روایت نقش مؤثر بانوان در دفاع مقدس و مدیریت زنانه مرکز پشتیبانی جنگ
مریم کاظم زاده در میزگرد تسنیم گفت: به عنوان خبرنگار جنگ معتقدم دو برابر نفراتی که در خطوط مقدم میجنگیدند، خانمهایی بودند که در پشت جبهه تدارکات این جنگ را میچیدند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، فقط تربیت فرزند، همسرداری، رسیدگی به امور منزل در غیاب پدر خانواده که در جبهه حاضر بود یا بافتن لباسهای گرم، دوختن لباس فصل، بستهبندی آذوقه و خشکبار برای رزمندگان و... از فعالیت بانوان در دوران جنگ نبود، بلکه پرستاری، امدادگری مجروحان جنگ، مدیریت مرکز پشتیبانی جنگ در اهواز، بازدید و سرکشی و رسیدگی به خانواده شهدا و رزمندگانی که در جبهه در حال جنگیدن بودند، نگارش اتفاقات جنگ و از آن بالاتر حضور مستقیم در میدان نبرد در ماههای ابتدایی جنگ جزو فعالیتهای اثرگذار بانوان در هشت سال دوران دفاع مقدس است که برخی از آنها بارها گفته شده و برخی دیگر به درستی روایت نشد. زنانی که برای کمک به جبهه منتظر مهیا شدن فضای مناسب نشدند، بلکه از ابتدا به میدان رفتند و هر کاری که از دستشان برآمد انجام دادند. نقش بانوان به خصوص در پشت جبهه آنچنان مهم و ضروری بود که با وجود کمتر بیان شدن آن نمیتوان منکر اثرگذاری اش در خط مقدم جبهه شد.
نشست نقش بانوان در دفاع مقدس با حضور خدیجه علمالهدی خواهر شهید حسین علمالهدی و مسئول امور پشتیبانی جنگ، مریم کاظمزاده خبرنگار جنگی و همسر شهید اصغر وصالی و فاطمه سلیمانی طلبه و پژوهشگر دفاع مقدس در باشگاه پویا برگزار شد. بخش اول این نشست در ادامه میآید:
* تسنیم: خانم علم الهدی! از چایخانه سنتی بگویید. چطور این محل به مرکز پشتیبانی جبهه تبدیل شد؟
خدیجه علمالهدی: باشگاه ارتش سالها پیش در لب رودخانه کارون قرار داشت که آن را به شکل چایخانه سنتی ساخته بودند فضایی دایره شکل که دور تا دورش تخت و پشتی قرار داده شده بود و همه نوع پذیرایی هم داشت. این چایخانه سنتی متعلق به ارتش بود و یکسالی به همین شکل اداره میشد تا وقتی انقلاب پیروز شد بعد از پیروزی انقلاب این محوطه از حالت باشگاه درآمد و به یک فضای خالی و بیمصرف تبدیل شده بود وقتی جنگ تحمیلی شروع شد، حجم کار زیادی برای پشت جبهه نیاز بود. آقای عادلیان یک مرد دنیادیده انقلابی بود. یک کاسب که از کار آزاد کسب درآمد میکرد. او از تهران به اهواز آمد تا کارهای پشت جبهه را ساماندهی کند. وقتی این ساختمان را دید تصمیم به مدیریت فضای آنجا گرفت. لباس و وسایل از شهرهای مختلف کشور برای جنگزدهها جمع میشد و این وسایل به اهواز منتقل میشد. چایخانه سنتی تبدیل به انباری شد که این وسایل آنجا تخلیه شده و آماده توزیع میشد.
از آنجایی که پدرم روحانی سرشناسی بود و با امام(ره) دوست بود، همه مردم اهواز ارادت خاصی به ایشان و مادرم داشتند. خانه ما سالهای سال محل برگزاری مراسم و جلسات مذهبی بود. ما یک خانواده معمولی نبودیم و معاشرتمان با مردم خیلی زیاد بود. آقای عادلیان که ما را میشناخت کلید چایخانه سنتی را به من داد و گفت: «میخواهم آنجا را به محلی برای وسایل جنگزدهها تبدیل کنم.» مسئولیت این کار به من سپرده شد و من شش نفر از خانمها را جمع کردم و سراغ این چایخانه رفتیم تا وسایل جنگزدهها را مرتب و دستهبندی کنیم. بعد ماشینها این وسایل را بار زده و به شهرکهای مردم جنگزده جهت توزیع میبردند.
پنج یا شش ماه وضعیت به همین صورت گذشت تا اینکه چایخانه کمکم تبدیل به مرکز پشتیبانی پشت جبهه شد. پتوها و لباسهای خاکی و خونی جبهه آنجا جمعآوری میشد. شستوشو، تعمیر و رسیدگی به لباسها، پوتینها و وسایل رزمندگان همه در این محل انجام میشد. یک بخش از چایخانه به مردان اختصاص داده شد و بخش دیگر مخصوص خواهران بود. مردان پشتیبانی به تعمیر کلمنها، کفشها و پوتینهای رزمندگان مشغول بودند و پتوها را میشستند. اما لباسهای خونی شده و ملحفه بیمارستانها و سایر وسایل به قسمت خواهران منتقل میشد. یک خیاط خانه بزرگ در آنجا تشکیل شد بعد از شسته شدن لباسهای خونی، پارگیهای آنها در خیاطخانه دوخته شده و دوباره به جبههها ارسال میشد. هشت سال دفاع مقدس کار بچهها همین بود. خانمها از ادارات مختلف و شهرهای کوچک و بزرگ برای پشتیانی جبهه به این محل میآمدند.
* تسنیم: خانم کاظم زاده! شما هم در فعالیتهای چایخانه اهواز مشارکت داشتید؟
مریم کاظمزاده: سال 64 بود که من به چایخانه سنتی اهواز رفتم و جزئیات زنان پشتیبان جبهه را از نزدیک دیدم. یکی از ابتکارات جالب آنها این بود که برخی از بچههای اصفهانی ماشینهایی برای شستشوی پتو ابداع کرده بودند و آنجا نصب میکردند. با این کار برخی فعالیتها راحتتر شده بود. سوله بزرگی مخصوص ماشینهای غولپیکر برای شستوشوی پتو چیده شده بود. بعد از شستوشو آنها را بیرون برده و برای خشک کردن در فضای باز پهن میکردند. من از فعالیتهای زنان در این چایخانه سنتی عکسهای خوبی تهیه کردم. مثلاً یکی از خانمهای چایخانه بود که وظیفه داشت وقتی ملحفه خونی بیمارستانها به چایخانه منتقل میشد، آنها را وارسی کند. در میان خانم ها مشهور بود که فقط این فرد حق دارد ابتدا به ساکن، ملحفهها را وارسی کند. او اجازه نمیداد ملحفهها در ماشین شسته شود. وجب به وجب آن را مقدس میدانست. میگفت اول باید خون آنها را بگیرم. ضمنا انگشت و تکههای دست و بدن مجروحین و شهدا لای این ملحفهها بود که آنها را با دقت جمعآوری میکرد و با آداب مخصوص خاکسپاری میکرد.
خدیجه علمالهدی: یک جای مخصوصی برای دفن تکههای بدن مجروحین و شهدا در چایخانه داشتیم که همگی آنجا دفن میشدند. همین خانم که مسئول وارسی ملحفهها بود جزو معترضان به تغییر کاربری چایخانه شد. او میگفت: "من با دست خودم تکههای بدن شهدا را اینجا دفن کردهام. این محل مقدس است." اما صدای اعتراضش به جایی نرسید. در این محل هیچ یادبودی هم ساخته نشده و الان متأسفانه چایخانه سنتی به یک رستوران تبدیل شده است. همان موقع یادم هست وقتی جریانات چایخانه را برای همسر امام(ره) تعریف میکردیم میگفت این ماجراها را بنویسید اما متاسفانه فرصت نشد و این کار را نکردیم بعد از تغییر کاربری اعتراضات زیادی کردیم ولی فایدهای نداشت.
* تسنیم: فعالیتهای مادر شما(مادر شهید علم الهدی) که میان بانوان جنگ بسیار فعال بود، در چه زمینههایی ادامه داشت؟
خدیجه علمالهدی: در خانه ما که همه به خاطر وضعیت جنگ در خانه پدری جمع شده بودیم وضعیت جور دیگری رقم میخورد. وقتی مسئولین مختلف برای سرکشی به جبهه اهواز میآمدند مهمان خانه ما میشدند. کسانی مثل خانم شهید رجایی(همسر رئیس جمهور)، خانم رفسنجانی، خانم دستغیب، نمایندهها و... در خانه ما ساکن بودند. وقتی آذوقه در شهر اهواز کم شد، زمانی پیش آمد که تا یک هفته نان در خانه نداشتیم. مادرم تلفنی با همسر امام صحبت کرد که در اهواز مشکل آذوقه داریم و چه کنیم؟ ایشان از امام(ره) کسب تکلیف کرده بود و در پاسخ امام گفته بودند: "من نمیتوانم برای شما تعیین تکلیف کنم اگر بگویم بمانید ممکن است صدمه بخورید و اگر بگویم که بروید شهر خالی میشود." یک روز برادرم؛ شهید حسین علمالهدی از جبهه به خانه آمده بود. موضوع را با او هم در میان گذاشتیم او قرآن را آورد و باز کرد و این آیه را خواند: «شما اگر در محکمترین کاخها هم بروید اگر قرار باشد مرگتان فرا برسد، میرسد...» با خواندن این آیه همگی تصمیم به ماندن گرفتیم. از آنجایی که بازارها همه تعطیل شده بود، برخی رزمندگان با چرخ دستی اجناسی را برای بازماندگان شهر میآورند و ما هم میخریدیم.
* تسنیم: کاروان حضرت زینب(س) چطور تشکیل شد؟
خدیجه علمالهدی: شهید علمالهدی در دانشگاه، و خارج از آن شاگردان زیادی داشت و نهجالبلاغه و قرآن و دروس دیگری آموزش میداد، تعداد زیادی دختر و پسر شاگرد او بودند. وقتی حسین به شهادت رسید، حدود 50 نفر از خواهران بسیج به صورت دستهجمعی با اتوبوس به منزل ما میآمدند و مراسم زیارت عاشورا و نوحهخوانی به جا میآوردند، شبها بعد از نماز مغرب و عشاء نیز این حرکت توسط برادران بسیجی اتفاق میافتاد که با آهنگران که از دوستان حسین بود همراه میشدند و مراسم عزاداری و نوحهخوانی مفصلی به پا میشد. این آمد و رفتها و مراسمهای نوحهخوانی تا چهلم حسین ادامه داشت. مادرم از آنها پرسید شما این برنامه و مراسم را برای همه شهدا اجرا میکنید؟ شاگردان حسین به او گفتند: "چون آقای علمالهدی حق استادی به گردن ما دارند ما وظیفه خود میدانیم و با شهادت ایشان داغدار شدهایم و فقط برای او این کار را انجام میدهیم."
مادرم گفت: "این برنامه را برای همه شهدا اجرا کنید." آنها گفتند: "چطور میشود؟" مادرم گفت: "من حاضرم هفتهای هر چند روز که نیاز است و شدنی است با شما بیایم و برای دیگر خانواده شهدا نیز این مراسم را اجرا کنیم." همین شد که از روز بعد بانوان بسیج با اتوبوس به دنبال مادرم میآمدند و با هم به خانه شهدا میرفتند. مادران شهدا برای انجام این بازدیدها که گسترش یافته بود، در خانه ما جمع میشدند و یک نفر همیشه مأمور مطلع کردن مادران بود و تا ظهر هم همه چیز تمام میشد و برمیگشتند. مدتی بعد علاوه بر خانوادههای شهدا به منزل خانوادههای مفقودالاثر و جانبازان هم بروند و حتی به خانوادههایی که در روستاها سکونت دارند و از نظرات دور ماندهاند توجه شود. این برنامهها و رفت و آمدها به قدری گسترش یافت که یک تابلوی یک متری جلوی در ورودی منزل نصب شد و برنامه روز بعد روی آن نوشته میشد تا همه در جریان قرار بگیرند.
* تسنیم: چطور کاروان حضرت زینب(س) نام گرفت؟
خدیجه علمالهدی: آقای رفسنجانی اعضای گروه را به یک سفر سوریه مهمان کرد، آنجا بود که قرار گذاشتند اسم برنامه کاروان حضرت زینب(س) نام بگیرد. بعد از چند سال ما به تهران آمدیم. خانم شهید مطهری و همسر امام به مادرم گفتند شما در تهران بمانید. در تهران هم حتی یک رو مادرم بیکار نبود. همین کاروان حضرت زینب(س) را در تهران با حمایت آقای کروبی که رئیس بنیاد شهید شده بود و آقای رفسنجانی راهاندازی کرد. تقریبا کاروان در 12 منطقه تهران فعال شد. حتی این رسم جالب به شهر قم هم رسید و آنجا هم فعالیتش را ادامه داد.
* تسنیم: در داخل شهرها هم مردم خدمات زیادی برای جنگ انجام میدادند و به جبهه میفرستادند. مرکز پشتیبانی در سایر شهرها هم پا گرفته بود؟
خدیجه علمالهدی: چون چایخانه محوطه خیلی بزرگی بود به مرکز پشتیبانی تبدیل شده بود و شهرهای مختلف هم اگر برای تهیه وسایل جهت کمک به رزمندگان کارهای پشتیبانی میدادند آن را به چایخانه اهواز میفرستادند و ساماندهی و توزیع به همین دلیل در مرکز پشتیبانی انجام میشد زیرا با این وسعت در جای دیگری مرکزی برای پشتیبانی فعالیتها وجود نداشت تا وقتی بنیاد شهید تأسیس نشده بود همه خانواده شهدا مستضعف بودند و نیاز شدید مالی داشتند ما همه تلاشمان را میکردیم تا کمکهایی به این خانوادهها داشته باشیم؛ ولی بعد از تأسیس بنیاد شهید خدماتدهی به این خانوادهها بهتر شد.
جنگ بود و وضع به گونهای بود که نمیتوانستیم پیشبینی کنیم دقیقاً چه وضعیتی پیش خواهد آمد. یکبار شمردیم و فهمیدیم در 20 دقیقه، 95 خمپاره از طرف دشمن شلیک شد که ما صدایش را میشنیدیم حتی گاهی نمیدانستیم تا خیابان میرویم و برمیگردیم، زنده به خواهیم بود یا خیر. مثلاً موشک 12 متری از بالای سرمان رشد شد و یکی دو کوچه آنطرفتر افتاد. فضای غیرقابل پیشبینی اینچنین بود.
* تسنیم: از پیدا کردن و شستشوی تکههای بدن مجروحین میگویید و شستن لباسهای خونآلود آنها. زنان امروز شاید تحمل شنیدن چنین مسائلی را هم نداشته باشند. چطور در آن سالهای جنگ این شرایط را تحمل میکردند و داوطلب انجام چنین کارهایی هم میشدند؟
مریم کاظمزاده: این شرایط است که انسانها را میسازد. آن شرایط نیاز به روحیات قوی داشت. من به عنوان خبرنگار جنگ معتقدم دو برابر نفراتی که در خطوط مقدم میجنگیدند، خانمهایی بودند که در پشت جبهه تدارکات این جنگ را میچیدند. طبق اصول نظامی وقتی سه گردان برای جنگ به خط مقدم میروند، یک گردان تدارکات نیاز است. اگر این تدارکات نباشد کاری صورت نمیپذیرد و جنگ قابل ادامه دادن نخواهد بود. هشت سال جنگی که از شمال تا جنوب ایران را درگیر خودش کرد، خطوط مختلفی داشت. خطوطی مثل اهواز، کرمانشاه، سومار، تا مرز بود که خط اول جبهه حساب میشد و خط بعدی خط پشتیبانی بود. از آن به بعد کل مردم کشور بودند که 8 سال خط مقدم را یاری کردند. البته موضوع چایخانه مربوط به جبهه جنوب بود. تقریباً از سال 61 پایگاه جنگ به جنوب کشور منتقل شد. قبل از آن محل اصلی درگیری غرب کشور بود قطعا در منطقه غرب هم مناطقی مشابه این محل وجود داشته است منتها حماسههای منطقه غرب مظلوم واقع شد و کمتوجهی بسیاری به عملیاتها و جانفشانیهای این مناطق صورت گرفته است.
* تسنیم: شما تنها بانوی خبرنگار جنگ بودید؟
مریم کاظمزاده: خیر؛ از من توانمندتر فاطمه نواب صفوی دختر شهید نواب صفوی بود که به عنوان خبرنگار در جبهه حضور داشت. کارهایی که او کرد را من انجام ندادم. کارهایی که نه شهامتش را داشتم، نه قدرت و مهارتش را. بعد از آن هم به صورت مقطعی خانمهای خبرنگار دیگری از مناطق مختلف به اهواز میآمدند و از چایخانه سنتی گزارش تهیه میکردند.
متأسفانه به جنگ کمتوجهی صورت گرفته است وقتی خود جنگ مورد غفلت قرار گرفته باشد، مشخصاً پشتیبانی آن بیشتر از یادها میرود و توجهی به آن نمیشود. نمیدانم اصلاً در موضوعی مانند رسانه جنگ کاری صورت گرفته است یا خیر؟ عکاسانی که همراه با رزمندگان میرفتند و لحظات جنگ را ثبت و ضبط میکردند، الان کجا هستند؟ کسانی که قلم میزدند و کسانی که همه هم و غمشان پشتیبانی از جنگ بود، بعد از گذشت 30 سال حالا کجا هستند و چه میکنند؟
* تسنیم: چه چیزی باعث شد به عنوان خبرنگار در میدان جنگ حضور پیدا کنید؟
مریم کاظمزاده: علت اصلی حضورم در جنگ کنجکاوی بود. من کارم را خیلی دوست داشتم و میدانم خبرنگار باید چشم و گوش کسانی باشد که نیستند. نحوه کار ما زمین تا آسمان با خبرنگارهای امروزی تفاوت داشت. نوع خبرگیری، نوع کار و گزارشنویسی ما با کار امروز رسانه بسیار متفاوت است. آن زمان خبرنگار مسئول بود که راه را برای خودش جهت گزارشنویسی باز کند. یادم هست دکتر چمران هم خودش در این زمینه بسیار مسئولیتپذیر بود و دوست همه اطرافیانش مسئولیتپذیر باشند. او همیشه راه را برا ی من باز میکرد و میگفت اگر توانمندیاش را داری جلو برو. من کسب جسارت اولیه کاریام را در جبهه مدیون چنین کسانی هستم. ولی متأسفانه امروز چنین نگاهی وجود ندارد.
ادامه دارد...
--------------------------------------
تهیه و تنظیم: نجمه السادات مولایی
--------------------------------------
انتهای پیام/