سروده‌هایی در رثای طفلان حضرت زینب(س):«زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت / تا که خدا نکرده مبادا برادرش...»

سروده‌هایی در رثای طفلان حضرت زینب(س):«زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت / تا که خدا نکرده مبادا برادرش...»

به مناسبت چهارمین روز ماه محرم و عزاداری طفلان حضرت زینب تسنیم تعدادی از اشعار آیینی را منتشر می‌کند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شب و روز چهارم دهه اول محرم را برای دو طفل جوان (نقل شده ده ساله)، اما بلند پرواز حضرت زینب سلام الله علیها عزاداری می کنند. استدلال این دو آقازاده آن بود که مادر ما از همه به ابی عبدالله (ع) نزدیکتر است و ما می بایست اولین قربانیان کربلا باشیم، اما اینگونه نشد.

ظهر عاشورا اول نوبت علی اکبر بود، و بعد دیگران تا قاسم ابن حسن و دیگر طاقت این نوجوانان طاق شد و از مادر جهت دریافت اجازه از امام تقاضا کردند. بالاخره حضرت زینب (س) برای گرفتن اذن میدان فرزندانش به سوی برادر خویش رفت.به هر تقدیر امام اذن میدان جعفر و عون دو نوجوان حضرت زینب (س) را صادر فرمودند. از بس این نوجوانان کوچک بودند زره ها برایشان بزرگ بود و نقل شده که نوک غلاف شمشیرهایشان به زمین کشیده می شد… نوجوانان وارد میدان شدند … رجز خواندن را با معرفی به عنوان پسران زینب دختر علی ابن ابیطالب (علیهما السلام) شروع و با اسم مبارک دایی تکمیل کردند: “امیری حسین و نعم الامیر” : حسین من است و چه خوب فرماندهی است … و به سوی لشکر سفاکان حمله ور شدند … یزیدیان حلقه ای زدند و دو آقازاده جوان را در میان خود محبوس کردند و به شکل ناجوانمردانه ای به شهادت رساندند تا نشانه ای دیگر باشد از آنکه زینب (س) همه هستی خود را در راه برادر داد.

پس از شهادت عون و جعفر (که نام پدر بزرگوار آنها و همسر زینب کبری (س) عبدالله ابن جعفر است) ، حضرت زینب (س) بر خلاف کاری که در مورد دیگر شهدا و خصوصا علی اکبر انجام دادند (و خود را به بالین شهید رساندند و مددکار امام حسین (ع) شدند) به هیچ وجه به میدان نرفتند و حتی از خیمه خارج نشدند تا باعث شرمندگی امام نشوند. انگار که اصلا جگرگوشه هایشان کشته نشدند… و ابی عبدالله (ع) خودشان به کمک حضرت عباس (ع) بدن های بی جان خواهر زاده را به خیام باز گرداندند.

مهدی رحیمی

 

خوب می‌دانند اینجا از کسی سر نیستند
چشم در راه محبت های مادر نیستند

 

سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که
با علی ها هدیه های او برابر نیستند

وقت تزیین کردنِ عون و محمد با زره
از صمیم قلب خوشحال است دختر نیستند

مادری در خیمه اش می داد دلداری به خویش
بچه های من که رعناتر از اکبر نیستند

بچه های من اگر لب تشنه هم جان می دهند
هر دوتا هم تشنه تر از حلق اصغر نیستند

چون رباب و نجمه نه خاموش ماند و گفت که
با حسین بن علی آن ها که خواهر نیستند

تا که آرامش بگیرد بارها با خویش گفت
پیش عباس و حسین این ها برادر نیستند

تا فقط خواهر شود در کربلا این بار گفت
بچه های من خدا را شکر دیگر نیستند

عباس احمدی

چه می شود که بگیری به دامنت سر ما را
سر شکسته همچون علی اکبر (ع) ما را

یقین که موی سپیدش سپید تر شود از این
اگر زمین بگذاری تو روی مادر ما را

هم او که شیر به ما داده از محبت زهرا (س)
و با ولایت حیدر (ع) سرشته جوهر ما را

رقیه منتظر ماست پس به ما بده قولی
به خیمه ها برسانی سلام آخر ما را

شبیه قاسم دایی شدیم بال شکسته
بیا و جمع کن از روی خاکها پر ما را

تمام آرزوی ماست: تیغشان بشود تیز
که پیشمرگ گلویت کنند حنجر ما را

به عشق اینکه نمانَد برای رأس تو نیزه
خوشا به نیزه بدوزند پس سراسر ما را

میان خنده آن نیزه دارهای حرامی
شما اجازه نده روسری مادر ما را...

حسن لطفی

گرفت شانه به دست و کشید بر سرشان
گلاب زد به سرِ گیسوی معطرشان

لباس رزم ولی نه کفن به تن پوشاند
حنا کشید به دستانِ شیرپرورشان

چقدر خوش قد و بالا چقدر حیدری‌اند
قسم به شیرِ حلالی که داد مادرشان

گرفته‌اند زِ عباس درسِ مَردی را
نداشت تاب تحمل کسی برابرشان

تمام دار و نداری که دارد اینانند
رسید لحظه‌ی تلخِ وداعِ آخرشان

نبود آب که ریزد به پُشتشان اما
دو بوسه‌ای زد و قرآن گرفت بر سرشان

حضور پیرِ خرابات یادتان نرود
قسم به مادر سادات یادتان نرود

نشسته‌ام که بگریم دو یاس پرپر را
چنان چگونه چه گویم جواب خواهر را

چگونه این دو بدن را به شانه‌ام گیرم
دو پَر شکسته دو زخمی‌ترین دو بی سر را

به شانه‌های خمیده نمی‌توانم بُرد
به خاک می‌کشم و می‌برَم دو اکبر را

به رنگِ خون شدم از بس کشیدم از تنشان
چقدر نیزه شکسته چقدر خنجر را

شکستن پَر و بالِ کبوتران دیدم
ندیده‌ام غمِ پَر کندن کبوتر را

شکسته است غرورم برابر زینب
خدا کند که بگیرند چشم مادر را

خدا کند که نمیرد اگر به نِی بیند
سرِ دو کودکِ خود با سرِ برادر را

خدا کند که پس از ما کسی نسوزاند
نخی زِ چادر او یا نخی زِ معجر را

به نیزه‌ای که نظر می‌کنید بر سرِ او
دعا کنید نیاُفتید در برابرِ او

مجید تال

زینب آورد امانتی ها را
سربه زیر و خجالتی ها را
سینه زن‌های اکبر و اصغر
اولین بچه هیئتی ها را
تا مشخص شود عیار خودش
می فرستاد قیمتی ها را
دولت دختر علی می برد
آبروی حکومتی ها را
روی پا نیزه ها بلند شدند
تا ببینند غیرتی ها را

دور می شد دو رد پا از هم
در پی آن ، دو تا صدا از هم
از همان دور بوسه می گیرند
جای بابا دوتا دوتا از هم
تا بسازند کربلا باهم
تا بگیرند کربلا از هم
با رجز های حیدری این دو
جان گرفتند بارها از هم
دورشان جمع می شود لشکر
کم کنی هر کدام را از هم
تیغ ها عاقبت یکی گشتند
تا شدند این دوتا جدا از هم

عاقبت داغ روزگار شدند
دو غزال حرم شکار شدند
سر هر یک به یک طرف افتاد
تا که معنای ذوالفقار شدند
تا که این دو علی علی گفتند
همه ی دشت نیزه دار شدند
دانه دانه به خاک افتادند
سیب بودند پس انار شدند
تیغ ها چون شدند دست به کار
چکمه ها نیز پا به کار شدند
ساعتی بعد با سری خونین
بر سر نیزه ها سوار شدند

سید حمیدرضا برقعی

 

قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش

 

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند
«آیینه ایی که آه نسازد مکدّرش»

واحیرتا! که این دو جوانان زینب اند
یا ایستاده تیغ دوسر در برابرش

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست گرم اشک گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت، ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش

مسعود اصلانی

 

لشکر کوفه به میدان دو برادر می‌دید
کربلا بار دگر عرصه‌ی محشر می‌دید

 

وقت تکبیر شد و گفت که ماشاءالله
پسر فاطمه رزم دو دلاور می‌دید

بین میدان بلا رزم ِ نمایان کردند
رزمشان کاش که می‌شد خود مادر می‌دید

عاقبت هر دو نفر را به دم تیغ زدند
بدنی داشت به خود زخم مکرر می‌دید

بی‌هوا نیزه تنی را به زمین دوخت و رفت
حنجری داشت به خود تیغه‌ی خنجر می‌دید

کاکل هر دو به دستان حرامی‌ها بود
دو بدن داشت به خود زخم برابر می‌دید

چشم ارباب پس از اکبر و قاسم به زمین
بار دیگر دو بدن‌پاره و بی‌سر می‌دید

خون‌جگر بین حرم مادرشان بی‌تاب است
شد دلش قرص که هم‌پای غم ارباب است

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران