پرونده "ما و دیگری"| سید جواد میری: مردمسالاری دینی عامل وحدت جامعه پس از انقلاب اسلامی
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی معتقد است که با کنار رفتن سلطنت، دین توانست گروههای معارض و مختلف در جامعه ایرانی حتی آنهایی را که اعتقادی به دین نداشتند به وحدت برساند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، جامعه معمولاً با نگاههای متفاوت و بعضاً متضاد میتواند دو مسیر را دنبال کند، یا بهسمت پویایی و حرکت پیش برود و یا گرفتار تنش، گسست و فروپاشی شود. نگاههای متفاوت در جامعه مسئلهای را تحت عنوان "ما و دیگری" پیش آورده که این نسبت و نحوه تعامل با آن بسیاری از اندیشمندان قرن اخیر را درگیر کرده است. چگونگی متحد کردن جامعه بر اساس کدام مفهوم و گفتمان کلان، یکی از مسائل پیچیده و بسیار مهم عصر حاضر است. اینکه دین میتواند جامعه را به وحدت برساند یا ملیت و یا کدام یک از عناصر جامعه، یکی از مسائلی است که روند آینده جامعه ایرانی تعیین میکند. گفتوگوی پیش رو با سید جواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در خصوص عوامل وحدت آفرین جامعه ایرانی صورت گرفته است.
* آیا امور متفاوت و متضادی که در جامعه مطرح است میتواند مفید باشد یا نه؟
یکبار به این بحث از زاویه فلسفی پاسخ میدهیم که چگونه میتوان تضادها را به وحدت برساند و بار دیگر از منظر جامعه شناختی نظر کرده و میگوییم با تضاد عینی همچون فقر و غنا و شکاف طبقاتی چه میتوان کرد؟ بحث این است که نگرشهای متنوع افراد را در یک جامعه چگونه میتوان به گونهای ذیل یک مفهوم و گفتمان کلان تری سامان داد که ضمن حفظ تنوع، جامعه دچار گسست و فروپاشی نشود.
مدیریت این هستی اجتماعی ناظر به ظرف اجتماعی، یک بحث کلیدی است. هر کدام از گروههای اجتماعی و سیاسی واجد نگاههای مختلف و همچنین منافع متفاوتی هستند و اساسا وجود این منفعت، مسئله ناپسندی نیست بلکه برعکس، عدم آن نشانه کم خردی است.
در این میان یکی از پرسشهای بزرگ فلسفه سیاسی در قرن 20-21 همین است که چگونه میتوان جامعهای با منافع و نگاههای متفاوت را ذیل یک مفهوم و گفتمان کلان تجمیع کرد. این پرسش در ایران از زمان انقلاب مشروطه نیز مطرح شد و در انقلاب اسلامی 57 و بیانیه پاریس امام خمینی(ره) نیز به نوع دیگری مطرح شد.
یکی از لوازم اساسی که با این پرسش مطرح میشود مسئله دموکراسی است. در طول تاریخ خودمان چه قبل از اسلام و چه پس از آن، مسئله عوام و خواص وجود داشته است برای مثال علما را خواص و ما بقی مردم عوام خوانده می شدند که عوام باید پیرو خواص میشدند. همین مسئله در ساحت سیاست به نحو دیگری تحت دوگانه پادشاه و امرا و مردم عادی مطرح میشد که موثرین اصلی در سیاست، پادشاه و امرا بودند و مردم عادی نقش و تاثیری در سیاست و جامعه نداشتند.
مردمسالاری دینی مفهوم وحدتآفرین جامعه پس از انقلاب است
این تلقی تاریخی ما از عوام در زمان انقلاب مشروطه و پس از آن تبدیل به مفهوم مردم (demos) شد که در ساحت اجتماعی صاحبان رأی و نقش هستند. مدیریت این اراده مردم که متکثر است مسئله اصلی در فلسفه سیاسی قرن 20-21 است. این چالش در انقلاب اسلامی به نحو خاصی متجلی شده که نیروهای متفاوت سیاسی و اجتماعی در ساحت سیاسی و اجتماعی ورود کردند و در چالش با هستی قدرت به زاویه رانده شدند و این چالش در طول انقلاب اسلامی ذیل مفهوم مردم سالاری دینی صورت بندی شد به نحوی که این مفهوم همان دوگنه خواص و عوام را در قالب دیگری بازتولید کرده برای مثال نهادهایی همچون شورای نگهبان، ولایت فقیه، مجلس خبرگان رهبری و... که جزء علما و خواص هستند به جای اینکه به مردم به مثابه اراده جمعی نظر کنند و به آن تحت عنوان یک اصل تن دهند، مردم را ذیل اراده و خوانش خاص خودشان صورت بندی و هضم کرده اند.
در این معنا، مردم نه به عنوان ارادهای موثر و مستقل در ساحت اجتماع بلکه به مثابه عوامی که باید در خوانش و گفتمان خواص هضم شوند، مطرح شدهاند. این نحو مدیریت سیاسی منجر به بروز چالشهای جدی در جامعه ایرانی شده است.
دوره کنونی، دامنه عرف اجتماعی فقط ایران نیست بلکه جهانی شده است
در تمام جوامع انسانی، تضاد (contradiction) وجود دارد، رفع همه تضادها ممکن نیست بلکه باید این تضادها به صورت بهینه مدیریت بشوند تا تغییر و تحولات مفیدی برای استمرار سیستم اجتماعی پدیدار شوند. نکته این است که باید بین تحول و ثبات در جامعه، تعادل ایجاد کرد، ثبات محض و جلوگیری از هر نوع تحول منجر به محافظه کاری مطلقی خواهد شد که محکوم به شکست است، از طرف دیگر جامعهای که دائما دچار تحول باشد نیز ماندنی نیست، هنر سیاست ورزی ایجاد تعادل میان تحولات و اصول ثبات آفرین است. در عصر کنونی، به دلیل جهانی شدن ساحات سیاست، دامنه عرف از صرف جامعه ایران و منطقه اسلام به عرصه جهانی کشیده شده و عرفِ جهانی مطرح شده که بر روی جامعه ما نیز تاثیرات مهمی می گذارد.
* با توجه به تجربه تاریخی طولانی ما از زمان صفویه تا دوره کنونی و مطرح شدن مفهوم مردم سالاری دینی در عصر فعلی، آیا عنصر وحدت آفرین جامه ما میتواند دین باشد یا باید به مفهومی تحت عنوان ملیت با خوانشهای خاص فعلی تن دهیم؟ آیا تجربه 40ساله جمهوری اسلامی میتواند نوید بخش این باشد که دین امکان تبدیل شدن به عنصر وحدت بخش را دارد؟
انقلاب مشروطه که رخ داد (بنده به عنوان یک دانشجو دریافت خودم را از مسئله میگویم) تمامی نیروهای حاضر در جریان مشروطه اعم از دموکراتها، علما و... به این نتیجه رسیدند که خودشان را ذیل نهاد سلطنت قرار بدهند و سلطنت توانست تمام نیروهای سیاسی را ذیل خودش تجمیع کند اما به شرط مشروطه شدن (constitution) سلطنت.
جالب این است که حتی در زمان رضا شاه که رویکرد مستبدانهای داشت نیز عمده روشفکران ایرانی با تصور اینکه عمل شاه منجر به مدرن شدن ایران خواهد شد در برابر اقدامات استبدادی او سکوت کردند و خودشان را ذیل سلطنت قرار دادند. در خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی آمده که وقتی رضاه شاه به دیدن مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی رفت، شیخ به شاه گفت اگر تو بخواهی جمهوری تشکیل بدهی و ذیل آن استبداد بورزی ما جلوی تو میایستیم اما اگر سلطنت مشروطه را بپذیری ما نیز با تو همراهی میکنیم.
در واقع زمانی، سلطنت در این کشور اجماع اجتماعی ایجاد کرده بود اما در انقلاب اسلامی 57 همین سلطنت تبدیل به عامل نفاق و تفرقه اجتماعی شد که تمامی نیروهای سیاسی و اجتماعی براین نقطه اجماع کردند که سلطنت باید کنار رفته و همه این را میپذیرند که دین با روایت اسلام سیاسی به عنوان کلان روایت اجتماعی مطرح شود.
پذیرش اسلام سیاسی به عنوان کلان روایت حتی در میان گروههایی همچون حزب توده که اساسا دین را ترمز اجتماع تلقی میکردند رخ داد و رهبری روحانیت شیعه در ساحت اجتماعی را پذیرفته بودند. نکته این است که در آن سالها در پهنه اجتماعی اتفاقاتی رخ داد که قاطبه کنش گران سیاسی و اجتماعی به این نتیجه رسیدند که برای بقاء در ایران فردا باید خودشان را ذیل اسلام سیاسی قرار دهند.
اسلام سیاسی بهتنهایی توان وحدتآفرینی در جامعه را ندارد
این درست است که زمانی(40سال گذشته) دین با خوانش اسلام سیاسی میتوانست در کشور وفاق اجتماعی بیافریند و نمودش هم میثاق قانون اساسی بود اما در زمانه فعلی دین به مثابه اسلام سیاسی در جامعه امروز ما نمی تواند وفاق سیاسی-اجتماعی پدید بیاورد. حتی بسیاری از افرادی که اسلام سیاسی را در عمل قبول داشتند و به ساحت سیاست در جمهوری اسلامی ورود کردند، امروزه در عمده آثار مکتوب و رفتارشان اعتقادی به اسلام سیاسی وجود ندارد و دین را به عنوان عامل وحدت آفرینِ جامعه ایرانی قلمداد نمیکنند.
به نظرم آن امری که امروزه میتواند اجماع اجتماعی در جامعه ایرانی پدید بیاورد مسئلهای غامض، مهم و مورد پرسش اصلی است. پاسخ به این پرسش نیز به صورت صرفا کتابخوانهای و تاملات منتزع از تحولات و رخدادهای اجتماعی بروز نمی کند.
* چرا زمانی دین میتوانست الفت اجتماعی را در جامعه ما بوجود بیاورد اما از منظر شما پس از روی کار آمدنش در ساحت اجتماعی و قدرت و با گذشت زمان، نقش وحدت آفرین و الفت زایش را از دست داد؟ چه اتفاقاتی رخ داده است؟
-یکی از این عوامل آن بوده که ما از زمان مشروطه تا عصر کنونی هیچ کدام از نیروهای سیاسی و اجتماعی ما نتوانستند تمرین درست و دقیقی برای تحمل نیروهای اجتماعی متفاوت را انجام دهند. متاسفانه به لحاظ تاریخی از زمان مشروطه تا عصر کنونی تقریبا نتوانستیم بازخورد نگرشهای مختلفِ متعارض در جامعه را در ساحت تاثیرات اجتماعی-سیاسی نمودار کنیم. لذا عدم تمرین دموکراسی در تجربه تاریخی ما منجر به حذف شدن نیروهای متفاوت شده و نتوانستهایم به وحدت درستی به این صورت برسیم. ما هنوز فهم درستی از مفهوم دموکراسی نداریم. هنوز نمی دانیم که به قول چرچیل این(دموکراسی) بدترین نوع حکومت چرا تقدیر و ضرورت تاریخی است که مفری از آن برای هیچ حکومت و جامعهای وجود ندارد.
ورود مخالفین بهصورت آزاد درون حکومت، مسئلهای نامعقول است
*حدود روی کارآمدن مخالفین در ساحت قدرت چیست؟ آیا میتوان فضای کاملا بازی در اختیار مخالفین و معارضین برای کنشهای آزاد در پهنه سیاسی و اجتماعی فراهم کرد و انتظار وحدت و عدم بروز تنشهای فزاینده را نداشت؟
به جای اینکه بگوییم مخالفین در عرصه حکمرانی ورود کنند که ادعایی ناشدنی و غیر معقول است، باید به سمت فهم این نکته برویم که دموکراسی از بالا به پایین رخ نمیدهد بلکه دموکراسی باید آرام آرام بواسطه نهادها و تشکلات مختلف صنفی و... از پایین شروع کنیم تا نهادینه شود. میتوان به راحتی این را پیمایش آماری کرد که چند درصد مردم ایران تعلق خاطر به ورود درون تشکلهای مردمی و محلی و... دارند؟ ما نباید با ذهنیت امنیتی با نهادها و تشکلها برخورد کنیم، این ذهنیت منجر به نگاه صفر و صدی خواهد شد که نتیجه پایداری را فراهم نخواهد کرد. باید نگاه به مردم نگاهی همه جانبه باشد تا بتوان دموکراسی را در ایران نهادینه کرد.
انتهای پیام/