ارتباط سیاست و هنر| پروپاگاندای جنگ سرد
جنگ سرد شاخصترین دوران بازی پروپاگاندای بلوک شرق و غرب برای مبارزه ایدئولوژیک است. سینما در این دوران نقش کلیدی برای تبلیغ و ضد تبلیغ داشت. فیلمهایی که عموما جزو ماندگارترین آثار تاریخ سینما هستند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، بعد از قسمت اول یادداشت درباره ارتباط هنر با سیاست تحت عنوان پروپاگاندا و گزارشی از سینمای آمریکا در دوران جنگ جهانی اول و دوم و تبیین اینکه سینمای آن دوران دارای نصاب هنری و ارزشی سینمایی بود اینک به گزارش سینمای پروپاگاندای هالیوود در دوران جنگ سرد میپردازیم. سینمایی که این بار با ورق خوردن صفحه جدید تاریخ معاصر آرایش تازهای به خود گرفت.
همه با هم علیه پروپاگاندای کمونیسم
واقعیت آن است که سینما در این دوران بیشتر در پی واکنش به فعالیتهای موفق کمونیستها در پروپاگاندا بود. اگر یک سرچ ساده درباره پروپاگاندای روسها در آن دوران داشته باشیم متوجه سیل عظیمی از پوسترها، سرودهای نظامی و نمایشها و فیلمها میشویم که به صورت مکرر در حال تولید کار رسانهای هستند. اینجا بود که آمریکا دید نباید دست روی دست بگذارد و باید به فعالیت مجدانه خود بعد از جنگ جهانی دوم ادامه دهد.
استودیوهای بزرگ فیلمسازی که معمولا توسط تبعیدیان اروپایی اداره میشدند، برای اجتناب از اتهام و اثبات دوستی خود به ایالات متحده، به سرعت مبادرت به تولید فیلم های ضدکمونیستی کردند که از میان فیلم های آن دوره میتوان به موارد زیر اشاره کرد: «پرده آهنین» 1946 اثر ویلیام ولمن یا فیلم مایکل اندرسون 1956 که بر گرفته از رمان معروف Greargrorwell بود. همچنین Walk a crsoked mile اثر گوردون داگلاس که نخستین فیلمی بود که با موضوع وجود کارخانهای هسته ای که جاسوسان خارجی درصدد یافتن نقشه آن هستند، ساخته شد. سینما در دوره یاد شده بیشتر از دیگر وسایل ارتباط جمعی توانست وحشت، ترس جمعی و بیاعتمادی موجود را منعکس کند. خطر «تهدید سرخ» جامعه آمریکایی را فرا گرفته بود و بعضی از فیلم ها با این ایدئولوژی که دشمن از خارج میآید، از هم گسیختگی خانوادههایی را نشان میداد که یکی از اعضای آن توسط کمونیستها «فاسد» شده بودند. در سال 1953 ساموئل فولر «جیب بر خیابان جنوب» را با مضامین ساخت؛ فیلمی که منتقدین آن را یک اثر زننده ضدکمونیستی توصیف کردند. در سال 1961 بیلی وایدر سرشناس فیلم «یک، دو، سه» را با حال و هوای فیلم های جنگ سرد تولید کرد، «یک دقیقه به صفر» تای گارنت (1952)، و «حکومت نظامی» گوستاو گاوراس هم نمونههای دیگری از رویکرد بازنمایی هیولای کمونیسم در هالیوود محسوب میشوند.
همانطور که در یادداشت قبلی درباره همکاری پنتاگون و دستگاههای سیاسی آمریکا با حوزه سینمایی این کشور گفته شد در ادامه نیز این نهادهای سیاسی و امنیتی بودند که با سفارش و حمایت از ساخت آثار سینمایی جاسوسی و امنیتی به تبلیغ و پروپاگاندای ایالت متحده آمریکا پرداختند. به عنوان نمونه کتاب «جنگ سرد فرهنگی: سیا و جهان هنر و ادب» که به سال 1999 توسط فرانسس استونر سندرس در لندن منتشر شد، مجموعه اعمال نفوذهای سیا در دستگاه تولید فرهنگ آمریکا را برای پیروزی ایالات متحده مقابل کمونیسم، از مجرای غیر نظامی شرح داده است. مانند فیلم های ضدکمونیستی «مزرعه حیوانات» و «1984»، (هردو برگرفته از رمان های جورج ارول) که با بودجه سازمان سیا ساخته شدند. البته فارغ از فیلمهایی که با بودجه سازمان سیا ساخته شده باشد فهرست بلندی از آثار سینمایی وجود دارد که در کمپانیهای هالیوودی و با حمایت معنوی و غیر مستقیم نهادهای سیاسی ساخته شده است.
ماموران ضدجاسوسی 007 نمادی از نفوذ در بلوک شرق
دسته بزرگی از این آثار فیلمهای جاسوسی و امنیتی ایالت متحده آمریکا و انگلیس با عنوان مجموعه «مامور 007» یا همان «جیمز باند» است که تولید آن از سال 1962 شروع شد. سری فیلمهای جیمز باند، مجوعهای از فیلمهایی است که براساس شخصیت داستانی خیالی به نام جیمز باند، مأمور سازمان MI6 خلق شدهاست. جیمز باند در داستان بلندی که «یان فلیمینگ» نوشته بود با 007 کدگذاری شدهبود. نسخههای اولیه بر اساس داستان نگارش یافته توسط فلیمینگ و داستانهای کوتاه بود؛ که البته بعدها دارای خط داستانی مستقل خودش شد. این سری فیلم، به عنوان یکی از طولانیترین سری فیلمهایی است که در حال تولید میباشد.
در این مجموعه تا به حال 6 نفر به ایفای نقش پرداختند که از میان آنها «شان کانری» و «پیرس برازنان» نسبت به بقیه از جذابیت بیشتری برخوردار بودند. بخشی از این فیلمها که با بازی برازنان همراه بود بعد از فروپاشی شوروی بود ولی برای نگه داشتن ترس از وجود ریشههای شوروی و کمونیسم همچنان ساخت این آثار ادامه پیدا کرد. برای همین آمریکا نیاز به خلق آثاری با پروداکشن بزرگتر، گرانتر که از قدرت علمی و فناروی خاصی برخوردار باشد بود. بنابراین این سری به دلیل حضور ماشینها، ادوات جنگی، فضاهای نبرد آبی و هوایی از جذابیت و ماندگاری بیشتری برخوردار شد و کاراکتر مامور 007 نیز بیشتر با چهره بازیگر جدید این قسمتها در خاطرات ماند.
پیرس برازنان باندی را ارائه نمود که سیگاری و دوستدار کت و شلوار ایتالیایی بود. از همه مهمتر برازنان در چشم طلایی اولین فیلم این مجموعه بود که بعد از فروپاشی شوروی ساخته میشد. سازندگان برای ساخت فیلم دچار ابهام شده بودند که آیا جیمز باند امروزی است یا نه، این مساله به خاطر فیلمهای قبلی بود که در ضدیت با اتحاد جماهیر شوروی ساخته شدهبودند. دشمنان جیمز باند دیگر عمال دولت نبودند، بلکه این بار گانگسترهای روسی بودند. با این حال با آغاز نمایش عمومی فیلم، موفقیتهایی حاصل شد. این فیلم بالاترین پذیرش در میان منتقدان را از زمان دوره «شان کانری» و فیلم فقط دوبار زندگی میکنی بدست آورد. در نقد دیگری نیز گفته شد: «فیلم دقیقاً بر لبه فانتزی و حقیقت قرار گرفته است. برای اولین بار در مجموعه فیلمهای باند چیزی رخ داد که میشد به آن احساسات گفت.
فردا هرگز نمیمیرد (1997) دنیا کافی نیست (1999) و روزی دیگر بمیر (2002) سه قسمت بعدی این سری فیلمهای جاسوسی و امنیتی با محوریت ضدکمونیسم بود که در آن عملا دولت انگلیس ناجی اروپا و حتی جهان بود. وجود بدمنهای قوی فیلم منجر به تقویت قهرمان فیلم میشد چیزی که هیچکاک میگفت: تا فیلمی بدمن قوی نداشته باشد یک قهرمان خوب نخواهد داشت. عموما این بدمنها که بعد از فروپاشی شوروی هنوز در آزمایشگاههای مخفی خود در گوشهای مشغول هستند تصمیم به نابودی تمام جهان گرفتهاند و اینجا است که ماموران مخفی و ضدجاسوسی مانند یک موعود وارد معرکه میشوند و دنیا را از شر آنان نجات میدهند.
نکته جالب اینجا است که فیلمهای ضدجاسوسی آمریکایی علیه شوروی فقط منوط به دوران خودش نیست و با اینکه سالها است از فروپاشی گذشته است، فیلمهای با مضامین ضدجاسوسی شوروی ساخته میشود. یکی از نمونههای مطرح آن فیلمهای «گنجشک قرمز» و «بلوند اتمی» با بازی جنیفر لارنس و چارلیز ترون است. جاسوسان زنی که به نمایندگی از آمریکا به صورت حرفهای مشغول ردیابی و جاسوس بازی در خاک روسیه هستند. رنجها و مشقتهای فراوان را تحمل میکنند تا منافع ملی آمریکا تضمین شود.
فیلم «پل جاسوسان» ساخته استیون اسپیلبرگ نیز در سال 201 با بازی تام هنکس یکی دیگر از آثاری است که پرونده جاسوسی در شوروی را بازخوانی میکند و به موفقیت کشور خود در مبارزه اطلاعاتی علیه شوروی و کمونیسم اشاره میکند.
انتقال ارزشهای آمریکایی در جنگ ویتنام
در کنار مجموعههای امنیتی در خلال جنگ سرد فیلمهای دیگری ساخته شد که به مبارزه علیه شوروی در دیگر کشورها میپرداخت. جالب است که بازیگران این مجموعه یعنی سیلوستر استالونه یکبار بیرون از خاک آمریکا در فیلمهای «رمبو» بازی میکند و یکبار در داخل خاک آمریکا با فیلمهای «راکی»؛ قهرمانهایی برای بالابردن پرچم آمریکا در مقابل دشمنان خود چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور. رمبو قهرمانی سرخورده از جنگ ویتنام است که برای ارزشهای میهنش جنگیده و حالا سرخورده و خسته به میهن برگشته است. مردم او را دوست ندارند و دولت نه تنها رهایش کرده است که حتی علیه او میشود. درگیری و تعقیب و گریز و جنگ شهری شکل میگیرد و نهایتا رمبو در میان یک مغازه که توسط پلیس محاصره شده است با فرمانده خود دیدار میکند و او وعده یک عملیات به او میدهد؛ عملیاتی که در شماره بعدی در جنگلهای کامبوج علیه دست نشاندههای روس است و باز یک عملیات دیگر این بار در افغانستان علیه دیگر عمال کمونیسم و شوروی. قهرمان پروپاگاندای آمریکایی اینبار تنها نیست بلکه با کمک مردم بومی و فقیر افغانستان دست به عملیاتهای نظامی میزند و روسها را قلع و قمع میکند. همراه کردن مردم با قهرمانهای آمریکایی خود یک ایده مهم استراتژیک برای آمریکا است که در آن یکدل کردن دیگر ملتها تحت لوای پرچم آمریکا برای افزایش هژمونی خود را در پی دارد.
در فیلم راکی نیز این ایده دنبال میشود البته نه برای مردمی بیرون از آمریکا بلکه همراهی بچهها و جوانان برای بوکسور آمریکایی. سکانس معروف دویدن راکی در خیابانهای شهر همراه با موسیقی معروف آن سکانس با عنوان THE EYE OF TIGER یکی از بهترین و هنریترین سکانسهای تمام فیلمهای آمریکایی است: مردم پشت سر قهرمان هستند.
فیلمهای Air America 1990، آمریکایی آرام 2002، Across the Universe 2007، ما همه سرباز بودیم و اژدهای سبز 2001، جزو فیلمهای هوادار جنگ آمریکا علیه ویتنام است که به خوبی ارزشهای ملی و میهنی و حتی دینی آمریکا را به نمایش گذاشته است. این رویه در سالهای بعد از جنگ سرد نیز ادامه دارد.
اما در این میان یک ستاره در سینمای جنگی هوادار آمریکا با نام «فارست گامپ» با دیگران فرق دارد. تفاوت در درام و داستان، بازی و کارگردانی و تصویرسازی از رویای آمریکایی AMERICAN DREAM به شدت قدرتمند است به طوری که زندگی در آمریکا را برای بیننده مانند یک تمنا و آرزو میکند. فارست گامپ قهرمان ساده دل آمریکایی در جنگ ویتنام رشادتهای زیادی از خود نشان داده و مانند رامبو بعد از جنگ نقاهتهایی دارد ولی در چارچوب آمریکا وسبک زندگی آمرکایی یکبار دیگر از خود قهرمان میسازد. این فیلم بدون شک یکی از بهترین آثار هالیوودی در جهت پروپاگاندای این کشور برای ترسیم یک کشور بزرگ با فرصتهای بزرگ است. فارسا گامپ با بازی تام هنکس و ساخته رابرت زمکیس محصول سال 1994 و برنده 6 جایزه اسکار شد.
با این وجود همواره هالیوود به موازات جریان فیلم سازی برآمده از سیاستهای کلان فرهنگی کشور، جریان منتقد و مستقلی نیز داشته است که این مهم، خود بر تأثیر گذاری سینمای آمریکا در میان افکار عمومی جهان افزوده است؛ چرا که باعث شده هالیوود از یک دستگاه پروپاگاندا صرف، به یک ساز و کار هنری تحسین برانگیز ارتقا یابد. عدهای وجود یک جریان متعالی و انتقادی در سینمای آمریکا را به عنوان تمهیدی متعادل کننده در مقابل جریان هژمونی فرهنگی هالیوود تلقی میکنند. به عنوان نمونه در واکنش به جنگ ویتنام، فیلمسازان مستقلی چون «الیور استون»، «فرانسیس فورد کاپولا» و «استنلی کوبریک» به ساخت فیلمهایی که عمیقا منتقد جنگ ویتنام بودند پرداختند که توجه جامعه هنری وقت را به خود جلب کرد. در مجموع اما با بررسی روند قالب تولیدات سینمایی در دوران جنگ سرد، در نشانه شناسی فیلم ها و قهرمانان آن زمان هالیوود به طور معمول سیاست ضدکمونیستی آمریکا در قالب بسیاری از آثار به طور مستقیم و غیر مستقیم انعکاس داشته است. «جوخه»، «متولد چهارم جولای» و «بهشت و زمین» نام سه گانه معروف «الیور استون» است.
آثار فوق تنها گوشهای از آثار فراوان سینمایی موجود در هالیوود برای تبلیغ و پروپاگاندای آمریکایی است. اینجا یکبار دیگر از افرادی که این فیلمها و آثار سینمایی مشابه را دیدهاند این سوال پرسیده میشود که آیا این آثار دارای قدرت جذابیت و رعایت اصول هنری در بازیگری، فیلمبرداری، کارگردانی، طراحی صحنه و لباس و... نیستند؟؟ آیا این فیلمها از جوایز متعددی در جشنوارههای داخلی و خارجی بهرهمند نشدند؟ اگر برنده شدن جوایز در جشنوارهها برای سینمای کشور ما اعتبار و افتخار است به نظر میرسد که بردن این جوایز توسط این فیلمها نیز نشان از ارزش هنری آنها دارد.
انتهای پیام/