پرونده "ما و دیگری"| برای یافتن هویت خودمان نیازمند دیگری هستیم
حل تضادهای اجتماعی بصورت مستحکم نیازمند پشتوانه فلسفی است که میتوان با رویکرد نهادی به حل این معضلات اجتماعی پرداخت.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، نحوه مواجهه درباره تمایلات و مفاهیم متضاد در هر جامعه نیازمند داشتن تحلیل از شرایط جامعه در بستر تاریخی، اجتماعی و همچنین بعضا با رویکرد فلسفی است. درواقع، جامعهای میتواند مفاهیم و عناصر متضادش را به اتحاد(بصورت نسبی یا مطلق) برساند که دریافت مناسبی از آنها داشته باشد. یکی از منظرهای اساسی برای تحلیل وضع مفاهیم و تمایلات متضاد و نحوه متحد کردن آنها، اندیشه سیاسی با رویکرد فلسفه صدرایی است. این رویکرد که قائل به تبیین عناصر متضاد در ذیل دو مفهوم اصلی فلسفه صدرایی یعنی "اصالت وجود" و "وحدت در کثرت و کثرت در وحدت" است به صورت بندی خاصی نسبت به تضادهای اجتماعی رسیده و تجویزی را برای نحوه مواجهه با آنها ارائه میکند. از این جهت، به گفتوگو با دکتر شریف لکزایی(عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی) پرداختیم.
*تمایلات، مفاهیم و عناصر در میان افراد یک جامعه و همچنین در قالب یک ملت نشانه چیست؟ آیا عامل حرکت و پویایی اجتماعی است یا عامل وخامت جامعه؟
منظر پرداخت به موضوع بسیار مهم است و این بحث از دو منظر قابل بررسی است. یک منظر نسبت به تضادها، منظری است که آنها را موجب پویایی جامعه میداند و منظر دیگر، آنها را عامل وخامت وضعیت جامعه در نظر میگیرد. هر دو تلقی میتواند از جهاتی مهم باشد و نفی و اثبات مطلق هر کدام از آنها به نظر نادرست است. اگر تلقی ما از چندگانههای معارض، مثبت باشد آنگاه تضادها میتواند منشأ حرکتهای مختلفی بشوند. وقتی شما جامعهای داشته باشید که تمام افکار و سلایق مختلف با همدیگر گفت وگو میکنند و واجد وصف تضارب آراء هستند آنگاه این تعارضات نقطه مثبتی برای پیشبرد حرکت جامعه خواهد شد.
البته از منظر دیگری نیز، همین تعارضات میتواند عامل اخلال در وضعیت اجتماعی بشوند. درواقع تضادها و تفاوتها در حوزه نظر مثبت و مفید به نظر میرسند اما معطوف شدن نظر به ساحت عمل و استفاده از نظرات در ساحت عمل به دلیل محدودیت خاص ظرف عمل این امکان را مهیا نمیکند که تمام نظرات متفاوت و بعضا متضاد را درون ظرف عمل بگنجانیم. لذا تا قبل از یک تصمیم و سیاستِ اجرایی، ارائه هر نوع فکری ولو متضاد و متفاوت، میتواند مثبت باشد اما وقتی به ساحت اقدام و عمل میرسیم، نمیتوان تمام افکار معارض را در عمل دخیل کرد؛ زیرا منجر به عدم اجرا و یا تشتت و سردرگمی در اجرا خواهد شد.
برای نمونه در مبحث انرژی هستهای یا ما این مقوله را میخواهیم و یا نمیخواهیم. اگر خواهان انرژی هستهای هستیم باید تصمیم عملی ما به سمت طلبش برود. درخصوص موضوع مذاکره نیز همین گونه است. لذا برای دوری از آسیب دیدن حرکت اجتماعی و عدم اخلال به نظم باید از دخیل کردن تمام افکار متفاوت و معارض در ساحت عمل اجتناب کرد.
*درواقع از نظر شما فضای فکری و نظری نیازمند گشایش برای افکار متفاوت و معارض است اما وقتی به ساحت عمل رسیدیم به دلیل اقتضائات خاص آن و برای جلوگیری از اخلال در نظم اجتماعی باید به حد خاصی از نظرات اکتفاء کنیم تا ساحت اجرا به درستی محقق بشود.
بله، اساسا این تاکید مقام معظم رهبری نیز هست که باید در کرسیهای آزاداندیشی و مراکز علمی، افکار مختلف به صورت آزادانه با همدیگر گفت وگو کنند تا نتایج دقیق علمی و نظری حاصل بشود. حتی شهید مطهری(ره) نیز درمواجهه با مارکسیسم فرمود که:« برای تبیین خالص و ناب اندیشه مارکسیسم، یک مارکسیست باید آن را آزادانه تبیین کند.» اما برای ایجاد یک حرکت اجتماعی نیازمند به وحدت و به اجماع رسیدن درخصوص تمام این افکار متفاوت هستیم؛ زیرا اگر این امر محقق نشود آنگاه یک حرکت موثری رقم نخواهد خورد.
جامعه پویا نیازمند حضور افکار مختلف است
جنگ ارادهها که از طرف مقام معظم رهبری مطرح شد در ضمن همین موضوع قابل تامل است زیرا اراده وقتی شکل میگیرد که تصمیمی گرفته شود و باید توجه داشت که نمیتوان براساس افکار متفاوت اراده را شکل داد. پس اساسا جامعه پویا و با نشاط جامعهای است که افکار و سلایق متفاوتی درمراکز فکری و علمی آن حضور دارد و اگر اینگونه نباشد، آن جامعه مبتلا به بیماری است.
*بصورت کلی، امکان به وفاق رساندن نظرات مختلفی که قرار است معطوف به عمل بشوند چگونه ممکن است؟ آیا باید برای به اجماع رساندن نظرات مختلف، به یک حدّ اقل و قدر متیقّنی از هرکدام اکتفاء کنیم؟
-این مطلب مهمی است و نیازمند تأمل بسیاری است اما اجمالا، بنده معتقدم که ما حتی برای شناخت خودمان و یافتن هویت خویش، نیازمند دیگری هستیم. جامعه ما بگونهای است که کثرات مختلفی در آن قابل مشاهده است و تمام این دیگریها که در قالب تفاوتها و تعارضها نمایان هستند فرصت و مسیری محسوب میشوند برای به ظهور رساندن هویت ما.
آیات قرآن کریم نیز بر همین مطلب دلالت دارند برای مثال: آیه «وجعلناکم شعوبا و قبائلً لتعارفوا» وقتی "لتعارفوا" محقق میشود که تفاوت و کثرت مطرح باشد. اگر کثرت و تفاوتی نباشد نیازمند شناخت نیز نخواهیم بود. تجارب مختلفی میان تمام فرهنگهای متکثر وجود دارد که میتوان مناسبتترین آنها را برگزید تا حرکت رو به پیشی رقم بخورد. الان جامعه خودمان واجد پشتوانههای مختلف فلسفی، فقهی، کلامی و... در دو طیف مذهبی شیعه، اهل سنت و انواع قومیتهاست اما تا کنون به صورت جدی به سمت بهره مندی از این پشتوانههای مختلف نرفتهایم.
اگر بخواهم به مطلب "نسبت ما و دیگری" از منظر فلسفی نیز بپردازم، این مبحث از نظرگاه حکمت متعالیه با اصالت وجود گره میخورد. درواقع در عین آنکه "اصالت با وجود" است اما تفاوتها و کثرتها در ماهیت است که ظهور و بروز پیدا میکنند یعنی به تعداد مذاهب و اقوام و طوایف مختلف می توانیم ایده، طرح و الگو داشته باشیم و به تناسبی که اجماع بر روی هر کدام ایجاد شود آن را به مرحله عمل نزدیک سازیم.
در مباحث مطروحه توسط دنیای جدید نیز وضع به همین منوال است مثلا درخصوص دموکراسی، ما یک معنا از دموکراسی نداریم بلکه معانی و اشکال مختلف از دموکراسی با خوانشهای متفاوت داریم مثلا دموکراسی انگلیسی با آمریکایی و فرانسوی و... متفاوت است. براساس قاعده "وحدت در کثرت و کثرت در وحدت"، اگر تفاوتها و تعارضات به وحدت بازگشت نکنند طبیعتا وضعیت به سمت گسیختگی اجتماعی و ظهور تعارضات مختلف خواهد رفت. این گفتوگو و شناخت نسبت به افکار و آراء متفاوت است که زمینه اجماع را فراهم میکند.
طبق بیان امام موسی صدر که الزامات یک گفت وگو را ذکر میکند:« احترام، اطمینان و اعتماد متقابل است» که از نظر ایشان شرط فضای گفت وگو محسوب میشوند. عدم احترام و عدم وجود امنیت توسط نگاههای متفاوت نسبت به همدیگر موجب عدم گفت وگو خواهد شد. البته همانگونه که در کتاب اندیشه سیاسی امام موسی صدر(ره) ذکر کردهام، ایشان شرایط دیگری همچون آزادی و عدالت را هم برای امکان وقوع گفت وگو درنظر می گیرند.
حل این تضادها نیازمند پشتوانه فلسفی است در غیر این صورت برطرف شدن این تضادها بصورت متقن و مستحکم به نظر ممکن نخواهد شد اما در فضای عملی باید مفاهیم مختلف بصورت هنجاری به اجماع رسیده و در ذهن افراد صورت نهادی پیدا کنند که در این بین رسانه بسیار نقش موثری دارد برای مثال در مبحث عدالت اجتماعی، تبعیض، امنیت و... که دیدگاهها و سلایق مختلفی وجود دارد، این بخشی از وظیفه رسانه است که سلایق و دیدگاههای مختلف را به همدیگر نزدیک کند و در تلاش برای اجماع در جامعه باشد.
لذا به لحاظ فلسفی اگر تفاوتها منجر به یک انسجام نشوند آنگاه بنیاد یک جامعه مدنیِ متکثر از بین خواهد رفت. پس در عین اینکه اصالت با وجود است ماهیتهای مختلف نیز حضور دارند و به رسمیت شناخته میشوند. البته به نظرم حل برخی از این تفاوت دیدگاهها بصورت نهادی ممکن است، بدین معنا که افکار و ذهن ما به سمتی برود که درمورد یک مفهوم به یک اجماع تقریبا نسبی برسیم مثلا درمورد آزادی آنچه که در جامعه علمی ما مورد نظر است مفاهیمی همچون آزادی اندیشه، آزادی سیاسی، آزادی فکری و مدنی و... است، درباره مفهوم امنیت نیز همین گونه است یعنی وقتی به آن فکر می کنیم درواقع به یک اجماع ذهنی نسبت به آن رسیده باشیم.
منظور از فضای نهادی درمورد مفاهیم مختلف، همین اجماعی است که ذکر شد. در این فضاست که شما باید بخشی از علائقتان را کنار بگذارید تا بتوانید به نگاه اجماعی و همدلانهای دست پیدا کنید. بر همین اساس است که دولت مردان ما اجازه ندارند در فضای اجرایی، براساس نظرات و علائق شخصی خودشان عمل کنند بلکه باید مبتنی بر قانون تصمیم گرفته و عمل کنند زیرا قانون وجه اشتراک تمام نظرات در مقام اقدام و عمل است. بنده در مقالهای که درباره آزادی مطبوعات نوشتم به این مطلب اشاره کردم که زمانی در حضور وزیر ایکس، اجرای قانون مطبوعات دچار قبض شده است و برعکس در زمان حضور وزیر ایگرگ، اجرای این قانون بسط پیدا کرده است. این فضا نشانگر آن است که اجماعی حاصل نشده و نظریه نهادی پدیدار نگشته است. دخالت کردن سلایق مختلف در اجرای یک قانون موجب ورود آسیب و صدمه به آن قانون است. پذیرش و تمکین از قانون در فضای اجرا و عمل موجب حل شدن برخی از تفاوتها و سلایق مختلف است البته منظورم عدم انتقاد نسبت به قانون نیست.
متداول شدن برخی تفکرات و ارزشها در جامعه موجب میشود ما از نهاد سخن بگوییم. در معنای مورد بحث، برای مثال آزادی به مثابه ارزشهای مشترک، غیر شخصی و مورد قبول در جامعه رایج و به عرف عمومی تبدیل و در پیشبرد جامعه به مثابه ارزشهای مشترک و عمومی توجه و تأکید شود. البته نهاد میتواند در شکل رسمی و یا غیر رسمی ظهور نماید. شکل رسمی آن در قالب کارگزاری و بروکراسی عمومی و چارچوب قانونی لحاظ میشود و شکل غیر رسمی آن در شبکهای از سازمانهای متقابل یا مجموعهای از هنجارهای مشترک بروز و ظهور مییابد. از این رو میتوان یک مؤلفه اساسی نهاد را غیر فردی، ساختاری، هنجاری و تفکر مقبول در جامعه به شمار آورد که میباید در جامعه رواج یافته و متداول باشد و به صورت عرف و عادت در جامعه درآید. این بحث، مهمترین عنصر در تعریف و تمایز نهاد از غیر نهاد میتواند تلقی شود.
جمهوری مدنظر امام خمینی(ره)
مؤلفههای دیگری نیز میتوان برای نهاد برشمرد از جمله این که وجود میزانی از ثبات در هنجارهای مشترک در طول زمان مفروض گرفته میشود تا بتواند بر جامعه تأثیرگذار باشد. از دیگر سوی، حضور هنجارهای مشترک میبایست بر افراد تأثیرگذار باشد تا ضمن جهت دادن به آنان، زمینههای نیل به آرمانها و آرزوها را فراهم سازد. مهمتر از اینها وجود احساسی از ارزشها و معانی مشترک میان اعضای جامعه در هنجارهای مذکور مشترک مفروض انگاشته میشود که در غیر آن نمیتوان از وجود و حضور نهاد سخن به میان آورد. از این رو، ضروری است نظام معنایی خاصی در برخورداری از آزادی شکل گیرد که فهمی مشترک و عمومی آن را پذیرفته و آن را مبنای عمل قرار داده است. باید به این نکته نیز توجه داشت که نمیتوان تمام تفاوتها و اختلافات را حل کرد زیرا بخشی از این تضادها به دلیل خودخواهیهایی است که انسانها دارند البته به تعبیر امام موسی صدر این خودخواهی، امر مثبتی است اما اگر تبدیل به خودپرستی بشود ناپسند و مضر است.
*با توجه به وضع فعلی جامعه ایرانی که تا حدودی دچار مورد تصرف واقع شدن توسط صورت هویت و فرهنگ مدرن، شرایط امکانِ به احاد رساندن این مفاهیم و عناصر متضاد چگونه است؟
شاید بتوان گفت که بخش عمدهای از تضادهایی که ایجاد میشود به این دلیل است که الزامات تضادها برای گفت وگو را نپذیرفتهایم. باید دانست که مبتنی بر اصالت وجود، همگان در وجود مشترک هستند اما تفاوتها در ساحت ماهیت است. برای مثال وقتی از امام خمینی(ره) پرسیدند که جمهوری مدنظر شما چیست؟ ایشان در پاسخ فرمودند:«به همان معنایی که در همه جا هست» این بدین معناست که وجود جمهوری در همه جا یک چیز است اما ماهیت، متفاوت است و همین ماهیت متفاوت است که در ایران ظهور دیگری، غیر از آنچه در جوامع سوسیالیستی و لیبرال مطرح است پیدا میکند.
*اگر به جمهوری، مشروطه و مفاهیم اینگونه از منظر ماهیت نگاه کنیم...
جمهوری و مشروطه، به لحاظ وجودی، اعتباری هستند. در حکمت متعالیه این بحث از سوی حکمای حکمت متعالیه این گونه مطرح میشود که "الوجود اِمّا اعتباری و اِمّا حقیقی"، بنابراین خود وجود یا اعتباری است یا حقیقی. از این رو این وجودهای اعتباری به لحاظ ماهیت متفاوت میشوند.
*مگر امر وضع شده توسط انسان میتواند در فرم اصالت وجود قرار گرفته و تبیین بشود؟
یک قدر و حدی از مشروطه، جمهوری و... در همه جا به صورت یکسان فهم میشود که این نشانگر همان ساحت وجود اعتباری آنهاست اما ظهور متفاوت این مفاهیم در ایران، انگلیس و... نشانگر تفاوت ماهیتشان است.
*بشر که نمیتواند منشأ وجود باشد و وجود بخشی کند، از این جهت چگونه می توان برای امر اعتباری که محصول وضع بشر است، وجود به معنای صدرایی قائل شد؟
همان طور که گفته شد در حکمت متعالیه وجود، مَقسم حقیقت و اعتبار است و در حکمت متعالیه گفته میشود حقیقت و اعتبار. از این منظر مشروطه، جمهوری، آزادی و دموکراسی همه وجودهای اعتباری تلقی میشوند و از این منظر یک وجود بیشتر ندارند. وقتی شما به مشروطه قید مشروعه را اضافه میکنید (شبیه آن قیدی که در ایران مطرح شد)، وجه ماهیت آن آشکار میشود.
بنابراین دو نوع وجود داریم یا وجود اعتباری است مانند مشروطه، جمهوری، ایرانی و ... و یا حقیقی است مانند انسان، گل، بلبل و.... . بنابراین در مواردی وجود اعتباری است اما مَقسم آن متفاوت میشود. وجود انسان اعتباری نیست و این قید مسلمان بودن یا ایرانی بودن انسان است که آن را اعتباری میسازد. مشروطه و جمهوری نیز همین گونه است.
بنده متوجه بحث نسبت وجود و ماهیت هستم اما اشکال و پرسشم از شما ناظر به طرح این ادعا از جانب شما بود که نفسِ مشروطه را در ضمن مفهوم وجود با تلقی صدرایی صورت بندی میفرمایید. ادله تان برای این ادعا چیست که امری را که محصول وضع انسان است و انسان را نیز ما منشأ وجود نمیدانیم پس چگونه میتوان مفهوم مشروطه را در ضمن مفهوم وجود تلقی کرد؟
مشروطه به لحاظ اعتباری متفاوت میشود اما وجودش یک چیز است. طبق مثالی که بنده درباره امام راحل(ره) عرض کردم، ایشان فرمودند که مرادمان از جمهوری به همان معنایی است که در همه دنیا مطرح است.
*شاید مراد حضرت امام(ره) امر متبادر در زمان کنونی باشد.
جمهوری یک وجود بیشتر ندارد و وجود جمهوری بدین معناست که مردم در یک حیطهای مثل حکومت حضور دارند و این تلقی از جمهوری (که تلقی از وجود آن است) در تمام ادوار و محافل مطرح بوده است مثلا شما از کتاب جمهور افلاطون در نظر بگیرید تا دوره کنونی، تقریباً همه جمهوری را به همان معنا که عرض شد درنظر میگرفتند. البته ممکن است برخی مدعی شوند که میان عصر قدیم و جدید تفاوت است که از نظر بنده قابل بحث است.
وقتی از جمهوری اسلامی یا جمهوری سوسیالیستی یا جمهوری دموکراتیک و... سخن گفته شود در واقع به ماهیت این وجود اعتباری هم اشاره شده است. به همین دلیل است که امام(ره) در جای دیگری این نکته را مطرح کردند که: « جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش.» بنابراین براساس آنچه در پاسخ اول شما هم عرض کردم باید تفاوتها و تعارضها را به شناخت یا به تعبیر قرآن "تعارفوا" تبدیل کنیم و اگر این اتفاق نیافتد حتی ایدههای خوب نیز میتوانند منشأ آسیب بشوند.
از منظر صدرا وجود، اصل است اما اگر بخواهیم از منظر اصالت ماهیت به سیاست، اقتصاد و دیگر امور اجتماعی نگاه کنیم آنگاه به وضعیتی میرسیم که سرشار از تعارض و تفاوت است و طبعا منجر به گسیختگی جامعه خواهد شد اما وقتی قائل به اصالت وجود میشویم آنگاه با همه عالَم در هستی و وجود مشترک میشویم و عوارض و ماهیات بعد از وجود حاصل میشوند. مشروطه، جمهوری و... وجودشان یکی است و در وجود اعتباری مشترکاند. البته انسان و ... متفاوت هستند. از همین منظر است که میتوان گفت انسانیت، قدیم و جدید ندارد اما از انسانِ نسل قدیم و انسانِ نسل جدید میتوان سخن گفت.
*اگر ما برای مفهومی همچون مشروطه وجود با تلقی صدرایی قائل شدیم آنگاه طبعا میتوان از بداهت وجودی آن نیز سخن گفت درحالی که تاریخ حکمرانی بشر هیچگاه بصورت مشروطه نبوده است و این مفهوم در دوره متاخر ظهور جدی پیدا کرده است.
مشروطه میتواند در فضایی که ما از آن سخن میگوییم در ذیل اصالت وجود صدرایی اما از نوع اعتباری آن فهم بشود که یک فضای مشترک ذهنی در تمام جوامع کنونی درباره آن شکل گرفته است.
*این فرمایش شما معنایش تبادر زمانی و فرهنگی است و ربطی به اصالت وجود ندارد.
بنده به لحاظ فرهنگی و زمانی سخن نمیگویم بلکه به لحاظ فلسفی از این مطلب سخن میگویم یعنی وجود این مشروطه چه چیزی هست. اساسا خیلی چیزها بدیهی بوده است اما انسان نسبت به آن توجهی نداشته است.
مثل چه چیزی؟
مثل آزادی. استبدادی که در عصر باستان رواج داشته است برخلاف آزادی است که انسان خواهانش است.
آن گونه که در تاریخ برای ما روایت شده است، حکومت هخامنشی براساس ایده فرّهی حکومت میکردند که دقیقا سازوکارش ضد مشروطه است اما همانها آزادی جوامع بشری را رعایت میکردند مثلا یهودیها را علی رغم تحت تصرف گرفتن، آزاد میکردند و امورشان را در اختیار خودشان قرار میدادند.
مطالب مربوط به دورههای باستانی مستند دقیق تاریخی ندارند لذا نمیتوان به صراحت دربارهشان سخن گفت. آنچه بصورت مستند میتوانیم دربارهاش سخن بگوییم مسیری است که از بعد اسلام فراهم شده است. ضمن اینکه اساسا ظلمهایی که در طول تاریخ شکل گرفته بقدری بوده است که نیازمند سند دقیق و موثقی نیست و این ظلم دقیقا برخلاف طلب اصلی انسان است. اتفاقا حکمت متعالیه ظرفیت عمل اجتماعی را برای ما فراهم میآورد. حکمت متعالیه با توجه به این که میان عقل و دل و عرف جمع میکند، از این ظرفیت برخوردار است که بتواند میان عناصر مختلف فکری را جمع نماید و آنان را به یک وحدت برساند تا در پی آن اقدام و حرکتی به عمل آید.
باید توجه داشت که ما در انسان بودن، موحد بودن، مسلمان و شیعه بودن با تمام کسانی که این مفاهیم را حمل میکنند مشترکیم اما در ایرانی بودن با ملل دیگر متفاوتیم و این به معنای اعتباری بودن این امر است. آنچه در این میان مهم است اسلام و پیام اهل بیت(ع) است که برای و خطاب به تمام بشریت است و از همین جهت امیرالمومنین(ع) به مالک اشتر میفرمایند:«همه انسانها یا در دین یا در انسانیت با تو مشترکند.» ما باید دقت کنیم که در فضای زیست محلی همگی مسلمانیم، در فضای منطقهای با موحدان مشترکیم و در فضای بین المللی و جهانی نیز به دلیل منطق انسانی با افراد مختلف مشترک هستیم و از منظر این تقسیم بندی است که میتوانیم امور متفاوت و معارض را قرین به وفاق و برطرف شدن کنیم.
انتهای پیام/