به روایت رماننویس: تفاوت هنر نیایشی در غرب و شرق
تعریف هنر نیایشی در غرب، کارکردهای جداگانهای از دین ندارد. در غرب، فرض بر این است که دین ماهیتی معنویتگرا دارد. هنر نیایشی نیز به پشتوانه این مفهوم به یک اثر معنویتگرا تبدیل میشود.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری:
گفت دوم: "تفاوت هنر نیایشی در غرب و شرق"
سؤال اساسی این است: آیا هنر، دارای چنین مشروعیتی است که به مسئله نیایش بپردازد؟
تعریف هنر نیایشی در غرب، کارکردهای جداگانهای از دین ندارد. در غرب، فرض بر این است که دین ماهیتی معنویتگرا دارد. هنر نیایشی نیز به پشتوانه این مفهوم به یک اثر معنویتگرا تبدیل میشود. در آنجا سلطه شر را بازنمایی میکنند، یعنی سلطه شر در هنر نیایشی نقش اصلی را دارد. کاری که ما در شرق به ویژه در هنرهای خودمان آن را انجام نمیدهیم؛ یعنی شر به شکلی که باید در هنر تبدیل به وجود خارجی نمیشود و شکل نمیگیرد، زیرا شر برابر با گناه است و در فرهنگ ما نشان دادن گناه، تکرار گناه است و اشاعه آن.
از همین نقطه جدایی فرضیهها آغاز میشود. آثار غربی، به واقع انسان را ماکیاول تصور میکنند، شر را نیز ماکیاول میدانند. آنها میگویند چون ما میخواهیم شر را نشان بدهیم این حق را داریم که در چالشهای هنری آن را به تصویر بکشیم؛ اما ما در ایران و حتی در کشورهای شرقی دیگر مثل چین و ژاپن و هند نیز ما چنین رویکردی را شاهد هستیم. حالا چگونه میتوانیم با این مسئله روبرو شویم؟
بحثی وجود دارد با عنوان: «سیطره خیر و سیطره شر». در آن توضیح میدهند که این سیطرهها چه زمانی میتوانند ادبیات تولید کنند و به صورت عام، چه زمانی میتوانند هنر تولید کنند. این فرضیه را در مبنای خارج از هر دینی بررسی میکنیم زیرا نگاه اندیشمندان غرب ممکن است گاهی از دریچه مسیحیت باشد و گاهی یهودیت که میتواند با نگاه اسلامی بسیار متفاوت باشد.
باید توجه کرد که هنرمند نیایشگر در هدف خود به دنبال هنر نیست. این هنرمند به دنبال وظایفی غیر از هنر است. او برای خود تولیدات هنری را به عنوان وظایف ارادتی و فضیلی امری ضروری میداند که اگر آن را انجام ندهد به وظیفه خود پشت کرده است و شاید عقوبت نیز شود. این رویکرد بسیار متفاوت است با هنر شخصی که سفارش و توصیهای را پذیرفته و قرار است در آن سفارش، مسائلی را تبلیغ کند.
از همین نقطه به مبحث بعد وارد میشویم و در آن میفهمیم میان هنر نیایشگر با هنر تبلیغی تفاوت بسیار گسترده و ژرفی وجود دارد. هنر نیایشگر میگوید که هنرمند در یک رفتار دراماتیک با جهان هستی، مخاطب خود را شریک میکند اما در هنر تبلیغی، هنرمند تمام فرض خود را بر این میگذارد که مخاطب خود را به سوی هدفی که از پیش طراحی کرده است سوق میدهد. حالا یکی از آن هدفها میتواند نیایش نیز باشد. نتیجه این رویکرد آثار پروپاگاندا و آثار تبلیغی و آثار فضیلتی هستند. آثاری که در درون خود قراری جز با معصومین و خداوند ندارد و اگر شخصی از این آثار خوشش میآید به خاطر هنر آن هنرمند نیست بلکه به خاطر اثری است که اثر آن هنرمند به جا میگذارد. در حقیقت ما به خاطر تولید اثر از آن هنرمند تشکر نمیکنیم به خاطر تأثیر آن تشکر و سپاسگزاری میکنیم و قدردانش میشویم. این فرضیه همان فرضیهای است که در هنر نیایشی ما به شدت به آن اعتقاد داریم. اعتقاد داریم که ما در یک بزم الهی شرکت میکنیم که ایجاد کننده رابطه ما با اثر هنری است.
از طرف دیگر در علم زیباییشناسی همه هنرمندان با همه نحلههای فکری باید به زیبایی اثر خود احترام بگذارند؛ یعنی نمیتوان گفت شخصی که هنر نیایشی به وجود میآورد به دلیل اینکه هنرش نیایشی است از زیبایی نباید بهرهای ببرد. در طیفهای مختلف هنرمند این وجود دارد که دریا، کوه، جنگل، آسمان و طبیعت برایشان زیباست. اما در هنر نیایشگر، هنرمند قهرمان را داخل جنگل میبرد تا تنها بماند و با خدای خود برای نجات یافتن راز و نیاز و توکل کند اما هنرمند دیگری که اعتقادی به هنر نیایشی ندارد شخص را وارد جنگل میکند و آن شخص در جنگل با اجنه و طبیعت دست به گریبان میشود. در حقیقت میخواهد با عنصر وهم و ترس مخاطب خود را جذب کند نه با تعقل و تفکر، به تنهایی انسان در این جهان برسد.
در هنر ماکیاولی انسان از روی ترس به نیایش روی میآورد اما در هنر نیایشی شرح ترس وجود ندارد بلکه توضیح تنهایی انسان نمود پیدا میکند. تارکوفسکی میگوید که هنر شکلی از نیایش است. حالا آن نیایش و شکل آن بستگی به هنرمند دارد که از چه زاویهای به آن نگاه میکند. تارکوفسکی همچنین معتقد بود که انسانها با نیایشهایشان زندگی میکنند. درست مانند خودش که با آثارش زندگی کرد.
بسیاری افراد هستند که میخواهند از داخل اثر نیایشی پیغامی برای رفتارهای عقلایی خود به دست آورند، مثلاً اثری میآفرینند و سپس مدعی میشوند که این اثر مابه ازایی دارد که این مابهازاء، وضعیت کنونی ماست. این در حقیقت همان هنر نیایشی است که مسئولانه نگاه میکند نه غیرمسئولانه. هر مرتبه که هنر نیایشی به طرف مسئولیت اجتماعی میرود، هنری مسئول به وجود میآورد. حال هر هنرمندی با چنین دیدگاهی برای خودش تعریفی ارائه میدهد.
در فیلم سولاریس اثر تارکوفسکی، شخصیت اصلی با همسرش دیدار میکند که حدود سیسال قبل از دنیا رفته است، دیداری کاملاً متافیزیکی. سولاریس، سادهسازی یک متافیزیک الاهی را در یک جهان مادی انجام میدهد. در حقیقت این داستان عاشقانه برای ما از هر رویدادی تأثیرگذارتر است زیرا در آن عاطفه وجود دارد و همه چیزش قابل فهم است؛ بنابراین هنر نیایشی، هنری است که قابل فهم باشد نه هنری که فهمیده نشود. اینچنین ماجرایی یک بخشش تخیلی میشود و بخش دیگرش روحانی. آن بخشی که روحانی است، هنر نیایشی نام میگیرد و آن بخشی که تخیلی است اصول کارکرد دراماتیک خواهد بود. کارکرد دراماتیک، در هنر نیایشی اصلی است که اگر آن را از چنین هنری خارج کنیم آن اثر دیگر قابلیت ارائه را نخواهد داشت.
تعداد شرهای محیطی ما هرمقدار که بیشتر شوند وظیفه هنرمندانی که با تفکر نیایشی دست به قلم میشوند نیز بیشتر میشود، زیرا این هنرمندان باید به سمتی بروند که شر را به خوبی و از زوایای مختلف شناسایی کنند. اصل و ریشه هنر نیایشی از هنرمند نیایشی شروع میشود که از منظرهای مختلفی به شر نگاه میکند و میگوید ما پیرو یک روایت ساده نیستیم که همه آن را بگویند.
بنابراین میان تارکوفسکی و کیشلوفسکی یک وحدت وجود دارد، درست است که هر دو به هنر نیایشی تعلق دارند و یکی ده فرمان میسازد و دیگری سولاریس و نوستالوژیا اما اینها در دوره خودشان کارهای بسیار شایستهای بودهاند. مثلاً در «10 فرمان»، کیشلوفسکی همان 10 فرمان حضرت موسی(ع) را بیان میکند اما در زمانی خارج از زمان کنونیاش آن را نمیسازد و آنها را بروز و در همین جهان بازگو میکند. شخصیتهایی کاملاً معاصر میسازد و نقدی کاملاً صریح از جامعه و اوضاع اجتماع، در قالب یک مجتمع مسکونی بیان میشود. در این اثر، علم و اخلاق را به چالش میکشد و میگوید: آن چیزی که شما در ذهن و اعتقاد خود به آن وفادار هستید، چرا آن وفاداری در زندگی اجتماعی شما وجود ندارد؟!
ادامه دارد...
انتهای پیام/