سریال سازی هالیوود بر چه فلسفهای استوار است؟
در نبود جوکرها هیچ وقت نقش قهرمانان توجیه پذیر نیست. آنان تنها برای مبارزه با شرور هستند و هیچ فلسفه دیگری برای حضور آنان نیست.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، تمدن غرب مولود فلسفه است (1) و فلسفه تقریبا مانند گهوارهای است که این تمدن در آن پا گرفته است. نظریات علوم انسانی نیز به طور مستقیم و غیر مستقیم تحت تاثیر نظریات فلسفی فیلسوفان و متفکران این تمدن است و در روزگار فعلی جهان معاصر به ویژه غرب علم و فلسفه حکم شریعت را دارند. (2) خصوصا آنکه شاخه بسیار مهم فلسفه علم در حوزه تخصصی تمام دانشها اثر گذار است. پس طبیعتا فلسفه به دو شکل بر هنر و فنون و مهارتهای آن میتواند اثر گذار باشد. یکی به طور مستقیم و بدون دخالت دیگر علوم و دانشها و دیگری از طریق علوم انسانی که خود بر آنها اثر گذار بوده است و سپس این علوم و نظریات دانشگاهی متفکران آن بر هنر و شقوق مختلف آن.
این پیوست فرهنگی-علمی برگ برنده هالیوود و بنگاههای بزرگ هنری در غرب است. تلاش برای تئوریزه کردن همه چیز از دریچه هنر سینما و سریال برای مردم جهان. اتکای هنر بر فلسفه و نظریات علمی و راهبردی و رخنمایی این اتکا در پژوهشها و مقالات و سمینارها و میزگردهای تلویزیونی گواهی است بر این مدعا. بدون شک علت موفقیت صنعت سرگرمی سازی در غرب فقط سرگرمی نیست و در دل خود تحلیلهای علمی و فلسفی را دربر دارد و به تعبیری به دراماتیزه کردن آنها پرداخته است. همان گونه که نزدیک به یک قرن است تاریخ معاصر خود را برای میلیونها مخاطب دراماتیزه کرده است. به تعبیر «الیور استون» من یک درام نویس هستم که میخواهم داستان تعریف کنم و در دل آنها به نکاتیاشاره کنم... در دل نمایش و درام، تاریخ را هم میتوان تعریف کرد.(3)
تحلیل فلسفی و تبیین نظام فلسفی کارگردانان و آثار سینمایی مطرح روز دنیا توسط برخی از پژوهشگاهها و انتشارات در مغرب زمین از اهمیت نزدیک کردن شاخه علم و فلسفه به هنر و سینما میگوید.
***
شاید طبقهبندی تمام حوزههای مضمونی سریالها خصوصا در سالهای اخیر که روبه فزونی چشمگیر گذاشته است کمی سخت باشد ولی در یک نگاه اجمالی میتوان این حوزهها را به عنوان تم و زمینههای اصلی سریالها در نظر گرفت که نهایتا همگی بر محور یک حوزه نهایی میچرخند: 1- سیاسی و تاریخی 2- اساطیری 3- فلسفی و انسان شناختی 4- درامهای روانشناختی و اجتماعی 5- آخرالزمانی و جهاننگر.
هرکدام از بخشهای فوق به علاوه دیگر بخشهای مفروض بازتابدهنده نظریات و استراتژیهای مهم حوزههای مرتبط با خود است. برخی از اندیشکدههای داخل مانند اندیشکده یقین توسط دکتر حسن عباسی به تحلیل بسیاری از این استراتژیها و نظریات علمی در سریالها مانند LOST, PRISON BREAK و... پرداخته است.
اما تمام این حوزهها و سریالها همگی با هم تحت یک افق و بر مبنای یک محور اصلی قرار دارند. محور اصلی و زیرین آنها که حکم جهانبینی اصلی آنان را دارد در حقیقت فلسفه هستینگر (چرخه هستی) و حیات بر مبنای اومانیسم است و افق و چشمانداز آنها تعالی تمدنی در جهان کنونی است.
فلسفه اصلی حیات در سریالهای غربی اومانیسم و تبیین عقلانی نگر از او در جهان و زندگانی او است. این فلسفه اصلی و جهانبینی نگاه بیننده و مخاطب را به بنیادینترین باور و مسائل انسان با خودش، جهان و خدا شکل میدهد و به تعریفی از خود، خدا و عالم میرسد. این نقطه لحظه پیریزی مبانی تمدنی است و متاثر از نوع دیدگاهی که هر تمدنی دارد دیوارها و ابنیه خاص خود را بنا مینهد. نوع نگاه اولیه این تمدن مبتنی بر فلسفه اساطیری یونانی و بعدها پست مدرن است که همگی خالی از رنگ و بوی توحیدی بلکه انساننگر و به اصلاح راسیونالیسم است.(4) فلسفه زیرین مانند مارپیچ و یا هزارتو است، دقیقا مانند هزارتوی سریال WESTWORLD که مرد سیاه پوش همواره دنبال پیدا کردن راز حقیقی در مرکز آن بود. این محور از آن جهت به این وجه تشبیه شد که آغاز و سرانجامش نامعلوم است و به همین دلیل است که بعد از هر پایان به دلیل عدم تشخیص مقصد حقیقی و نهایی انسان –که مرگگریزی یکی از اصلیترین دلایل آن است (5)- او را در جهان پرتاب میکند. سریال LOST دقیقا بیانگر همین نگاه است و تمام تلاشش برای ترسیم زندگی حقیقی و بهتر ناکام ماند و با انبوهی از پیچیدگیهای فلسفی که بیشتر به موهومات و لاطائلات نزدیک بود در خود گم شد.
در فلسفه هستی نگر و حیات (انسان) مهمترین مسائل انسان مانند ایمان، خیر و شر، رنج، حقیقت و واقعیت و مهمترین آن یعنی سرنوشت انسان بررسی میشود. شاید در یک جمله بتوان تمام هم و غم فلسفه غرب را ترسیم سرنوشت انسان در پرتو فهم حقیقت خود گفت که به دلیل عدم درک درست از حقیقتِ، حقیقت او یعنی ذات باری تعالی به اومانیسم و بعد نهیلیسم رسیده است. او بعد از درک خود به عنوان غایت عالم سعادت، رفاه و خوشی و عیش مستمر و جاودانگی را به عنوان نهاییترین آرمان میطلبد.
لذا تفکر غرب انسان را به اتوپیا و آرمانشهری میآورد که در افق سریالها نمایانگر است. این اتوپیای غربی در مقام ترسیم تمدنی پویاتر، باامیدتر، زیباتر، آزادتر و قدرتمندتر است که سه خصلت را برای انسان قول داده است فراهم کند: عدالت، آزادی و رفاه.
سریالها و سینما هر دو با بهرهمندی از دو عنصر سرگرمی(بخش اول) و محتوا به عنوان فورمول در پروژه بزرگ تمدنسازی با کارکرد دراماتیزه کردن نظریات و فلسفههای مضاف مانند دین، علم، تاریخ، هنر و... در جهت تلقین و باورپذیر کردن غرب به عنوان آرمانشهر و تمدن برتر برآمدند.
قسمت نهایی این یادداشت به واکاوی پنج بخش مهم مذکور واشاره به مهمترین سریالها و جهتدهی آنان به سمت موضوع تمدنی و اتوپیایی برخواهد آمد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- آثار سید مرتضی آوینی، فردایی دیگر و مبانی و توسعه غرب
2- وایتهد، فیلسوف آلمانی، به نقل از کتاب درباره علم، رضا داوریاردکانی، هرمس
3- دنیای تصویر، شماره 284، مصاحبه با الیور استون
4-تاریخچه روشنفکری، شهریار زرشناس، کتاب صبح
5- ارغنون، مرگ، مقاله اول از دکتر محمد صنعتی و باقی مقالات
انتهای پیام/