رنگ‌ها رنگ خزان است بیا برگردیم / این سفر بار گران است بیا برگردیم

به مناسبت دومین روز ماه محرم و ورود کاروان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به کربلا تسنیم تعدادی از اشعار آیینی را منتشر می‌کند.

به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران پویا، بنا بر سنت روضه خوانی معمول، روز دوم محرم روزی است که ذاکران اهل بیت(ع) به مسئله ورود کاروان امام حسین(ع) به کربلا اشاره کرده و با خواندن اشعاری سوزناک به بیان زبان حال امام حسین(ع) در سرزمین نینوا می پردازند.

بیشتر منابع، در گزارشهای خود از روز پنج شنبه دوم محرّم سال 61 هجرى، به عنوان روز ورود امام حسین(ع) و یارانش به کربلا یاد کرده اند. با این وجود گزارش دینوری را که روز ورود امام(ع) به کربلا را روز چهار شنبه اول محرم عنوان کرده است، نباید از نظر دور داشت.

در تاریخ آمده که امام حسین (ع) قبل از شهادتش، همه زمین کربلا را از ساکنین غاضریه و نینوی به مبلغ شصت هزار درهم خریداری کرد و به خود آنان صدقه داد و با آنها شرط کرد که مردم را به محل قبر آن حضرت راهنمایی کنند و از آن زائران به مدت سه روز پذیرایی نمایند؛ لذا حرم و مزار امام حسین (ع) و یارانش در این شهر می باشد.

 

محمدحسین ملکیان

 

علت این حج ناتمام بزرگ است
از طرفی هم سپاه شام بزرگ است
بغض فرو خورده ی امام بزرگ است
پشت سر کاروانش آب نپاشید
آه نمک بر دل کباب نپاشید

ماند، وگفتند حاضر است که باشد
رفت، وگفتند عابر است که باشد
گریه ندارد مسافر است که باشد
آب نپاشید می رود که نیاید
دل به بیابان تشنه زد که نیاید

رفت و پی اش آمدند نامه رسان ها
باز همان وعده ها و خط و نشان ها
کندی شمشیرها و نیش زبان ها
آب نباشید که به آب نیاز است
کوفه اگر مقصد است راه دراز است!

قافله ای می رسد غبار ندارد
قافله سالار آن قرار ندارد
از همه یک جور انتظار ندارد
هرکسی از بین راه، راه جدا کرد
گاه به او دل سپرد گاه جدا کرد

صلح که هرگز! جهاد هم برسد هیچ
لشگر ابن زیاد هم برسد هیچ
این که نسیم است، باد هم برسد هیچ
آب نریزید، جام ها پر خون است
عقل نشسته، میانه دار جنون است

نسبت این دو سپاه، یک به هزار است
مشک هنوز آنطرف به دست سوار است
با ترک لب چقدر مثل انار است
از سر مشکش عمو ولی نگذشته
آب هنوز از سر علی نگذشته

دشت پر از بوی نافه می شود امروز
گرگ از آهو کلافه می شود امروز
بر هنر عشق اضافه می شود امروز
این سر آزاد عشق بود که افتاد
در سر ما باد عشق بود که افتاد

سوختنِ در چرا به چشم نیامد؟
خطبه ی حیدر چرا به چشم نیامد؟
گریه  اصغر چرا به چشم نیامد؟
پاسخ چندین هزار مسئله سرخ است
آب بریزید دست حرمله سرخ است

 

حسن لطفی

تاکه فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید
یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
بر رویِ سینه‌ی خود تیِغ دودَم را کوبید
بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید
بیرق افراشته شد ، باد تکانش میداد
کیست این مرد که یک دشت نشانش میداد

زانویش خم شده و هست مُهَیا خانوم
با ادب گفت علمدار بفرما   : خانوم
آمد از محملِ خود حضرت زهرا ، خانوم
دست بگذاشت رویِ شانه‌یِ سقا  خانوم
گِرد او پنج برادر همه می‌چرخیدند
پنج تن دورِ سرِ فاطمه می‌چرخیدند

چو بزرگیش قسم در همه‌ی عالم نیست
پرده‌ی محملش از پرده‌ی کعبه کم نیست
گرچه در سایه‌ی عباس نشان از غم نیست
شُکر مَحرم پُر و یک دیده‌ی نامحرم نیست
گرچه مانند عمو دور و بَرِ زینب بود
هرچه غم بود فقط بر جگرِ زینب بود

مادرش آه   امان از دلِ زینب میگفت
همه‌ی راه   امان از دلِ زینب میگفت
گاه و بی گاه امان از دلِ زینب میگفت
سخت جانکاه امان از دلِ زینب میگفت
رفت در پیشِ برادر که برادر چه کنم
جگرم سوخته ، با ناله‌یِ مادر چه کنم

میزَند شور دلم تاب ندارد اینجا
دل پریشانی‌ام آداب ندارد اینجا
جانِ من جان رُباب آب ندارد اینجا
بچه بیدار شده خواب ندارد اینجا
به لبش پیشِ تو لبخند نمی‌آید وای
گریه‌ی اصغرمان بند نمی‌آید وای

حرفِ این دخترکان است از اینجا برویم
ساربان تا که نرفته است بگو تا برویم
کوچه‌ی مادرمان خانه‌ی زهرا برویم
باشد آقا همه‌اش حرفِ تو اما برویم
دست ما نیست  عطش بِین حرم اُفتاده
مُردم از غم چه کنم  بد به دلم اُفتاده

همه‌ی فکر و حواسم به تو باشد برگرد
قبل از آنکه به سَرَت شمر بیاید برگرد
به عروسِ تو قسم حرمله آمد برگرد
کاش بر تیر خودش زهر نمیزد برگرد
کاش دوریِ شما قسمت خواهر نشود
زینبت کاش که بی پنج برادر نشود

عزم کردی نروی کاش خزان برگردد
لااقل گو که از آن جمع سنان برگردد
زودتر از همه آن تیر و کمان برگردد
چشمِ آن جمعیت از سمتِ زنان برگرد
سایه‌ی روی سرم از سرِ اطفال مَرو
تا‌که من زنده‌ام آقا لبِ گودال مَرو

یوسف رحیمی

هزاران درد و داغ آورده با خود
خزانی را به باغ آورده با خود

نسیم از هر سوی صحرا که آمد
فقط بوی فراق آورده با خود
***
تمام دشت را گشتم هراسان
پریشان‌تر شد این قلب پریشان

چه سِرّی دارد این گودال، آخر
که می‌لرزد دلم با دیدن آن

علی اکبر لطیفیان

با صد جلالت و شرف و عزت و وقار
آمد به دشت ماریه ناموس کردگار

فرش زمین به عرش مباهات میکند
گر روی خاک پای گذارد "ملک سوار"

چه ناقه ای چه ناقه نشینی چه محملی
مریم رکاب گیر و خدیجه است پرده دار

حتی حسین تکیه بر این شانه میزند
خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار

بیش از همه خدای مباهات میکند
که شاهکار خلقت او کرد شاهکار

تا هست مستدام حسین است مستدام
تا هست پایدار حسین است پایدار

کوهی اگر مقابل او قد علم کند
مانند کاه میشود و میرود کنار

با خشم خویش میمنه را میزند زمین
با چشم خویش میسره را میکند شکار

آنگونه که علی به نجف اعتبار داد
زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار

پنجاه سال فاطمه ی اهل بیت بود
زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار

تا اینکه فرش راه کند بال خویش را
جبریل پای ناقه نشسته به انتظار

حتی هزار بار بیایند کربلا
زینب پی حسین می آید هزار بار

کار تمام لشگریان زار میشود
زینب اگر قدم بگذارد به کارزار

روز دهم قرار خدا با حسین بود
اما حسین زودتر آمد سر قرار

محمل که ایستاد جوانان هاشمی
زانو زدند یک به یک آنهم به افتخار

افتاد سایه قد و بالاش روی خاک
رفتند از کنار همین سایه هم کنار

طفلان کاروان همه والشمس و والقمر
مردان کاروان همه واللیل و والنهار

عبدند ، عبد گوش به فرمان زینبند
از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار

رفتند زیر سایه عباس یک به یک
با آفتاب غنچه گل نیست سازگار

از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست
وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار

از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند
بر روی چادرش بنشیند اگر غبار

از خواهری چو زینب کبری بعید نیست
معجر به پای این تن عریان کند نثار

یک عده گوشواره ولی دختر علی
یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار

خیلی زدند "تـا" شود اما تکان نخورد
سر خم نمیکند به کسی کوه اقتدار

او که فرار کرد عدو از جلالتش
فریاد میزند که علیکن بالفرار

ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین
دستی اگر خدای نکرده به گوشوار ....

پرده نشین کوفه،بیابان نشین شده
با دختر بتول چه ها کرد روزگار !

" قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت
گشتند بی عماری و محمل، شترسوار "

آن بانویی که سایه او هم حجاب داشت
با رفت و آمد سربازارها چه کار؟!!!!

چشم طنابهای اسارت به دست اوست
زینب به شام رفت ولیکن به اختیار

در یک محله زخم زبان خورد بی عدد
در یک محله سنگ گران خورد بیشمار

دردی به درد طعنه شنیدن نمیرسد
یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار

علی اشتری

 

رنگ‌ها رنگ خزان است بیا برگردیم
این سفر بار گران است بیا برگردیم

 

صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود
خواهرت دل‌نگران است بیا برگردیم

چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده
قصه‌ی مرگ جوان است بیا برگردیم

صحبت از دیده‌ی دریایی عباس شده
تیرها بین کمان است بیا برگردیم

ساربان خیره شده بر خَم انگشتری‌ات
خنجرش نقره نشان است بیا برگردیم

خواب دیدم که سرت بر سر خاک افتاده
رنگ این خاک همان است بیا برگردیم

یک طرف این همه زن در طرف دیگر جنگ
لشگری چشم‌چران است بیا برگردیم

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط