سوغات منحوس رضاخان از ترکیه؛ ماجرای قیام گوهرشاد مشهد چه بود؟
بیست و یکم تیر ماه مصادف با قیامی حماسی است که ۸۴ سال قبل، در مسجد گوهرشاد حرم منور رضوی روی داد. مردم مشهد در اعتراض به سیاستهای آمرانه و غربگرایی رضاخان میرپنج با نثار خون خود به دفاع از حریم اسلام به پا خاستند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهدمقدس، یکی از قیامهای خونینی که مردم ایران رقم زدند، قیام مسجد گوهرشاد است که به نوعی نقطه عطفی در پایهریزی اعتراض به حکومت باطل زمانه به شمار میرود. حماسهای در دفاع از حجاب و ارزشهای اسلامی و اعتراض به سیاستهای زورگویانه و به اصطلاح روشنفکری رضاخان که در تیر ماه سال 1314، با کشتار بی رحمانهای توسط رضاخان انجام شد.
ماجرای کشتار و سرکوب مردم به دستور رضاشاه پهلوی، به مناسبت اعتراض به تغییر لباس بومی ایرانیان و یکسانسازی لباس زنان و مردان در 84 سال گذشته، چند ماه قبل از واقعه قیام و جنایت کشتار قیامکنندگان گوهرشاد در این مسجد، پیشزمینههایی در شهرهای شیراز و تهران هم داشت و بعد با حضور علما و روحانیون در مشهد به اوج خود رسید. اما با همه اینها، این واقعه با توجه به اهمیتی که در تاریخ 100 سال اخیر ایران دارد، مظلوم واقع شده و آنچنان که شایسته این حماسه است، به آن پرداخته نشده است.
سوغاتی که رضاخان از سفر به ترکیه و آشنا شدنش با آتاتورک به همراه داشت، اجباری شدن کلاه شاپو، سیاستهای تغییر لباس بومی ایرانی برای مردان و کشف حجاب اجباری برای زنان بود. در این میان اما روحانیت که طلایهدار آگاهسازی مردم و دفاع از ارزشهای اسلامی بود، تاب نیاورد و لب به اعتراض گشود. علمای وقت از هر سوی کشور، اعتراض شدید خود را اعلام میکردند. در این بین، نام آیت الله حسین قمی با قیام مسجد گوهرشاد آمیخته شده، چرا که او نقش پررنگتری در این قیام ایفا کرد.
علما و روحانیون مشهد طی جلساتی پنهانی برای مقابله با دستور آمرانه و غربزده کشف حجاب اجباری رضاخان تصمیم گرفتند آیتالله قمی به نمایندگی علما و روحانیون خراسان، سفری به تهران داشته باشد و با رضا شاه مذاکره کند. حضور این مرجع عالیقدر در تهران و به دنبال آن تجمع مردم منجر به واکنش از سوی حکومت شد و ایشان را دستگیر و ممنوعالملاقات کردند. اولین تجمع و اعتراض مردم مشهد در پی این اتفاق بود.
کار در مشهد وقتی جدی شد که شیخ محمدتقی بهلول، به مشهد آمد و با سخنرانی در مسجد گوهرشاد، مردم را به ایستادگی در برابر حکومت فراخواند. سخنرانی بهلول دو سه روزی ادامه یافت. او در منبر سخنان تندی ایراد کرد که مردم تحت تاثیر قرار گرفتند. جمعیت زیادی در مسجد جمع شده بود و نظامیان سعی در متفرق ساختن و خارج کردن مردم از تحصن داشتند.
نظامیان وقتی دیدند کارشان نتیجهای ندارد از دربار تقاضای چاره کردند. رضاخان شخصا حکم صادر کرده بود که همه محکوم به اعدام هستند و لشکر خراسان شبانه باید کار را تمام کنند. ایرج مطبوعی که چندماهی بیشتر نبود که فرمانده لشکر خراسان شده بود، مامور قتل عام متحصنان شد. دو نفر از نیروهای او، حبیب قادری و علیرضا بهرامی مسئولیت عملیات نظامی را برعهده گرفتند تا در ساعات پایانی روز 21 مرداد، سیاهی شب را با سرخی خون متحصنان درآمیزند.
بهرامی وظیفه داشت بازار پشت مسجد را ببندد تا مردم نتوانند فرار کنند. دسته اصلی نیروهای مهاجم نیز از صحن نو و پایینپا با دستور قادری با توپ و تفنگ وارد عمل شدند و به روی متحصنان آتش گشودند و مردمی که در آن تاریکی دستشان به جایی نمیرسید را به رگبار بستند و خون هزاران بیگناه را در حرم ناجوانمردانه روی زمین ریختند تا این فاجعه تاریخی لکه سیاه دیگری در کارنامه پهلوی اول باشد.
شاهدان از خاطرات تلخ کشتار در مسجد گوهرشاد میگویند، در ادامه به روایتهایی که این شاهدان از این واقعه داشتهاند؛ میپردازیم:
اختفا در قالی لوله شده
روایتی که علی اکبربدرآباد از پدر همسرش شنیده و بازگو می کند، شنیدنی است:
پدر خانم من آقای سید حسن مداح زاده در واقعه مسجد گوهر شاد حضور داشته است، او از آن روز تعریف می کرد: " شیخ بهلول روی منبر در حال سخنرانی بود که مامورین رضا شاه به مسجد حمله می کنند، کشتار را شروع می کنند و چون اوضاع خطرناک میشود، جمعی از مردم به همراه پدرخانمم به سرعت قالی را پهن میکنند و شیخ بهلول را در وسط قالی لوله شده پنهان میکنند، مردم زیادی کشته میشوند و شیخ بهلول را مامورین پیدا نمیکنند، پس از کشتار وقتی که واقعه تمام میشود، شیخ بهلول را مخفیانه به وسیله قالی خارج میکنند و به منزل پدر خانمم در کوچه باغ حسن خان میبرند. کمک میکنند تا شیخ بهلول لباسهایشان را تعویض کند، سپس به همراه چند نفر از مرز دوقارون به سمت هرات همراهی و کمک میکنند تا فرار کند.
به همراه جنازهها
غلامحسین سیرجانی از خاطرهای که برای یکی از نزدیکانش در روز قیام رخ داده این چنین میگوید:پدربزرگ عروسم تعریف میکرد: "رفتم حرم، بین جمعیت بودم که یکمرتبه صدای مسلسلها بلند شد، شلوغ شد، خودم را روی زمین انداختم تا تیر نخورم، همه مردم را به رگبار بستند و درو کردند.
بعد از تیراندازی نگاه کردند تا مطمئن شوند همه از بین رفتهاند، ماشین آوردند و همه جنازهها و مردم را سوار ماشین کردند. من هم بین جنازهها بودم و نمیتوانستم تکان بخورم، همان طور زیر جنازهها بردند نزدیک کوه خلج؛ تقریبا یک فرورفتگی بود، جنازهها را در چاله بزرگ انداختند و رفتند، تنها فردی که توانست جان سالم به در ببرد من بودم، هر طور بود خودم را از زیر جنازهها بیرون کشیدم و خودم را به منزل رساندم.
انتهای پیام/ ع