«بیدهای بی مجنون»، گامی بلند در غزل نیمایی
تلفیق هنرمندانه فرم و محتوا، فرهیختگی اندیشه توأم با اعتراضی شیعی، گستردگی دایره واژگان، بیان وصفی – روایی و... شعرهای «بیدهای بی مجنون» را برای مخاطب امروز دلنشین و خواندنی کرده است.
خبرگزاری تسنیم، رضا اسماعیلی:
علیرغم این که نیما میگوید: «امروز نه با غزلهای عاشقانه، نه با اشعار صوفیانه، نه با قصاید و حکایات اخلاقی، نه با شکل بیان و هنر قدیسیها... مسائل امروزین را نمیتوان مجسم ساخت»؛ غزل به عنوان یکی از اصلیترین قالبهای شعر پارسی همچنان با قدرت و قوت به راه خود ادامه میدهد و حتی شاعران نیماییسرا نیز هر از گاهی به وسوسه شیرین همآغوشی با عروس غزل لبیک میگویند و همچون حافظ و سعدی مرتکب غزل میشوند !
بدون هیچ تردیدی راز ماندگاری «غزل» حتی پس از رنسانس ادبی نیما – وجود شاعری معاصر و رویینتن به نام «حافظ» است. حافظ با نبوغ ادبی شگفت خویش به غزل رنگ جاودانگی زده و باعث شده است که این قالب ادبی – با وجود همه چالشهایی که بین نوسرایان و سنتیسرایان وجود دارد – به عنوان محوریترین قالب ادبی تا به امروز به حیات باشکوه خویش ادامه بدهد. دقیقاً به خاطر همین جاذبه رازگونه است که حتی بعد از ظهور نیما و شکلگیری جریان شعر نو، غزل نه تنها از نَفَس نمیافتد، بلکه به خاطر قدرت انطباق با مؤلفههای شعر نیمایی (انطباق مضمونی و محتوایی) و همراهی غزلسرایان با جریان شعر نو، شاهد ظهور پدیدهای به نام «غزل نیمایی» در ادبیات معاصر هستیم، و اولین کسی که درصدد این انعطاف و انطباق برمیآید، سرآمد غزلسرایان عصر نیما، یعنی «شهریار تبریزی» است که با دمیدن روح «تجدد و نوآوری» در کالبد غزل، باعث پوستاندازی غزل میشود و غزل «لهجة نیمایی» پیدا میکند.
در ظاهر، ترکیب «غزل نیمایی» یک پارادوکس به نظر میآید؛ زیرا معمولاً ما عادت کردهایم که سنت و تجدد را در تقابل با یکدیگر مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم. در واقع نیز جمع اضداد امری غیرمعقول و محال است، ولی ما این ترکیب را تعمداً و از آن جهت به کار بردهایم که بگوییم در این مورد «تقابلی» در کار نیست و شعر نیمایی، ادامه روند طبیعی و سیر تکاملی ادبیات پارسی است .
پیشینه «غزل نیمایی» به نیمه اول دهه 30 برمیگردد؛ البته در آن زمان این جریان به نام «سنتگرایان جدید» یا «نوقدمایی» معروف بودند؛ یعنی شاعرانی که با بهره گیری از گویش نیمایی و فضاها و ظرفیتهای جدیدی که او در ادبیات معاصر ایجاد کرد، به سرودن شعر در قالبهای سنتی و نیمهسنتی پرداختند. شاعرانی همچون: پرویز ناتل خانلری (پسرخاله نیما)، فریدون توللی و نادر نادرپور. این شعر به خاطر نزدیکی به ذوق و ذائقه ادبی مردم آن روزگار، به زودی موردپسند و استقبال عمومی قرار گرفت و برای خود در جامعه نوجو و تجددخواه آن دهه طرفدارانی دست و پا کرد.
سنت گرایان جدید (نوقدمایی) بعد از کودتای 28مرداد 1332 به مدت یک دهه طلایهدار نوآوری در ادبیات شدند و به عنوان جریان شعر نو بر جامعه ادبی ایران حکومت کردند. جریان «سنت گرایان نو» از زمان نیما تا به امروز – با فراز و نشیبهایی – همچنان تداوم یافته است. پیروان این جریان امروز با نام پیروان «غزل نو» یا "نوکلاسیک" شناخته میشوند. از چهرههای شاخص این جریان از شاعران زیر میتوان نام برد: هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)، منوچهر نیستانی، حسین منزوی، سیمین بهبهانی، و محمدعلی بهمنی، چنان که «بهمنی» خود در غزلی گفته است:
جسمم غزل است اما، روحم همه نیمایی است
در آینه تلفیق، این چهره تماشایی است (بهمنی، محمد علی، گاهی دلم برای خودم تنگ میشود، تهران، دارینوش، چاپ سوم، 1380، ص 15.)
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز اکثر شاعران به سرودن غزلهایی با مؤلفههای زبانی شعر نیمایی پرداختند و این جریان را تقویت کردند. تفاوت غزلهای شاعران انقلاب با غزلهای دیگران در انتخاب موضوع و مضمون است. موضوع و مضمون اکثر غزلهای شاعران بعد از انقلاب مضامینی چون: انقلاب، امام(ره)، حماسه و عرفان است.
محمدکاظم کاظمی در کتاب «روزنه» در تعریف این سبک چنین میگوید: «در سالهای اخیر و به ویژه بعد از انقلاب اسلامی، ما ظهور پدیدهای خاص در شعر فارسی را شاهدیم که در واقع پلی است بین شعر کلاسیک و شعر نو، و از همین روی به آن «نوکلاسیک» میگویند. در این جا، شاعر از لحاظ موسیقیایی، قالبهای کلاسیک را حفظ میکند، اما در خیال، زبان و عناصر معنوی، سعی میکند امروزی باشد یا به تعبیری دیگر، تلاش میکند نوآوریهای شعر بعد از نیما را در قالبهای کلاسیک پیاده کند. این نوع شعر که نخستین کوششهای موفقیتآمیز آن در آثار شاعران دهههای چهل و پنجاه به چشم میخورد، در سالهای پس از انقلاب اسلامی، در نتیجه آمیختگی با ارزشهای معنوی و انسانی انقلاب، شکل نوین و کمالیافتهای پیدا کرد». (کاظمی، محمدکاظم، روزنه، مشهد، کانون شاعران و نویسندگان امور تربیتی خراسان، چاپ اول، 1372، صص 202 و 203.)
و اما «بیدهای بی مجنون» ...
ذکر این مقدمه نسبتاً طولانی برای پرداختن به آخرین مجموعه شعر محمدحسین انصارینژاد شاعر صمیمی و خونگرم جنوبی با عنوان «بیدهای بی مجنون» است. انصارینژاد که به راستی شایسته عنوان استادی است، در همسایگی غزل و قصیده روز و روزگار میگذراند. وی به شهادت دفاتر شعری که در سال های اخیر از او چاپ و منتشر شده است، در شمار شاعران پرکار زمانه ماست. با این توضیح که پرکاری از کیفیت آثارش نکاسته و باعث هبوطش در برزخ تکرار و تقلید نشده است. علت این توفیق، سلوک و زیست شاعرانهای است که با کلمه و کلام دارد. زیست عاشقانه و مومنانهای که به او آموخته است کلمه ارج و قرب دارد و وقتی حرفی برای گفتن نداری، نباید وقت شریف کلمات را بگیری. شاعری که با تحمل تمام مصائب، به مدد «درد» به کالبد مرده کلمات جان می بخشد و همدوش کلمات معترض، به مصاف زشتیها و پاشتیها میرود:
تشر زدند مرا: حال و روزت این باشد
به اعتراض اگر دست بر قلم باشی!
مجموعه شعر «بیدهای بی مجنون» را به خاطر پیشگیری از پراکندگی مضمون در « محور عمودی» و بیان وصفی – روایی(روایتی بر بستر اعتراض) باید گامی بلند در نزدیک شدن به غزل نیمایی دانست. اکثر غزلهای این مجموعه در بستر یک روایت منسجم شکل میگیرند، هم چنان که در «غزل – چارپاره» زیر(انتخاب عنوان «غزل – چارپاره» به خاطر سرودن غزل در اوزان مهجور یا «دوری» است که قابلیت تفکیک یک بیت به چهار مصرع را به وجود آورده است.)
دیدمت باز و باورش سخت است،
دردت این گونه بستری بکند
همسرت پای تخت، اشکش را،
پاک با بال روسری بکند
من لجم از خودت گرفته، چرا،
دست هی روی دست بگذاری
تا «سُرم»ها تو را بیاشوبند،
در سرت «لخته»، خودسری بکند
مرگ با چشم قهوهای آنجا،
چون پرستارهاست تن پوشش
می شکوفد به قصد بوسه لبش،
تا عروسانه دلبری بکند
گله از روزگار بیهوده است،
در قمار زمانه باختهای
بنشین تا رقیب قلدر تو،
ادعای قلندری بکند
تب و هذیان کلافهات کرده،
زوزه گرگ مانده درگوشات
بنگر دشنه «یهودا» را،
آمده تا برادری بکند
کو ردی از رفیق شاعر تو،
ساده بودی تو و دلت خوش بود
خانهاش مثل قصر و درویش است،
تا برای تو«قیصری» بکند
قرص مهتاب، پشت پنجرهات،
این مُسکن برای خواب تو بس
کاش با شور فایزانه کسی،
ذکر افسانه پری بکند
از ابوذر سروده و دارد،
دست در کاسه زراندوزان
پشت سر غرق در دکان داری،
پیش رو جنگ زرگری بکند
تو رها میشوی خیالت تخت،
که خوش از ذکر یاعلی مددی
شک ندارم که عشق، درمانت،
با همین شور حیدری بکند
تلفیق هنرمندانه فرم و محتوا، فرهیختگی اندیشه توأم با اعتراضی شیعی، گستردگی دایره واژگان، بیان وصفی – روایی، نگاه نو به پدیدهها و اشیا، تنوع و تکثر اوزان عروضی(بخصوص استفاده قدرتمندانه و هوشمندانه از اوزان بلند)، و فخامت کلام و نجابت زبان(بخصوص در عاشقانه سروده ها) شعرهای «بیدهای بی مجنون» را برای مخاطب امروز دلنشین و خواندنی کرده است. همچنین مراقبه زبانی، دوری از تکلف و تصنع و پرهیز از زبان بازیهای فضل فروشانه، بر شیرینی و دلنشینی غزلها افزوده است:
کارد بر سرخی انار بزن،
پیش از آنی که میهمان برسد
دشمنت را از این شب یلدا،
کارد باید به استخوان برسد
فال حافظ بگیر و مست بخوان،
بعد از آن شربت تمشک بنوش
تا پریزاد مثل شاخ نبات،
با هِل و چای زعفران برسد
آی! تا از دهن نیفتاده،
دست بر زلف یار قهوه بنوش
چه کسی گفت دست همسایه،
امشب ای کاش تا دهان برسد
دست همسایه سخت کوتاه است،
از سبدهای دست چین شما
شب یلدا مباد بگذارید،
سیب سرخی به دیگران برسد...
از دیگر ویژگی های این مجموعه روزآمد بودن زبان و انطباق لهجه ادبی شاعر با لهجه ی انسان معاصر است. انصاری نژاد که شاعری از نسل اکنون است، به خوبی دریافته است که شاعر امروز نمی تواند نسبت به مطالبات و نیازمندی های انسانی که در عصر «پسامدرن» زندگی می کند بیتفاوت باشد. چون این بی تفاوتی او را به گذشته پرتاب میکند و از درک مناسبات فرهنگی- اجتماعی عصر حاضر غافل . شاعرانی که از درک زمانه خویش عاجزند، چارهای جز همنفسی و همنشینی با شاعرانی چون فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی، عنصری و یا شاعران دوره «بازگشت» ندارند. و این یعنی حرکت در دایره تکرار و تقلید. ولی شاعرانی که «فرزند زمانه خویشند»، ضمن این که به توصیه نیما براى رسیدن به زبانى هر چه کارآیندتر عمل میکنند - بیهیچ تعصبی - از مطالعه انتقادى آثار گذشتگان غفلت نمیکنند و همزمان در شعر به دنبال یافتن زبانی مشترک برای تعامل و تفاهم با نسل اکنون هستند:
صف سربازها سراسیمه،
ناگهان اسب و شاه میافتند
و «سیاهان» راه بسته به شاه،
بین آن شاهراه میافتند
قلعه مانده است مات بین غبار،
آخرین دیدهبان خبر آورد
فیلها پایکوب آمدهاند،
اسبها پابه ماه میافتند
در شبیخون فاتحان بنگر،
چون ملخها که بر مزارع چای
و سه سرباز مانده بر قلعه،
غرق خون، بی کلاه میافتند
و کلاه وزیر، قاضی شد،
آن وزیری که پشت معرکه دید
پیش رویش پیاده سربازان،
یک به یک کینهخواه میافتند
آخر شاهنامه جای خودش،
کاوه از کوه برنگشته هنوز
مهرهها مثل شاه ماربه دوش،
بین شطرنج، راه میافتند
چشمها مات صفحۀ شطرنج،
و دلم در غروب آفریقاست
به کلاغان نامهبر، که به شهر،
چون خطوطی سیاه میافتند
کودکان بین چالهها مردند،
کسی از یوسفان عزیز نشد
کاش یک شب به خواب میدیدند،
گرگها هم به چاه میافتند...
جان کلام آن که «بیدهای بی مجنون» آمیزهای هوشمندانه، مؤمنانه و هنرمندانه از مولفههای زیباشناختی و اعتراض شیعی است. اعتراضی ابوذرانه و عدالتخواهانه. سلام و درود بر جان بیدار و طبع پربار محمدحسین انصاری نژاد که در عرصه شعر و شاعری «اصالت» و «رسالت» را با هم در آمیخته است.
انتهای پیام/