اصفهان| حال و هوای فرزندان شهدای مدافع حرم در هفته اول ماه مهر؛ مهربانیات را کم دارم بابا + فیلم
در خیالم دستم را میگرفتی، قرآن بالای سرم میگذاشتی و با دستان مردانهات راهیام کردی؛ رویای شیرینی که به دستانم نرسید بابا؛ حالا چشمانم به در است و بغضم میانه راه؛ بی تو این راه را چگونه طی کنم.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، خیال بافتن زیباست، چشمانت را میبندی و هر آنچه دلت بخواهد میبینی، آنقدر رویا سر رویا میچینی که کامت شیرین میشود و با خودت تکرار میکنی که زندگی زیباتر از این نمیشود.
زیباتر از همراهی پدر با دخترکش چه میتواند باشد. قشنگتر از عطر نفسهای او وقتی میگوید: «دوستت دارم دردانهام» رایحهای هست؟
این روزها از خواب که برمیخیزم اول به خیال تو سلام میدهم، دستانم را میگیری، «بوسه اول صبح میچسبد»؛ این را میگویی و به سجاده دعوتم میکنی. صبحانه در دهانم میگذاری. مادر اعتراض میکند که «لوس شده دردانهات». میخندی و میخندم. آغوشت برایم باز است، در گرمایش جا خوش میکنم. میگویی: «دیر است دردانه، بجنب».
لباسهایی که با عشق برایم خریدی به تن میکنم، از زیر قرآنی که هر شب چند صفحهاش را میخوانی ردم میکنی، برایت ناز میکنم، خریداری.
به مدرسه میرسیم، پز بابایم را میدهم؛ تو را به دوستان جدیدم معرفی میکنم؛ سرم را بالا میگیرم؛ «او بابای من است».
دردانههای شهدای مدافع حرم این روزها با خیال بابا به مدرسه میروند و بغضشان را پنهان میکنند، مبادا بابا ببینند و دلخور شود. اما میدانند و میدانیم که دختر برای بابا چقدر عزیز است. بابا برای دختر قهرمان است و این روزها که قهرمان قصههایشان نیست سر بر شانه که بگذارند و راز دل بگویند.
حالا دیگر رازهایشان مگوست؛ چرا که فقط یک پدر راز دردانهاش را میفهمد...
دردانههای شهدای مدافع حرم مهر را با دلتنگی آغاز کردهاند؛ چشم به همه کودکانی دارند که دست در دست پدر به مدرسه آمدهاند. یادشان میآید، روزی به پدر گفتند راهی سفر نشو و پدر پاسخ داد که برای شما و دوستانت است که میروم؛ اما کجایند دوستانم که این روزهای سخت دلتنگیام را ببینند.
پدرها دختران کلاس اولیشان را به مدرسه میبرند، در راه با هم گل میگویند و گل میشنوند، کیفشان را به دوش میگیرند و آواز میخوانند. هدیه کلاس اولیها سر جایش است، چقدر این روزها زیباست؛ همراهی پدران و دختران کلاس اولی.
اما دردانههای شهدای مدافع حرم از امروز تا ابد با خیال بابا سر میکنند و گلایههایشان را پنهان میکنند. از امروز تا همیشه رویا سر رویا میبافند و با دلتنگی روزگار میگذارنند.
کلاس اولیها خیلی معصومند، اما تنهایی و نبودن بابا معصومترشان کرده است. این روزهای اول مهر دردانه شهید مدافع حرم مهدی دهقان هم کلاس اول را بدون بابا آغاز کرده است. خیالهایش را بافته و بغض را میانه راه گذاشته است. مادر از زیر قرآن ردش کرده و آب پشت سرش میریزد و به بابا میسپاردش.
دردانه چیزی نمیگوید اما میدانم که دلش یک آغوش گرم میخواهد تا دلتنگیاش را با او قسمت کند. دردانه بابا را این روزها ندارد اما هنوز هم دلش به او گرم است و قرص. میداند رهایش نمیکند اما با دل تنگش نمیداند چگونه تا کند.
انتهای پیام/ ع