«نفوذی در حزب»؛ پرونده ویژه تسنیم/ ناگفته‌هایی از محمدرضا کلاهی عامل انفجار حزب جمهوری/بخش اول

محمدرضا کلاهی مسئول انتظامات و تشریفات جلسه، روز قبل با تک‌تک اعضای حزب تماس گرفته و از آنها خواسته بود تا حتماً در جلسه هفتم تیر شرکت کنند و حتی گفته بود اگر مهمان هم داشتند می توانند با خود به جلسه بیاورند.

گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم- پرونده ویژه «نفوذی در حزب»: با ورود منافقین به فاز تقابل مسلحانه با نظام حاکم در سال 60، جوخه های ترور این سازمان یکی از خونین ترین سال های انقلاب اسلامی را رقم زدند؛ ترورهایی که طیف وسیعی از اقشار جامعه از افراد عادی گرفته تا عالی ترین مسئولان نظام را در بر می گرفت.

شاید بتوان بزرگترین ضربه این سازمان به حکومت نوپای اسلامی را جنایت هفتم نیز عنوان کرد؛ روزی که عوامل نفوذی منافقین توانستند با بکارگیری بمبی قوی در محل ساختمان حزب جمهوری اسلامی، آیت الله بهشتی رئیس دستگاه قضا و بیش از 70 تن از مسئولان نظام را به شهادت برسانند.

این حادثه با نقش آفرینی یکی از اعضای منافقین که توانسته بود در حزب جمهوری نفوذ کند بوجود آمد یعنی محمدرضا کلاهی.

کلاهی البته در سال 95 شمسی در کشور هلند در حالی که با نام و هویتی مستعار زندگی می کرد کشته شد اما ناگفته های زیادی از او باقی ماند.

گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم قصد دارد طی چند شماره به مناسبت سالروز واقعه هفتم تیر به بیان برخی از این ناگفته‌ها درخصوص این عامل نفوذی در حزب جمهوری اسلامی بپردازد.

اعتراف به جنایت

در سابقه گروهک تروریستی منافقین جنایات بی‌نظیری علیه ملت ایران ثبت شده است، جنایاتی که به طور رسمی از 30 خرداد 1360 آغاز شد. جمهوری اسلامی ایران به عنوان بزرگترین قربانی تروریسم در دنیا عددی بیش از 17 هزار قربانی ترور را در تاریخ خود ثبت و ضبط کرده و از این عدد، تعداد 12 هزار نفر آن توسط گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسیده‌اند.

عدد 12 هزار شهید ترور نه فقط بر اساس اسناد و مدارک ثبت شده در جمهوری اسلامی، بلکه با استناد به اعترافات خود منافقین نیز قابل اثبات است. گروهک منافقین از خرداد 60 که وارد فاز مسلحانه شد، همواره گزارش اقدامات تروریستی‌اش را ثبت و ضبط کرده است.

مسعود رجوی سرکرده منافقین در مرحله اول فاز اقدام مسلحانه، مسئله «بی آینده کردن نظام» را در دستور کار سازمان قرار داده بود که شامل زدن سران نظام، افراد تأثیرگذار، شخصیت‌های مذهبی و به طور کلی رجال انقلاب بود.

بعد از این مرحله، سازمان در تحلیل‌های خود تصور می‌کرد امکان بازیابی و احیای رهبران انقلاب از میان رفته، اما باز هم به دلیل همراهی مردم با انقلاب به هدف خود یعنی براندازی نرسیده بود. از این رو در مرحله دوم مسئله «زدن سرانگشتان نظام» را مطرح ساخت.

منظور رجوی از سرانگشتان نظام طرفداران انقلاب و امام (ره) بود که همواره گوش به فرمان حاکمیت انقلاب در میدان حاضر می‌شدند. اما واقعیت این مرحله از عملکرد گروهک منافقین این بود که با ترور مردم عادی کوچه و بازار جو ناامنی و وحشت را در جامعه به گونه‌ای که دیگر کسی جرأت حمایت از امام (ره) و انقلاب را نداشته باشد.

سازمان در هر دو این مراحل فعالیت تبلیغاتی و رسانه‌ای گسترده‌ای را نیز پیش می‌برد تا تأثیرات اقداماتش را به جامعه القا نماید. چه در ترور افراد عادی کوچه و بازار که اهم آمار 12هزار ترور را در بر می گرفت و هر روز در روزنامه مجاهد به چاپ می‌رسید و چه در مرحله اول یعنی ترور سران نظام که البته این گزارشات بیش‌تر برای نمایش توانمندی سازمان به حامیان غربی آن ارائه می‌گردید.

منافقین در خارج از کشور در گزارش به سرویس‌های اطلاعاتی دولت‌های معاند انقلاب ایران، همواره شرح یک به یک ترورهای مسئولین نظام را برای نمایش ظرفیت‌های‌شان و البته دریافت حمایت و امکانات ارائه می‌کردند.

هرچند برخی از گزارشات مربوط به ترور مسئولین در روزنامه مجاهد نیز چاپ می‌شد، اما معدودی از این گزارشات مانند حادثه هفت تیر و انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی یا حادثه انفجار دفتر نخست وزیری در هشتم شهریور 1360 هیچ‌گاه در روزنامه مجاهد چاپ نشد و علی‌رغم آنکه همه از نقش منافقین در این دو حادثه مطلع بودند، اما خود سازمان با احتیاط از این دو اقدام صحبت می‌کرد. زیرا اهمیت این حادثه تروریستی به قدری بالا بود که می‌توانست ابعاد جهانی یافته و فرصت‌های سازمان برای اخذ حمایت‌‌های بین‌المللی را در زیر سایه مسئله غیر قابل دفاع تروریسم قرار دهد.

منافقین در خارج از کشور در گزارش به سرویس‌های اطلاعاتی دولت‌های معاند انقلاب ایران، همواره شرح یک به یک ترورهای مسئولین نظام را برای نمایش ظرفیت‌های‌شان و البته دریافت حمایت و امکانات ارائه می‌کردند.

 

 

اکنون نیز با گذشت نزدیک به چهار دهه، منافقین هیچ‌گاه به صورت رسمی و آشکار مسئولیت این اقدام تروریستی را به گردن نگرفتند و در مقطعی که برای خروج از فهرست سازمان‌های تروریستی اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا تلاش می‌کردند نیز همه تلاش خود را برای پنهان نمودن نقش خود در این دو حادثه با کار بستند.

اما مسعود رجوی و دیگر سران سازمان منافقین بعد از ورود به عراق و آغاز همکاری با رژیم بعث در جنگ علیه ایران، در جلساتی متعدد به مسئولین سازمان استخبارات رژیم بعثی عراق گزارش همه ترورهای سازمان را خط به خط ارائه دادند، زیرا این گزارشات درواقع بهای اخذ امکانات از صدام محسوب می‌شد.

سال‌ها بعد از سرنگونی صدام، اسناد و فیلم‌های ضبط شده توسط سرویس اطلاعاتی عراق از جلسات با عوامل منافقین منتشر شد که سندی غیر قابل انکار از تروریسم منافقین بود و نقش آنها را در حادثه تروریستی هفت تیر و هشت شهریور اثبات کرد.

جلسات منافقین با سازمان اطلاعات و امنیت عراق در دو سطح کلی برگزار می‌شد، یک سطح مربوط به جلسات رده مدیران میانی و کارشناسان اطلاعاتی رژیم بعث بود که با حضور اعضای رده دوم سازمان مانند مهدی ابریشم‌چی و عباس داوری برگزار می شد.

این جلسات کار اصلی ستاد اطلاعات سازمان بود و وظیفه داشت در دیدارهایش سیستم‌های اطلاعاتی عراق را تغذیه کند، کار به این صورت انجام می‌گرفت که از سوی بخش‌های مختلف اطلاعاتی عراق سوالاتی مطرح می‌گردید و سازمان موظف به پیدا کردن پاسخ‌ها بود. به گفته اعضای جدا شده سازمان که در ستاد اطلاعات منافقین فعالیت می‌کرده‌اند، سوالات عراق در همه زمینه‌ها بوده و حتی گاهی در جزئی‌ترین مسائل درخواست کسب اطلاعات می‌شده است.

 در این جلسات جزئی ترین اطلاعات حاصل از جاسوسی در جنگ، خرابکاری ها و ترورها ارائه می‌شد و عراقی‌ها هم درخواست‌های سازمان را می‌شنیدند و پیگیری می‌کردند. بخش مهمی از پرداخت‌های نقدی دلار به سازمان هم در همین جلسات صورت می‌گرفت.

در این جلسات و در گزارش اقدامات تروریستی منافقین که در خلال جنگ صورت گرفته بود، به بسیاری از ترورهای سازمان اشاره شده است که از ترور مردم عادی کوچه بازار تا ترور مسئولین نظام را در بر می‌گرفت. منافقین در گزارش ترورهای مردم عادی کوچه بازار برای اهمیت بخشی به جنایت‌های خود به شکلی اغراق‌آمیز و حتی دروغ در مورد قربانیان خود سخن می‌گفتند. به عنوان مثال یک بسیجی ساده گه چند بار در جبهه حضور یافته است و بعد در خیابان توسط عوامل منافقین ترور شده را به عنوان یکی از فرماندهان تأثیرگذار جبهه معرفی می‌کردند!

سطح دیگر این جلسات مخصوص ملاقات‌های شخص رجوی با مسئولین عراقی بود. این ملاقات‌ها گاهی با خود شخص صدام و گاهی نیز با دیگر مسئولان رده بالای عراقی از جمله عزت ابراهیم معاون اول صدام، مسئول مخابرات، فرمانده استخبارات یا فرمانده ستاد ارتش عراق صورت می‌گرفت.

یکی از این جلسات که مستندات آن بعد از سقوط صدام افشا گردید، دیداری است که مسعود رجوی سرکرده منافقین با ژنرال طاهر جلیل حبوش، رئیس اطلاعات وقت عراق برگزار کرد. رجوی در این دیدار از همه ظرفیت‌ها و امکانات گروهکش برای جاسوسی، ترور و خرابکاری صحبت کرد که اعتراف به انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفت تیر 1360 هم یکی از همه آن اعترافات بود. آنچه در ذیل می‌خوانیم بخش‌هایی از صحبت‌های رد و بدل شده میان مسعود رجوی و ژنرال طاهر حبوش رئیس وقت سازمان اطلاعات و امنیت عراق است:

رجوی: «در مورد آنچه در خصوص عملیات و عدم انجام آن از طرف مجاهدین گفته می شود باید بگویم که بعد از جریان عملیات صیاد شیرازی و برگشتن از آن، برادران مخابرات برخی از درخواست‌های عملیات را به ما گفتند. که ما هم آنها را قبول کردیم و تمام آنها را در کرمانشاه و دزفول انجام دادیم. برادران مجیئ، مهدی و رحیم در این ملاقات‌ها بودند و من این مطلب را شنیدم و رفتم با استاد طارق (عزیز) صحبت کردم. ایشان نیز همان مطالبی که شما گفتید، گفتند و من نیز به صورت مفصل توضیح دادم. آن را در دو نکته بیان می‌کنم و یقیناً شما نیز آن را تأیید می‌کنید. بحث این نیست که ما با عملیات مخالفیم، چنان که خود شما نیز الان در صحبت‌های خودتان گفتید، خودتان قضاوت کنید، شما با چند عملیات موافقید؟ ولی احتراز دارید و می‌خواهید بین این احترازهایی که دارید، موازنه برقرار کنید، ما چه می‌خواهیم؟ می‌خواهیم طوری نباشد که دشمن (ایران)، ما را با این عملیات تضعیف کند و بگوید آنها در دست دشمن ما هستند و مجاهدین جزئی از گارد ریاست جمهوری عراق شده‌اند. بعد به نیروهای آمریکایی و به سازمان عفو بین‌الملل و همینطور شورای امنیت ارائه نمایند. ما فقط این را می‌گوییم، ما می‌توانیم برای آن راه حل پیدا کنیم، کما اینکه کردیم.»

حبوش: «ما اختلافی روی این مسئله نداریم.»

رجوی: «مثلاً 10 عملیات را انجام می دهیم تا بگوییم که طرف ما مستقیماً ملایان هستند تا مشروعیت در داخل ایران و در سطح بین‌المللی داشته باشیم. در کنار آن هدف مورد نظر شما را یک هدف واحد داریم و در یک جبهه واحد جنگ کردیم و یک سرنوشت واحد در مقابل ارتجاع و مقابل استعمار و مقابل ملایان ایران داریم، حداکثر آن را خواستاریم، هرچند که به من بگویید حداکثر شما این نیست و اکنون اگر بگویید که حداکثر شما این نیست اجازه می‌خواهم بگویم که من قانع نیستم، اگر قانع بشوم یعنی پذیرفته‌ام رسیدن به آن هدف مشترک را، چون خود شما می‌دانید که در اینجا کسی به دنبال هدف شخصی نیست. می‌خواهم یکی از ملاقات‌های گذشته خود با سید الرئیس (صدام) را یادآوری کنم که گفت:نزار خزرجی مسئول ستاد ارتش از شما شکایت دارد و می‌گوید که فلانی (مسعود رجوی) حریص است. من گفتم اگر شما می‌دانید که چیز زیادی دارم، کسی را بفرستید تا تحقیق کند و آنچه را هست بگیرد و اگر چیز زیادی هست بگیرد. سید الرئیس گفت نه من جواب بهتری به خزرجی دادم. گفتم می‌شود جوابتان را بگویید. ایشان خندیدند و گفتند: بله من گفتم خیلی خوب است که ایشان آمده به عراق برای گرفتن پادگان و اسلحه. در صورتی که می‌توانست در پاریس بماند و درینک بزند (مشروب بخورد).

خود شما می‌دانید که کلیه دشمنان ما از آمریکا و ملایان گرفته تا دیگران، فقط یک حرف دارند، چرا عراق؟ و اگر شما می‌خواهید پنجره‌ای روی ما باز شود، ما می‌خواهیم در نیز روی ما بسته شود. منظورمان این نیست که که نمیخواهیم کار سیاسی انجام بدهیم و این افتخار ماست که به کسی اجازه ندهیم که این را نقطه ضعف ما بداند. خیلی خوشحال شدم وقتی که روز گذشته از سید نایب شنیدم که شما در شورای امنیت مسئول پیگیری بعضی امور امنیتی هستید.»

در اینجا مسعود رجوی همانند دیگر جلساتش با سران ارتش و دستگاه اطلاعات و امنیت عراق شروع به ارائه گزارش اقدامات گذشته منافقین می‌کند و مانند همیشه به اقدامات جنایت‌کارانه سازمان در ایران اشاره دارد. اعتراف وی به بمب‌گذاری در حزب جمهوری اسلامی و بمب‌گذاری 8 شهریور در دفتر نخست وزیری که منجر به شهادت همزمان شهیدان رجایی و باهنر، رئیس جمهور و نخست وزیر وقت گردید و همچنین اطلاع آمریکایی‌ها از اینکه این اقدام توسط سازمان صورت گرفته است، اهم گزارش‌کار وی را تشکیل می‌دهد:

 رجوی: «همانگونه که اطلاع دارید من در سال‌های 1981 تا 1986 در پاریس بودم. در آن سالها دشمنی اینگونه با ما نبود و به ما تروریست نمی‌گفتند، هر چند که کاخ سفید می‌دانست که چه کسی حزب جمهوری اسلامی را در ایران منفجر کرد و چه کسی و چرا عملیات علیه رئیس جمهوری و علیه رئیس الوزرای ایران را انجام داد. آنها می‌دانستند و خوب هم می‌دانستند، ولی صفت تروریست هم به ما نزدند. تا مقطع آتش بس عددی که خاتمی به عنوان وزیر ارشاد اعلام کرد این بود که مجاهدین 11 نفر از ما را کشته‌اند. اما از روزی که به عراق آمدیم، این یک گزارش است از وزارت خارجه آمریکا به عربی که در کشورهای عربی پخش کرده‌اند. مثلاً لیست جنایات من و مجاهدین را بیان می‌کند. به عنوان مثال می‌نویسد، در اوت 1994 من با عزت ابراهیم و علی حسن مجید وزیر کشور و یوسف حمادی وزیر تبلیغات عراق جلسه و ملاقات داشته‌ام... مثلاً در این روزنامه واشنگتن تایمز عکس سید الرئیس را با من چاپ کرده‌ و نوشته‌اند که آنها (مجاهدین) ورق‌هایی در دست صدام هستند و همچنین به مسائلی که بین من و سید الرئیس گذشته اشاره می‌کنند.»

همانطور که در این جلسه از ملاقات رجوی و حبوش رئیس سازمان اطلاعات و امنیت عراق دیده می‌شود، سرکرده منافقین سعی دارد با به رخ کشیدن جنایاتش علیه ملت ایران، توانمندی سازمان منافقین را برای طرف‌های عراقی ثابت کند. این جلسه همچنین سندی متقن است که نشان می‌دهد منافقین عامل انفجار حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر 1360 و همچنین انفجار دفتر نخست وزیری و به شهادت رساندن نخست وزیر و رئیس جمهور بوده‌اند.

مسعود رجوی با وجود آنکه به خوبی می‌دانست افشای نقش او و سازمانش در بسیاری از اقدامات تروریستی می‌تواند سند قطعی جنایت‌های وی برای ملت ایران باشد و حتی باعث می‌گردد تا کشورهای غربی نیز در آینده از حمایت مستقیم و آشکار وی به دلیل سابقه غیر قابل انکار تروریستی‌اش خودداری کنند، با تصور اینکه جلسه با ژنرال حبوش جلسه‌ای سری بوده و هیچ‌گاه محتوای آن منتشر نخواهد شد، با افتخار به ترورهای شاخص سازمان اعتراف کرد و آنها را دلیلی بر قدرت و توانمندی سازمانش در ایران دانست. به طور قطع او هیچ‌گاه فکرش را هم نمی‌کرد که روزی صدام دیکتاتور عراق سقوط کند و نه تنها فیلم این جلسه، بلکه اسناد و مدارک همه همکاری‌های وی با رژیم بعث عراق در جنگ علیه ملت ایران منتشر شود.

البته با وجود انتشار این فیلم‌ها و اسناد در رسانه‌ها، سازمان همچنان با گذشت نزدیک به چهار دهه از حادثه انفجار حزب از اظهار نظر در مورد آن خودداری می‌کند و در مجامع بین‌المللی نیز برای فرار از عنوان تروریست، به روش‌های مختلف ارتباطش با آن حادثه و حتی دیگر ترورهایش علیه ملت ایران را انکار می‌کند.

رایحه‌ای که از بهشت آمد...

جلسات حزب جمهوری اسلامی به صورت هفتگی با حضور مسئولین مختلف مملکتی  در دفتر مرکزی حزب برگزار می شد. آن شب یعنی هفتم تیر 1360 هم طبق روال هر هفته بعد از نماز مغرب و عشاء جلسه برگزار شد. البته رسم بر این بود که جلسات شورای مرکزی حزب قبل از نماز برگزار شود و در تاریخ هفتم تیر ماه آن جلسه با دستور کار بررسی صلاحیت میرحسین موسوی جهت تصدی پست وزارت امور خارجه برگزار شد.

با صدای اذان، جلسه شورای مرکزی به پایان رسید و صفوف نماز به امامت شهید بهشتی در حیاط حزب تشکیل شد. بعد از نماز و طبق روال، همه برای برگزاری جلسه حزب به داخل ساختمان می‌رفتند، البته افرادی هم که در آن روز، جلسه یا قرار خاصی داشتند، به صورت موردی در جلسه حزب غیبت می‌کردند.

آنچه در بیان خاطرات بازماندگان جلسه هفتم تیر 60 مشترک است، اصرار محمدرضا کلاهی برای ورود همه به ساختمان و حضور در جلسه آن شب بود. او تلاش می‌کرد افراد بیشتری را برای حضور در جلسه ترغیب کند. با این حال مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی به دلیل جلسه با پزشکان آیت الله خامنه ای (که یک روز قبل در مسجد ابوذر هدف ترور قرار گرفته بود)، مرحوم آیت الله محمدی گیلانی به دلیل قرار ملاقات در اوین، علی اکبر ناطق نوری به دلیل دیدار با شهید لاجوردی و شهید آیت به دلیل خستگی مشهورترین افرادی بودند که در آن جلسه حزب شرکت نکردند.

محمدرضا کلاهی مسئول انتظامات و تشریفات جلسه، روز قبل با تک‌تک اعضای حزب تماس گرفته و از آنها خواسته بود تا حتماً در جلسه هفتم تیر شرکت کنند. به گفته برخی بازماندگان نظیر  اسدالله بادامچیان، حتی کلاهی در تماس تلفنی به اعضا گفته بود که اگر مهمان هم داشتید با خود به جلسه حزب بیاورید!

کلاهی همچنین در مقابل درب ورود به سالن، کارتهای افراد را چک می‌کرد و بعد از آنکه مطمئن شد همه شخصیت‌های مهم وارد سالن شدند به سمت در خروجی ساختمان رفت.

ترور آیت الله خامنه ای در روز قبل، باعث شده بود تا سطح امنیت و حساسیت‌ها بالا برود و به همین منظور حتی محافظینی نیز بر پشت‌بام ساختمان حزب قرار گرفته بودند.

محمدرضا کلاهی در لحظه خروج از حیاط حزب به نگهبانان می‌گوید که برای خرید بستنی جهت پذیرایی به بیرون می‌رود و پیشنهاد همراهی یکی از نگهبانان را هم رد می‌کند. او سرانجام با موتور سیکلتش از حیاط حزب خارج می‌شود و به عبارتی از همان لحظه فرارش را آغاز می‌کند...

آنطور که بازماندگان و جانبازان حادثه هفتم تیر نقل می‌کنند، ترتیب نشستن حاضرین در آن جلسه به این شکل بود:

ردیف اول: شهیدان محمد علی حیدری، آقا زمانی و نجفی قمشه‌ای نشسته بودند و بقیه صندلی‌های این ردیف که محل نشستن مؤسسین حزب بود، خالی بودند.

ردیف دوم را آقایان ساداتیان، فیاض بخش، لواسانی، معیری، محمد منتظری، قندی، عباسپور، عبدالکریمی، هدایت‌زاده و کلانتری تشکیل دادند.

ردیف سوم را هم آقایان شرافت، شهسواری، صفاتی، محمدخان، باغانی، سرافراز و مسیح مهاجری  تشکیل می‌دادند.

چهارمین ردیف سالن نیز محل نشستن حسین نائینی، کیاوش، اصغرنیا، محمودی، پاکنژاد و برادرش و رواقی بود. تاجگردان، فردوسی‌پور و دیالمه نیز در ردیف‌های بعدی نشستند.

شهید بهشتی اولین سخنران جلسه بود که سخنرانی کوتاهی در ارتباط با انتخابات ارائه داد. ایشان در آن سخنرانی فرمودند که باید با دقت از تکرار مسئله بنی‌صدر جلوگیری شود و در مورد جوانب حضور روحانیت در انتخابات نیز صحبت کردند.

شهید بهشتی خیلی صریح در مورد عدم تمایل خودش برای شرکت در انتخابات نیز صحبت می‌کند و دلیل ایشان نیز مطرح شدن نامش به عنوان اصلی ترین کسی که با بنی‌صدر مخالفت و مقابله کرد بوده است. شهید بهشتی معتقد است با وجود چنین برداشت و تصویری در جامعه ممکن است کاندیداتوری ایشان به مثابه جنگ قدرت تعبیر شود.

اما شهید بهشتی غیر از سخنرانی کوتاهی که در موضوعات سیاسی و مشخصاً انتخابات ارائه داد، جمله‌ای دیگر نیز بیان کرد که بازگو کنندگان آن سخنرانی بیشتر تمایل به صحبت از آن دارند. جمله‌ای که از احوالات درونی بهشتی در لحظه‌ای که بوی بهشت را پیشاپیش استشمام می‌کند، خبر می‌دهد. بهشتی در آن جمله به یادماندنی می‌گوید: «بچه‌ها بوی بهشت می‌آید. شما هم می‌فهمید بوی بهشت را؟»

بیشتر بخوانید

 

 

لحظاتی بعد از این جمله، صدای انفجار مهیبی شنیده شد و به همراه آن نور زیادی در سالن مشاهده گردید. لحظه‌ای بعد سقف سالن قدیمی حزب فروریخت و همه زیر آوار در تاریکی مطلق ماندند.

بازماندگان حادثه می‌گویند بعد از چند لحظه سکوت، صدای قرآن خواندن و شهادتین گفتن از زیر آوارها شنیده می‌شد که البته این صداها هم پشت سر هم قطع می‌شدند.با شنیدن صدا انفجار و خرابی سالن، مردم خود را دسته به دسته به محل انفجار می‌رساندند و سعی داشتند به افرادی که زیر آوار مانده‌اندکمک کنند.

بی تجربگی مردم در امداد رسانی تا لحظه رسیدن نیروهای امدادی، برخی صدمات را افزایش داد. به عنوان مثال مردم برای خوابیدن گرد و خاک بر روی آوار آب ریختند که باعث ایجاد گِل و در نهایت بسته شدن منافذ رسیدن هوا به زیر آوار شده بود.

مردم با دستان خالی هر طور بود می‌خواستند آوار را کنار بزنند و باز هم روایتی مشترک میان مردمی که پیش از همه به ساختمان حزب رسیدند وجود داشت. روایت کنندگان می‌گویند هر فردی را که زنده از زیر آوار بیرون می‌کشیدیم، اول حال شهید بهشتی را جویا می‌شد و با نشان دادن محل نشستن وی سعی داشت توجه همه را برای نجاتش جلب کند، غافل از اینکه پرچم دار این غافله پیش از همه بوی بهشت را درک کرده بود.

منافقین تصور می‌کردند بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و کشتاری در این وسعت، به طور کلی کار نظام را یکسره خواهند کرد، اما باز هم مدیریت امام (ره) و بصیرت مردم ماجرا را طور دیگری رقم زد که این حادثه را نیز به عاملی برای قدرت‌گیری بیشتر نهال انقلاب تبدیل کند.

هرچند به گفته زهرا مصطفوی دختر  حضرت امام (ره)، ایشان در مواجهه با این حادثه ناراحتی بسیاری تحمل کردند، اما وقتی مسئولین برای گرفتن رهنمود به خدمت ایشان رسیدند، حضرت امام (ره) خیلی زود متوجه شدند که مسئولین کشور نیاز به روحیه دارند و بر همین اساس سعی کردند تا به آنها روحیه بدهند تا هرچه زودتر و با انگیزه به سر کارهایشان بازگردند.

روایت  علی‌اکبر پرورش از این جلسه اینگونه است: «امام در این جلسه از سکوت حاضرین متوجه شدند لازم است به افراد روحیه بدهند و به نقل خاطره‌ای پرداختند: در زمان قدیم در یک منطقه ای بیماری وبا اتفاق افتاد، مردم گروه گروه می‌مردند و حتی مردم نمی‌رسیدند تا جنازه‌های را دفن کنند و جنازه‌های بر روی زمین مانده بود که منظره وحشتناکی داشت. اشخاص سالم نیز از دیدن آن منظره قهراً مریض می‌شدند. عالم آن منطقه وقتی چنین دید، آمد و دستور دا د که همه جمع شوند و برای آنها سخنرانی کرد و گفت که مردم چیزی واقع نشده، این همان مرگی است که هر روز در دنیا، هزارها واقع می‌شود و برای همه باید پیش آید. منتهی در اینجا تقارب آجال شده. به جای اینکه یکی یکی بمیرند، یکجا می‌میرند. این که ترس و وحشت ندارد که شما دیگران را به وحشت می‌اندازید. چنان به مردم روحیه داد که مردم به طور کلی عوض شده و در اثر همان روحیه بیماری هم کمتر و برطرف شد. اکنون آقایان هم باید از این حادثه زیاد نگران نباشند، بلکه به مردم روحیه بدهند. آقای موسوی اردبیلی را در جای آقای بهشتی منصوب کردم به کارشان برسند، قوه قضائیه به کار خود ادامه دهد. آقای رفسنجانی هم که رئیس مجلس هستند، دستور بدهند مجلس کارش را ادامه بدهد... همه باید بدون هیچ تعطیلی و اختلالی به کارشان ادامه دهند...»

و در نهایت نقش مردم هم نشان داد که شهدا با خون خود نیز همواره برکاتی برای انقلاب اسلامی به همراه دارند. دو روز بعد در 9 تیر 1360 ازدحامی بی‌نظیر از مردم برای تشییع پیکر مطهر شهدای حادثه هفتم تیر بوجود آمد که باعث شد خاکسپاری شهید بهشتی میسر نشود و با یک روز تأخیر انجام شود.

منافقین با دیدن این جمعیت متوجه شدند که همه تلاش‌هایشان بی‌ثمر شده و حتی برای اثرگذاری بر مراسم تشیع هم دست به کار شدند که البته توطئه آنها توسط مردم خنثی شد. دختری که با چند نارنجک قصد انفجار در مراسم را داشت با هوشیاری مردم دستگیر شد.

حادثه هفتم تیر را می‌توان باطل السحر همه توطئه‌ها و جوسازی‌های دشمن و ضد انقلاب دانست که با محوریت تخریب شهید بهشتی انجام می‌شد. درواقع کسانی که تا پیش از این حادثه فریب دروغ‌پردازی ضد انقلاب را می‌خوردند، بعد از هفتم تیر 1360 به اشتباهات خود پی بردند و به نوعی می‌توان هفت تیر را خونی دوباره در رگ‌های انقلاب دانست.

ادامه دارد...