تقابل دو جهان در «حوای سرگردان»/ گام به گام به داستان‌هایم نزدیک‌تر می‌شوم

محمدقائم خانی در گفت‌وگویی به چگونگی خلق داستان‌هایش اشاره کرد. او می‌گوید: آنقدر حدس می‌زنم تا گره داستان را پیدا کنم و آنگاه مرحله به مرحله آن را پیگیری کنم؛ به همین دلیل در اکثر داستان‌ها، هنگام شروع نوشتن بر پیرنگ داستان احاطه کلی ندارم.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «حوای سرگردان»، نوشته محمدقائم خانی، از نویسندگان جوان کشور است که چندی است از سوی انتشارات شهرستان ادب روانه بازار کتاب شده است. کتاب مجموعه‌ای از 9 داستان‌ کوتاه است که عموماً در شمال کشور شکل می‌گیرند؛ از این رو لهجه و فضای داستان‌ها عموماً در این منطقه از کشور رخ می‌دهد.

خانی در «حوای سرگردان» یک داستان‌گو و قصه‌پرداز صرف نیست، او تلاش دارد تا لایه‌های زیرین هر داستانی، پیامی به مخاطب منتقل کند. او در این کتاب، دو جهان متفاوت و رویارویی این دو را به تصویر می‌کشد. اتفاقاتی که در تمام این سال‌ها در مناطق شمالی کشور رخ داده اعم از موضوعات فرهنگی، زیست‌محیطی و ... دغدغه‌های نویسنده در این کتاب را تشکیل می‌دهد؛ از این رو برخی این اثر از خانی را عصیان بر زندگی شهری نامیده‌اند. استفاده از زبان محاوره، توصیف، شخصیت‌پردازی‌ها و ... داستان‌های «حوای سرگردان» را جذاب‌ و خواندنی‌تر کرده است؛ هرچند برخی معتقدند که در برخی از موارد، مانند توصیف، ممکن است سر رشته داستان از دست مخاطب خارج شود.  گفت‌وگویی که در ادامه می‌خوانید، حرف‌های او درباره این اثر است:

*ما عموماً داستان کوتاه را به شکل داستان موقعیت شناخته‌ایم که شاید این امر متأثر از داستان‌نویسان آمریکایی باشد. در داستان‌های شما اما معمولا فقط با یک موقعیت روبرو نیستیم. با سلسله ای از موقعیت ها روبرویم که یک وضعیت کلی و مسئله کلان را مطرح می‌کنند. یعنی حتی مسئله داستان چنان که مرسوم است مسئله شخصی یک شخصیت نیست بلکه بیشتر یک مسئله فراگیر است که یک شخص به آن حساس شده است. مثل داستان برند. چطور به این رویکرد از داستان کوتاه نویسی رسیده اید؟ آیا این فاصله گرفتن از روح داستان کوتاه نیست؟

توصیف جالبی کردید که برای خودم تازگی داشت. کمتر به این وضعیت نوشتن فکر کرده بودم، ولی خودم احساس می کردم که به صورت خاصی به داستان خودم نزدیک می شوم. معمولا گام به گام این اتفاق می افتد. راهنمای من در این نزدیک شدن به شخصیت یا گاهی موقعیت، ایده اولیه‌ای است که من را درگیر خود کرده؛ یک‌جور حدس که انگار بفهمم این پشت خبری است و یک چیزی به دست می‌آورم. آن قدر حول و حوش آن ایده می‌چرخم تا شخصیت و موقعیت کامل شوند.

در مورد این که آیا نتیجه کار، یک داستان کوتاه شسته‌ رفته هست یا نه، ادعایی ندارم؛ چون داستان کوتاه را، به معنی خاص آن، دیرتر شروع کردم؛ و حتی می توانم بگویم بعد از آشنایی با آقای قیصری به آن علاقه‌مند شدم. یادم هست که اولین شبی که نشستم پای صحنه اول رمانم، قصد نوشتن یک داستان کوتاه داشتم که شخصیت‌ها زیاد شدند و ماجرا کش پیدا کرد و کاربه سمت رمان رفت. یکی دو داستان کوتاه دیگر هم دارم که از آن حد فراتر رفته‌اند و در انتظارند تا طرح رمانی از دلشان بیرون بکشم. برای خودم همان ایده اولیه است که به داستان وحدت می‌بخشد. حالا این که چه عناصری در داستان بمانند و چه چیزهایی حذف شوند، به تجربه خاص نوشتن آن داستان و بازخوردهایی که از دوستانم می‌گیرم، بستگی دارد. 

*دغدغه های زیست‌محیطی در داستان های شما پررنگ است. به نظر می‌رسد پیکان تیر نویسنده به سمت دو مسئله توطئه‌های خارجی و بی‌کفایتی‌های داخلی است. به نظر شما مخاطب پس از خواندن این داستان‌ها چه مسئولیتی در برابر این دو مسئله پیدا می‌کند؟ آیا مخاطب می‌تواند در قبال این دو مسئله کاری انجام بدهد؟ چرا کمتر به دغدغه‌های عمومی زیست‌محیطی اعم از وظایف شهروندی در حفظ محیط زیست پرداخته‌اید؟

اجازه دهید نپذیرم که در داستان‌ها، پیکان تیر صرفاً به توطئه‌های خارجی و بی کفایتی‌های داخلی گرفته شده است. در داستان‌ها مردم هم حضور دارند. مثلاً در داستان «سپیددندان»، مرزی بین نیروی بیرونی، قوای داخلی و مردم وجود ندارد. همان‌طور که گفتم، ایده‌ای من را به سمت خودش جذب می‌کند که البته حداقلی از حادثه یا شخصیت را در خودش دارد. بعد ماجرا ساخته می‌شود که ابعاد مختلفی دارد؛ می تواند ابعاد بین المللی داشته باشد، می‌تواند بُعد حاکمیتی داشته باشد یا به نقش مردم بپردازد. مثلاً در «لبخند محو شالی» به همه ابعاد پرداخته شده است و اتفاقاً نقش یک شهروند بسیار تعیین‌کننده است. اما اینکه انتظار داشته باشیم داستان به وظایف شهروندی در هر موضوعی از جمله در حفظ محیط‌زیست بپردازد، به نظرم به تحمیل تکلیفی ورای داستان بر دوش نویسنده منجر خواهد شد.

از سوی دیگر می‌پذیرم که اگر کسی بخواهد بدون توجه به ادبیات و کاوشی که در پیچیدگی‌های این مسئله انجام می‌دهد، به تنظیم فهرستی از وظایف زیست‌محیطی شهروندان بپردازد، مسائل بسیار مهمی را نادیده خواهد گرفت که در دهه‌های آینده، خود می تواند منشأ معضلات زیادی شود. نویسندگان و دیگر هنرمندان همچون متفکران، متخصصان، سیاستگزاران و خود مردم باید در تنظیم فهرست وظایف مشارکت داشته باشند، اما چگونگی آن خیلی پیچیده است و برای آن فکری نکرده‌ام.

*ظاهراً همه داستان‌های شما از یک مسئله مشترک حرف می‌زنند؛ یک شکست معرفتی یا اندوه انقراض یک اندیشه و سبک زندگی اصیل. این مسئله گاهی شکل "نقد مدرنیته" به خودش می‌گیرد و گاهی خیلی عمیق‌تر می‌شود و نمی‌توان به راحتی گفت این تناقضاتی که زندگی آدم‌های اصیل را به هم می‌ریزد، ریشه در چه مشکلی دارد. مثلاً در داستان "شگون" این بدشگونی از کجا آغاز می‌شود؟ از سبیل‌های چنگیزخان؟ یا حتی عقب تر از اسم او که مناسب مجلس طرب نمی‌آید؟ یا از اشتباهات پزشکی؟ یا حتی خیلی قدیمی‌تر از همه این ها از دل یک تقدیرگرایی و باور به خوش‌یمنی و بدیمنی. در اجرای این تأویل پذیری قطعاً شما چیره‌دست بوده‌اید اما بیم این را ندارید که مخاطب سردرگم بماند؟

همانطور که گفتم، راهنمای من در نزدیک شدن به شخصیت یا گاهی موقعیت، ایده اولیه‌ای است که من را درگیر خودش می‌کند. آنقدر حدس می‌زنم تا گره داستان را پیدا کنم و آنگاه مرحله به مرحله آن را پیگیری کنم؛ به همین دلیل در اکثر داستان‌ها، هنگام شروع نوشتن بر پیرنگ داستان احاطه کلی ندارم. از یک نقطه‌ای شروع می‌کنم و پیش می‌روم. گاهی ایده همراه تکامل گره داستانی در مسیر بحران تا نقطه اوج پیش می رود و به پایانی (تا حدودی) متناسب با گره داستانی می‌رسد. در این مواقع پیرنگ کامل بسته می‌شود و شخصیت‌های داستان هم مرحله به مرحله ساخته می شوند. داستان «لبخند محو شالی» این طور نوشته شد. اما بعضاً در این پیش رفتن مرحله به مرحله، خود مسئله داستان صورت دیگری پیدا می‌کند و به لایه دیگری منتقل می شود؛ یعنی خود ایده اولیه عمیق‌تر می‌شود و شکلی تازه پیدا می‌کند. در این مورد هیچ چیزی از آینده داستان معلوم نیست و ممکن است هر اتفاقی برای نوشته بیفتد.

معمولاً پیرنگ بسته نمی‌شود و حتی گاهی اصل اثر به عنوان داستان کوتاه شکست می‌خورد. ممکن است بتوانم این طرح را در قالبی بلندتر ادامه دهم یا حتی سوژه را کنار بگذارم. در مواردی هم داستان از مدار اولیه خارج می‌شود اما با پیرنگی باز تمام می‌شود. نوشته شدن داستان «شگون» به این مسیر شباهت داشت؛ هرچند آنجا توانستم قصه را دوباره جمع کنم و داستان با پیرنگ باز رها نشود، اما تغییر مسئله داستان در طول فرآیند نوشته شدن، منجر به تغییر شاکله اثر می‌شود و لایه‌هایی را به هم پیوند می‌زند که لزوماً در نقطه‌ای واحد به یکدیگر نمی‌رسند.  

*به نظر من شما در داستان‌هایتان فوق العاده اشتیاق توصیف دارید. هیچ صحنه‌ای بدون جزئیات رها نمی‌شود و هیچ شخصیتی وارد اثر نمی‌شود؛ مگر اینکه یکی از خصوصیت‌های نسبتاً غریب او را ببینیم. مخصوصاً درمورد آنچه به اقلیم شمال برمی‌گردد؛ خیلی وسواس دارید که هرچه بیشتر توصیف کنید. این شوق توصیف حتماً برای مخاطب شمال کشور جالب توجه خواهد بود اما گمان نمی‌کنید ممکن است مخاطب سرِ رشته روایت را گم کند؟

چرا این طور هست. توصیف در روایت‌های من خیلی فربه می‌شود؛ به طوری که ممکن است اجازه برجسته شدن عناصر دیگر را ندهد. در بازنویسی‌ها سعی می‌کنم متن اولیه را هرس کنم ولی بخشی از ذهنیت من نسبت به موضوع این گونه است و کامل در اختیار خودم نیست. در بازخوردهایی که از «حوای سرگردان» داشته‌ام، به هر دو جنبه این موضوع اشاره کرده‌اند. عده‌ای از این توصیفات استقبال کرده‌اند؛ اما از نظر برخی هم مخل روایت بوده و قصه را پوشانده است. حتی بعضی آن را رفتاری متناسب با نوع داستان کوتاه ندانسته‌اند و به ویژگی‌های رمان نسبتش داده‌اند.

------

گفت‌وگو از مجید اسطیری

------

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط