بچهها را کمی به حال خود واگذاریم
روز جهانی کودک در تهران چقدر کودکانه است. هر چند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آستینی بالا میزند؛ اما همانجا هم مانع کودکان میشویم.
خبرگزاری تسنیم- احسان زیورعالم
بچه که بودم، تقریباً 10ساله، کارتونی به نام «شهر بچهها» از تلویزیون پخش میشد. کارتون تصویری خیالی از شهری بود که بچهها ادارهاش میکردند. شهری آرمانی که در آن هدف، شادی و صلح بود. بچهها به دور از دسترسی پدر و مادرها، شهری را میچرخانند. با مشکلات مبارزه میکنند و با همان روحیه کودکانه جهان خود را میسازند. آنان نیازهای خود را میدانند و بر اساس نیازهای خود جهانشان را میآفرینند. بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم نام کارتون «Baby Folies» و محصول کشور فرانسه است. با این حال، پس از گذشت سالها، با خودم فکر میکنم آیا بچهها به نیازهای خود آگاهترند یا بزرگترها؟ آیا بچهها آنچه میکنند از نیازشان هست یا از چیزی دیگر؟
امروز، روز جهانی کودک است. روزی که وجودش برای حضور «کوچولوهای شیطونی» است که جیغ میکشند و شادی میکنند و میخواهند هر جا که هستند پرواز کنند. آنان آرام و قرار ندارند و وجودشان چون دریای مواجی است که میخواهد خروش کند. امروز، روز جهانی کودک است و شاید یک روز برای آنکه بچهها شهر خودشان را داشته باشند. هرچند کل شهر را با بنرها و پوسترهای تبریک 16 مهر پر کردهاند؛ اما چقدر در شهر کودکی میبینیم؟ چقدر بچهها همین یک روز را نصف و نیمه حاکم میشوند؟ چقدر سیاست سیاستمداران بر مدار کودکان است؟ آیا کسی از آنان میپرسد چه میخواهید؟ آیا بچهها فرصتی دارند که از روز تقویمیشان لذت برند؟
طبق عادت هر ساله، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، شاید تنها سازمان دولتی که بر سردر ورودیش، نامی از کودک برده شده است، برای کودکان، به یاد کودکان و به بهانه کودکان مراسمی میگیرد. سالن شهید بهنام پر میشود از دخترها و پسرهای دبستانی. کوچولوهایی که از دیدن این همه همسن و سال خود به وجد آمدهاند. روی صندلیهای قرمز رنگ سالن مینشینند یا بهتر است بگوییم فرو میروند. پاهایشان آویزان میمانند و از آن ته سالن میخواهند چون عقاب تیز چشمی، استیج را رصد کنند. آنان هیجانزدهاند. پرچمهای ایران را تکان میدهند و به شعار «آینده را باید ساخت» مینگرند. فکر میکنند. مدام یکی میآید و میگوید همه با هم بگوییم «آینده را باید ساخت» و بچهها حال را مینگرند. میخواهند از این شادی و سرخوشی درون سالن حظی ببرند. شادی که نباشد آیندهای ساخته نمیشود؛ اما مانع برای آینده بسیار است.
بچهها نشستهاند و مربیان و معلمان ایستادهاند. بچهها میخواهند مدام با هم حرف بزنند و ناگهان معلمی میآید و میگوید حرف نزن. پسربچهای که ایستاده را مجبور به نشستن میکنند. بماند که خود معلم نمینشیند و حواسش هم به استیج نیست. معلمی که با همکارش گرم سخن است عذرخواهی میکند و به کودکی میگوید آرام بگیرد و دقت کند! میان بچهها نشستهام و دقت میکنم. لذتهای آنی از آنان سلب میشود. با خودم میگویم کاش یکی معلمها را بیرون میکرد. امروز روز کودک است یا روز معلم. یک روز بچهها را به حال خود رها کنید. بگذارید آنان حاکمان شهر بچهها باشند. بگذارید شادی کنند. بگذارید به حال خود جیغ و فریاد کنند. بگذارید از این موسیقی پرنشاط لذت ببریم.
بچهها شاد و مشعوفاند. کمتر بچهای میتوان یافت که ابرو در هم گره کرده باشد. در عوض معلمها، متغیر الاحوالاند. دمی شاد و دمی غمگین میشوند. شاید یک آن یاد همه مشکلاتشان میافتند. بزرگسالی است و از دست رفتن شادیها؛ اما مگر شادیسازتر از این سازندگان آینده وجود دارد. به پسربچه کنار دستم میگوید دلت میخواست معلمت نبود؛ میگوید به شدت، معلم زیادی روی مخ بچه رفته است. برنامه هم خیلی جذاب نیست. نه قطعه نمایشی و نه برنامه موسیقیایی. بیشتر به تبلیغات فعالیتهای کانون اختصاص دارد. با این حال مردی میآید از جنس بچهها و میخواهد بچهها را به وجد آورد. به بچهها کاغذهای رنگی میدهند. هدف ساختن یک پرنده کاغذی است، پرندهای که چون بچههای بیقرار پرواز کند و بال بزند. بچهها دقت میکنند؛ اما همین که انگشتانشان به خم کردن و تا کردن گرم میشود، دوربینهای تلویزیونی میآیند. بچهها را شکار میکنند و همان سؤالهای تکراری را میپرسند. بچه هاج و واج میماند که چه بگوید. دلش با کاغذ و پرنده است. دوربین که میرود میگوید عمو چی شد؟ حالا نه یکی، نه دوتا که با جماعتی روبهرو میشوم که نفهمید پرنده کاغذی چگونه پرواز کرد.
با مسئولان کانون حرف میزنم و آنان هم ناراحتند از شکل برخورد با بچهها. کاش معلمها را راه نمیدادند. کاش میگذاشتند بچهها به حال خودشان باشند. متولیان برنامه موافقت میکنند؛ اما دریغ. بچهها را از سالن بیرون میآورند. تئاتریها سریع تدارک نمایشی را فراهم میکنند. بچهها با ذوق فراوان حلقه میزنند و روی زمین مینشینند. از شر صندلیها خلاص شدهاند. هشتپای بنفشی وارد میشود و جیغهاست که کشیده میشود. هیجان بر لابی کانون حاکم میشود. اینجا قرار است دریایی برای شنا کردن ماهیهاباشد. نمایش داستان ماهی بدجنسی است که وارد دریا شده تا کوچکترها را شکار کند. ماهیها متحد میشوند و دریا را از لوث ماهی خشن پاک میکنند. یکی از بچهها برگزیده میشود تا عروسکگردان یکی از ماهیها شود. ولولهای میشود. همه میخواهند ماهی شوند و بد داستان را نیست و نابود کنند. آنان اکنون قهرمانان شهر بچههایند. در فضای باز معلمها کمی دور شدهاند. دور از چشم معلمها بچهها، بچه میشوند. با هر موقعیت کنشگری میکنند. آنان با انفعال میانهای ندارند. مرا هم به وجد میآورند. همداستانشان میشوم. چرا که نه؛ آنان آینده را میسازند، پس باید فرصت را به آنان بدهیم.
نمایش پرده دومی هم دارد، در باب آلودگی آبها. زبالهها به دریا پرتاب میشوند و ماهیها به حالت احتضار در میآیند. موسیقی تلخی نواخته میشود. بچهها به هم میریزند. تاب چنین چیزی در آنان نیست. اجازه مییابند صحنه را از زباله پاک کنند. دوباره ولولهای میشود. به میانه میریزند و جمع میکنند. آنان چون اهالی شهر بچهها، شهر کوچک خیالی را نجات میدهند. به وجد میآیند و خاموش میشوند. میفهمند بازی تمام است و باید جای دیگری به بازی ادامه دهند. بازی روز جهانی کودک، روزی که بهدست بزرگترها قبضه شده است و کاش آزادش میکردند. روز کودک را به کودکان بدهید، آنان بیشتر از ما میدانند چه میخواهند. آنان آینده را میبینند و میخواهند آن را بسازند. حداقل به شعار پایبند باشیم.
انتهای پیام/