سروده‌هایی در رثای حضرت عباس:«تو کیستی لب تشنه جام بلایی/ فرمانده کل قوای کربلایی»

سروده‌هایی در رثای حضرت عباس:«تو کیستی لب تشنه جام بلایی/ فرمانده کل قوای کربلایی»

به مناسبت روز تاسوعا و عزاداری حضرت عباس(ع) تسنیم تعدادی از اشعار آیینی را منتشر می‌کند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، امام صادق علیه السلام پیرامون آغاز غربت حسین علیه السلام در روز تاسوعا فرمود: تاسوعا روزی است که امام حسین علیه السلام و اصحابش در کربلا محاصره شدند و راه گریز نداشتند، زیرا لشکر یزید اطراف آنها حلقه زده و پسر مرجانه و ابن سعد به واسطه سربازان بسیار و سپاهیان زیاد، خوشحال شدند و امام علیه السلام و اصحابش را بسیار ناتوان از جنگ تصور می کردند و یقین داشتند که یاوری برای حسین علیه السلام به جز اندکی مجاهد نمی باشد و مردم عراق نمی توانند او را به سمت خود ببرند، آن گاه امام صادق علیه السلام گریه کرد، و فرمود: پدرم فدای تو باد ای مردی که به ناتوانی خوانده شدی و بی یاور از حقوق اسلام دفاع نمودی!

غلامرضا سازگار

 

تو کیستی لب تشنۀ جام بلایی
فرماندۀ کل قوای کربلایی

 

سقایی و سردار مقطوع الیدینی
باب العطا باب الکرم باب الحسینی

خون خدا خون خدا خون خدایی
ابن و اخ و عم امامان هدایی

هم اشرف الخلق استی و هم اشجع الناس
آری تو عباسی تو عباسی تو عباس

سرتا قدم مولا امیر المؤمنینی
فرزند زهرا زادۀ ام البنینی

با مهر ثار الله وجودت را سرشتند
نام ید الله را به بازویت نوشتند

جبریل پیشانی نهد برخاک راهت
کافر مسلمان می شود با یک نگاهت

چشم تو تفسیر امیرالمؤمنین است
ابروت شمشیر امیر المؤمنین است

والله ان قطعتوا یمینی از توست
وعن امام الصادق الیقینی از توست

بی دستی تو عالمی را دستگیر است
کی مثل تو اینسان به نفس خود امیر است

کی مثل تو در آب دست از آب شسته
جام عطش را در درون بحر جسته

کی مثل تو فانی به راه دوست گشته
یک لحظه از دست و سر و چشمش گذشته

کی مثل تو گردیده عالم پای بستش
کی مثل تو حیدر زده بوسه به دستش

تو جعفر طیار دشت کربلایی
حقا که پرچمدار دشت کربلایی

هم آب بی تو از درونش شعله خیزد
هم مشک بر بی آبی تو اشک ریزد

از قلب آتش ره به دریا باز کردی
در آب بودی و به دریا ناز کردی

دریا گریبان چاک زد بحر وصالت
گفتا که شیر فاطمه بادا حلالت

شرح وفاداریت را ام البنین گفت
زهرا به ایثار و وفایت آفرین گفت

دریا به تو از حنجر تو تشنه تر بود
با حنجر خشک تو داغش برجگر بود

آتش زسوز سینۀ تو تاب می خواست
آب از لب خشکیدۀ تو آب می خواست

از اشک چشمت ماهیان خون خورده بودند
امواج دریا از خجالت مرده بودند

برغربت تو مرکبت خون گریه می کرد
حتی عطش هم بر لبت خون گریه می کرد

دستت جدا اشکت به رخ سوزت به سینه
عذرت موجه بود در نزد سکینه

دل بر دل دریا زدی آبی نخوردی
دیگر چرا یک جرعه بر اصغر نبردی

سر در قدوم دوست بنهادی اباالفضل
سقایی و لب تشنه جان دادی اباالفضل

تنها نه میثم با غمت از تاب رفته
تا صبح محشر آبرو از آب رفته

جواد حیدری

تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند
یک صدا در همه کرب و بلا خندیدند

تا بسوزند دل فاطمه و اُمّ بنین
پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند

تا که زیبایی چشم قمر از هم پاشید
همره حرمله اولاد زنا خندیدند

سر او خرد شد از ثقل عمود آهن
تا که دیدند سرش گشت دو تا خندیدند

تا شنیدند حسین "انکسر ظهری" گفت
به زمین خوردن شاه شهدا خندیدند

ضمن تبریک به هم، سوی حرم می رفتند
قوم محروم ز شرم و ز حیا خندیدند

وقت پاره شدن گوش یتیمان حرم
ناکسان بی خبر از قهر خدا خندیدند

میلاد حسنی

از نور ماهی علقمه باغ ارم شد
ماهی که از داغش قد خورشید خم شد

تا داستان عشق را با‌ خون نگارد
چشم غیورش خون شد و دستش قلم شد

هر چند‌ از دستش علم افتاد اما
در آسمانها تا ابد نامش علم شد

در خاک هم دارد اثر دست کریمش
حیرت مکن گر علقمه دارالکرم شد

تا خم شد از ضرب عمودی روی مرکب
مثل قد زینب، عمود خیمه خم شد

می‌ریخت آب مشک و از جان دست می‌شست
از شرم پیشانی دریا غرق نم شد

تعداد تیر اندازها کم نیست اینجا
تعداد تیر اما پس از عباس کم شد

تا ‌رفت چشم نافذش در پرده‌ی خون
دلواپس پرده نشینان حرم شد

در غارتش از یکدگر سبقت گرفتند
این پیشتازی ها سر مشتی درم شد

میر و علمدار حرم دیگر نیامد
ای سینه زنها یا علی گاه دودم شد

مرتضی حیدری آل کثیر

باد، مثل خبرِ آب به صحرا رفته !  
ماه می تازد و دریا به تماشا رفته 

خبرِ ماه که در سینه ی شب ،تیر کشید
 پرده افتاد: قیامت به تماشا رفته  

آنکه باهلهله ی تیغ به جنگ آمده است  
به «علی »رفته چنان رود ِ به دریا رفته!

عمقِ بی آبی ِ جهل آمده  استقبالش    
کاسه های ِسرِ قوم است که بالا رفته

هر که پرورده ی زهراست،دراین عرصه ی سرخ
سر به همراه نیاورده به هر جا رفته 

زیرِ بازوی فلک را چه کسی می گیرد؟
تنِ نورا نی خورشید به یغما رفته

خبرِ ماه ؛، که کم کم به دل ِ خیمه رسید
عطش از یاد لب کودکِ تنها رفته!

سعید پاشازاده

چنان که وقت عطش جرعه ای گوارا را
طلب کنید فقط ساقی العطاشا را

هنوز جای علامت به شانه پدر است
سپرده زیر علم دست صاحبش ما را

دوباره خانه ما سفره ابالفضل است
گمان کنم گره ای هست کار بابا را

به یک نگاه ابالفضل هم نخواهم داد
اگر دهند به دستم تمام دنیا را

به چشم دل بنگر ظهر روز تاسوعا
میان دسته میانداری مسیحا را

غروب می کند از فرط خجلتش خورشید
نقاب اگر که بگیرند ماه زیبا را

فقط به علقمه آنهم درست ظهر عطش
خدا به ماه رسانده ست دست دریا را

خدا کند برساند به خیمه مشکش را
خدا کند نبرند آبروی سقا را

خبر رسید که از روی زین زمین افتاد
خدا کند برسانند زود زهرا را

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon
گوشتیران