تحلیل| کرباسچی میگوید خاتمی صلاحیت رهبری اصلاحات را ندارد/ "تاوان رادیکالیسم"
واقعیتهای سیاسی در ایران در حال تحمیل روزافزون خود به رادیکالیسم خاتمی است؛ او که زمانی با ۲۰میلیون رأی یک پدیده در دموکراسی ایران محسوب میشد، حالا حتی در جبهه متبوع خودش اعتبار لازم را برای حضور بهعنوان یک شخصیت محوری ندارد.
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، عبدالله عبداللهی طی یادداشتی نوشت:
مواضع امروز غلامحسین کرباسچی، دبیرکل حزب کارگزاران، که «سازندگی» روزنامه این حزب آن را منتشر کرده، در روندها و مناسبات سیاست در ایران اهمیت خاص دارد. صحبتهای او، که البته با نگاهی به روند مطالب چند ماه اخیر در روزنامه سازندگی و برخی پایگاههای دیگر اصلاحطلبان میتوان دریافت پروژه اصلی سیاسی برای دستکم طیفی از اصلاحطلبان است، دو بخش کلیدی دارد: نخست آنکه اصلاحطلبان در وضعیت «بازسازی» خود بهسر میبرند و دوم آنکه اصلاحات در این پروژه بازسازی، بهدنبال رهبر برای خود میگردد و در این میانه، آقای محمد خاتمی نمیتواند رهبر جریان اصلاحات باشد.
آقای کرباسچی گفته است: "آقای سیدمحمد خاتمی مورد احترام همه گروههای اصلاحطلبی است، اما جریان اصلاحات که فاقد رهبری رسمی و تشکیلاتی است به سازماندهی و رهبر نیاز دارد". او همچنین با نفی امکان رهبری جریان اصلاحات توسط محمد خاتمی، با پرسشی از جنس استفهام انکاری ادامه داده است: "آیا بهواقع آقای خاتمی اصلاحات را رهبری میکنند؟ اینکه زمانی در جریان انتخابات یا در مسئله و حوزه دیگری ایشان اظهارنظر نکنند و همه به نظر ایشان احترام بگزارند بهمعنای رهبری نیست. رهبری یعنی ورود به مسائل، مدیریت و ساماندهی آنها. رهبری یعنی اگر زمانی به مشکلی برخورد کردیم او بیاید و مشکل را حلوفصل کند... نه آقای خاتمی چنین ادعایی داشتهاند که رهبر مجموعه جریان اصلاحات هستند و نه جریان اصلاحات با هم بر سر رهبری جریان اصلاحات توافق کردهاند».
مشخصاً غلامحسین کرباسچی سعی کرده است کنار گذاشتن محمد خاتمی و اجرای پروژه بازسازی جبهه اصلاحات بدون محوریت خاتمی را با ادبیاتی نسبتاً احترامآمیز پیش ببرد و به همین دلیل است که او از عبارتهایی مانند «آقای خاتمی خودش هم در گذشته چنین ادعایی نداشته» و «آقای خاتمی مورد احترام همه است» بهصورت پیدرپی و مکرر بهره برده تا این معنا متبادر شود که این پروژه، پروژه خیلی جدیدی هم نیست. امّا واقعیّت با آنچه کرباسچی توصیف کرده کاملاً منطبق نیست و خاتمی بالاخره در گذشته نهچندان دوری نقش محوری مشخصی میان اصلاحطلبان داشته است.
مسئله این متن آن نیست که "نقش خاتمی در گذشته دقیقاً چه بوده؟" و "آیا او فرد شماره یک و بلامنازع اصلاحطلبان بوده و یا خیر؟" و حتی مسئله این نیست که "پروژه کرباسچی و دوستانش نهایتاً به کجا میرسد؟"، مسئله فراتر از اینها، و تحلیل این فرآیند در تحولات سیاسی ایران است که؛ چهچیزی اصلاحطلبان و آقای محمد خاتمی را به این مرحله کشانده است؟ و مناسبات و وضعیت امروز آنها نتیجه چه روندی است؟
پیش از این در متنی که اسفند 96 و بهبهانه اقدامات آنروزهای محمود احمدینژاد منتشر کرده بودیم، از عاقبت سه نوع رادیکالیسم در ایران سخن گفتیم. رادیکالیسم منجر به ارتجاع، رادیکالیسم منجر به انتحار و رادیکالیسم منجر به انفعال.
بهنظر میرسد آنچه اصلاحطلبان و محمد خاتمی اینک به آن رسیدهاند نیز در همین چارچوب «رادیکالیسم و عاقبت آن در سیاست ایران» قابل ارزیابی است. راجع به اصلاحطلبان در یادداشت مذکور نکاتی درج شد؛ اصلاحطلبانی که زمانی در سالهای 81 و 82 تصور میکردند اساساً مشروعیت جمهوری اسلامی مرهون و مدیون پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان است و اگر آنها از حاکمیت عبور کنند، نظام مجبور به امتیازدهیهای فراوان به آنها خواهد شد! امّا پس از آن بهصورت پیدرپی انتخابات را از دست دادند و مشخص شد که نهتنها مشروعیت نظام مدیون آنها نیست، بلکه خودشان در مقبولیت دچار بحراناند.
اصلاحطلبان در سال 88 تلاش کردند فقدان مقبولیت لازم را با مضاعف کردن رادیکالیسم جبران کنند. فتنه 88 بهوقوع پیوست و این رادیکالیسم منجر به انفعال شدید در این جناح شد بهنوعی که سعی کردند این انتحار خود را برای بازگشت مجدد به ساخت قدرت، با یک «ارتجاع» جبران کنند و به همین دلیل با رهیافتی عملگرایانه و پراگماتیستی از حجتالاسلام روحانی که هیچ سابقه اصلاحطلبی نداشت در سال 92 بهصورت تمامقد حمایت کردند و حتی خود را دندانههای کلید روحانی توصیف کردند.
امّا امروزه دومینوی خسارتهای رادیکالیسم پیشین آنها را وارد مرحله جدیدی کرده است. اصلاحطلبان که حالا نه میتوانند حمایت خود از روحانی و مجلس ناکارآمد فعلی را بپذیرند و نه میتوانند به همین راحتی حافظه 6 سال اخیر را از اذهان پاک کنند، بهاذعان تحلیلگران شاخصشان مانند آقای عباس عبدی، دچار انسداد در فضای اجتماعی شدند، به این معنا که امکان سیاستورزی فعالانه و مبتکرانه از آنها سلب شده بود. اصلاحطلبان در واقع هم کارنامه خود را بهواسطه شکست ایده توسعهبرونزای آقای روحانی ناکام میدیدند و هم پایگاه اجتماعی خود را تضعیفشده مییافتند.
امّا پروژهای که آقای کرباسچی و مجموعه سازندگی این روزها آن را برجسته کرده، بیش از آنکه نشاندهنده ابتکار عمل اصلاحطلبان باشد، از یک مسئلهی بغرنجتر هم در اصلاحطلبان حکایت میکند که آن هم از تبعات رادیکالیسم سابق این جریان است. «پروژه بازسازی» بیش از هرچیز دلالت بر یک «فروپاشی» دارد که در ساختار سیاسی این جبهه اتفاق افتاده است، بهنوعی که همچنانکه خود سازندگی نیز اشاره کرده و پیش از آن نیز در خبرگزاری تــسنیم گزارشی درباره آن منتشر شد، چندین گروه و دسته منفصل و با اختلافات عمیق در این جبهه فعالیت میکنند و هیچ خبری از یک صورتبندی مشخص و منسجم در این بین در میان نیست.
امّا بهنظر میرسد مسئله برای آقای خاتمی جدیتر است؛ آقای خاتمی در سال 88 عملاً با سکوت و حتی با مواضع رسمی خود به فتنه 88 کمک جدی کرد. بسیاری از تحلیلگران معتقد بودند که اگر آقای خاتمی در همان ایام ابتدایی، به حقیقت اقرار و عدم وقوع تقلب در انتخابات را اذعان میکرد، بهاحتمال قریب به یقین بخش مهمی از آن خسارتها رخ نمیداد. اما او این اقرار را نه در ملأ عام و برای افکار عمومی که فقط در جلسات خصوصی و برای گروههای اندک ادا کرد و در سالهای پس از آن نیز علیرغم آنکه نیازمند بازسازی رابطه خود با حاکمیت از طریق اصلاح گذشته بود، از تلاش جدی در این زمینه خودداری کرد.
محمد خاتمی در حالی که در دستهبندی برخی از تحلیلگران سیاسی جزو چند شخصیت سیاسی مهم در ایران پس از انقلاب معرفی میشد، عملاً پس از انتخابات 88 و بهدلیل تبعات همان رادیکالیسم به یک چهره «نمادین» و آیکونیک در فضای سیاسی ایران تبدیل شد؛ بهنوعی که در برهههای بسیاری، مهمترین اقدام سیاسی او شرکت در مراسم ختم و یا قرائت صیغه عقد فرزندان برخی شخصیتهای سیاسی بود.
با این حال بهنظر میرسد حالا دستکم طیفی از اصلاحطلبان، که از قضا هم بهلحاظ رسانهای و هم بهلحاظ تشکیلاتی، یکی از مهمترین طیفهای اصلاحطلبان هستند، آقای خاتمی را حتی بهعنوان یک نماد وحدتبخش و یا انسجام دهنده نیز نمیپذیرند و علناً تاکید میکنند که اصلاحات رهبری میخواهد که بتواند برای این جبهه در عمل کارساز باشد و مشکلات درونی اصلاحطلبان را حل کند.
واقعیتهای سیاسی در ایران در حال تحمیل روزافزون خود به رادیکالیسم خاتمی است؛ او که زمانی با 20 میلیون رأی، یک پدیده در دموکراسی ایران محسوب میشد، حالا حتی در جبهه متبوع خودش یعنی اصلاحطلبان، دستکم از ناحیه یک طیف مهم، اعتبار لازم را برای حضور بهعنوان یک شخصیت محوری ندارد، و این تاوان رادیکالیسم در ایران است، رادیکالیسمی که اصلاحطلبان را به ارتجاع و افرادی همچون احمدینژاد را به انتحار کشانده است.
انتهای پیام/+