اگر مصدق سکوت نمیکرد کودتا نمیشد
گفتوگوی منتشر نشده ابراهیم یزدی با عوامل مستند آقای نخست وزیر را بخوانید.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، 66سال از کودتای انگلیسی-آمریکایی 28 مرداد گذشته است، اما تلخی آن هنوز در کام جامعه ایرانی احساس میشود. کودتایی که بهواسطه شکاف میان دو جریان اصلی نهضت ملیشدن صنعت نفت -ملیها و مذهبیها- بستر وقوع آن فراهم شد و درنهایت با خیانت برخی عناصر و سوءمدیریت رهبری وقت نهضت، به سرانجام رسید. این غائله از آن تاریخ به زبانهای مختلفی روایت شده است، اما در این میان برخی روایتها از اهمیت و امتیاز بالاتری برخوردارند و این وجهالامتیاز بهواسطه راوی این روایتها پیدا میشود.
ابراهیم یزدی، عضو برجسته و دومین دبیرکل حزب «نهضت آزادی ایران» از آن دست افرادی است که روایتش از ماجرای 28 مرداد بسیار حائز اهمیت است. از این جهت که او جزء فعالان جوان نهضت ملیشدن صنعت نفت و در زمان کودتا عضو جبهه ملی بود و علاوهبر این در جریان مبارزات اسلامی و پس از پیروزی انقلاب نیز در عرصه سیاسی حضوری پررنگ داشت. او در جریان ضبط مستند «آقای نخستوزیر» که به همت سفیرفیلم و توسط امین حسنی تهیه شده است، گفتوگوی مفصلی با دستاندرکاران این اثر داشت که تنها بخش کوتاهی از آن در نسخه نهایی این مستند منتشر شد. «آقای نخستوزیر» به کارگردانی محمدرضا امامقلی و پژوهش سیدیزدان حبیبی، روایتی از نخستوزیری دکتر مصدق است که به وقایع ملیشدن صنعت نفت میپردازد. آنچه میخوانید متن کامل گفتوگوی منتشر نشده با ابراهیم یزدی است که به بهانه شصتوششمین سالگرد کودتای 28 مرداد منتشر کرده است.
از علل شکلگیری نهضت ملی شدن صنعت نفت توسط سیاسیون بفرمایید و اینکه مردم تا چه اندازه با این حرکت همراه بودند؟
قیام تنباکو سرآغاز فصل جدیدی در تاریخ کنونی ماست
قبل از اینکه به سوال شما پاسخ دهم، مایلم اشارهای کنم به اهمیت فعالیتی که شما درباره تاریخ انجام میدهید. از جهت علمی، تاریخ هر پدیدهای بخشی از هویت آن است، بنابراین اگر ما بخواهیم هویت ایرانی را تعریف کنیم باید تاریخ کشورمان را خوب بدانیم. اما در مورد جنبش ملی شدن نفت، در واقع محور اصلی در ورای مساله نفت، جنبش ضداستیلای خارجی بود. در فرهنگ ملی ما عناصر بسیار قوی علیه استیلای خارجی وجود دارد، به این دلیل که موقعیت جغرافیایی ایران بهگونهای بود که همیشه در معرض تهاجم اقوام بیگانه قرار داشت. بنابراین در فرهنگ بومی و ملی ما عنصر ضدسلطه اجنبی بسیار ریشهدار است. در قرآن صراحتا آمده است که غیرمسلمانها حق ندارند بر مسلمانها تسلط داشته باشند. از اینجا آموزههای دینی ما نیز عنصر ضدسلطه در فرهنگ ایرانی را بهشدت تقویت کرده است. بنابراین جنبش ملی شدن نفت، بازتاب مبارزه مردم ایران علیه سلطه یک کشور بیگانه است. این چیزی است که در تاریخ معاصر ما با قیام تنباکو آغاز شده است. اگر برگردیم به عقب، قیام تنباکو سرآغاز فصل جدیدی در تاریخ کنونی ماست و هنوز این بخش از تاریخ ما به سرانجام نرسیده است. بهترین سندی که من در این مورد میتوانم شما را به آن ارجاع بدهم «تاریخ بیداری ایرانیان» اثر ناظمالاسلام کرمانی است که جریانات آن روز را شرح میدهد. از آنجا که ایرانیان هوشیار توجه داشتند که در هند، انگلستان از طریق شرکت انگلیسی هند شرقی چگونه وارد این کشور شد، موقعی که قرارداد تنباکو بسته شد، ناگهان جامعه روشنفکر آن زمان علیه این قرارداد به حرکت درآمد. همه تشخیصشان این بود که این قرارداد مقدمه ورود استعمار خارجی به کشور است، بنابراین مبارزه را شروع کردند. پس محور مبارزه، استعمار بود. اما به سرعت، این مبارزه ضداستعمار به مبارزه ضداستبداد ارتقا پیدا کرد. همینطور در نهضت ملی شدن نفت هم مبارزه با انگلستان ناخواسته منجر به مبارزه با دربار و سلطنت شد، برای چه؟ برای اینکه استعمار خارجی داشت از این کانال وارد میشد. در قیام تنباکو، به سرعت بعد از لغو قرارداد، جنبش مشروطه علیه قدرت مطلقه سلطنتی شکل گرفت. ما دوران و مبارزاتی را برای محدود کردن سلطه سلطنت استبدادی داریم. با آن قیامهای متعددی که در شمال و جنوب انجام شد. سپس هم دوره 20 ساله [را داریم]. ما باید دوره 20ساله را از زاویه دیگری ببینیم، زیرا در فهم قضایای بعدی بسیار موثر است.
انگلستان و آغاز دوره 20ساله استعمار نامرئی در ایران
اگر به عملکرد استعمار اروپایی در کشورهای مختلف نگاه کنیم، میبینیم که استعمار به شکل مستقیم وارد شده است؛ سربازان فرانسوی وارد شمال آفریقا شدند، سربازان ایتالیایی سودان را اشغال کردند، سربازان انگلیسی وارد مصر شدند، اندونزی، هند و مالزی، شما در همهجا استعمار را به صورت فیزیکی و استعمار مرئی میبینید. اما در ایران اینطور نشد. دوره 20ساله و کودتای 1299 درواقع ورود استعمار به صورت نامرئی در کشور ما بود. این ما را که علاقهمند به سرنوشت کشورمان هستیم، با یک سوال خیلی کلیدی روبهرو میکند. چرا در ایران استعمار [به صورت] نامرئی آمد؟ چرا مثل سایر کشورها در ایران نیز استعمار به صورت مرئی وارد نشد؟ آیا استعمار خارجی- انگلستان در جنوب و روسها در شمال- تلاش کرد که به صورت فیزیکی وارد شود یا نه؟ بله تلاش کردند؛ حاکم انگلیسی در بوشهر مستقر و سپاه تفنگداران جنوب تشکیل شد. در تبریز روسها وارد شدند و آنجا را گرفتند، بر اثر مقاومت مردمی ثقهالاسلام را گرفتند و به دار آویختند. روسها هم وارد مشهد شدند. پس چرا نتوانستند بمانند؟ به دلیل عنصر بسیار قوی و ریشهدار ضدیت با سلطه اجنبی در ایران، قیامهای خودجوش مردم در برابر اینها قرار گرفت. در جنوب چاه کوتاهیها و تنگستانیها قیام کردند و بعد از این، دولت انگلستان مجبور شد سپاه تفنگداران جنوب را برچیند و سرانجام نتوانستند به شکل مستقیم وارد شوند. بنابراین درآغاز قرن اخیر، از 1300 به بعد که سرآغاز آن کودتای 1299 است، استعمار بهطور غیرمستقیم وارد کشور شد، «استعمار غیرنامرئی». ایران شاید اولین کشوری در دنیاست که استعمار به شکل نامرئی وارد آن شد. یکی از دلایل بسیار مهم برای این ماجرا همان عنصر بسیار قوی ضدیت با سلطه اجنبی در فرهنگ ملی و بومی ماست. از این رو [استعمارگران] آمدند ولی نتوانستند. فرق استعمار مرئی با استعمار نامرئی چیست؟ یک؛ جنبشها علیه سلطه بیگانه در کشورهایی که استعمار مرئی است، خیلی قویتر است، به این خاطر که شما به تودههای مردم، حتی به تودههای بی سواد مردم، مشکلی ندارید بفهمانید که این سربازها انگلیسی هستند،آن سربازها فرانسوی هستند، اما زمانی که در ایران استعمار به شکل نامرئی وارد شد، شما به درستی میتوانید برای مردم صحبت کنید، مثلا این سرهنگی که در شهربانی مردم را شکنجه میدهد این عامل بیگانه است. دو؛ استعمار مرئی در کشورهایی که وارد شده، چون به نام «استعمار» یعنی عمران و آبادی وارد شده است، کارهایی هم کرد که مثبت بود، اما در استعمار نامرئی چنین تعهدی وجود ندارد. برعکس استعمار نامرئی برای اینکه بتواند به سلطه خودش ادامه دهد، مبانی اخلاقی جامعه را مورد تهاجم قرار میدهد. به همین دلیل، در دوره 20ساله [استعمار نامرئی]، شما میبینید که فشار زیادی علیه باورهای مذهبی مردم وجود دارد. مبارزه جدی است و[دشمن] میخواهد [همه چیز را] ریشهکن کند.
کمونیسم؛ اولین جریان سیاسی اجتماعی که پس از سقوط رضاخان فعال شد
بعد از این جنگ دوم جهانی شروع شد و دوره 20 ساله رضاشاه نیز به پایان رسید. با ورود نیروهای متفقین به ایران فضای تازهای در ایران باز شد. این فضای باز اولا مربوط میشود به رفتن رضاشاه و استقرار دولت جدید و نیاز متفقین به اینکه پشت جبههشان آرام باشد. ثانیا آنها نیاز به این دارند که یک حرکتی علیه فاشیسم در ایران شکل بگیرد، چون در اواخر سلطنت رضاشاه تمایلات «آلمانوفیل» بسیار زیاد بود و دولت رضاشاه بسیار به آلمانیها توجه میکرد. بنابراین بعد از رفتن رضاشاه از ایران و پس از تغییراتی که در شهریور 20 در کشور اتفاق افتاد، دست حزب توده را باز گذاشتند تا بهعنوان یک حزب ضد فاشیسم فعالیت کند. شما اگر به تحلیلهای روزنامههای حزب توده مراجعه کنید، میبینید عنصر ضد فاشیسم خیلی در آن قوی است. این برای آن است که با نفوذ آلمانها در ایران که اواخر دوره رضاشاه شکل گرفته بود مقابله کنند. از شهریور 1320 دوباره فضای سیاسی ایران باز شد. بحث از روزنامههای آزاد پیش آمد، زندانیان سیاسی آزاد شدند، احزاب هم شروع به فعالیت کردند. سه جریان سیاسی- اجتماعی نیز در بستر جامعه ایران خودش را نشان داد. اولین آن کمونیستها بودند. میدانید که در شهریور 20 که رضاشاه رفت، در مهرماه همان سال حزب توده اعلام موجودیت کرد. به دلیل اینکه آن 53 نفر زندانی که تازه آزاد شده بودند و سوابق قابلتوجهی هم داشتند بهسرعت توانستند خودشان را سازماندهی کنند و شوروی هم از آنها حمایت میکرد. به هر حال حزب توده و گروههای چپ به سرعت خودشان را ساماندهی کردند. اما جریان دوم، جریان ملی است. جریان ملی با یک اختلاف فاز بعد از چپها فعالیت خود را شروع کرد. احزاب ملی روی کار آمدند؛ حزب ایران آمد، حزب ملت ایران آمد و دیگران، آنان همگی احزاب ملی هستند که با اختلاف فاز و زمان از حزب توده اعلام موجودیت کردند، یعنی جنبش ملی با کمی اختلاف فاز وارد صحنه شد.
تشکیل جبهه ملی و آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت/ مصدق را با سلام و صلوات به تهران آوردند
بعدها در سال 1326 جبهه ملی [رسما] تشکیل شد. مجلس سیزدهم به همان ترتیبی که زمان رضاشاه تشکیل میشد، به همان صورت نیز در این زمان تشکیل شد. البته مجلس سیزدهم نقش خیلی موثری نداشت اما انتخابات مجلس چهاردهم که اولین انتخابات بعد از رفتن رضاشاه و پایان استبداد سلطنتی بود یک انتخابات نسبتا آزاد بود که ما و خیلی از همنسلهایمان در آن انتخابات شرکت و فعالیت کردیم. دانشجویان حقوق به احمدآباد رفتند و دکتر مصدق را از آنجا به تهران آوردند. یکی از آن دانشجویان آقای «حسن نزیه» بود که آن زمان دانشجوی حقوق بود. اینها رفتند احمدآباد دکتر مصدق را با سلام و صلوات به تهران آوردند. در انتخابات دوره چهاردهم عناصر ملی بهعنوان یک اقلیت در مجلس موفق شدند. مجلس چهاردهم زمانی اهمیت یافت که آمریکا دنبال امتیاز نفت کرمان و سیستان و بلوچستان بود. روسها هم دنبال نفت شمال بودند. اولین تقاضا برای نفت از طرف کمپانیهای آمریکایی آمد. در مجلس چهاردهم دکتر مصدق ابتکاری به خرج داد. طرحی را مطرح کرد که مذاکره برای واگذاری قرارداد نفت با هر کشور خارجی توسط دولت مطلقا ممنوع است و این طرح به تصویب رسید. بنابراین طرح علیالاطلاق هیچدولتی حق نداشت با کشورهای خارجی برای امتیاز نفت وارد مذاکره شود. در این طرح ابتدا اقلیت نمایندگان حزب توده در مجلس چهاردهم از دکتر مصدق حمایت کردند، اما وقتی روسها درخواست امتیاز نفت شمال را ارائه کردند و دکتر مصدق به استناد آن قانون قبلی که تصویب شده بود درخواست آنها را رد کرد، تقابل میان حزب توده و دکتر مصدق شروع شد. اما این بحث پیشگیری از دادن امتیازات نفت، آغاز یک برنامه جدیدی بود که دنباله آن مجلس پانزدهم بود که قوامالسلطنه تشکیل داد و بعد هم مجلس شانزدهم که دوباره اقلیت ملی تشکیل شد. موقعی که دکتر مصدق در مجلس چهاردهم آن طرح را داد و تصویب شد، همزمان بود با پایان جنگ دوم جهانی. با پایان یافتن جنگ، ارتش شوروی از ایران نرفت. در حالی که طبق قراردادی که متفقین با ایرانیان منعقد کرده بودند، متعهد شدند که 6 ماه پس از پایان جنگ، ارتشهای بیگانه هم از ایران بروند. اما روسها از آذربایجان نرفتند و دولت پیشهوری و فدائیان در آنجا به وجود آمدند. حتی هنگامی که ارتش ایران به مقابله با دولتی که آنجا اعلام موجودیت کرده بود، رفت، روسها در شریفآباد قزوین جلوی پیشروی ارتش ایران را گرفتند. این منجر به یک دعوای بزرگی شد. هم در داخل ایران و هم در سطح جهانی که یک جنگ سرد شکل گرفت. در اینجا از یک طرف ترومن، رئیسجمهور آمریکا یک اولتیماتوم فرستاد که روسها باید از ایران بروند که این موثر افتاد، از طرف دیگر هم در داخل ایران برای مهار این موضوع یک برنامه اجرا کردند. واگذاری امتیاز نفت شمال که در مجلس چهاردهم مطرح شده بود به مجلس پانزدهم موکول شد. مجلس پانزدهم نیز همزمان شد با روی کار آمدن قوامالسلطنه بهعنوان نخستوزیر، در اینجا تدبیر سیاسی به کار برد. از یک طرف گفتند این را به مجلس پانزدهم موکول میکنیم و از یک طرف قوامالسلطنه آمد و حزبی درست کرد به نام حزب دموکرات ایران. بعد این حزب دموکرات با حزب توده و حزب ایران اتئلاف کرد. قوامالسلطنه در کابینهاش سه وزیر از وزرای حزب توده را هم آورد، برای اینکه بتواند اعتماد روسها را جلب کند. با این مقدمه برای امتیاز شمال به مذاکره با روسها رفتند. در جریان مذاکره، قوامالسلطنه مقدمتا پیشنهاد روسها را قبول کرد ولی گفت که این موضوع باید به مجلس ارائه شود. مجلس هم مجلس پانزدهم بود که قوامالسلطنه موفق شده بود اکثریت را به نفع خود تشکیل دهد. موضوع نفت شمال در مجلس پانزدهم مطرح و سپس رد شد، بنابراین قوامالسلطنه به طرف مذاکره گفت که مجلس ملی این طرح را تصویب نکرد.
ملی شدن صنعت نفت پیشنهاد دکتر فاطمی بود/مصدق گفت فعلا این را مطرح نکنید
در مجلس پانزدهم اتفاق دیگری هم افتاد؛ افرادی مثل حسین مکی بعد از اینکه امتیاز نفت شمال رد شد، از گرفتن حق و حقوق ایران از شرکت نفت انگلیس و ایران سخن گفتند. درواقع حرف از حقوق معوقه زدند. حسین مکی و مظفر بقایی بنابر دلایل گوناگون کسانی بودند که در مجلس پانزدهم، بهعنوان عضو حزب دموکرات قوامالسلطنه انتخاب شده بودند؛ حسین مکی از اراک و مظفر بقایی از کرمان. اما علیه انگلیسیها سخنرانی کردند بهعنوان استیفای حقوق ملت ایران از شرکت نفت، صحبت ملی شدن نبود، استیفای حقوق بود. برای اینکه حق امتیازی که دولت انگلستان به ایران میداد، روی عدد و رقم به مراتب کمتر از آن مالیاتی بود که شرکت انگلیسی به دولت انگلستان میپرداخت. بنابراین چنین اعتراضاتی شد. این اعتراضات ادامه پیدا کرد تا مجلس پانزدهم تمام شد. در مجلس شانزدهم مبارزه انتخاباتی بسیار گستردهای انجام شد. در نتیجه دکتر مصدق و عده قابلتوجهی از همراهانش به این مجلس راه پیدا کردند. در مجلس شانزدهم استیفای حقوق ملت ایران از شرکت نفت به کمیسیون نفت واگذار شد که دکتر مصدق مسئول آن بود. مذاکرات متعددی برای این کار انجام شد. در جلسهای که در منزل رحیمیان نماینده کرمانشاه تشکیل شد و علی شایگان هم حضور داشت، مهندس حسیبی و دکتر فاطمی هم بودند، قبل از اینکه دکتر مصدق به آنها ملحق شود، دکتر فاطمی پیشنهاد ملی شدن نفت را مطرح کرد. وقتی مصدق به جلسه رسید، اینها گفتند که بله آقای دکتر در غیاب شما بحث کردیم، دکتر فاطمی پیشنهاد کرد که در کمیسیون نفت، طرح ملی شدن نفت را مطرح کنیم. دکتر مصدق مکثی کرد و گفت آیا در این مورد با کسی صحبت کردهاید؟ آنها گفتند نه! در همین جلسه که بحث میکردیم فیالبداهه مطرح شد. مصدق گفت [طرح این موضوع خارج از این جمع] اکیدا ممنوع است و به هیچکس نگویید. ما طرح ملی شدن صنعت نفت را باید وقتی مطرح کنیم که روحیه مردمی آنقدر بسیط شده باشد که مجلس شانزدهم که اکثریت آن با ما نیست، جرات نکند آن را رد کند. درواقع مصدق یک استراتژی بسیج ملی را مطرح کرد، زیرا بدون حمایت گسترده مردم مجلس شانزدهم این را تصویب نمیکرد. بنابراین فعالیت ادامه پیدا کرد. بعد از این آمارهای زیادی درآمد که انگلیسیها بابت حق امتیاز اصلا پولی نمیدهند. درنهایت موقعی که جنبش ملی در سطح مردم گسترده شد، به موازات آنچه در مجلس میگذشت، در صحنه اجتماع هم بسیج مردمی پیدا شد. احزاب ملی حضور داشتند و جبهه ملی تشکیل شده بود. تظاهرات و اجتماعات ادامه پیدا کرد تا وقتی که دکتر مصدق به اصطلاح این تکخال را مطرح کرد؛ «ملی شدن صنعت نفت»، که مجلس هم دیگر نمیتوانست مخالفت کند و تصویب شد.
آلترناتیو مصدق برای نخستوزیری، سید ضیاءالدین بود
زمانی که قانون ملی شدن صنعت نفت تصویب شد، جمال امامی که رهبر گروه اکثریت مجلس و هواداران انگلیس بود، خواست که یک نعل وارونه بزند؛ پیشنهاد کرد که مصدق بیاید و نخستوزیر شود. تصور آنها این بود که مصدق فردی منفیباف است، نه گفتن و مبارزه را خوب بلد است، ولی حرکت ایجابی را نمیتواند انجام دهد. بنابراین اگر بگوییم مصدق خودش بیاید یا نمیپذیرد – آن زمان آلترناتیو او هم سیدضیاءالدین طباطبایی بود- یا چنانچه بپذیرد در آن میماند.
تصور جمال امامی این بود که دکتر مصدق این پیشنهاد را نمیپذیرد و درنتیجه سیدضیاءالدین که کاندیدا بود، نخستوزیر میشود، ولی مصدق، نخستوزیری را پذیرفت اما به یک شرط؛حالا که قانون ملیشدن صنعت نفت تصویب شده است، قانون اجرای ملیشدن صنعت نفت باید به تصویب مجلس برسد. بنابراین اولین کاری که دکتر مصدق کرد این بود که «قانون اجرای قانون ملیشدن صنعت نفت» را نوشت. در همان تاریخ، حزب توده و هواداران حزب توده بهشدت با ملیشدن نفت مخالف بودند. حتی هنگامی که در مجلس چهاردهم هم مساله قانون منع واگذاری امتیازات مطرح بود، بحث بسیار جدیای بین دکتر مصدق و نمایندگان حزب توده بر سر موازنه منفی مطرح شد. دکتر مصدق علیالاطلاق هوادار نظریه «موازنه عدمی» یا «موازنه منفی» بود. حتما مستحضرید که میان شخصیتهای برجسته ملی از جمله مرحوم مدرس، اینها معتقد به موازنه عدمی بودند. یعنی هر امتیازی را که ما به بیگانگان میدهیم باید پس بگیریم و بین این قدرتهای همسایه موازنه منفی یا عدمی وجود داشته باشد. حزب توده معتقد خلاف این بود. مرحوم احسان طبری مقالهای در مجله ماهان رزم یا مردم نوشت و آنجا با صراحت اعلام کرد چون انگلیسیها در جنوب هستند ما باید برای حفظ موازنه امتیاز نفت شمال را به روسها بدهیم. کرمان و مکران را هم به آمریکاییها بدهیم که موازنه برقرار شود. درواقع آنها به موازنه مثبت معتقد بودند. اما دکتر مصدق همان وقت جواب داد که این چه موازنهای است و برای ما چه میماند؟ مثال میزند و میگوید طبری که این حرف را میزند مثل این میماند که یکی دست من را قطع کرده و بگوییم برای موازنه آن یکی دست را هم قطع کنید، دیگر چیزی برای ما نمیماند که حفظش کنیم. میخواهم بگویم چنین سابقه طولانیای بین این دو نظریه موازنه عدمی و موازنه مثبت وجود داشته است. درهرحال دکتر مصدق موفق میشود و نفت را ملی میکند و درنهایت قانون آن هم تصویب میشود. اما اینکه میگویند: «که عشق آسان نمود اول/ ولی افتاد مشکلها»، اجرای آن قانون به این سادگی نبود. اولا انگلیسیها فروش نفت ایران را تحریم کردند و ایران هم هیچ نوع سابقهای برای صادرات نفت نداشت. پیرو تصویب اجرای قانون ملیشدن صنعت نفت، شرکت ملی نفت ایران تشکیل شد و هیاتمدیره آن را دولت تعیین کرد. مرحوم مهندس مهدی بازرگان بهعنوان رئیس هیاتمدیره به جنوب رفت و خلعید صورت گرفت.
ماجرای خلعید انگلستان از شرکت نفت/ من مهندس بازرگان مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران هستم
داستان خلعید هم شنیدهاید که خیلی جالب است. وقتی مهندس بازرگان با حسین مکی به جنوب رفت، بین مهندس بازرگان و حسین مکی مقداری اختلاف وجود داشت، اما مهندس بازرگان با روحیه حفظ امانت در گزارش، تاریخ این مطلب را که مکی به او گفته بود نقل کرده است. بازرگان نقل کرده حسین مکی آمد به من گفت آقای مهندس ما میرویم در راهرو، من آقای دریک -مدیرعامل انگلیسی شرکت نفت در آبادان- را صدا میکنم که بیاید بیرون و میگوییم ما با شما کار داریم و میخواهیم صحبت کنیم. بهمحض اینکه او از اتاق بیرون آمد، شما بروید پشت میز ایشان بنشینید. همین کار هم صورت گرفت. آقای دریک دید که مهندس بازرگان پشت میز او نشسته است، تا دریک جلو آمد، مهندس بازرگان با ایشان دست داد و گفت من مهندس بازرگان، مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران هستم. دریک متعجب شد. همان میشود مبنای خلعید. انگلیسیها تبلیغ میکردند که ایرانیها نمیتوانند شرکت نفت را اداره کنند. یک صنعت بسیار پیچیدهای است. مرحوم مهندس بازرگان که پدر مهندسی ایران هم بود، به کمک همین مهندسان جوان، تصفیهخانهها و پالایشگاهها را بهطور مطلوب اداره کرد. بهطوری که یکی از صفحههای درخشان افتخارات ملی ما این است که آن صنعت پیچیدهای که انگلیسیها میگفتند ایرانیها نمیتوانند اداره کنند و حتی رزمآرا در مجلس در مخالفت با قانون ملیشدن صنعت نفت یک جمله خیلی معروفی دارد که «ما یک لولهنگ-یعنی آفتابه- را نمیتوانیم بسازیم حالا چطور میتوانیم نفت را اداره کنیم. برخلاف آن نظر و برخلاف آن تبلیغ، مهندس بازرگان با قدرت مدیریتی که داشت کاملا آن را اداره کرد. به تصدیق دوست و دشمن بخشهای بسیاری از شرکت نفت و پالایشگاه در آن دوره فعالیت داشته است. اما ایران نمیتوانست نفت را بفروشد، چون انگلیسیها آن را تحریم کرده بودند. حتی یک کمپانی ایتالیایی که آمد و نفت خرید، انگلیسیها در بابالمندب کشتیهای نفت ایتالیایی را که نفت ایران را خریده بودند، توقیف کردند. بنابراین ایران از این نظر دچار مشکل شد.
دادگاه لاهه و شکایت ایران از انگلستان
در این برهه از زمان وقایع مختلفی اتفاق افتاد. اولین واقعه این بود که دولت انگلیس از ایران به دادگاه لاهه شکایت کرد. دکتر مصدق با هیاتی به لاهه رفت و در آنجا بسیار خوب از حقوق ایران دفاع کرد. در آنجا دکتر مصدق با یک حقوقدان بینالمللی، پروفسور رولن صحبت و مطرح کردند دعوای ما با دولت انگلستان نیست، یک شرکت انگلیسی در ایران هست، اما ما صنعت نفت را ملی کردهایم و دنیا این ملیکردن را پذیرفته است. کمااینکه دولت کارگری در انگلستان، صنایع را ملی کرده است. ملیکردن غیر از مصادرهکردن است. بنابراین دکتر مصدق از لاهه پیروز بازگشت. در نوبت بعد، وقتی انگلیسیها فشار آوردند و جلوی فروش نفت را گرفتند، دکتر مصدق از انگلستان به دادگاهی در شورای امنیت سازمان ملل شکایت کرد که آن هم یکی از صحنههای بزرگ تاریخی بود؛ دولتی مثل ایران به شورای امنیت سازمان ملل از یک دولت بزرگی مثل انگلستان شکایت کرد. آنجا هم بهنفع ایران رای دادند. اما طبیعی است که تحریکات ادامه دارد. تحریکات هم همهجای دنیا رسم است. اینبار اما انگلیسیها وارد نمیشوند. سازمانهایی که خودشان را تودهای و چپ میدانستند، شروع کردند با مصدق [دعوا کردن]. شما اگر روزنامههای وابسته به توده مثل بهسوی آینده، چلنگر و... را در آن دوره بررسی کنید، میبینید که بدترین فحشها و رکیکترین نسبتهای سیاسی، شانتاژها و قالتاقبازیهای سیاسی را علیه مصدق دارند، درحالیکه مصدق، نخستوزیر ملی و مورد حمایت مردم است. در لاهه موفق بوده است. در سازمان ملل رفته و موفق برگشته است. در اقتصاد هم توانستیم به این صورت روی پای خودمان بایستیم، اما حزب توده دائم تحریک و شانتاژ میکرد.
اختلاف بر سر وزارت جنگ و غائله 30 تیر/ بیانیه کاشانی بود که قیام 30تیر را رقم زد
این حوادث منجر به این شد که در 30تیر سال 1331 دکتر مصدق بر سر فرماندهی نیروهای نظامی با شاه اختلاف پیدا کند. طبق قانون اساسی مشروطه، شاه فرمانده کل قوا بود، اما بودجه ارتش و بودجه دربار جزء بودجه کل کشور بود که توسط نخستوزیر و هیات دولت تهیه شد و به مجلس رفت. مجلس هم بررسی و آن را تصویب کرد، اما شاه از این موضوع ناراضی بود. بهعلاوه تنها پایگاهی که دکتر مصدق به آن اشراف نداشت و دائم از آنجا تحریک میشد، ارتش بود. من در مقدمه صحبتهایم اشاره کردم که استعمار از کدام کانال وارد میشود. از کانال استبداد داخلی. دربار تبدیل شد به همه مخالفان دکتر مصدق و ارتش هم در راس آن قرار داشت. مصدق با آن اشرافی که به مسائل سیاسی داشت، میدانست اگر بخواهد کاری علیهاش صورت بگیرد، ارتش انجام میدهد. بنابراین دکتر مصدق در اواخر تیرماه سال 1331 موقعی که میخواست کابینه جدیدش را معرفی کند، وزیر جنگ را معرفی نکرد. وقتی شاه از او پرسید وزیر جنگ کیست، گفت خودم هستم. یعنی دکتر مصدق درعینحال که نخستوزیر است، وزیر جنگ هم هست. اما شاه با این موضوع مخالفت کرد. من فرمانده کل قوا هستم و میگویم یکی دیگر را باید معرفی کنید. مصدق به این دلیل استعفا داد. وقتی استعفا داد ناگهان جامعه منفجر شد. آن زمان من، دانشجو نبودم ولی هنوز عضو هیات دبیران سازمان ملی دانشجویان دانشگاه تهران بودم. در آن دوره دانشگاه مستقل بود و دانشجویان هر کلاس به ازای هر 50 نفر دو نماینده انتخاب میکردند و این نمایندگان کلاسها جمع میشدند و شورای دانشکده را تشکیل میدادند و شورای دانشکده دو نفر را انتخاب میکرد برای شورای دانشگاه. آن موقع در دانشگاه تهران ما 11 دانشکده داشتیم. بنابراین یک شورای 22 نفره تشکیل میشد و از بین این 22 نفر، هفت نفر هیات دبیران میشدند. من از جانب کلاس خودم انتخاب شدم. به شورای دانشکده داروسازی رفتم. از آنجا دو نفر، من و یکی دیگر از دوستان انتخاب شدیم و به شورای دانشگاه رفتیم. در شورای دانشگاه من بهعنوان عضو هیاتدبیران انتخاب شدم. در این زمان دکتر مصدق بهدلیل فشارهای اقتصادی، طرح قرض ملی را مطرح کرد. دانشگاه در اینجا سهم بسیار موثری داشت برای اینکه ما در روز معین همه دانشجویان دانشگاه را -دانشگاهی که یک زمان تیول تودهایها بود- درمورد خرید قرضه ملی قانع کردیم. از هفت هزار دانشجو، شاید 6500 نفر آمدند که در کتاب جنبش دانشجویی در دو دهه 20 و 30، طرح مفصل آن را دادهام و عکسهایش را چاپ کردهام. ما از دانشگاه راه افتادیم و برای خرید قرضه ملی، جلوی بانک ملی رفتیم. قرضه ملی با استقبال مردم روبهرو شد و بسیاری از تنگناهای مالی دولت را جبران کرد؛ اما این کافی نبود. به هر حال بر سر قضیه وزارت جنگ که بین شاه و مصدق اختلاف افتاد، مصدق استعفا داد. 25تیرماه که مصدق استعفا داد ما به خیابانها ریختیم، جمعیت را بسیج کردیم. در خیابان شاباد و اطرافش تظاهرات کردیم. ولی هنوز مرگ بر شاه نبود، فقط زندهباد مصدق بود. بعد از این قوامالسلطنه بهجای مصدق آمد و شاه برخلاف قانون اساسی وی را بهعنوان نخستوزیر معرفی کرد و مجلس هم به او رای اعتماد داد. قوامالسلطنه هم یا خودش اشتباه کرد یا معاونش که آن بیانیه را نوشت و منتشر کرد. بیانیه تند و تحریکآمیزی که تهدید کرده بود که میزنم و میکشم و از این دست مسائل. خود این بیانیه قوامالسلطنه آتشی بود روی هیزمهای نیمسوز که شعلهور شد. مردم به خیابانها ریختند. روز یکشنبه آیتالله کاشانی علیه قوامالسلطنه بیانیه داد و مردم را دعوت به راهپیمایی کرد. باید انصاف داد بیانیه کاشانی بود که مردم را روز 30 تیر به خیابانها کشاند. کاشانی بهعنوان زبان مردم بیانیه داد و مردم هم به تبعیت از بیانیه کاشانی روز دوشنبه 30 تیر به خیابانها ریختند. تمام شهر یکپارچه شلوغ بود. ما هم از جلوی دانشگاه راه افتادیم. همهجا شلوغ بود. جلوی مجلس تیراندازی بسیار شدید بود. در خیابان اکباتان، جایی که ساختمان وزارت آموزش و پرورش آنجاست، ساختمانی بود که دفتر حزب زحمتکشان بقایی آنجا بود. جلوی این ساختمان تیراندازی بسیار شدید بود. یک نفر از بچههایی که آنجا تظاهرات میکرد تیر خورد و با خون خودش روی دیوار نوشت یا مرگ یا مصدق. حتما عکس آن را در کتابهای تاریخی دیدهاید که خیلی هم جنجالساز شد. در این میان ارتش هم به مردم پیوست. مخصوصا در جلوی مجلس بعضی از افسرانی که روی تانکها نشسته بودند، بیرون آمدند و به مردم پیوستند. درنهایت قوامالسلطنه استعفا داد و مصدق دوباره از طرف مجلس دعوت شد و رای اعتماد گرفت. کار خودش را شروع کرد و 30 تیر شد روز قیام ملی.
آمریکاییها نمیخواستند ملیشدن صنعت نفت ایران به سرانجام برسد
به این ترتیب مصدق به کار خود برگشت. با برگشت دکتر مصدق به قدرت، مسائل دیگری مطرح شد. انتخابات مجلس هفدهم در زمان دکتر مصدق برگزار شد. دکتر مصدق نظریاتی راجعبه انتخابات داشت، ولی پذیرفته نشد، مثل تفکیک آرای بیسوادان از باسوادان. ما میدانیم که در انتخابات ایران، ارتش و در مناطق روستایی، مالکان بزرگ نقش اساسی داشتند. به همین دلیل اگرچه انتخابات دوره هفدهم در زمان دکتر مصدق برگزار شد و در مناطق شهری اکثریتی از هواداران انتخاب شدند، ولی از مناطق روستایی کسانی انتخاب شدند که با نهضت سر سازش نداشتند. برای اولینبار تعداد قابلتوجهی از روحانیون از جاهای مختلف ایران انتخاب شدند. اگرچه اکثریت خوبی در دست اینها بود، ولی بین خود ملیون هم اختلافاتی بر سر اینکه چهکسی رئیس مجلس شود، بروز کرد. درنتیجه اختلافات دکتر معظمی و دکتر شایگان، آیتالله کاشانی رئیس مجلس شد. اما دکتر مصدق بعد از اینکه این حوادث گذشت و هنوز نفت به بازارها نرفته بود، پرداخت غرامت به انگلیسیها را قبول کرد، اما میگفت انگلیسیها هم باید استیفای حقوق را محاسبه کنند و پولهایی که به ما پرداخت نکردند را هم محاسبه کنند، اما انگلیسیها زیر بار نمیرفتند. حالا اینجا بحثهای زیادی مطرح شد، یکی اینکه بانک جهانی پیشنهاد 50-50 را مطرح کرد که آن هم مورد قبول قرار نگرفت. البته آمریکاییها اصرار داشتند که توافق ایران با انگلستان روی 50-50 انجام شود، برای اینکه خود آمریکاییها با عربستان روی 50-50 قرارداد بسته بودند. آمریکاییها هم نمیخواستند ملیشدن صنعت نفت در ایران به سرانجام برسد برای اینکه الگویی میشد برای سایر کشورهای صادرکننده نفت، بنابراین نپذیرفتند. پیشنهاد بانک جهانی هم پذیرفته نشد. نکتهای دیگر هم در اختلاف بین ایران و آمریکا در زمان مصدق وجود داشت و آن این بود که ملیشدن نفت و جنبش ایران، همه در فضای بعد از جنگ جهانی صورت گرفته و یک اختلاف شدیدی بین بلوک غرب و شرق بهوجود آمده بود. دکتر مصدق هربار که میخواست لایحهای به مجلس ارائه کند با انواع و اقسام کارشکنیها روبهرو میشد. برای همین درخواست اختیارات کرد. درخواست اختیارات دکتر مصدق از مجلس با مخالفتهای فراوانی روبهرو شد. هم مخالفت مخالفان علیالاطلاق دکتر مصدق و ملیشدن نفت و هم در میان دوستان و هواداران ملی که بعضیها با این اختیارات مخالفت کردند. اما صرفنظر از اینکه این اختیارات درست بود یا نه، دکتر مصدق از این اختیارات چند ماترک خوب بهجای گذاشت که الان هم هست؛ یکی از آنها تامین اجتماعی است. در زمان دکتر مصدق براساس قانون اختیارات، دکتر مصدق سازمان اجتماعی کارگران را تاسیس کرد. دکتر مصدق با اولین مدیرعاملی که خودش نصب کرد، آقای محسن خواجهنوری، به او گفت ما با حزب توده مشکل داریم اما با مبارزه مستقیم و سرکوب حزب نمیتوانیم موفق شویم. ما باید به کارگرهایمان برسیم، اگر به آنها برسیم دیگر آنها دنبال حزب توده نمیروند. من هم اولین سمتی که در بخش دولتی گرفتم همین پزشکی سازمان بیمههای کارگران بود. دوستی داشتیم به نام مهندس حساسیان، خدا ایشان را رحمت کند، از دوستان قدیم ما و از اعضای نهضت خداپرستان سوسیالیست و رئیس شعبه تهران بود. یک روز آمد در خانه ما و گفت مصدق این سازمان را درست کرده و اگر شما هم میخواهید فعالیت کنید، بیایید. آقای نزیه هم آن زمان رئیس اداره حقوقی آنجا بود. نصرتالله امینی، رئیس هیاتمدیره بود. محسن خواجهنوری، مدیرعامل بود. به هر حال اولین سازمانی بود که کارگران را بیمه میکرد. خب این خیلی دستاورد بزرگی بود. دومین چیزی که از مصدق باقیماند، بانک ساختمانی است. دکتر مصدق تمام اراضی بیرون از محدوده تهران را ملی و دولتی کرد. مصدق از قانون اختیاراتش استفاده کرد و این کارها را انجام داد.
انگلیسیها مردم را از خروج شاه ترساندند/کاشانی از هیچ بیگانهای پول نگرفت
اما بهزودی اطرافیان دکتر مصدق با هم اختلاف پیدا کردند و موقع انتخابات رئیس مجلس با هم دعوا کردند، در جاهای دیگر نیز همینطور. با هم سر سازگاری نداشتند و هر کدام یک نوع سلیقهای داشتند. بزرگترین آن هم اختلاف بین کاشانی و مصدق بود. تا 30تیر 1331 کاشانی از مصدق حمایت کرد ولی تدریجا اختلاف پیدا شد. اینجا ما با یک سوال کلیدی و اساسی روبهرو هستیم. چرا کاشانی در نهم اسفند 1331 به شاه پیام داد که از ایران نرود؟ ثریا در کتاب خاطراتش «کاخ تنهایی» نوشته است که ما در 9 اسفند خواستیم برویم، آیتالله کاشانی پسرش را با یک پیغام فرستاد که «شما ایران را ترک نکنید، ما از شما حمایت میکنیم.» سوال این است کاشانی که در عراق اسلحه برداشته و با انگلیسیها جنگیده بود، در طول این ملی شدن نفت هم بارها مبارزه کرده بود، چه شد که در اینجا هوادار شاه شد؟ برخی میگویند کاشانی پول گرفته بود اما من قبول ندارم. حتی در ماجرای کودتای 28 مرداد در برخی اسناد آمده است که انگلیسیها یا آمریکاییها 10 هزار دلار برای کاشانی فرستادند ولی هیچجا نوشته نشده که کاشانی این پول را دریافت کرده است، فقط میگویند فرستادهاند. در اینجا با یک سوال تاریخی بسیار مهم روبهرو هستیم که چرا کاشانی از شاه حمایت کرد؟ قاعده این است که بعد از غائله 30تیر و پس از اینکه انگلیسیها برای سقوط مصدق هر کاری کردند، شکست خورد، انگلیسیها طرحی تازه ریختند و آن طرح این بود که «ادامه حکومت مصدق و تضعیف شاه منجر به روی کار آمدن کمونیستها میشود.» برای اینکه کمونیستها روی کار نیایند، ما باید شاه را تقویت کنیم و مصدق باید کنار برود. این فرمولی بود که انگلیسیها مطرح کردند تا آمریکاییها را برای کودتا علیه مصدق مجاب و نیروهای مذهبی را نیز از مصدق جدا کنند. به نظر من، انگلیسیها در این مورد، توفیق پیدا کردند. ما باید رفتار آیتالله کاشانی را از این زاویه نگاه کنیم. این فرمول غلط بود اما به هر حال این فرمول در جامعه ما برای آمریکاییها جا افتاد. آمریکاییها هم دو دلخوری از مصدق داشتند؛ اولا مصدق ماجرای 50-50 را نپذیرفته بود و ثانیا مصدق حاضر نشده بود به پیمان نظامی بغداد بپیوندد. همچنین انگلیسیها برای جامعه ایرانی اینطور نشان دادند که هیچراهی نیست جز اینکه مصدق را برداریم و شاه بیاید و بماند. این فرمول را کاشانی هم پذیرفت. ما نباید حوادث تاریخی را سادهانگاری کنیم. بر اساس سلایق سیاسی و اختلافات مصدق و کاشانی نظر بدهیم و باید تحلیل ارائه کنیم. کاشانی مرد بسیار زیرکی بود. چطور شد این کار را انجام داد؟ وقتی برای کاشانی این فرمول را جا انداختند که اگر مصدق بماند ایران کمونیستی میشود و برای اینکه کمونیستی نشود باید از شاه حمایت کرد، کاشانی که سهل است، از هر رجل ملی هم بپرسید که شما حکومت کمونیستها را ترجیح میدهید یا شاه را، میگفت حکومت شاه را. به این ترتیب کاشانی هم از مصدق جدا شد. مکی و بقایی هم که قبلا جدا شده بودند. در مورد کودتا هم اصل نقشه را انگلیسیها طرح کردند. انگلیسیها این نقشه را به آمریکاییها فروختند، ولی مبتکر اجرای کودتا آمریکاییها بودند. روزولت به ایران آمد. درواقع او تعزیهگردانی میکرد. 25 مرداد اولین اقدام نظامی انجام شد که شکست خورد. نظامیانی که در اطراف خانه مصدق بودند، وقتی دیدند نصیری ساعت 11 شب رفته است و با تانک میخواهد حکم شاه را که عزل مصدق است ابلاغ کند، بدگمان شدند و او را گرفتند و غائله شکست خورد. به این ترتیب کودتای 25 مرداد نافرجام ماند. در این فاصله روز کودتای 28 مرداد یک دوره سکوت پیدا شد. تنها نیرویی که شهر را شلوغ میکرد، نیروهای تودهای بودند و یک جو فوقالعاده هیجانی حاکم شد. همه خیال کردند که کار تمام شده است و شروع کردند به در و دیوار شعار جمهوریت نوشتند. جمهوری خلقها و جمهوری چه و چه. شعارهایی که همه مردم را بترسانند. در رابطه با این ترساندن مردم از کمونیستها، حزب توده نقش کلیدی داشت. جامعه در آن سه چهار روز، در یک حالت بلاتکلیفی قرار گرفت. اگر بخواهیم از مصدق ایرادی بگیریم، میتوانیم بگوییم که چرا در آن چند روز نیامد برای مردم صحبت کند و به مردم بگوید که چه کار بکنید. به هر حال مصدق رهبر جنبش ملی و نخستوزیر بود، ولی در عین حال رهبر هم بود و رهبر باید رهبری کند. وقتی یک چنین حادثهای پیش میآید، نباید مردم را به حال خودشان رها کرد. خصوصا در 30تیر کاشانی در کنار مصدق بود اما در 28مرداد دیگر کاشانی هم با مصدق نبود. پس اینجا مصدق تنها کسی بود که میتوانست بیاید و به مردم خط بدهد که چه کار کنند اما در آن سه روز سکوت کرد. به همین دلیل، در چنین خلئی کودتا شکل گرفت. اهمیت کودتای 28 مرداد هم در این است که اولین دخالت آمریکا، در یک کشور دیگر، بعد از جنگ جهانی و بعد از جنگ سرد است؛ یعنی قبل از کودتای نظامی ایران، آمریکا و انگلیس به این صورت برای تغییر دولت در یک کشور نیامده بودند. دومینجا در گواتمالا بود. به همین دلیل هنوز هم کودتای 28 مرداد از لحاظ تاریخی، مورد بحث و گفتوگو است. برای اینکه اولین نمونه بعد از جنگ جهانی است.
ماجرای مذاکرات ایران با انگلستان و آمریکا بر سر مساله نفت
لطفا درخصوص مذاکرات نفت که با انگلیس و آمریکا در آن زمان داشتیم و گروههای مختلفی که از آمریکا میآمدند، توضیحاتی بفرمایید و اینکه چرا این مذاکرات به نتیجه نرسید. مشخصا درخصوص آمریکا بفرمایید که دنبال چه بود؟
آمریکاییها از ملی شدن نفت حمایت کردند تا ایران سهم 50-50 را بپذیرد، اما ایران نپذیرفت. از آن به بعد آمریکاییها از مصدق حمایت نکردند. اگر به تاریخ شرکتهای نفتی نگاه کنید، میبینید هر جا که انگلیسیها را از آن کشور بیرون یا خلع ید کردند، آمریکاییها آمدند جای آنها را گرفتند. بنابراین آمریکاییها بعد از اینکه مصدق 50-50 را نپذیرفت، رفتند دنبال اینکه در نفت ایران سهیم و خودشان وارد شوند و نهایتا هم شدند. اما مصدق شرطش این بود که ما بابت ملی شدن مطالبات را میپذیریم. برای اینکه ملی شدن همراه با پذیرفتن غرامت است، ولی شما هم باید بدهیهایی را که به ما دارید تسویه کنید که انگلیسیها نمیپذیرفتند. اما ورای این یک چیز دیگر هم بود. چرا مصدق به سازمان ملل شکایت کرد؟ برای اینکه به موجب برخی اسناد که آن موقع کاملا منتشر شده بود، دولت انگلستان و شرکت نفت در جزئیترین مسائل کشور ما دخالت کرده بودند. همه اسناد هم وجود داشت، از تعیین نخستوزیر، وزیر، وکیل و... آنجا بود. یکی از مناطق نفتی جایی بود که بختیاریها آنجا زمین داشتند و بعضی از این چاههای نفت در اراضی بختیاری بودند، بنابراین شرکت نفت انگلیس، قراردادی جداگانه با بختیاریها بسته بود که حقی به این بختیاریها میداد و به همان دلیل هم در زمان دکتر مصدق، بختیاریها شورش کردند که ارتش آن را سرکوب کرد. در هر حال انگلیسیها این تحرکات را هم داشتند، بنابراین اختلافها فقط بر سر نفت نبود، بر سر این دخالتها هم بود؛ دخالتهایی که دولت انگلیس یا شرکت نفت در همه امور ایران میکرد.
چرا مصدق به آمریکا اعتماد کرد؟/مصدق باید کودتای 28مرداد را پیشبینی میکرد
در ماجرای دادگاه لاهه، انگلیس از ایران شکایت کرد. لاهه حکم داد که تا اختلافات برطرف شود یک شرکت موقت تشکیل دهید، ایران، انگلیس و یک کشور ثالث شرکت داشته باشند و در آنجا کارهای مربوط به صنعت نفت پیگیری شود تا از نظر حقوقی کار پیش برود. ایران این حکم را نپذیرفت. از آن طرف هم دکتر مصدق، به ترومن نامه زد و از او خواست که در این زمینه ورود پیدا کند و طرف ایران را بگیرد. ضمن اینکه از آمریکا کمکهای مالی هم درخواست کرد. برای اینکه امورات ایران بگذرد و این شروع نامهنگاریها بود. این نامهها باز هم تکرار شد و در زمان آیزنهاور هم مصدق دوباره این نامهها را نوشت. این مساله که مصدق از آمریکا کمک میخواست و درخواست داشت که آمریکا در این زمینه پشتیبان ایران شود، به لحاظ استراتژیک چه امیدی به آنها داشت؟
تا جایی که حافظهام یاری میکند، دادگاه لاهه شکایت دولت انگلستان از ایران را رد کرد. دکترمصدق درآنجا به پروفسور رولن گفت که ما با دولت انگلستان اختلاف نداریم. یک شرکت خصوصی آمده است در ایران و ما بر طبق حاکمیت ملی، این شرکت را ملی کردیم و از این رو دادگاه لاهه شکایت دولت انگلستان را رد کرد، بنابراین مورد دیگری جز این نبود. اما در مورد نامهها، شما باید فضای سیاسی بینالمللی آن زمان را در نظر بگیرید. ترومن همان کسی است که در مورد آذربایجان که روسها حاضر به ترک آن نبودند، به روسها اولتیماتوم داد، و منجر به این شد که روسها آذربایجان را تخلیه کنند. بنابراین در دورانی که جنگ سرد بود، نهفقط دکتر مصدق، بلکه در دورههای قبل از او نیز همیشه سیاستمداران آزادیخواه ملی ایران، به این فکر میکردند که در میان این قطبهای قدرتی که در مقابل ما ایستادهاند، ما از یکی علیه دیگری استفاده کنیم. در دوران ملی شدن نفت، انگلیسیها با ما درگیر بودند و روسها نیز با ما سر سازگاری نداشتند. آنها 11تن طلای ایران را تحویل نمیدادند. موقعی که جنگ شد ایران بهعنوان پل پیروزی تمام امکاناتش را در اختیار متفقین گذاشت. بعد از پیروزی خسارت ایران را برآورد کردند، معادل چند تن طلا شد که قرار شد دولت روسیه این را بهعنوان خسارت به ایران بپردازد. اما دولت شوروی نمیپرداخت به این بهانه که این پول ملت ایران است. پول کارگران ایران است. ما فقط به دولتی که نماینده کارگران باشد این پول را تحویل میدهیم و درنهایت هم ندادند. حتی در زمان دکتر مصدق با وجود درخواستهای مکرر ندادند، با وجود اینکه میدانستند ما در محاصره اقتصادی هستیم و نیاز داریم؛ ولی بعد از کودتا به دولت زاهدی پرداخت کردند. برای اینکه میخواستند روابطشان را با دولت جدید اصلاح کنند. در چنین شرایطی دکتر مصدق برای اینکه باز هم آمریکاییها را از انگلیسیها جدا کند، پیشنهاد کرد که به ما کمک کنید. بنابراین، این درخواست دکتر مصدق در آن تاریخ و در آن ظرف زمانی خودش قابل بحث و دفاع است، نه در جای دیگر. به علاوه اینکه این یک اتمامحجت نیز هست. مردم من چه کار کنم؟ انگلیسیها که اینطور، روسها هم که آنطور، پس چه کسی میتواند به ما کمک کند؟ از آمریکاییها هم کمک خواستیم که به ما کمک نمیکنند. به نظر من، این درخواست مصدق در آن تاریخ قابلتوجیه است.
با توجه به اینکه فرمودید آمریکا قبل از این در قبال ایران تغییر رویه داده بود و اینکه اشاره کردم این نامهها باز هم ادامه پیدا کرد، این امیدواری و درخواست کمک به چه صورت توجیه میشود؟ میشود گفت که دکتر مصدق نسبت به آمریکا خوشبین بود و به آن اعتماد داشت؟
تا جایی که در خاطر من هست، مصدق هیچوقت به آیزنهاور نامه ننوشت.
این مطلب در کتاب نامههای دکتر مصدق آمده است.
نمیدانم. آقای ترکمان جمعآوری کرده است؟ شاید. در خاطر من نیست، ولی در هر حال ببینید دولت آمریکا نهفقط به ایران، کلا در دوران جنگ سرد نسبت به حکومتهای ملی نظر خوشی نداشت. در مورد دولتهای اسلامی هم همینطور بود. از احساس دینی مسلمانها علیه کمونیستها استفاده میکردند، ولی به دولتهای اسلامی در دوران جنگ اعتماد نداشتند. برای اینکه میگفتند اینها قادر به حفظ خودشان در برابر کمونیستها نیستند. میگفتند دولتهای ملی هم که میآیند چون قدرت بسیج و سازماندهی خوبی ندارند جای آنها را تودهایها و کمونیستها میگیرند. در آن تاریخ، به نظر من، دکتر مصدق تصورش این بود که میتواند از آمریکا کمک بگیرد. البته من خیلی موافق این مساله نیستم. اما میخواهم بگویم او با چه نگاهی این کار را میکرد. اگر دکتر مصدق به پیمان نظامی بغداد میپیوست، ضرر آن از هر چیز دیگری کمتر بود، چون بالاخره یک سیاستمدار نمیتواند در یک عالم خلأ زندگی کند و باید برآورد کند. آیا اگر ایران به پیمان بغداد میپیوست و مصدق میماند بهتر بود؟ یا اینکه نکرد و کودتا شد و ما 25 سال گرفتار دولت کودتایی بودیم. بالاخره دکتر مصدق با آن تجربه و دانش سیاسیای که داشت باید این را پیشبینی میکرد. به هر قیمتی نباید میگذاشت کودتا علیه دولتش انجام میشد. یک فرمانده خوب باید بداند کجا بهتر است عقبنشینی کند. یک فرمانده خوب آن نیست که بگوید مرغ یک پا دارد، من تصمیم گرفتم بروم فلان قله را فتح کنم با هر قیمتی پس حتما باید بروم. وحی منزل که نیست که خدا گفته باشد و نتوانیم. فرمانده خوب کسی است که انعطافپذیر باشد؛ انعطافپذیری در تاکتیکهایش نه در استراتژی. از این زاویه شاید رفتار دکتر مصدق قابل توجیه باشد که نامهها را نوشته است. برای اینکه راه دیگری نبود. روسها که حاضر نبودند مطالبات ما را بدهند. انگلیسیها هم که آنطور بودند. ایران هم در وضعیت بسیار بدی بود. برای جلوگیری از وحدت آمریکا و انگلیس شاید میتوانست موثر باشد که البته موثر واقع نشد.
رزمآرا را فداییان اسلام ترور نکرد/ شاه رزمآرا را رقیب خود میدانست
لطفا یک مقدار هم از اتفاقات قبل از نخستوزیری دکتر مصدق، مثل قتل هژیر و رزمآرا توسط فداییان اسلام و نقش آنها در شکلگیری نهضت ملی بگویید.
در زمان رزمآرا، سران حزب توده با کمک او از ایران فرار کردند. رزمآرا کسی بود که میتوانست اعتماد انگلیسیها، آمریکاییها و روسها را بهدست آورد. از این جهت او مستقیما رقیب شاه بود و شاه از این مساله میترسید. بهموجب اسنادی که هست رزمآرا را خلیل طهماسبی نزد، اگرچه خلیل طهماسبی هم بود و او هم تیر شلیک کرد. رزمآرا نمیخواست در مراسم درگذشت آیتالله فیض شرکت کند. اسدالله علم گفت خیلی زشت است اگر نروید. او رزمآرا را به مسجدشاه برای شرکت در ختم آیتالله فیض برد. یک گروهبانی از پشت او را زد. بنابراین دست شاه در ماجرای ترور رزمآرا در کار است. شاه بهشدت از رزمآرا میترسید و حق هم داشت. رزمآرا یک افسر بسیار برجسته نظامی بود و توانسته بود توافق و اعتماد آمریکا، انگلستان و روسیه را برای خودش بگیرد. شاه اگرچه روابط بسیار نزدیک با انگلیسیها و آمریکاییها داشت، ولی بهشدت از اینکه آمریکاییها و انگلیسیها بروند سراغ یکی دیگر و آن را جایگزینش کنند، میترسید. چرا؟ چون تعهد آمریکا یا انگلیس به شاه که نبود به منافعشان بود.
درباره نامهای که بعد از انقلاب معروف شد که آیتالله کاشانی 27 مرداد به دکتر مصدق نوشت، چه نظری دارید؟ در آن نامه اشاره شده به اینکه مصدق میخواهد قهرمان بماند یا بهقول امروزیها همیشه دوست داشت در اوج خداحافظی کند. درباره خود نامه و این تعبیر که از دکتر مصدق داشتند، نظر شما چیست؟ درباره بیماری او که گاهوبیگاه عود میکرد هم توضیح بفرمایید.
ببینید متاسفانه این نامه قبل از انقلاب هیچجا پخش نشد. اگر بعد از کودتای 28 مرداد این نامه پخش میشد، قطعا دکتر مصدق فرصت داشت که در دادگاه به آن اشاره کند. چنین چیزی نبود. بنابراین آیا چنین نامهای مبادله شده است؟ نمیدانیم، محل تردید است. در آن نامه آمده است که شما همیشه دوست دارید در اوج از صحنه خارج شوید، ولی در کودتای 28 مرداد چنین چیزی نبود. ببینید خیلیها به مصدق ایراد میگیرند که چرا مجلس را منحل کرد. حالا یک دقیقه تامل کنید، اگر مصدق آن مجلس را منحل نمیکرد چه میشد؟ آن مجلس رای به عدم اعتماد او میداد و ساقطش میکرد و بار سنگینی از دوش آمریکا و انگلیس برمیداشت. در تاریخ میماند که خود ایرانیها مصدق را عزل کردند، درحالیکه به کام انگلیسیها و آمریکاییها بود. مصدق زیرکی کرد. حالا در تاریخ هست که آنها این بلا را سر ملت ایران آوردند. اگر نمیکرد چهکسی را ما میخواستیم ملامت کنیم؟ بنابراین این حرفها درست نیست.
مصدق در غشکردن استاد بود
اما راجع به بیماری مصدق، خب ببینید پسر مرحوم غلامحسین مصدق پزشک بود و کتابی هم راجعبه پدرش دارد. آنجا راجعبه بیماریاش مطالبی آورده است. خب یک بیماریای داشته است. گاهیاوقات هم عود میکرد، اما هیچ نوع علائمی که نشان بدهد این بیماری خللی در عقلانیتش و در فکر و ذهنش بهوجود آورده، نمیبینیم. منتها اینکه همهجا حال ایشان بههم میخورد، آیا واقعا حالشان بههم میخورد، من میگویم نه. مصدق استاد بود در اینکه چه زمانی باید غش کند و چه زمانی باید حالش بههم بخورد. اما همان زمانی که در مجلس بر سر این دعواها حالش بههم میخورد، وقتی جمال امامی به او حرفهای بیربط میزد، آمد جلو مثل شیر و یک چهارپایه گذاشت و رفت بالای آن ایستاد و شروع کرد برای مردم سخنرانی کردن. بله، بیمار بود ولی بلد بود چگونه بیماریاش را مهار کند؛ کجا بیماریاش را نشان دهد و کجا بیماریاش را مخفی کند.
منبع : فرهیختگان
انتهای پیام/