راز ملاقات علامه جعفری با امیرالمومنین (ع)
از ۲۴ مرداد ۱۳۰۴ تا ۲۵ آبان ۱۳۷۷، دنیا این فرصت را داشت که یکی از خالصترین پیروان امیرالمؤمنین (ع) را به خود ببیند؛ دانشمند بزرگی که نهفقط در علم و دانش بلکه در عمل نیز، نزدیکشدن به شعاعهای نورانی آن «ماه بلند» را امکانپذیر نشان داد .
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، از 24 مرداد 1304 تا 25 آبان 1377، دنیا این فرصت را داشت که یکی از خالصترین پیروان امیرالمؤمنین (ع) را به خود ببیند؛ دانشمند بزرگی که نهفقط در علم و دانش بلکه در عمل نیز، نزدیکشدن به شعاعهای نورانی آن «ماه بلند» را امکانپذیر نشان داد و در وادی خلوص تا آنجا پیش رفت که در همین دنیا، شایسته ملاقات با مولا (ع) شد.
عید سعید غدیر امسال با نود و چهارمین سالگرد ولادت علامه «محمدتقی جعفری»، مفسر بزرگ نهجالبلاغه مصادف شده است. به همین بهانه در گفتوگو با دکتر «زهره محمدعلی» که حدود 18 سال در محضر آن عالم بزرگ شاگردی کرده، به بازخوانی اجمالی مقاطعی از زندگی سراسر برکت آن بزرگمرد پرداختهایم
یا علی گفت و علم و عمرش برکت گرفت
نمیشود از علامه محمدتقی جعفری گفت و خود را در حلاوت اتفاق عظیم و شیرین زندگی او شریک نکرد؛ اتفاقی که بدون شک نقطه عطف حیات سراسر برکت این عالم بزرگ بود. حُسن آغاز روایتگری شاگرد خاص استاد از سالهای پربرکت همنشینی با آن عالم فرزانه هم یادآوری دقایق شیرینی است که شنونده ماوقع آن لحظات نورانی از زبان شخص علامه جعفری بوده. زهره محمدعلی ما را هم با خود به آن شب سرنوشتساز در نجف اشرف میبرد و میگوید: «استاد تعریف میکردند: ما در مدرسه علمیهای درس میخواندیم که صاحبش یک فرد اصفهانی بود. آن روزها در نجف، طلبهها زندگی سختی داشتند. با این حال، شبهای ولادت یا شهادت ائمه اطهار (ع) که میرسید، پولهای ناچیزمان را روی هم میگذاشتیم و مقداری شیرینی یا خرما میخریدیم و بعد از نماز مغرب و عشاء دور هم جمع میشدیم و یک حالت شبنشینی داشتیم. در شبهای ولادت، در گفتوشنودهایمان شوخی هم میکردیم.
آن شب هم شب ولادت یکی از معصومین (ع) – به گمانم امام محمدباقر (ع) – بود. یکی از آقایان طلبه وقتی وارد جمع شد و نشست، گفت: میخواهم یک سئوالی مطرح کنم، اما همهتان را قسم میدهم که صادقانه به آن جواب بدهید. بعد از اینکه همه پذیرفتند و تعهد دادند همان جوابی را بدهند که واقعاً به دل و ذهنشان خطور میکند، از جیب عبایش یک عکس چاپشده در روزنامه را درآورد و گفت: اگر شما امکان انتخاب داشتهباشید که یا یک عمر بهصورت «شرعی و قانونی» با این خانم زندگی کنید، یا بهطور «مشروط و غیرقطعی و برای یک لحظه» با امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (ع) دیدار داشتهباشید، کدام را انتخاب میکنید؟ نفر اول عکس را گرفت، نگاه کرد و گفت: خب، امیرالمؤمنین (ع) را که همه در زمان احتضار و در شب اول قبر زیارت میکنند... معلوم شد انتخاب او، زندگی با آن خانم است. نفر دوم که عکس را گرفت، صاحب همان مدرسه علمیه بود. سرش را بلند کرد، نگاهی به پسرش انداخت و گفت: فلانی! به مادرت چیزی نگویی ها... او هم زندگی شرعی با آن خانم که مادر یکی از سیاستمداران وقت دنیا و زیباترین زن آن روزگار بود را ترجیح داد. نفر سوم هم به همین ترتیب.»
خالص که باشی، خودشان به دیدارت میآیند
«در بعضی جاها نوشته شده که علامه جعفری به آن عکس نگاه نکردند اما اینطور نیست. استاد به من گفتند: من نفر چهارم بودم. نوبت که به من رسید، یک لحظه به شکل گذرا به آن عکس نگاه کردم و بلافاصله به گوشهای پرتش کردم و گفتم: والله قسم که دیدن مشروط امیرالمؤمنین (ع) برای یک لحظه را به عمری زندگی با این زن ترجیح میدهم. دیگر حالم منقلب شد و بلند شدم و به طرف حجرهام رفتم. همانطور که نشسته و به درِ حجره تکیه دادهبودم، حس کردم وجودم سنگین شده و خواب دارد بر من غلبه میکند. در آن حال عجیب، یکدفعه در باز شد و فردی داخل شد؛ ازآنجاکه درِ حجره کوتاه بود، مجبور شد سرش را خم کند. سلام کردم و گفتم: شما که هستید؟ در جواب گفت: همان کسی که میخواستی ببینی. من، علیبنابیطالب (ع) هستم... نگاه کردم. همان مشخصاتی که در تمام کتابها از مولا (ع) نقل شدهبود را داشتند؛ قد میانه، درشتهیکل، تا حدی بطین (چاق)، پیشانی بلند و...»شاگرد استاد لبخندبرلب میگوید: «استاد میگفتند: یک آن به خودم آمدم و دیدم در حجره تنها هستم. حال غریبی داشتم. دوباره به سرداب و جمع طلبهها برگشتم. خانم محمدعلی! من نفر چهارم بودم و وقتی برگشتم، عکس به دست نفر پنجم یا ششم رسیدهبود. یعنی مدت زمانی که گذشتهبود، تا این حد کوتاه بود. دوستان تا مرا دیدند، گفتند: جعفری چه اتفاقی افتاده؟ چرا رنگت پریده؟ به آن طلبهای که عکس را آوردهبود، گفتم: بد آزمایشی از ما گرفتی... آنقدر اصرار کردند تا بالاخره ماجرا را برایشان تعریف کردم. همه منقلب شدند و به گریه افتادند...
استاد میگفتند: بعد از دیدار با امام علی (ع)، هر کتابی را باز میکردم، فکر میکردم اینها را من قبلاً خواندهام.»دکتر محمدعلی مکثی میکند و ادامه میدهد: «حقیقت ماجرا همین است؛ امیرالمؤمنین (ع) و حضرت صاحب (عج) به جایی میآیند که اخلاص باشد، جایی که با همه وجود ایشان را بخواهند و بخوانند. حتماً شنیدهاید که حضرت صاحبالزمان (عج) به دیدار قفلساز فقیری در بازار رفتند چون در کارش و در معامله با مردم تنگدست، انصاف داشت.»
میدانی «نهجالبلاغهخوان» با «نهجالبلاغهدان» فرق دارد؟
39 سال از اولین روزی که سر جلسه درس استاد خوشصحبت و دوستداشتنی نشست که آوازهاش در تمام تهران پیچیدهبود، میگذرد اما هنوز مرور خاطرات آن روزها کامش را شیرین میکند: «علامه در سالهای 58،59 در مدرسه عالی شهید مطهری، تفسیر نهجالبلاغه میگفتند و بعدها در منزلشان در میدان خراسان، خیابان زیبا هم نهجالبلاغه، معرفتشناسی و هستیشناسی درس میدادند و من آنجا در آن جلسات شرکت میکردم. خوب یادم است از آذر ماه سال 59 درحالیکه یک دختر 17 ساله مشتاق و علاقهمند بودم، شرکت در جلسات درس علامه جعفری را آغاز کردم و این شاگردی تا 18 سال ادامه پیدا کرد و در همین جلسات بود که عشق امیرالمؤمنین (ع) و مراتب عظمت ایشان از کلام و درس استاد به من و سایر شاگردان منتقل شد.»
انگار صدای استاد همین حالا در گوش زهره محمدعلی میپیچد که مکثی میکند و در ادامه میگوید: «نمیدانید علامه جعفری چطور و با چه عبارات و احساسی درباره امیرالمؤمنین (ع) صحبت میکردند. میگفتند: ای امیرالمؤمنین! ای یگانهٔ عالَم! ای بزرگِ بزرگان! ای تنهای تنهایان... حتی وقتی کلام شخصیتهای دیگر مثل «جُرج جُرداق» مسیحی را درباره امیرالمؤمنین (ع) بیان میکردند، چنان با عظمت صحبت میکردند که دانشجویان منقلب میشدند و بعضیها به گریه میافتادند.
شعری بود که استاد آن را زمزمه میکردند:
خدا خوان با خدا دان فرق دارد/ که انسان تا به حیوان فرق دارد/
مقلّد را محقق کِی توان گفت؟/ که نادان تا به دانا فرق دارد/
با همین نگاه، باید بگوییم نهجالبلاغهخوان هم با هم نهجالبلاغهدان فرق دارد. فکر میکنید چرا جلسات درس علامه جعفری روی جوانان آنقدر تأثیر داشت و راهگشا میشد اما جلسات امروز چنین تاثیری ندارد؟ چون استاد وقتی شرح مظلومیت امیرالمؤمنین (ع) را میگفتند، اول خودشان منقلب میشدند و بعداً این حس به مخاطب منتقل میشد. استاد اصلاً چیزی را که خودشان با همه وجود درک نکردهبودند، بیان نمیکردند. همیشه میگفتند: اینها «چشیدنی» است. و واقعاً تا چیزی را خودشان نمیچشیدند، نمیگفتند. البته همیشه سطح مخاطب را هم در نظر میگرفتند.»
بابا جان! این مرکب جسم را خسته نکن!
«تکلیف ما با استاد و نوع نگاهشان، خیلی زود مشخص شد. آن صبح جمعه در آذرماه سال 59 را خوب یادم است. شاید اولین سئوالی که از علامه پرسیدم این بود که: ما میخواهیم آدم شویم. برای انسان شدن چه باید بکنیم؟
آن روزها در اوایل پیروزی انقلاب، ما نوجوانان و جوانان در اوج آرمانگرایی بودیم و یک لحظه وقتمان را به بطالت نمیگذراندیم. مدام از این کلاس به آن کلاس و از این جلسه به آن جلسه میرفتیم. خود من، بعد از نماز صبح به حسینیه محلاتیها میرفتم و در کلاس کمکهای اولیه دکتر شهید فیاضبخش شرکت میکردم. بعد، قبل از همه خودم را به مدرسه میرساندم چون مسئول اجرای برنامه صبحگاه مدرسه بودم. برای همان برنامه ساده، خودم را مقید کردهبودم از کتاب آیتالله جواد ملکی تبریزی برای بچهها مطلب دربیاورم و سر صف بخوانم. سر ظهر هم ناهار خورده و نخورده به مدرسه عالی شهید مطهری میرفتم تا سر کلاس علامه جعفری حاضر شوم.خلاصه پرسیدم: استاد چه کنیم آدم شویم؟ خودم را آماده کردهبودم بگویند: خانم! شما باید یک چلّه ذکر بگیرید، نماز امام زمان (عج) و نماز شبتان ترک نشود، 40 روز هم روزه بگیرید، از دعای کمیل پنجشنبه و دعای ندبه جمعه هم غافل نشوید و... اما علامه نگاه عمیقی به من کردند و گفتند: سیر و حرکت باید تدریجی باشد. باید آرامآرام مراتب را طی کنید تا به رشد برسید. در درون شما، چشمهای است. شما باید گلولای را کنار بزنید تا آب این چشمه درونتان جوشان شود. پس مراقب باشید درونتان را نخراشید!
این توصیهای بود که استاد به همه ما جوانان پرشور آن دوران میکردند. احساس میکردند ما با سرعت زیادی داریم در این مسیر حرکت میکنیم و ممکن است وسط راه بهاصطلاح کم بیاوریم. وقتی پرسیدیم: خب، چه کنیم چشمه درونمان جوشان شود؟ اصلاً برای ما نسخهای نپیچیدند. فقط گفتند: بچهها! جسم شما، مرکَب شماست، مرکب روح شماست. این جسم باید تا آخرین لحظه حیات با شما همراه باشد. پس، از کارهای ساده شروع کنید؛ برای کسی بد نخواهید، دروغ نگویید، حق کسی را ضایع نکنید و... با همین کارهای ساده، گلولای درونتان از بین رفته و آن چشمه از درونتان میجوشد... راستش را بخواهید، همه آنچه برای خودمان بافتهبودیم، با حرفهای استاد خراب شد. اما از آن روز، تا میخواستیم چیزی تعریف کنیم که درباره یک فرد غایب بود، یاد سفارش استاد میافتادیم و حرفمان را میخوردیم. به همین ترتیب، تلاش کردیم روی خودمان و گفتار و رفتارمان کنترل داشتهباشیم.»
به ما اثبات کرد میتوان علیوار زندگی کرد
«از من بپرسید، میگویم مرحوم علامه جعفری، یک پیرو واقعی و مدل کوچکی از شخصیت عظیم امیرالمؤمنین (ع) بودند و در طول عمر پربرکتشان نشان دادند الگوپذیری از ویژگیهای آن انسان بزرگ، امکانپذیر است. اولین شاهدم، سادهزیستی و زهد استاد بود. امروز اگر به کتابخانه و موسسه نشر آثار علامه در بزرگراه آیتالله کاشانی سر بزنید، محو سادگی موجود در آن میشوید. تصور نکنید حالا که این فضا به یک فضای عمومی تبدیل شده، به این شکل درآمده. همان موقع که اینجا خانه و محل زندگی استاد و خانوادهاش بود هم به همین شکل و در نهایت سادگی بود. و جالب است بدانید علامه، این خانه را هم با شراکت یک فرد دیگر خریدند چون بهتنهایی توانایی مالی برای این کار نداشتند.»
شاگرد خاص علامه مکثی میکند و برای اینکه تصویر روشنتری از اولویتبندیهای زندگی آن بزرگمرد پیش چشمان مخاطب قرار دهد، میگوید: «استاد تعریف میکردند وقتی در جوانی برای تحصیل به نجف اشرف رفتهبودند، پس از رسیدن به درجه اجتهاد در 23 سالگی، باتوجهبه نیاز روز، تصمیم گرفتند روی مکاتب غربی مطالعه و تحقیق کنند تا بتوانند با تحلیل آن مکاتب که در دهه 40 در ایران هم طرفدار پیدا کردهبودند، اطلاعات درستی دراختیار جوانان جامعه قرار دهند. بارها پیش آمد که استاد به من گفتند: «من یک طلبه بودم و پول محدودی در اختیار داشتم. اوقاتی بود که سر دوراهی قرار میگرفتم؛ اینکه آن پول محدود را صرف خرید غذا برای رفع گرسنگی کنم یا با آن یکی از کتابهای مربوط به مکاتب غربی را بخرم. و من، خرید کتاب را انتخاب میکردم.» استاد با همین شیوه مطالعه و تحقیق، بر مکاتب غربی شناخت و تسلط پیدا کردند و به نقد آن پرداختند و حتی با بزرگترین اندیشمندان غربی مانند برتراند راسل به مکاتبه پرداختند.
با همه این اوصاف و با اینکه در ادامه، تنها منبع درآمد استاد و تأمین معاش خانوادهشان فروش کتابهایی بود که به رشته تحریر درمیآوردند، وقتی میدیدند یک دانشجو یا طلبه واقعاً به کتابی علاقهمند است، آن کتاب را به او اهدا میکردند.»
روز تشییع دخترش هم قولش را فراموش نکرد
«همیشه وقتی قولی میدادند، نسبت به آن حساس بودند. به ما هم همیشه میگفتند: ما متعهد شدهایم این کار را انجام دهیم و باید به آن پایبند باشیم. و سفارش میکردند: به بچهها هم بگویید وقتی نسبت به کاری یا مسئلهای متعهد میشوند – حتی به یک نامسلمان یا کافر -، خودشان را ملزم به اجرای آن بدانند.»دکتر محمدعلی در شرح مقید بودن علامه جعفری به نظم در کارها و وفای به عهد، برمیگردد به آن پاییز غمانگیز در سال 1371 که علامه جعفری در غم از دست دادن دختر محبوبشان بر اثر بیماری سرطان عزادار شدند و ادامه میدهد: «روزی که دختر استاد از دنیا رفت، اقوام و آشنایان برای مراسم وداع و تشییع در خانه ایشان جمع شدند. مدتی که به انتظار گذشت، علامه از برگزارکنندگان مراسم پرسیدند: آیا پیکر بتول خانم را تا فلان ساعت میآورند؟ وقتی جواب دادند: نه. روند کار بیشتر طول میکشد، استاد گفتند: پس، زمان داریم. من قبلاً برای این ساعت، به یکی ازدانشگاهها برای سخنرانی قول دادهام. تا شما آماده شوید و باقی اقوام هم برسند، من به دانشگاه میروم و برمیگردم. و واقعاً مجلس وداع دخترشان را ترک کردند و برای سخنرانی به دانشگاه رفتند. در آنجا هم اصلاً این موضوع را مطرح نکردند.»
تا آخر عمر، سفارش «علامه امینی» را زمین نگذاشت
عید سعید غدیر، همیشه یادآور مجاهدت خستگیناپذیر مرحوم علامه «امینی» در نگارش کتاب عظیم «الغدیر» و یک عمر تحقیق و تلاش ایشان برای اثبات ولایت امیرالمؤمنین (ع) با استفاده از منابع اهل سنت است. اما دغدغه علامه امینی برای بیان فضائل امیرالمؤمنین (ع) حتی بعد از ترک این دنیا هم تمام نشد. و خوب ست بدانید ایشان، علامه محمدتقی جعفری را برای این مأموریت انتخاب کردند. شاگرد خاص علامه جعفری در این باره میگوید: «این ماجرا را هم از خود علامه و هم از آقازادهشان شنیدم. ماجرا این بود که داماد علامه جعفری یک شب علامه امینی را در خواب میبیند. علامه امینی میگویند: «سلام مرا به جعفری برسانید و بگویید دست ما از این دنیا کوتاه است اما شما تا میتوانید روی نهجالبلاغه کار کنید.»
سال 59 که شروع شاگردی من در محضر علامه جعفری بود، 4 جلد از تفسیر نهجالبلاغه ایشان چاپ شدهبود. نگاه استاد به آن خواب، نگاه تکلیفمدارانه بود. احساس میکردند این ماموریتی است که با آن پیام علامه امینی بر عهده ایشان گذاشته شده است. بهطور طبیعی، ایشان قبل از آن هم در زمینه نهجالبلاغه مطالعه و پژوهش داشتند اما بعد از آن خواب، با این نگاه که این کار به ایشان تکلیف شده، با مداومت بیشتری آن را پی گرفتند و این مأموریت تا روزهای آخر عمرشان همچنان ادامه داشت.»علامه جعفری با مجاهدتی که تا آخرین روزهای عمرشان در سال 1377 و روی تخت بیمارستان هم ادامه داشت و ماحصل آن 27 جلد کتاب ارزشمند است، موفق شدند تا خطبه 186 نهجالبلاغه را تفسیر کنند. وقتی از دکتر زهره محمدعلی درباره راز طولانی شدن و ناتمام ماندن تفسیر نهجالبلاغه توسط علامه میپرسم، در پاسخ میگوید: «استاد در شرح و تفسیر نهجالبلاغه، شیوه خاصی داشتند. اینطور نبود که صرفاً از نگاه تاریخی و روایی به این کتاب شریف نگاه کنند. تا قبل از ایشان، با نگاه فلسفی به نهجالبلاغه پرداخته نشدهبود. تا جاییکه میدانم، فردی به نام «ابن میثم بَحرانی» در قرن 7 کاری در این زمینه انجام داده که شنیدهام آن اثر هم بهلحاظ سند دارای اشکال است. علامه جعفری در تفسیر فلسفی خود از نهجالبلاغه به دنبال پاسخ به پرسشهای چهارگانه انسان بودهاند؛ من کیستم؟(ارتباط انسان با خود)، از کجا آمدهام؟(ارتباط انسان با هستی؟)، هدف از خلقتم چه بوده؟(ارتباط انسان با دیگر مخلوقات) و به کجا خواهم رفت؟(ارتباط انسان با خداوند).
پرداختن به چنین مباحثی در نهجالبلاغه تا قبل از ایشان مغفول ماندهبود. این همان سیر پرورشی است که انبیا و حضرات معصومین (ع) و خاصه امیرالمؤمنین (ع) روی آن تاکید داشتند. بنابراین علامه جعفری با یک رویکرد فلسفی و هستیشناسانه به تفسیر نهجالبلاغه پرداختند و تا پایان عمرشان هم به این کار مداومت داشتند. و از آنجاکه در این مسیر، موشکافانه وارد هر مبحث میشدند، مثلاً شرح و تفسیرشان درباره نامه امیرالمؤمنین (ع) به مالک اشتر، خودش تبدیل به یک کتاب شد و بهطور مستقل به چاپ رسید. علامه در این کتاب (حکمت اصول سیاسی اسلام) علاوه بر شرح مطالب مطرح شده توسط امام علی (ع) در آن نامه، به بسیاری از اصول سیاست در اسلام از نظر قرآن و سنت اشاره و نکتههای ظریفی را درباره حاکمیت اسلامی بیان کردهاند.»
مثل علامه نگاه کنیم، افسردگی و خودکشی معنایی ندارد
«استاد همیشه به ما سفارش میکردند: بچهها مراقب باشید بزرگی و کوچکی هیچکس و هیچ قضیهای شما را فریب ندهد؛ اینکه فلانی دکتر است، فلانی آیتالله است اما فلانی یک طلبه ساده و یک فرد معمولی است. استاد حتی خودشان را همیشه بهعنوان یک طلبه معرفی میکردند. وقتی بعد از عمری تلاش و تحقیق و تدریس و بعد از نوشتن بیش از 100 کتاب و مقالات متعدد، در دانشگاه تهران برای ایشان بزرگداشت گرفتند، گفتند: من یک طلبه ساده هستم. کاری نکردهام. فقط وظیفهام را انجام دادهام.همیشه میگفتند: بچهها! این ظواهر شما را درگیر نکند. یادتان باشد شما در عالم هستی مکلف هستید آن کار و وظیفهای که به عهده گرفتهاید را بهخوبی و باکیفیت انجام دهید. کمی و کوچکیِ کار باعث نشود کم بگذارید. میگفتند: یادتان باشد همانقدر که کهکشانهای بزرگ در انجام تکلیف در عالم هستی مؤثر هستند، یک مهره کوچک در پایینترین نقطه عالم هم در این مسیر مؤثر است.»
انگار چیزی در ذهن دکتر محمدعلی جرقه زدهباشد، میگوید: «استاد، انسان را هم همینقدر بزرگ و مؤثر میدانستند و معتقد بودند هیچوقت نباید از انسان ناامید شد. ایشان یک جمله کلیدی دارند که میگوید: «اگر فقط یک آجر از بنای شخصیت یک انسان باقی ماندهباشد، آن انسان قابل بازسازی است.» همیشه میگفتند: بچهها! ناامید نباشید. زود با خودتان و خدا و عالم قهر نکنید. اینهمه افسردگی و خودکشی و مشکلات جوامع بشری برای چیست؟ برای اینکه انسانها در یک نقطه احساس میکنند همه چیزشان را از دست دادهاند. اما استاد میگوید انسان آنقدر پیچیده و تواناست که هیچوقت به نقطه پایان نمیرسد و دوباره میتوان او را احیا کرد.»
اگر خود را باور کنی، برای تمام دنیا حرف خواهی داشت
«از کارهای درخشان علامه جعفری، پژوهشی بود که درباره مقایسه حقوق بشر با حقوق اسلام انجام دادند. این کار بزرگی است که آگاهی عمیقی نیاز دارد. کسی که میخواهد دست به این مقایسه بزند، باید به هر دو حوزه اشراف و تسلط داشتهباشد. حقوق انسانها که جای خود دارد، استاد حتی به حقوق حیوانات هم توجه داشتند و در کتابهایشان در چند جا نسبت به رعایت حقوق حیوانات نکاتی نوشتهبودند.
واقعاً کار بزرگی بود که یک فرد روحانی و بهاصطلاح «آخوند» بیاید حقوق بشر را که بزرگترین حقوقدانان جهان آن را نوشتهاند، نقد کند. استاد در یکی از نقدهایشان به حقوق بشر نوشتهاند: «گفتهاند انسان، آزاد است. ای کاش اضافه میکردند که آزادی انسان تا کجاست؟ این آزادی نباید به آزادی دیگران لطمه بزند.»
سفارش میکرد دانشآموزان را پرسشگر بار بیاورید
«کپیبرداری نکنید. تقلید نکنید. این سفارش همیشگی استاد به دانشجویان و مخاطبانشان بود. میگفتند: اگر فلان آقای محقق و فیلسوف فلان راه را رفته و خدا را با استدلال و استشهاد خودش اثبات کرده، شما از او تقلید نکنید. شما دنبال راهی باشید که با یک دریافت درونی و با توجه به استدلال و استشهاد خودتان به نتیجه برسید. بگذارید مزه شیرین پیدا کردن پاسخ یک پرسش و رسیدن به یک حقیقت را خودتان بچشید. و در این تلاش است که شخصیتتان رشد پیدا میکند.
یکبار درباره موضوعی با استاد صحبت میکردیم، من نکتهای عرض کردم. استاد گفتند: از کجا این را آوردهاید؟ گفتم: از سخنان بزرگان که برگرفته از قرآن است. گفتند: خانم محمدعلی! کدام آیه قرآن؟ شما باید مطالبتان را مستند بیان کنید. یادتان باشد؛ نه از کسی حرف بیسند قبول کنید و نه خودتان حرف غیرمستند بزنید.»شاگرد علامه جعفری مکثی میکند و در ادامه میگوید: «همیشه همه ما را به پرسشگری توصیه میکردند، یعنی همان چیزی که خیلیها حتی بعضی مسئولان از آن ناراحت میشوند. اما استاد اینطور نبودند. میگفتند: دانشآموزان را طوری پرورش بدهید که پرسشگر شوند و چیزی را تعبّدی قبول نکنند.»
ای تنهای تنهایان! بشر 1400 سال است در فقدان تو سرگردان است
«یک عمر انس داشتن با نهجالبلاغه، علامه را به باور عمیقی رساندهبود که با همه وجود درک میکرد بشریت بهخاطر از دستدادن امیرالمؤمنین (ع) چه صدمات جبرانناپذیری متحمل شده و میشود. این رنجنامه را در آخرین جلد تفسیر نهجالبلاغهشان هم با عباراتی با این مضمون نوشتند: امیرالمؤمنین (ع) در سخنان مبارکش بارها و بارها صلاح و فساد مردم را بیان میفرمودند. با اینکه هیچکس در خلوص او تردید نداشت و دوست و دشمن روح الهی او را درک میکرد و نه موافقان و نه مخالفان هیجوقت نتوانستند اشکالی به زمامداری ایشان بگیرند اما حکومت او را تاب نیاوردند و کافران از یک سو و جاهلان به اسم دین از سوی دیگر کاری کردند که عاقبت دست جامعه اسلامی را از دامن آن انسان بزرگ کوتاه کردند. اگر قوم بنیاسراییل برای کفران نعمت هدایت، 40 سال در بیابان گمراهی سرگردان بودند، نهفقط ما مسلمانان بلکه تمام بشریت 1400 سال است در گمراهی از دست دادن امیرالمؤمنین (ع) سرگردان هستیم و سوگند به جانم این سرگردانی، چندین برابر خواهد شد...»
دکتر زهره محمدعلی خوب یادش است در این میان، دل آن معلم دلسوز بیش از هرکس برای جوانان میتپید: «استاد همیشه نگران جوانان جامعه بودند که چطور هویت و الگوی زندگیشان را پیدا خواهند کرد. ایشان امیرالمؤمنین (ع) را بهعنوان الگوی همیشگی برای بشریت مطرح میکردند و دغدغهشان این بود که تلاش کنیم این الگو را بهخوبی به جوانان معرفی کنیم.»اما در آشفتهبازار الگوهای جعلی این روزگار، چطور میتوان این دغدغه استاد را عملی کرد؟ شاگرد خاص استاد در پاسخ میگوید: «نهجالبلاغه، کتاب انسانسازی است که در دسترس ماست. اگر مخاطبشناسی بدانیم و بتوانیم پیامهای نهجالبلاغه را به زبان جوانان ارائه کنیم، راه پیوند میان آنها و امیرالمؤمنین (ع) را هموارتر خواهیم کرد. راستش را بخواهید، ما از جوانانمان فاصله گرفتهایم. آنها را گروهبندی کردهایم؛ این از خوبها و آن، از بدهاست. این تیپ و ظاهرش به ما میخورد، آن یکی نمیخورد. علامه جعفری اما «حُر» را مثال میزنند که درست درحالیکه داشت به قهقرا میرفت، به راه هدایت برگشت و رستگار شد. ما هم برای اینکه جوانانمان را به آغوش دین و قرآن و اهل بیت (ع) برگردانیم، کافی است با آنها گفتوگو کنیم. از آنها فاصله نگیریم و ما سراغ آنها برویم، حتی اگر آنها سراغ ما نمیآیند.
برای اینکه با جریانی که دست جوانان ما را از نهجالبلاغه دور کرد، مقابله کنیم، کافی است کمی زمانشناسی و مخاطبشناسی بدانیم. علامه جعفری هم وقتی در دهه 40 دیدند جوانان به مکاتب غربی گرایش پیدا کردهاند، با توجه به نیاز روز، شروع به مطالعه روی این مکاتب کردند تا به جوانان کمک کنند. ما هم نگاه کنیم جوانان امروز، چه نوع کتابهایی را میپسندند، ما هم بیاییم پیامهای نهجالبلاغه را با توجه به نیازهای امروز جوانان استخراج کنیم و به زبان خود آنها ارائه کنیم تا باور کنند امیرالمؤمنین (ع)، از آنها دور و دستنیافتنی نیست.»
منبع : فارس
انتهای پیام/