چرا سرلشکر شهید حسین ادبیان وارد ارتش شد؟/ شهادتش حاصل توطئه مشترک بنی‌صدر و صدام بود

خواهر شهید ادبیان می‌گوید: تبعیدشدن به مریوان و پاوه از نتایج مبارزاتش در زمان طاغوت بود. در کرمانشاه کومله و دموکرات برایش چوبه اعدام آماده کرده بودند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مدتی است که نام سرلشکر شهید حسین ادبیان، امیر سرافراز ارتش جمهوری اسلامی ایران بر سر زبان‌هاست، فرمانده مخلصی که مظلومانه با توطئه منافقین به شهادت رسید و 38 سال پیکرش مفقود بود. بازگشت بازمانده‌های پیکر این شهید بعد از حدود 4 دهه از شهادتش دوباره حماسه‌های او را به خاطرها آورد، همان کسی که بزرگان انقلاب به اخلاصش گواهی می‌دادند.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در نماز جمعه 11 اردیبهشت 1360 درباره این شهید گفت: «در هفته گذشته ما دو عنصر عزیز، دو قهرمان دو سرباز اسلام را از دست دادیم، دو جوانی که در راه خدا مدت‌های مدید با قاطعیت و با ایمان کامل جنگیده بودند. یکی سروان شیرودی افسر هوانیروز و یکی دیگر سرگرد ادبیان. این دو نظامی مسلمان برای ما خیلی حرفها دارند. وجود این گونه عناصر در ارتش خیلی معنا دارد. مـردم نمی‌دانند کـه عنـاصر مؤمن و مکتبی در ارتش چه می‌کنند و چگونه عناصری هستند. این دو قهرمان در راه خدا جنگیدند و شهید شدند».

شهید حسین ادبیان 20 مرداد 1330 در روستای مرادحاصل از توابع شهرستان کرمانشاه به دنیا آمد. با درجه سرهنگ‌دومی در لشگر 81 زرهی ارتش و در تیپ دوم، فرماندهی گردان 166 را به‌عهده داشت و مدت 12 ماه در جبهه‌ها حضور داشت. در 15 اردیبهشت ماه سال 58 به‌عنوان فرمانده گروهان قرارگاه پشتیبانی منطقه یک منصوب و بعد از آن به لشکر 81 زرهی کرمانشاه منتقل شد و در اسفندماه سال 58 به گردان تکاوران مالک اشتر (گردان 166 تیپ 2 زرهی) اعزام شد. در فاصله زمانی 20 فروردین تا پنج اردیبهشت سال 59 در سمت فرمانده گروه رزمی بهمن با کمال شجاعت تمامی مأموریت‌های رزمی را انجام داد.

به‌علت انجام رشادت در کردستان و رشادت‌های منطقه غرب به یک درجه ارشدیت مفتخر شد. اول اسفند سال 59 با درجه سروانی به‌عنوان فرمانده گردان تکاوران مالک اشتر (گردان 166 تیپ 2 لشکر 81 زرهی) منصوب شد و در تاریخ دوم فروردین ماه سال 60 به درجه سرگردی نائل شد. سرانجام دوم اردیبهشت 1360 در منطقه سرپل‌ذهاب و در محل بازی‌دراز در حوالی ارتفاع 1150 به شهادت رسید.

زمان طاغوت بود که می‌خواست وارد ارتش بشود، استخاره گرفت که برود یا نه. در جواب استخاره آمده بود: اذهب إلى فرعون إنّه طغى...

 

مریم ادبیان خواهر شهید حسین ادبیان درباره برادر می‌گوید: از لحظه تولد خاص بود. وقتی اذان مغرب به دنیا آمد پدرم رفت زیر آسمان و به خدا گفت: «اگر این نوزاد به‌درد اسلام می‌خورد او را برایم نگه‌دار.»، عاشق امام حسن(ع) بود. در دوران دبیرستان پول‌هایش را جمع می‌کرد و به‌عشق امام حسن مجتبی(ع) در میلاد امام شیرینی می‌خرید. زمان طاغوت بود که می‌خواست وارد ارتش بشود، استخاره گرفت که برود یا نه. در جواب استخاره آمده بود: «اذهب إلى فرعون إنّه طغى... به‌سوی فرعون حرکت کن که او طغیان کرده است».

او ادامه می‌دهد: در پادگان همیشه طرفدار سربازان و نیروهای پایین‌دست بود. در بحبوحه انقلاب که به‌همراه داشتن عکس امام جرم محسوب می‌شد، او چندین عکس امام را در کیف گذاشته و در محل کار بین برخی دوستانش توزیع کرد. مادرم که می‌دید عکس‌ها را لابلای لباس‌هایش پنهان می‌کند، با نگرانی گفت: «می‌شود این عکس‌ها را نبری؟»، اما او می‌گفت: «اگر شما یک عمر برای ما از مظلومیت امام حسین(ع) گفتید، حالا وقت عمل کردن رسیده است. برای اینکه انقلاب پیروز شود هر کسی می‌تواند در میدان مبارزه کاری انجام دهد».

این خواهر شهید با اشاره به مبارزات انقلابی حسین ادبیان می‌گوید: تبعید شدن به مریوان و پاوه از نتایج مبارزاتش در زمان طاغوت بود. در کرمانشاه از حدود جوانرود به بعد، چون در سرکوب ضدانقلاب آنجا حضور داشت، کومله و دموکرات برایش چوبه اعدام آماده کرده بودند. در پیروزی انقلاب با شهید چمران و شهید صیاد شیرازی همراهی می‌کرد و سرانجام توانستند غائله پاوه را بخوابانند.

بیشتر بخوانید

 

مریم ادبیان درباره برخورد شهید با ارتقای درجه می‌گوید: یکی از مأموریت‌های سنگینش را که به‌همراه نیروهایش با موفقیت سپری کرد، یک تشویقی به او دادند. درجه سرگردی به همین دلیل به او اعطا شد که همان‌جا آن را پاره کرد و گفت "من برای اسلام می‌جنگم نه برای رتبه و مقام."، به همین دلیل به او گفتند "حالا که تشویقی مادی نمی‌خواهی تشویقی معنوی را قبول کن". یک دیدار با حضرت امام(ره) رفت و یک سفر حج تمتع به او دادند.

او از شهادت برادر چنین می‌گوید: در عملیات بازی‌دراز شرکت داشت. در توطئه بنی‌صدر و همراهان منافقش نقشه کشیده شد که او را از بین ببرند، به همین دلیل گفتند "او را پشت دشمن پیاده کنید". او را در ارتفاع 1150 بازی‌دراز با تکاورانش پشت دشمن پیاده کردند. حضورش در عملیات را منافقان به رژیم بعث خبر داده بودند. نیرو برایش نرساندند و از عملیاتش پشتیبانی نکردند. به‌دنبال فتح قله 1150 بود. بدون نیرو ماند و تا آخرین لحظه هم جنگید، ولی طعم شیرین شهادت را چشید.

بیشتر بخوانید

 

خواهر شهید می‌گوید: حسین یک قرآن کوچک داشت که بعد از نماز صبح دوزانو نشسته و تا زمان رفتنش به پادگان آن را می‌خواند. در وصیت‌نامه‌اش خانواده را به تقوا توصیه کرده است. فکر می‌کردیم مفقودیتش به‌خاطر دعایی بوده که در بقیع داشته است. ما فکر می‌کنیم اگر امروز کم نامش برده شده است به‌خاطر خواسته‌اش در بقیع بوده که گمنام باقی بماند. برادر دیگرم هم رزمنده بود، حدود 12 سال با حسین اختلاف سنی داشت. حسین حامی‌اش بود. این برادرم هم جانباز است و هنوز ترکش در دستش به‌جا مانده است.

او به نکته جالبی در مورد ازدواج نکردن برادر هم اشاره می‌کند و می‌گوید: در خانواده ما همه روحیه بسیجی داشتیم و در هر جایی که برایمان ممکن بود هر کاری برای انقلاب و نظام اسلامی را انجام می‌دادیم. مادرم خیلی دوست داشت برادرم ازدواج کند، یادم هست وقتی دوستان برادرم دخترهایی را جهت ازدواج معرفی می‌کردند، مادرم می‌گفت "اجازه بده برایت خواستگاری برویم". اما او می‌گفت: «مادر من با جبهه ازدواج کرده‌ام و فرصتی برای زندگی مشترک ندارم.»، می‌گفت: «تا زمانی که جنگ هست و تا وقتی حتی یک بعثی در خاک ایران هست من ازدواج نمی‌کنم».

بیشتر بخوانید

 

معصومه ادبیان خواهر دیگر شهید حسین ادبیان نیز در مورد برادر می‌گوید: همه شهدا ممتاز و گلچین هستند. برادر من هم این‌گونه بود، نور چشم خانواده و مهربان بود، الآن هم مهربانی کرد و بازگشت و ما را از چشم‌انتظاری درآورد. بسیار رشید و دلاور بود. ماه‌ها در جبهه دفاع مقدس حضور داشت تا به شهادت رسید اما مبارزه او خیلی پیش‌تر از این‌ها شروع شده بود. در غائله پاوه خوش درخشید. از ابتدای پیروزی انقلاب درگیر مبارزه بود. پیش از پیروزی انقلاب هم حکم اعدامش آمده بود. روز 21 بهمن از زندان رژیم طاغوت آزاد شد.

او در مورد شهید چنین ادامه می‌دهد: یک افسر درس‌آموخته و بسیار زیرک بود. عملیات‌های بسیار خوبی شرکت کرده بود. در ارتش جمهوری اسلامی فرد شاخص و ممتازی بود. شهید نامجو، شهید بابایی، شهید شیرودی و... همه از یک گروه فعال آن روزهای ارتش بودند. حسین ادبیان پا‌به‌پای شهید صیاد شیرازی در ارتش به‌عنوان یک فرمانده نمونه خدمت می‌کرد. بنی‌صدر با توطئه شهید صیاد را از سنندج برداشت. بنی‌صدر می‌خواست نیروهای حزب‌اللهی ارتش را از کارهای مهم و حساس بردارد. دشمن به‌دنبال او بود که او را بگیرد. دشمن را خسته کرده بود. صدام هم برای گرفتنش جایزه گذاشته بود، با شهادتش هم خوشحالی و پایکوبی کردند و آن را یک فتح برای خود می‌دیدند.

بیشتر بخوانید

 

این خواهر شهید از افشای توطئه بنی‌صدر توسط رزمندگان و فرماندهان می‌گوید: بعد از مفقود شدنش شهید صیاد شیرازی به دیدار خانواده آمد. روایت توطئه بنی‌صدر در اطلاعیه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم چند روز بعد از شهادتش هم آمده بود، که به‌علت حزب‌اللهی بودن برایش توطئه کردند تا او را از میان بردارند. بعد از شهادتش حضرت آقا در خطبه‌های نماز جمعه هم از رشادت او گفت که سخنرانی معروفی شد.

معصومه ادبیان از 38 سال چشم‌انتظاری چنین می‌گوید: سال‌های انتظار برای ما خیلی سخت بود. انتظار زیادی کشیدیم تا بتوانیم سرانجام پیکرش را به‌آغوش بکشیم. ما 38 سال منتظر یک نشانه و یا ردی از او بودیم. گاهی فکر می‌کردیم کاش یک نشان از او داشتیم. چون گمشده بود و ما هیچ خبر موثقی نداشتیم گاهی دلمان می‌گفت شاید زنده برگردد، ولی در واقع به شهادت رسیده بود. خوشحالیم که پیکرش بازگشته چون به چشم‌انتظاری و بلاتکلیفی ما پایان داده است. خوشحالیم که حالا خیالمان راحت است که کجا به خاک سپرده شده و البته خوشحال‌تریم که توفیق شهادت نصیبش شده است.

انتهای پیام/+

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط