ۴ شهید دوران دفاع مقدس را منتشر کرد.

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم به نقل از پایگاه اطلاع‌‌رسانی khamenei.ir، چند روز پیش، یعنی هجدهم خرداد 1398، حاجیه خانم حلیمه خاتون خانیان، همسر گرامی شهید سیدحمزه سجادیان و مادر بزرگوار چهار شهید داوود، ابوالقاسم، کاظم و کریم، دارفانی را وداع گفتند.

مادر شهیدی که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای یکبار در سال67  و برای بار دوم در بهمن 93 به منزل ایشان رفتند.

رهبر انقلاب اولین بار و در دیدار با خانواده‌ یک شهید آشوری، احساسات خود را نسبت به این مادر بزرگوار بیان کردند. ایشان در هشتم دی ماه 67 و یک هفته پس از دیدار با مادر شهیدان سجادیان، به خانه‌ی شهید ژان ژرژ ژان‌داوید (تاریخ شهادت 67/1/8) رفتند. آنچه در ادامه می‌خوانید، روایت کتاب «مسیح در شب قدر» از این روایت است:

مادر شهید ژان‌داوید می‌گوید: «من آن روزها حوصله هیچ‌چیز و هیچ‌کس را نداشتم؛ به‌خصوص اگر می‌خواستند در مورد ژان صحبت کنند. قبل از ظهر، دو نفر آقا با تیپ بسیجی‌ها آمدند دم در و گفتند یکی از مسئولین می‌خواهند بیایند دیدنتان! گفتم نمی‌خواهد بیایند! اما شب دوباره زنگ زدند. عصبانی بودم، گفتم نمی‌خواهم کسی بیاید. گفتند از مقامات هستند. گفتم حتی اگر بالاترین مقام مملکت باشد، بگویید اول پسر من را برایم بیاورد، بعد بیاید! بندگان خدا مانده بودند چه بگویند.

باورم نمی‌شد که آقای خامنه‌ای بیایند خانه‌مان! اول آمدنشان، من هنوز در همان حال و هوا بودم، اما خدایی، این‌قدر این مرد روحانی بود و این‌قدر فضای خانه غمزده ما را عوض کرد که من از این‌رو به آن‌رو شدم»

یکی از جملاتی که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در آن موقع به مادر شهید داوید گفتند، روایت دیدار هفته‌ی پیش‌شان با خانواده شهید سجادیان بود: «من خانواده‌هایی را دیده‌ام که چند شهید داشتند. همین هفته گذشته، من خانه یک شهیدی رفتم که چهار پسرشان و شوهر آن خانم شهید شده بودند. پنج تا عکس زده بودند آنجا به دیوار، چهار تا جوان مثل چهار دسته گل. انسان واقعا منقلب می‌شد. پدر هم بعد از بچه‌ها شهید شده بود. پرسیدم کِی شهید شدند. تاریخ شهادت را که برای من گفتند، من دیدم که از شهادت اولی تا آخری، یک سال فاصله نشده، یعنی واقعا چیز عجیبی است... من واقعا از استقامت آن خانواده تعجب کردم. پدر خانواده مرد خیلی مؤمنی بوده، ولی من احساس کردم پدر طاقت نیاورده، رفته بود جبهه مرتبا بعد از شهادت بچه‌ها، بعد از دو سه سال، او هم شهید می‌شود. اما مادر خانواده که نمی‌تواند برود جبهه؛ آن خانم بیچاره، همه آن کوه مصیبت را تحمل می‌کرد، تنهایی. من واقعا خیلی آن خانم را بزرگ و با ارزش یافتم، خیلی باعظمت دیدم آن خانم را.»

متن کامل این ماجرا را می‌توانید در کتاب «مسیح در شب قدر» بخوانید.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط