روایت مادرانه از شهید غیرت
اعضای مجمع ناشران انقلاب اسلامی به همراه جمعی از ناشران انقلابی، در منزل شهید علی خلیلی حضور یافتند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، خانۀ شهید، اعضای مجمع ناشران انقلاب اسلامی به همراه جمعی از ناشران انقلابی، در منزل شهید علی خلیلی حضور یافتند.
کنار پایگاه بسیجی در تهرانپارس بود. ایستادیم تا تعدادی از ناشران انقلاب اسلامی جمع شوند. زنگ خانهای قدیمی را میزنیم و از پلهها بالا میرویم؛ خانهای شاید 60متری که ظاهرش به جز سادهزیستی، هیچ حرفی نداشت؛ پشتیهایی قرمز، بدون هیچگونه وسیلۀ تجملاتی. مادرش جلوی در میآید و پس از استقبال از ما، در گوشهای از خانه مینشیند. شربت و کیک یزدی را جلویم گذاشتهاند؛ اما به هیچ چیز میلی ندارم، معالاسف.
خانۀ یک مادر شهید امر به معروف را با خانۀ یکی از مسئولان مقایسه میکنم…!
میثم نیلی، مدیرعامل مجمع ناشران انقلاب اسلامی، شروع به صحبت میکند: «خدا را شاکرم که به خانۀ یک شهید عزیز و واقعاً نمونه و شهیدی که به ما گونهای از شهادت را یادآوری کرده است، دعوت شدهام؛ شهیدی که به ما میگوید شهادت فقط در مناطق جنگی اتفاق نمیافتد. انشاءالله بتوانیم از این جلسه بهره ببریم و شهید دست ما را هم بگیرد. شهادتی که در مسیر امر به معروف و نهی از منکر باشد، شهادت ویژهای است.»
میثم نیلی از مادر شهید درخواست میکند که صحبت کند و میگوید: «علی مظلومیت خاصی داشت؛ چراکه دورۀ سختی را طی کرد تا به شهادت نائل شود.»
مادر شهید علی خلیلی شروع میکند به صحبت از اینکه علی فرزند بزرگش بوده است. تکپسر بوده و در حال حاضر، تنها یک دختر دارد. میگوید: «علی از کودکی یکی از طرفداران پروپاقرص هیئتها بود. بعد از دبیرستان، علاقه داشت به حوزه برود و ما هم مخالف بودیم و اعتقاد داشتیم اول دانشگاه برود، بعد حوزه؛ اما در آخر قانعمان کرد که به حوزه برود.»
سکوت فضا را در بر گرفته است. مادرش از نحوۀ شهادت میگوید؛ از نیمهشعبان سال 90 و ادامه میدهد: «علی آن شب بعد از رساندن شاگردانش به منزل، متوجه شد که چند آقا برای دو خانم مزاحمت ایجاد کردهاند و زمانی که به آنها تذکر داد، با چاقو به علی حمله کردند. بهدلیل ضربات وارده بر رگ شریانی، هشتاد رگ دیگر هم قطع شد که منجر به سکتۀ مغزی و فلجشدن نیمی از بدن و حنجرۀ علی شد.»
مادر علی از شلوغی بیمارستان در آن شب و از خونریزی شدید پسرش میگوید. از این میگوید که در آن اوضاع وخیم، مجبور شدند به 25 بیمارستان بروند تا تجهیزات عروق و تخت خالی برای علی پیدا کنند. وقتی میگوید آن شب خیلی سخت بود، صدایش میلرزد. شاید در ذهنش آن لحظات یادآوری میشوند.
ادامه میدهد: «در آخر، ساعت سه نیمهشب توانستیم در بیمارستان عرفان پذیرش شویم؛ اما هیچ آمبولانسی که مجهز باشد و بتواند علی را انتقال دهد، وجود نداشت، به همین دلیل، بیمارستان عرفان یک آمبولانس فرستاد. با طیکردن این مسیر، ساعت 4:30 شده بود. چرا تمام این ساعتها و لحظات دقیق در ذهنم است؟! چون تمام این ثانیهها برای من به اندازۀ یک عمر و به اندازۀ سالها گذشت. این یک معجزه بود که علی تمام نکرده بود. ما تا آخر عمر، این معجزۀ آقا امامزمان را به یاد خواهیم داشت. دکتر مدام میگفت که تمام خون بدن تخلیه شده و عملکردن بیفایده است؛ اما به اصرار ما، علی عمل شد. بعد از یک هفته که از کما درآمد، دچار آسیبهای شدیدی شده بود. حتی نمیتوانست غذا بخورد و با یک لوله که در گوارشش گذاشته بودند، تغذیه میشد.»
مادر علی سکوت میکند و سپس از سال 90 و سختیهایی که پشت سر گذاشته است، میگوید و ادامه میدهد: «شرایطی که سال 90 را برای من سختتر کرد، مسئولانی بودند که آمدند، تنها عکس انداختند و رفتند. همین طور وزیر بهداشت آن زمان که زحمت بسیاری هم کشید و تمامی مخارج بیمارستان را بر عهده گرفت؛ اما سال 93، خودمان تمامی مخارج را پرداخت کردیم. تا زمانی که سال 93 علی شهید شد، همۀ مسئولان و همۀ کشور تازه متوجه شدند که شهید امر به معروف و نهی از منکری هم وجود دارد. مسئولان برای تبلیغاتشان شهید را بالا بردند و از او استفاده کردند؛ اما به خانوادهاش بیشتر از آنچه فکر کنید، فشار وارد شد.»
مادر شهید از امر به معروف و نهی از منکر میگوید و میپرسد: «آیا نهی از منکر در دولت و قوۀ قضاییه وجود دارد؟! علی کار خود را انجام داد. آیا مسئولان هم وظیفۀ خود را به درستی انجام میدهند؟! جوانهای ما تلاش میکنند؛ اما حمایت نمیشوند!»
بغض میکند و میگوید: «من از خود علی خواستم به من توان بدهد تا در مراسمهایش شرکت کنم؛ چرا که برایم سخت بود با ازدستدادن جوان 20ساله، از این شهر به آن شهر بروم. من حتی برای گرفتن حکم قصاص، یک سال در دادگاهها دویدم. از ضارب دفاع کردند؛ اما از شهید نه! یک سال و نیم است که هیچیک از مسئولان را به خانهام راه نمیدهم و حضور شما به خواست خود شهید است.»
سکوت که میکند، میثم نیلی میپرسد: «لطفاً از ویژگیهای شهید برایمان بگویید. از معنویات و امثالهم …»
مادر شهید علی خلیلی میگوید: «من از دید یک مادر میگویم علی فرزند فوقالعادهای برای من بود. همیشه به من احترام میگذاشت. هزاران بار خم شد و پاهایم را بوسید. نمیدانم از چه بگویم؛ از نماز اول وقتش، کردارش، اخلاقش، ایمانش یا اخلاص در کارهایش. نمیدانم. گاهی با خودم فکر میکنم که خداوند علی را برای 20 سال در دامن من گذاشت تا مرا پرورش بدهد.»
با بغض ادامه میدهد: «البته علی نرفته است. من وجودش را در این خانه احساس میکنم.»
حرفهای مادرش که تمام شد، همگی نماز جماعت میخوانیم. بعد از نماز، اجازه دادند به اتاق علی برویم. نگاهم بر تخت و فرش سبزرنگ کف اتاقش میافتد. عکس رهبر انقلاب و عکس خودش در گوشهای از تخت دلبری میکند.
انتهای پیام/