«مرغ دریایی من»| رومانتیک‌بازی‌های مرد روس

«مرغ دریایی من» تصویری است رومانتیک از وضعیت بشر امروز، بشری که همواره در خسران به سر می‌برد و هر چه پیش می‌رود از بی‌هدفیش بیشتر آگاه می‌شود.

خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم

در ابتدای نمایشنامه «مرغ دریایی» چخوف نوشته‌اند «یک کمدی در چهار پرده»؛ اما به نظر می‌رسد نه خواندنش آنچنان دچار شعف کمدی می‌شویم و نه از دیدنش. مردمانی که همه عمر در خسران هستند و نمی‌توانند به خواسته‌ها و مکنونات قلبیشان دست یابند، در عمارت ییلاقی ایرینا نیکولایونا آرکادینا می‌آیند و می‌روند و از حسرت‌هایشان می‌گویند. از آنچه کرده‌اند و نمی‌بایست می‌کردند. برخلاف سه خواهری که در آینده چخوف می‌نگارد. آنان از نکرده‌هایشان پشیمان‌اند. آنان می‌روند و می‌آیند و آه می‌کشند. زجر می‌کشند و گاهی دلت می‌خواهد تیر خلاصی در سرشان خالی کند تا راهت شوند و در نتیجه این تنها کنستانتین است که چون قویی زندگی‌باخته، خود را خلاص می‌کند. الباقی می‌بایست شکنجه شوند و در آرزوی مرغ دریایی شدن سر کنند.

درباره مرغ دریایی چخوف بسیاری از عبارت رومانتیسم استفاده شده است. می‌گویند در آن انگاره‌های رومانتیسم دیده می‌شود و حتی مدعی‌ می‌شوند چخوف یک دوره رومانتیسم از سر گذرانده است، دورانی که احتمالاً او شیفته پوشکین بوده است. در مرغ دریایی هم چند بار نام نویسندگان رومانتیک روس می‌آید تا کمی زخم بر دل بوریس، نویسنده موفق بازاری زند. جایی که او می‌خواهد رومانتیک باشد و نمی‌تواند.

دیوید هر در یادداشتی بر «چخوف جوان» خود می‌نویسد: «توازن در نوشتن در اینجا تغییر کرده است؛ اما به اندازه کافی از نمایش سبک رمانتیسم اولیه چخوف در خود دارد تا آن را کامل‌ترین نمایشنامه او سازد، کاملترین موفقیت. آیا شخصیت‌ها قربانی صفات خود هستند یا مسیرهایی را برمی‌گزینند که شاید آنان را به جای دیگری سوق می‌دهد؟»

همه چیز برای رومانتیک‌گرایی متن چخوف آماده است. به نظر می‌رسد چخوف نیز همانند نویسندگان مشهور رومانتیک خود می‌خواهد علیه نوشتار حاکم کلاسیک بشورد، هر چند دیگر در زمان چخوف کلاسیک‌ها محلی از اعراب ندارند؛ اما همچون کنستانتین در برابر مادرش، ایرینا، او نیز می‌خواهد شکلی از نمایشنامه را روی صحنه برد که چندان به مذاق کلاسیک‌ها خوش نمی‌آید. او می‌خواهد جهانی تازه بیافریند و احتمالاً از آن جریان سیال ذهن متن کنستانتین دفاع کند. از این منظر چخوف به دیدگاه ویکتور هوگو نزدیک می‌شود،‌ جمله‌ای در ستایش رومانتیسم که می‌گوید «آزادی‌خواهی در ادبیات، درآمیختن گروتسک با تراژدی و هنر والا که در مکتب کلاسی­سیزم منع شده بود، حقیقت کامل زندگی است.»

این حقیقت کامل زندگی را به یاد داشته باشیم و به سراغ اجرای کیومرث مرادی در ایرانشهر برویم. جایی که او شبنم مقدمی اکنون محبوب را پس از سال‌ها به تئاتر بازمی‌گرداند و اثری می‌آفریند به نام «مرغ دریایی من». دقت کنیم که این «من» از کجا آمده است. این «من» آغازی است برای رومانتیک‌گرایی خوانش شده از متن. متنی که مملو از بروز عواطف و احساسات شخصیت‌هاست. در آن بیان آزاد حساسیت‌های انسان در قالب دیالوگ‌های شبه‌شاعرانه نمودار می‌شود و بر حقوق فردی تأیید می‌شود. حال کیومرث مرادی آن را تشدید هم می‌کند. کافی است نگاهی به یادداشت کارگردان در بروشور داشته باشین که از قضا، دیالوگی می‌شود از سیمون مدودنکو، معلم عاشق‌پیشه نمایش. مرادی من خود را در شخصیت‌های نمایش وارد کرده است و می‌شود ردپای او را در نینا و میشا و کنستانتین جستجو کرد. از حرارت کلامش یا بی‌قراری شخصیتیش. او رومانتیسم درونی‌اش را در «مرغ دریایی» برون‌ریز می‌کند.

برایم عجیب نیست کنستانین در نمایش تکثیر می‌شود و ما درگیر ثنویت شخصیت او هستیم. تجلی زنانه او مدام روی صحنه راه می‌رود و همه چیز را تغییر می‌دهد. منهای دیالوگ‌هایی که میان کنستانتین مذکر و مونث رد و بدل می‌شود و می‌تواند حذف شود، این تجلی وجوه آنیما/آنیموسی مرادی روی صحنه است که عرض‌اندام می‌کند. او کنستانتین را می‌شکافد تا پیش از خودکشی اولش، از بحران یک نویسنده رومانتیک بگوید، بحرانی که ناشی از همان آزادی سبکی است. نویسنده رومانتیک خود را از قیود آزاد می‌کند و رها چون جهانگردی جذاب به درون ماجرا می‌رود. کنستانتین مرادی از این آزادی می‌آزارد و متوقف می‌شود. این هم خودش یک جور رومانتیسم تعبیر می‌شود.

گام بعدی تشدید رومانتیسم است. رسیدن به زبان شاعرانه‌ای که ما می‌شناسیم. کیومرث مرادی «من» خود را تا جایی که توان دارد در متن چخوف می‌کند. همانند دیوید هر و تام استوپارد، او شاکله نمایش را حفظ می‌کند و به زبانی که ما رومانتیک می‌پنداریم، شاعرانگی به اجرایش می‌دهد. چیزی که چندان در متن چخوف دیده نمی‌شود. متن چخوف باغی ساحلی را فرض می‌کند که آدم‌ها می‌روند و می‌آیند و حرف می‌زنند؛ اما مرادی چیزی فراتر از این می‌خواهد. او می‌خواهد نشان دهد در این ایستایی چخوفی یک پویایی هم وجود دارد که شخصیت‌ها آن را نمی‌بینند. مرادی از همین رو دست به دامان شکسپیر می‌شود. شکسپیری که چخوف مفتونش می‌شود. عشق چخوف به هملت بر کسی پوشیده نیست، نمونه‌اش می‌شود «ایوانف» که گویی ادای دینی است به شاهزاده اندوهناک دانمارکی شکسپیر؛ اما در «مرغ دریایی» داستان بینامتنی می‌شود. جایی که ایرینا و بوریس در نقش گرترود و کلودیوس ظاهر می‌شوند و بخشی از هملت را به عنوان دیالوگ‌هایشان بیان می‌کنند.

در چنین وضعیتی چه می‌شود کمی پیاز داغ ماجرا را داغ‌تر کنیم و از دل یک داستان ساده چخوفی، وضعیتی جنایی بیافرینیم. این هم یک گام برای تشدید رومانتیسم ماجرا توسط مرادی است. در میانه نمایش می‌فهمیم ایرینا و بوریس دست به دست هم داده و همسر سابق ایرینا را به قتل رسانده‌اند و اکنون کنستانتین هملتی است روس‌تبار. او نمی‌تواند ازدواج مادرش را با بوریس بپذیرد و شاید هم به مادرش شک کرده است و چه خوب که نمایشی در عمارت مادر برپا کند. چقدر هملت می‌شود؛ ولی به جای آنکه کلودیوس باشد که نمایش را قطع کند، این گرترود است که می‌گوید این نمایش روی صحنه رفته مهمل است و جهان را به چشم پسرش تیره‌وتار می‌کند. پس عجیب هم نیست به جای آن کشتار پایانی، فقط کنستانین است که خودش را به تقدیر مرگ تقدیم می‌کند و از کشتار بیشتر ممانعت می‌کند. اوفلیای او نیز به جای آنکه به صومعه برود ، به جهان تماشاخانه‌ها می‌رود که دست‌کمی از صومعه ندارد. کلودیوس هم دل به اوفلیا می‌بندد و پلونیوس هم در چند نقش تکثیر می‌شود و زنده می‌ماند.

باید گفت کیومرث مرادی کارش را بلد است. او می‌داند چگونه به مخاطب حجم قابل‌توجهی احساسات تزریق کند و به جای غصه خوردن از اندوه هملت، غمزدگی چند شخصیت ییلاق‌نشین را به ما هبه می‌کند. ما بیشتر از متن چخوف با شخصیت‌ها هم‌ذات‌پنداری می‌کنیم و تجلی خودمان را در تنوع شخصیت‌ها می‌یابیم. دستکاری‌ها نیز با مفاهیم این روزها عجین می‌شود. خیانت رخ داده میان ایرینا و بوریس و مهمتر از همه پولینا و دورن، چیزی است که مردمان امروز بسیار با آن سروکار دارند. پس این «من» کیومرث مرادی نوعی به‌روزرسانی درام هم هست. او می‌خواهد تصویری امروزی از «مرغ دریایی» ارائه دهد. اگر آن ماجرای اسب‌ها حذف می‌شد، شاید همه چیز به روزگار امروز ما بدل می‌شد. جایی در روسیه که هنوز تصویری نوستالژیک از آن باقی مانده است و رومانتیک‌ها را به وجد می‌آورد.

به‌روزرسانی تصویر در دکور هم متجلی می‌شود. یک دکور متقارن که در آن اندک جزییات ما را به تصوری از یک عمارت ییلاقی سوق می‌دهد و البته سازه نمایش کنستانتین که هیچگاه برچیده نمی‌شود. هر چند همه می‌گویند کاش این تیر و تخته‌ها از میان می‌رفت و دریاچه ورای آن دیده می‌شد؛ اما اراده کافی برای برچیدنش نیست. چقدر این ماجرا هم امروزی است، هرچند در متن بدون دستکاری موجودیت دارد. آنجا هم مدام از برنچیدن این جرثومه سخن به میان می‌آید و برچیده نمی‌شود.

حال به «حقیقت کامل زندگی» بازگردیم، جایی که هوگو رومانتیسم را بیان حقیقت زندگی می‌دانست. به نظر می‌رسد حقیقت بشر در تصویری خلاصه می‌شود که چخوف به ما ارائه می‌دهد. مردمانی که نمی‌دانند چه می‌خواهند و تلاش‌هایشان به نومیدیشان ختم می‌شود. به نظر می‌رسد حقیقت بشر از نگاه یک رومانتیک در «إِنَّ الإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» خلاصه می‌شود. هر چه کنی به خسرانت افزوده می‌شود و بت خسران می‌شود آن تیروتخته‌های به‌جا مانده از یک نمایشی، نمایشی که به شدت وام‌دار رومانتیسم است. چه دور باطلی است این وضعیت و گویی ما نیز در این دور باطل اسیریم. یعنی آمدنمان به نمایش و دیدن «مرغ دریایی من» هم نوعی خسران است و لذت بردن از نمایش نیز ناشی از این خسران. گویی ما در حال خیانت به خویشتنیم و شاید باید مثل ایوانف دست به هیچ کنشی نزنیم؛ شاید.

چخوف هم در متن ریزکاری‌های طنازانه‌ای دارد. برای مثال نام آرکادینا هم این وسط جذاب است، اشاره‌ای به سرزمین رویایی «آرکادیا» و از محبوب‌‌ترین نقاط جهان در منظر رومانتیست‌ها. آرکادیا، بهشت ادبیات پاستورال، منبع فانتزی شاعرانی چون لرد بایرون است و اکنون آرکادینا، یک بازیگر کلاسیک با همه آن انگاره‌ها مخالفت می‌کند و مهمل می‌خواندشان. این هم طنز روزگار است که همه در پی به دست آوردن بانو آرکادینا هستند و آن را برآمده از رومانتیک بودن خود می‌دانند. مثل آنجا که کیومرث مرادی تقابل دورن، میشا و آرکادینا را می‌سازد تا شعری را با کنش اجرا کنند؛ اما این آرکادینا چندان میانه‌ای با رومانتیسم ندارد.

این همان کمدی ماجراست. اینکه ما نمی‌دانیم چه می‌خواهیم و برای چه «مرغ دریایی من» را تماشا می‌کنیم؛ ولی می‌بینیم، دست می‌زنیم و درباره‌اش حرف می‌زنیم. پاسخش ساده است و اینکه ما انسانیم و چه بخواهیم و چه نخواهیم در خسران به سر می‌بریم. در این میان شاید خسارت کیومرث مرادی کمتر باشد که حرفش را برای عده‌ای می‌زند و تشویق یا تقبیح می‌شود. احساساتش را با شوق در واژگان مخفی می‌کند و در دهان بازیگرانش قرار می‌دهد. از تئاتر و آزادی‌هایش تقدیر می‌کند و در این میان از انبوه تماشاگرانش هم لذت می‌برد. خسران زمانی آغاز می‌شود که نمایش به پایان می‌رسد؛ روز از نو، روزی از نو و این هم یک کمدی دیگر است در بی‌نهایت پرده.

پی‌نوشت:

این روزها در تئاتر ترکیبی از بازیگران جوان و پرتجربه زیاد دیده می‌شود. نمایش‌هایی که مرکزیت و محوریت اثر با یک بازیگر شاخص است و قرار است بقیه چون اقمار در سایه او حرکت کنند. در «مرغ دریایی من» این نقطه ثقل برعهده شبنم مقدمی است. او تنها ستاره روی صحنه است؛ اما این ستاره بودن موجب محو شدن دیگر شخصیت‌ها نمی‌شود. این نمایش از معدود آثاری است که بازیگر چهره خود را همپای دیگران پیش می‌برد و چنان عرض اندام نمی‌کند که دیگران محو شوند. این وضعیت برای شبنم مقدمی پس از یک دوره طولانی غیبت از تئاتر قابل‌تحسین است.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط