نگاهی به فیلم "درخونگاه"|از ایران فرار کنید!
فیلم سینمایی درخونگاه به شدت سیاسی است؛ یک فیلم متلکپران، نمادین و چند لایه سیاسی که پیام فرار از ایران را به مخاطبان خود القا میکند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، فیلم سینمایی درخونگاه روایتگر داستان زندگی مردی به نام رضا است که در اوایل دهه 60 ایران را به قصد کار به مقصد ژاپن ترک کرده است. او در این سالها ماحصل فعالیتهای اقتصادیاش در ژاپن را برای خانواده اش ارسال کرده و از مادرش خواسته پولهای او را برایش پس انداز کند تا در زمان بازگشت رضا در اختیارش قرار دهد. اکنون رضا پس از 8 سال نزد خانوادهاش به ایران بازگشته است اما متوجه تغییراتی در خانواده شده که آشفتگی و تشویش اعضای خانواده را رقم زده است. رضا پس از کنکاش و پیگیریهای مداوم متوجه میشود که پولهای ارسال شده ازسوی او توسط خانوادهاش خرج شده و آرزوهایش برای خرید زمین و ساختن آیندهاش در ایران به سراب تبدیل شده است.
رضا در بحبوحه آغاز جنگ کشور را ترک میکند. او وضعیت اقتصادی کشور را بغرنج و مأیوسکننده میبیند و در مقطعی وطن را ترک میگوید که میپندارد چرخ زندگی مردم نمیچرخد و وطن به ویرانهای بی آینده تبدیل شده است؛ پس باید مهاجرت کرد. رضا به عنوان نمایندهای از جوانان سرخورده دهه پنجاه که با سودای کسب پول هنگفت و بر هم زدن کسب و کار پر رونق، ایران را به مقصد ژاپن ترک میکردند، در پی وقوع جنگ تحمیلی در آغاز دهه شصت، به مدت 8 سال از ایران خارج شده است. تاکید فیلم بر عدد 8 که به طول زمان جنگ دلالت دارد قابل توجه است. او اکنون پس از 8 سال، در فاصله 3 سال پس از پایان جنگ، به وطن بازگشته اما همه پولهایی که نزد خانوادهاش به ودیعه گذاشته دود شده است.
حالا رضا به همه اعضای خانوادهاش بدبین و بی اعتماد شده است. او مادربزرگی به نام خورشید دارد؛ خورشید پیرزنی بیمار و سالخورده است که قدرت تکلم ندارد و تنها عضو خانواده است که احساس رضا تا پایان فیلم نسبت به وی مثبت باقی میماند. به نظر میرسد خورشید در جهان ذهنی فیلمساز، نمادی از مام وطن است؛ وطنی که ساکت، تنها و ناتوان، نظارهگر ظلمها، بخور بخورها و بچاپ بچاپهای مسئولین بوده اما کاری از دستش برنیامده است و در پایان تنها با دیدگانی اشک آلود این وضعیت بغرنج و حزنانگیز را نظاره میکند.
رضا پشت سر خود تصویر دو چشم را خالکوبی کرده است؛ وقتی مادرش دلیل این کار را از او میپرسد، در پاسخ میگوید در غربت باید علاوه بر دو چشم، دو چشم دیگر هم داشته باشی تا مالت را نبرند؛ اما پولهای رضا در نهایت توسط خانوادهاش(خودی) نابود میشود؛ او از داخلیها که اعضای خانوادهاش هستند، ضربه میخورد؛ از پدر، مادر، خواهر و داماد خانواده. آنها هستند که پول رضا را به باد میدهند؛ به نظر میرسد فیلم تلویحا به این نکته اشاره میکند که خطر دشمن خارجی که سالها توسط مسئولین مختلف کشور به مردم گوشزد شده، آنقدرها هم خطرناک نیست. خطر اصلی در داخل است و توسط خودیها حادث میشود. خودیها هستند که پولها را میخورند، مردم را میچاپند و زندگیای سراسر تهی و بی آینده را برایشان رقم میزنند.
فیلم به شرایط اقتصادی و نظام اداری و بوروکراتیک کشور نیز بی محابا میتازد؛ در سکانس گفتوگوی مادر و رضا، رضا از خرج شدن پولهایش از سوی خانواده به شدت خشمگین و عصبانی است؛ مادر برای آرام کردنش به او میگوید: نگران نباش، خودم کار میکنم و طلبت را میدهم؛ رضا اما در پاسخی کنایه آمیز به او میگوید: من این همه سال کار کردهام و این پولها را به یِن درآوردهام؛ تو چطور میخواهی آنها را به ریال به من برگردانی؟ همچنین در سکانس بازداشت رضا و حضور خانوادهاش در اداره آگاهی نیز پدر رضا با حالتی معترض و ناراضی به مامور آگاهی که خبر توقیف ماشین رضا را به آنها میدهد، میگوید: عجب فضای احمقانهای! به نظر میرسد فیلمساز نگرش خود را نسبت به فضای حاکم بر نظام اداری و بوروکراتیک کشور نیز در همین دیالوگ کوتاه ابراز میکند.
حالا رضا که با هزار امید و آرزو به وطن بازگشته است اما وطن برای او به ویرانهای سیاه میماند؛ همان ویرانهای که 8 سال پیش به خیال خود برای ساخت آیندهای بهتر از آن گریخته بود؛ او اکنون نیز چاره را در رفتن و گریختن میبیند؛ وطن هنوز هم که هنوز است جای ماندن نیست؛ پس باز هم باید رفت؛ رضا بار دیگر ساک خود را میبندد و خانه را ترک میکند.
رضا پس از ترک خانه و خانوادهاش، به خانه زنی روسپی به نام شهرزاد پناه میبرد؛ زنی است که در طول فیلم یک بار توسط رضا از دست ماموران کمیته نجات پیدا کرده است. شهرزاد زنی است که برای اقناع رضا جهت نجات دادنش از دست ماموران کمیته، به او وعده بیشرمانه هم بستری نیز داده است. شهرزاد یک پسر خردسال دارد که هنگام ورود رضا به خانه آنها مشغول آتاری بازی است. شهرزاد برای دقایقی کوتاه، رضا و پسر خردسال را در اتاق با یکدیگر تنها میگذارد؛ پس از بازگشت، میبیند که پسر خردسال دسته تفنگی آتاری را به سمت رضا گرفته و قصد شلیک کردن به او را دارد. به نظر میرسد پسر خردسال را میتوان نمایندهای از نسل سوم دانست که از رضا به عنوان نماینده نسل اول انقلاب طلبکار است و رضا و نسل او را مسئول وجود نابهسامانیها و شرایط بغرنج کنونی حاکم بر جامعه میداند؛ نسل سومی که طاقتش نسبت به تحمل وضعیت کنونی طاق شده و مطالبات خود را نه در گفتگو و مصالحه، بلکه در اسلحه کشیدن به سمت نسل انقلاب پیگیری میکند.
درخونگاه گرچه از حیث فرم و فضاسازی فیلم نسبتا موفقی است، اما از حیث محتوا فیلمی شدیدا سیاسی است؛ یک فیلم متلکپران، نمادین و چند لایه که ذات سیاسی خود را در پوسته پوشالی و جعلی "اجتماعی بودن" پنهان کردهاست؛ فیلمی که در لایههای زیرین آن دنائت جریان دارد و فیلمسازی که مدعی است جنگ جز سیاهی، تباهی و تیرگی، حاصل دیگری برای مردم به بار نیاوردهاست.
انتهای پیام/